جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

بخش هایی از کتاب چگونه بخواهید چگونه برسید

بخش هایی از کتاب چگونه بخواهید چگونه برسید

کتاب “چگونه بخواهید چگونه برسید” ، یک کتاب موفق در زمینه توسعه فردی و کارآفرینی است. در این کتاب، شوارتز به خوانندگان خود راهکارهایی برای دستیابی به موفقیت در زندگی شخصی و حرفه‌ای ارائه می‌دهد.

بخش اول کتاب به معرفی مفهوم “هدف” می‌پردازد. شوارتز معتقد است که برای دستیابی به موفقیت در هر زمینه‌ای، باید ابتدا هدف واضح و مشخصی داشت. او روش‌هایی را برای تعیین هدف پیشنهاد می‌کند و بر اهمیت آن تاکید می‌کند.

در بخش دوم، شوارتز به مسئله تصمیم‌گیری می‌پردازد. او به خوانندگانش می‌گوید که برای دستیابی به هدف، باید تصمیم‌های صحیحی بگیرند و به راه درست حرکت کنند. او نکاتی را برای تصمیم‌گیری در شرایط مختلف مانند تصمیم‌گیری درباره شغل، رابطه و زندگی روزمره معرفی می‌کند.

بخش سوم به موضوع “عمل” اختصاص دارد. شوارتز از خوانندگانش می‌خواهد که برای دستیابی به هدف خود، اقدامات مشخصی را انجام دهند. او به این موضوع تأکید می‌کند که بدون عمل، تصمیم‌گیری و تعیین هدف بی‌معناست. او روش‌هایی را برای ترغیب به عمل و اجرای برنامه‌هایی که برای دستیابی به هدف مشخص شده تعیین شده‌اند، معرفی می‌کند.

در بخش چهارم، شوارتز به موضوع “ارتباطات” پرداخته و به خوانندگانش نکاتی را برای برقراری روابط موثر با دیگران و ارتباط با مردم در زندگی شخصی و حرفه‌ای آموزش می‌دهد. او به اهمیت روابط انسانی در زندگی تأکید می‌کند و به خوانندگانش روش‌هایی را برای بهبود روابط با دیگران معرفی می‌کند.

بخش پنجم به موضوع “تغییر” پرداخته و شوارتز به خوانندگانش می‌گوید که برای دستیابی به موفقیت، باید با تغییر آشنا شوند و در این راه از راهنمایی‌های خودش استفاده کنند. او روش‌هایی را برای پذیرش تغییر و ارتقای شخصیت و توانایی‌های فردی معرفی می‌کند.

بخش ششم و آخر کتاب به موضوع “تکرار” اختصاص دارد. شوارتز به خوانندگانش می‌گوید که برای دستیابی به موفقیت، باید به تکرار عملیات‌های موفقیت‌آمیز خود ادامه دهند و به دنبال بهبود و توسعه بیشتر باشند. او نکاتی را برای ادامه بخشیدن به تلاش و رسیدن به موفقیت در زندگی شخصی و حرفه‌ای معرفی می‌کند.

در کل، کتاب “چگونه بخواهید چگونه برسید” یک راهنمایی جامع برای دستیابی به موفقیت در زندگی شخصی و حرفه‌ای است. به خوانندگانش روش‌هایی برای تعیین هدف، تصمیم‌گیری، عمل، ارتباطات، تغییر و تکرار را آموزش می‌دهد و آن‌ها را به دنبال دستیابی به موفقیت و رسیدن به هدف مشخص خود هدایت می‌کند.

 امروز هم در خدمت شما هستیم با قسمتهایی از کتاب” چگونه بخواهید چگونه برسید ” اثرمشترک استر هیکس و وین دایر ، با ما همراه باشید .

چه می شد اگر یکی از الهام بخش ترین استادان معنوی همه اعصار را با یکی از پیران  خردمند جهان کنار هم بیاورید؟

 مواجهه ای جادویی،سرشار از بصیرت و روح بخش،که هیچ وقت فراموشش نخواهید کرد!

در این کتاب الهام بخش و پرعظمت،که بر اساس نشستی در آناهیم کالیفرنیاست،دکتر ویــن  دایر و استر هیکس با خرد جمعی،که به نام آبــراهـام شناخته می شود،دور هم نشسته اند .

وین،همه سوالاتی را می پرسد که در بیش از چهل سال تعلیم دیگران،درباره آشتی با خود و کشف خود،اندوخته؛ و آبــراهـام جوابهایی می دهد که ما باید بشنویم و عناوینشان این  موارد است :

  • فرزند پروری،والدین و زنجیره ی زندگی
  • آیا می توانیم به حالتی برسیم که در آن “عشق بدون هیچ تقابلی” وجود داشته باشد؟
  • دارما،سرنوشت و بودن در مسیر خود
  • کنار آمدن با اخبار ناخوشایند
  • آیا استادان و راهنمایانی هستند که از عالم بالا آمده باشند؟
  • مونسانتو و دستکاری ژنتیکی
  • و خیلی موضوعات دیگر

ویــن و استر سال ها با هم دوست بوده اند؛ ولی این اولین بار است که وین در مکالمه ای طولانی،درباره خیلی درسهای زندگی و سوالات گیج کننده،با آبــراهـام درگیر می شود.این کتاب را بخوانید وخودتان این جلسه  ی خارق العاده ذهن ها را تجربه کنید  .

شما با واقعیت،روبه رو نمی شوید. شما خالق واقعیت هستید.

آبــراهـام

 مقدمه دکتر ویــن دایر

آموزه های آبــراهــام را تقریبا از سه دهه ی پیش تا حالا با خودم داشته ام. وقتی فرصتی پیش آمد تا مکالمه ای رودررو با کسی داشته باشم که مدت ها بود او را پیشگام خِرد در سیاره ی امروزمان می دانستم،حسابی هیجان زده شدم و ذوق کردم. هربار که دوباره گفته های خِرد جمعی جداشده از جسم به نام آبــراهــام را می خوانم، به آهنگ “بیا و با من

پرواز کن” فکر می کنم. در صفحات این کتاب فرصتی هست برای اوج گرفتن تا بلندایی که  شاید هیچوقت تا قبل از این تصور نکرده باشید.

همانطور که روی صحنه نشسته بودم و با استر صحبت می کردم، وقتی به جواب های شگفت انگیز آبــراهــام گوش می کردم، نه فقط کاملا مسحور چیزی شده بودم که می شنیدم؛ که در ضمن، تحت تاثیر انرژی عمیقی بودم که آن روز عصر در آن اتاق بزرگ وجود داشت. مثل پسر بچه ای بودم که با چشم های گشاد شده به ویترین آبنبات فروشی  خیره شده، چون می تواند کمی از هرچه را که دلش میخواهد امتحان کند.

آموزه هایی که این جا در این کتاب ارائه می شوند، به شما خوانندگان فرصت می دهد ذهن تان را بکار بیندازید تا به وسیله ی خودتان، آن زندگی را خلق کنید که سرشار از هیجان،خوشبختی و حس همیشگیِ باقی ماندن در فضای رسیدن به آرزوها و اهداف است.

آبــراهــام به همه ی سوالات و نظرات من جواب معقولی داد که همین مرا به مکث واداشت تا به واقعیت های ساده ای فکر کنم که با آن می شود به یک زندگی مطابق با وجود حقیقی  مان رسید.

سال ها قبل که دانشجوی جوان مقطع دکترا بودم با حکمتی روبرو شدم که در ذاتش چیزی  بود که به آن می گفتند؛ غریب ترین راز.

۹ کلمه مرا به مسیر کشف قدرتی کشاند که در ذهن خودم پنهان بود:”تو همانی می شوی که  در تمام  روز فکرش را می کنی”

آبــراهــام این جا در این کتاب، از طریق تمام این گفتگوی عصرگاهی، یاد من می آورد که این حقیقت بی نظیر،هیچ استثنائی ندارد.حس میکنم نسبت به همه ی کتاب هایی که نوشته ام و تمام آثاری که افتخار داشته ام به جهان،پیشکش کنم، آن چه آبــراهــام در این تبادل نظر به من داده است و شما حالا در دستتـان گرفته اید و می خوانیـد، مهمترین و کاربردی ترین اطلاعاتی وجود دارد که تا ابـد می توانید دریافت کنید. برای آنها که به این قضیه شک دارند و می گویند این دستورالعملِ به ظاهر عقلانی،به ماورای عقلانیت ربط دارد که دور از دسترس آنهاست،می خواهم توجهشان را به سخنی جلب کنم که به مارک توایـن نسبت

می دهند”چیزی که نمی دانید،شما را به مشکل نمی اندازد،بلکه آن چیزی مشکل زاست که  از آن مطمئنید”.

اصرار دارم،همینطور که این کتاب را می خوانید و از متن صحبت های یک جلسه ی خصوصی باخبر می شوید،فلسفه ای را تمرین کنید که برند و نشان من در تمام زندگی بزرگسالی ام بوده است؛ یعنی ذهنی داشته باشید که به روی همه چیز باز باشد و به هیچ چیز گیر ندهد و نچسبد.قانون جذب،همین الان، حتی وقتی دارید این کلمات را می خوانید ،دارد کار می کند و همانطور که آبــراهــام به من گفت:”کائنات چیزی را که می گویی،نمی  شنود؛کائنات آن چه را که حس می کنی،می شنود  “

 من هستم، ویــن دبلیو دایر

 مقدمه استر هیکس 

از همان شروع  الهام گرفتن از آبــراهــام می دانستم که بخاطر تمایل درونی قدرتمند همسرم،جری هیکس،تجربه ی عجیب،ولی شگفت انگیزی دارد به وجود می آید. تمایل جری برای این که موجود ارزشمندی باشد،به بقیه کمک کند،رو به تعالی باشد؛و درک کند که همه ی این ها چه جوری به دست می آید و چرا ما این جا آمده ایم،مطمئنا دلیل این بود که آبــراهــام شروع کرد به جاری شدن در من. می دانستم که بی اغراق،جری،برای درک این موضوع،زندگی کرد و بابت سوال های بی جوابی که جمع کرده بود، آبــراهــام را فراخواند. بنابراین در شروع و تا سال های زیادی که بعد از آن آمد،اغلب جواب های آبــراهــام ،جواب مستقیم بود به سوال های جری. همین طور که زمان می گذشت و مردم بیشتر و بیشتری شروع به تعامل با آبــراهــام می کردند،محدوده ی سوال ها وسعت پیدا  کرد و پیامشان وسیع تر و عمیق تر شد  .

وقتی رِیـد تریسـی،مدیر انتشارات هی هاوس،پیشنهاد کرد نشستی برگزار شود که در آن آبــراهــام و دکتر ویــن دایر با هم گفتگو کنند،خیلی هیجان زده شدم؛چون می دانستم زندگی ویــن ،روی نقاط قدرتمندی از درک کردن درونش متمرکز است و خیلی مشتاق است هر سوالی را، که تا آن موقع،بی جواب مانده بود،به آبــراهــام منتقل کند. می دانستم تجربه ی  قدرتمندی خواهد بود و همین طور هم شد. بهترین اثر مشترک ما شد   .

 با عشق، استر هیکس 

 یادداشتی برای خوانندگان  

این کتاب بر اساس نشستی در هی هاوس شکل گرفته است که در سیزدهم نوامبر سال ۲۰۱۳  در آناهیم کالیفرنیا برگزار شد و گزارش این نشست در این کتاب،کمی ویرایش شده تا خواندنش راحت تر شود. از آن جا که همیشه کلمات انگلیسی کافی وجود ندارد که افکار متافیزیکی را که استر دریافت می کند،کاملا توضیح دهند،او بعضی وقت ها ترکیب های جدیدی از کلمات را به وجود می آورد و کلمات استاندارد را به روش های جدید به کار می برد. مثلا وقتی لازم نیست،آن ها را با حروف بزرگ انگلیسی می نویسد تا این جوری از راه های جدیدی بگوید که برای نظر انداختن به روش های قدیمیِ نگاه به زندگی،وجود دارد.

 فکر بکر رِیـد 

 رِیـد تریسـی: سـلام

به این نشست شگفت انگیز خوش آمدید. اسم من” رِید تریسی” ست و مدیر انتشارات هی هاوس هستم. ما این نشست را بصورت زنده از اینترنت پخش می کنیم،بنابراین وقتی نوبت به مخاطبان می رسد،شما هم می توانید نقشی در برنامه داشته باشید.هزاران نفر در سراسر  جهان دارند همراه شما برنامه را تماشا می کنند .

من ۲۵ سال در انتشارات هی هاوس بوده ام و این یکی از هیجان انگیزترین برنامه هایی است که خودم مدت ها انتظارش را کشیده ام تا ببینم. روزی استر را صدا زدم و گفتم:”من

چنین ایده دیوانه واری دارم.تو چه فکر می کنی که ویــن دایر با آبــراهــام صحبت کند،فقط  شما دو نفر روی صحنه با هم باشید؟ “

 گفت:”فکر می کنم ایده محشریست .”

 و من گفتم: “چه خوب.همین الان از ویـن می پرسم .”

این نشست،فوق العاده شگفت انگیز خواهد شد،بنابراین بدون این که بیشتر از این معطلتان کنم،مفتخرم که ویــن دایر و استر هیکس را روی صحنه دعوت کنم و به آن ها خوش آمد بگویم .

 استر هیکس:خیلی متشکرم.آهای.شماها آماده هستید؟!

 (استر به رِید) ما را به چه کارهایی واداشتی؟

ویــن دایر:اوه خدایا!خیلی خوشحالم که اینجا هستم و با یک روح صحبت می کنم؛سال ها  منتظر این نشست بودم  .

 یکی از حاظران:عاشقتم وین  .

 ویــن دایر: اوه خدایا،من هم عاشق شما هستم.عاشق همه شما.خیلی عالیست که اینجا هستم  .

استرهیکس : خب،یکی از من پرسید امشب درباره چی صحبت می کنیم و من گفتم:”نمی دانم و نمی خواهم هم بدانم”. نمی خواهم هیچ چیزی در سرم باشد.ولی واقعا ایده ی محشری است

که آدمی مثل دکتر ویـن دایـر با آبــراهــام حرف بزند.چی از این بهتر؟ این واقعا بهترین اثر  مشترک است،مگر نه؟

ویــن دایر :واقعا همین طور است.در سال ۱۹۸۷ یا ۱۹۸۸ یکی برایم مجموعه بزرگی از نوارهای کاست آبــراهــام را فرستاد و من آن ها را گوش کردم.بعد،جری واستر و من،ده_دوازده سال پیش،یا حتی بیشتر،با هم آشنا شدیم و من واقعا هوادار جدی آبــراهــام  شدم .

فکر می کنم تا امروز خردمندانه ترین و عمیق ترین آموزه های روی زمین باشد،این باورم  است.

  استرهیکس : ویـن،کتاب های بیشتری نسبت به ما فروخته .

ویــن دایر : من مومن واقعی هستم.می دانی که وقتی کسی به شما حقیقت را می گوید و وقتی

واقعا حقیقت را حس می کنی،دیگر در قلبت جا دارد؛می دانی که به تو به صورت درست  گفته شده که هر چیزی چطور است .

 استرهیکس :بله.این طنین در قلب به وجود می آید  .

ویــن دایر : بله،در من هم طنین انداز می شود.همیشه این طور بوده است و هیچ وقت آن را گم  نمی کنی،در همه صدها یا شاید هزاران باری که صدای تو را شنیده ام .

 استرهیکس : من باید بروم و آبــراهــام را بیاورم،مشکلی نیست؟

 ویــن دایر: احتیاج به جی پی اس یا چیزی مثل آن داری؟

استرهیکس : برای من فقط یک دقیقه طول می کشد که ذهنم را پاک کنم تا آن ها سلام کنند،خب،تو می خواهی چه کسی باشی؟ حسم به من می گوید که تو هم می خواهی آبــراهــام باشی.اگر  واقعا می خواهی نظرم را بدانی،فکر می کنم باید مدتی از این کارها بکنی .

 ویــن دایر: خب میدانی،خیلی اتفاق می افتد که من دقیقا همین احساس را داشته باشم  ….

 استرهیکس: خیلی خب،من شروع می کنم.

 آبــراهــام کیست؟ 

ویــن دایر: اول می خواهم به من و بقیه که تماشا می کنند؛و همه کسانی که این جا در این اتاق هستند،بگویی تو کیستی؟ آبــراهــام کیست؟ برای آنها که نمی دانند،از جمله خودم.ممکن است به ما بگویی؟

آبــراهــام : مهمترین چیزی که باید توضیح دهم این است که ما آگاهی جمعی هستیم،ارتعاشِ حسی،که خیلی با آن چه همه شما به آن دسترسی دارید،فرقی ندارد.ولی استر،به خاطر سال های سال تمرکز،توانسته فرکانسی به دست بیاورد که بتواند صحبت کند و به او امکان می  دهد با ما ارتباط برقرار کند،بنابراین می تواند صدای ما را واضح تر بشنود   .

هر کسی از نظر فیزیکی متمرکز باشد؛و این شامل همه شما می شود. نمونه ای از انرژی قدرتمند درونیست.و ما آن انرژی قدرتمند درونی هستیم که همه شما نمونه هایش هستید .

ولی همین طور که در تجربیات روزمره تان جلو می روید،بی اغراق،معمولا فرکانس هایی ارتعاشی از نظرِ احساسی پیدا می کنید؛آن هم به علت چیزهایی که شاهدش هستید،که این

فرکانس های متفاوت،مانع می شود شما به تمامی “کسی-که-هستید”برسید. می دانید،ما نمونه  خالص آن انرژی درونی هستیم،بدون فرکانس های مزاحم    .

بعضی ها سعی کرده اند تا ما خودمان را با اصطلاحات فیزیک تعریف کنیم،ولی نمی توانیم. ما کلماتی را برای استـر زمزمه نمی کنیم که او تکرار کند.ما قطعات فکر را عرضه می کنیم و استـر،کلماتی فیزیکی پیدا می کند که با آن قطعات فکری هماهنگی دارند. همه می توانند این کار را بکنند. همه شما می توانید این الهامات را دریافت کنید. با این حال شما می توانید از نقاط جذب مختلف،الهام بگیرید.می توانید در حال و هوای خیلی بدی باشید و الهام بگیرید،ولی آن وقت،دیگر از انرژی قدرتمند درونی،الهام دریافت نمی کنید،بلکه به جایش از قطعات فکری الهام می گیرید که از جسم فیزیکی هستند و با آن  فرکانس احساسی والا همسو نیست    .

بعد،موضوع تنظیم شدن با فرکانس قدرتمند و والا و ارتباط مدام با آن است که باید با چیزی که دریافت می کنید،سازگاری داشته باشد. آسان ترین راه برای توضیحش این است. مهم ترین چیزی که ما می خواهیم به شما و به همه بگوییم این است که همه شما دارید تا حدی این کار را می کنید،اما معمولا با پیگیری انجامش نمی دهید و استر هم همیشه در حالت دریافت الهام از آبــراهــام قرار ندارد.ولی در نشستی مثل این،به خاطر انتظار مخاطبان،برای او دریافت از طرف ما راحت است.ما روی انرژی جنبشی آن خواستی سوار می شویم که همه شما قبلا تجربه کرده اید و بعد،استر،ارتعاش های ما را،آگاهی ما  را،به کلمات ترجمه می کند  .

ویــن دایر: پس آیا شما واقعا مجموعه ای از ارتعاش های این فرکانس های بالاتر و بالاتر  هستید؟

آبــراهــام : بشر در تعریف کردن ما با مشکل روبه روست.در ضمن به سختی می توانند آن هایی را تعریف کنند که زمانی در بدن های فیزیکی بوده اند و حالا دوباره به صورت  غیر فیزیکی و غیر جسمانی پدیدار شده اند    .

شما انسان ها،که ما خیلی عاشقتان هستیم،دیدگاه عجیب و غریبی از این زنجیره زندگی دارید.اغلب انسان ها اعتقاد دارند که شما به این بدن ها می آیید و مدتی در آن زندگی می کنید،درست یا غلط و بعد،ترکش می کنید،در حالی که آن چه در واقع دارد اتفاق می افتد این  است که شما جاودانه هستید   .

حتی وقتی دیگر روی بدن های فیزیکی تان متمرکز نیستید،هنوز آگاه هستید و هنوز روی آن چه این جا روی زمین می گذرد،متمرکز هستید.نوعی آگاهی جمعیست که به هر کاری

که شما بخواهید انجام دهید،خیلی علاقه مند است،خیلی مشتاق است.همه شما به آن دسترسی  مستقیم دارید   .

ویــن دایر: پس معمولا می شنوم که می گویند ما اینجا مثل موجودات بشری نیستیم که تجربه معنوی دارند،بلکه برعکس است.ما موجودات معنوی نامحدودی هستیم که فقط تجربه موقت بشری داریم   .

آبــراهــام : وقتی در لحظه اکنون تان ایستاده اید و خودتان را به ارتعاش احساسی پرواز در اوج تمرین داده اید،جایی که بدخُلق نیستید یا غمگین نیستید یا درباره چیزی نگرانی ندارید،آن وقت است که می توانید بگذارید الهام جاری شود.حالا شما خیلی بیشتر از آن چیزی هستید که فکر می کردید باید باشید.الان،شما نمونه ای از انرژی قدرتمند درونی

هستید.در این موقع،وضوح و اشتیاق را حس می کنید.در این موقع است که ساعت خُرمی و  خوشیست.شما در مفرح ترین زمان تان هستید و احساس می کنید بهترین هستید    .

شما واقعیت خودتان را می سازید و این کار را می کنید چون افکاری که در سرتان است باعث می شونداز شما فرکانسی ارتعاشی جاری شود و قانون جذب هم مدام به آن واکنش نشان می دهد.بنابراین،شما در همه لحظات بیداری دارید نقطه جذب خودتان را خلق می کنید و هرچه تجربه می کنید به علت جریان ارتعاشیتان و واکنش قانون جذب به آن

ارتعاش،برایتان پیش می آید.مثل این است که انگار روی یک جور درجه چرخان ارتعاشی ایستاده اید که فقط چیزهایی با همان ارتعاش می توانند روی آن درجه به شما ملحق شوند.درجه شما بسته به افکاری که به آن ها فکر می کنید و هیجان هایی که احساس می کنید،تغییر می کند   .

شما درجه احساسی را از طریق چیزهایی که رویشان متمرکز می شوید،انتخاب می کنید.می توانید درجه ای احساسی را انتخاب کنید که حس سرحالی یا عشق یا آزادی یا سرور دارد.یا شاید درجه ای احساسی را انتخاب کنید که حس اندوه یا ناامیدی دارد.شاید از طریق آدمهایی که ملاقاتتان می کنند،بتوانید بگویید روی کدام درجه احساسی هستید.اگر آدم  های بدخُلق،دورتان را گرفته اند،روی درجه بدخُلقی هستید. واقعا به همین سادگیست.

  آن ها سراغتان می آیند،چون برایشان شرکای ارتعاشی-احساسی تمام و کمالی هستید  . چون می توانید خودتان را آگاهانه روی این درجات چرخان ارتعاشی بگذارید،پس می توانید رُک و پوست کنده بفهمید که چرا تک تک این مسائل برایتان پیش می آید،یا برای هر کس  دیگری،اتفاق می افُتد.

 الهام چیست؟  

 ویــن دایر : سال ها پیش، کتابی نوشتم به اسم “الهام “

دو هزار سال پیش استاد بزرگی در این سیاره بوده به نام “پتنجلی ” patanjali

که گفته وقتی هدف والایی به شما الهام می شود،مثل انجام پروژه ای خارق العاده،همه افکارتان،بندهایشان را پاره و رها می کنند. ذهنتان فراتر از محدودیتها می رود،آگاهیتان در همه جهات توسعه پیدا می کند و چشم باز می کنید و می بینید در دنیای شگفت انگیز نو و بزرگی به سر می برید     .

او ادامه داده: وقتی به شما الهام می شود،نیروهای خفته،قوای ذهنی و استعدادها زنده می شوند و خودتان را کشف می کنید تا نسبت به آن چه همیشه از خودتان در رویا می دیدید،هرچه تا حالا بوده اید،فرد بزرگتری شوید. تقریبا مثل این است که کشف کنید خودتان تائو هستید یا ذهن خدایی یا هر اسمی که روی این انرژی قدرتمند درونی می گذارید که درباره آن می زنید؛این موضوع را می خواهم از شما بپرسم  .

آبــراهــام: اخیرا ما را این جور توضیح می دهند که وقتی صبح از خواب بیدار می شوید،پتانسیل بودن در آن بالاترین فرکانس احساسی را دارید،چون وقتی خواب هستید،انرژی جنبشیِ نقطه جذبتان متوقف می شود.

بنابراین اول صبح که از خواب بیدار میشوید،قبل از اینکه به این فکر کنید دیروز چه اتفاقات بدی افتاده یا امروز چه باید بکنید،بیشترین توان هم تراز شدن با انرژی خالص و مثبت را دارید . بنابراین اگر بتوانید آن جا متمرکز شوید و بگذارید کمی انرژی جنبشی در زمینه این احساس راه بیفتد،آن چه اتفاق می افُتد این است که با آن آگاهیِ انرژیِ قدرتمندِ درونی تنظیم می شوید.همان انرژی که همیشه به هرکاری که می کنید،آگاه است.ولی این چیزی نیست که همین طور خود به خود اتفاق بیفتد.شما باید خودتان را روی ان همترازیِ احساسی،متمرکز کنید.این بهترین روش توصیفش است    .

به عبارت دیگر،انرژی قدرتمند درونی برای همه و همیشه آن جا هست.ما همیشه آن جا هستیم.بنابراین وقتی از حضورِ انرژی درونی آگاه هستید و وقتی که ارتعاشِ احساسیِ مزاحمی عرضه نمی کنید که همترازیتان را با انرژی قدرتمند درونی از بین ببرد،لحظه های شگفت انگیزی خواهید داشت و می توانید همیشه این کار را بکنید.مردم به کسانی که این کار را می کنند می گویند استاد. ولی همه شما می توانید این کار را بکنید.مهارت در تمرکز است. راهش همین است   .

انرژی جنبشی صبح زود

ویــن دایر: من هر روز صبح حدود ساعت سه بیدار می شوم.خیلی سال ها پیش شاعری به نام مولوی بوده که گفته: “این بادِ سحر محرم راز است،مَخُسب،مَخُسب،مَخُسب،مَخُسب  ”

من خیلی از کتاب ها را وقتی نوشتم که این طور از خواب بیدار شده ام. این چیست؟ چیست که مرا بیدار می کند؟تقریبا می توانم زمان دقیقش را به شما بگویم .

در فیلمی که سالها پیش از من ساخته شد،به نام “انتقال” ، ساعتی نشان داده می شد که تقریبا هربار روی سه وسیزده دقیقه بعد از نیمه شب بود. آیا کار فرشتگان است؟آیا این نیروی درونی خداگونه است؟ آیا کسی هست که می گوید:”این هدف توست،این زمانیست که هیچ چیز حواست را پرت نمی کند؟     “

آبــراهــام: چیزی که ما بیشتر از همه می خواهیم بگوییم این است که انرژی قدرتمند درونی همیشه در دسترس شماست.اما آن چه در این داستان اهمیت دارد این است که به دلایلی در این زمان تصمیم می گیرید که گوش دهید و توجه کنید .

ویــن دایر: ولی لزومی ندارد که تصمیم بگیرم؛چون هیچ کس دیگری آن اطراف نیست که حواس مرا پرت کند .

آبــراهــام: خیلی مهم است که به این موضوع بپردازیم.چه چیزی درباره آن موقع اهمیت دارد؟چه اتفاقی می افتد که شما را متمرکز و پذیراتر می کند؟ این همان انرژی جنبشیِ افکار شماست که وقتی خواب هستید متوقف می شود،بنابراین هیچ ارتعاش متناقضی به درونتان راه نمی برد،پس بیشتر احتمال دارد که در این زمان بشنوید     .

وقتی استر در آن ساعات صبح زود بیدار میشود به خود می گوید:”آیا بیدار هستم؟چون اگر بیدار باشم باید اوج بگیرم.” به عبارت دیگر او آسانتر می تواند به علت این که درآن ساعات،مقاومتی درونی وجود ندارد،بین افکاری که عرضه می شود،انتخاب کند.برای همین است که درباره اش حرف می زنید     .

ویــن دایر: بله.ولی من درباره خودم فهمیده ام که خلاقانه ترین لحظاتم ساعات میانی شب است .

آبــراهــام: خب،فکر کن چرا این طور است؟ وقتی به چیزی فقط به اندازه هفده ثانیه فکر می کنید،قانون جذب فکر دیگری شبیه آن را می آورد.بنابراین انرژی جنبشی از پسِ آن می آید     .

ویــن دایر: منظورت چیست که قانون جذب فکر دیگری شبیه آن را می آورد؟ قانون جذب چیست؟

آبــراهــام: بگذارید بگوییم که شما صبح از خواب بیدار می شوید و به جای یافتن آن فضای شفاف که بصورت بالقوه برای شماآن جا هست،درباره مشکلی فکر می کنید که دیروز در محل کار داشتید.مخمصه ای یادتان می آید که وسط آن بودید.درباره ناراحتی فکر می کنید.درباره اختلاف ها فکر می کنید و وقتی هفده ثانیه روی آن متمرکز شوید،افکار بیشتری شبیه آن به ذهنتان خطور می کند .

اگر هفده ثانیه دیگر هم درگیر آن افکار شوید،بازهم انرژی جنبشیِ بیشتری به وجود خواهد آمد.هفده ثانیه دیگر،بازهم انرژی جنبشی بیشتر؛تا اینکه از آستانه شصت و هشت ثانیه رد می شوید.در زمانی به این کوتاهی،چشم اندازتان را  به ایجاد همسویی و تمرکز با انرژی قدرتمند درونی از دست می دهید .

این اتفاق اخیرا برای استر افتاد،بنابراین ما به او می گوییم:خب،همیشه می توانی فردا دوباره با افکار مثبت تری شروع کنی .

استـر گفت: من این را نمی پذیرم که باید کل این زمان را صبر کنم تا فردا به درجه احساسی بلندپروازانه خودم برگردم.می دانم که می توانم با تمرکز به آن برسم . ما توافق کردیم که استـر با کمی تمرکزِ آگاهانه می تواند به جریان مثبت تر افکار برگردد،ولی خیلی راحت تر است که آن را قبل از تکانه ی منفی انجام دهد تا بگذارد بعد از این که انرژی جنبشیِ منفی،کار خودش را کرد.

بنابراین ما دوست داریم درباره قانون جذب صحبت کنیم؛چون موتوری ارتعاشیست که همه چیز را مدیریت می کند.نمی توانیم درباره قانون جذب بدون اشاره به انرژی جنبشی صحبت کنیم؛چون در افکار،انرژی جنبشی وجود دارد و اگر به اندازه کافی درگیر فکری شوید،به عادت قوی فکری تبدیل می شود.باور،این طور است.  باور،همان فکریست که شما مدام به آن فکر کرده اید.بعضی وقتها باورهایی را ادامه می دهید که خدمتی به شما نمی کنند؛ولی وقتی اول صبح بیدار می شوید،آن باورها به اندازه کافی غیرفعال هستند که بتوانید فکر تازه دیگری پیدا کنید.فکر تازه از انرژی قدرتمند درونیتان می آید که درباره این است: “کسی-که-واقعا-هستید” و این که واقعا چه می دانید  .

ویــن دایر: آیا بر عکسش هم درست است که وقتی بیدار می شوید،فکر خیلی مثبتی داشته باشید،مثل این که من دارم خودم را شفا می دهم از…؟

آبــراهــام: خب،شگفت انگیز است وقتی کاری می کنید که آن انرژی جنبشی راه بیفتد  .

ویــن دایر: ولی آیا قانون هفده ثانیه برای آن هم کاربرد دارد؟

آبــراهــام: قانون هفده ثانیه برای همه چیز کاربرد دارد.خیلی برایتان مفید است که بدانید قانون جذب،چه از ان با خبر باشید و چه نباشید،به ارتعاش احساسی که همین حالا بروز می دهید،واکنش نشان می دهد و بنابراین انرژی جنبشی اتفاق می افتد.بنابراین اگر ما در وجود شما باشیم و فکر،احساس خوبی داشته باشد،روی آن متمرکز می شویم.بیشتر درباره آن فکر خواهیم کرد.درباره آن حرف خواهیم زد.آن را خواهیم نوشت.درباره اش با بقیه بحث خواهیم کرد.ما به عمد آن انرژی جنبشی را تشویق خواهیم کرد.ولی اگر فکر ناراحت کننده ای باشد که احساس ناراحت کننده ای داشته باشد،ما نهایت تلاشمان را می کنیم تا آن را به همه اجزای زندگیتان تعمیم دهیم  .

هر چه به فکر ویژه تر بیندیشید،انرژی جنبشی،سریعتر می شود.هرقدر به صورت کلی و غیردقیق فکر کنید،انرژی جنبشی آهسته تر است   .

استـر موقعی را به یاد می آوردکه در سن فرانسیسکو بود و داشت به سمت بالای یکی از تپه های آن جا رانندگی می کرد.نمی توانست باور کند که مردم واقعا بتوانند در این تپه ها با ماشین هایشان بالا و پایین بروند. حالا تصور کنید ماشینتان را در بالای یکی از آن تپه ها بگذارید و خلاص کنید و ترمز دستی را هم بخوابانید. حالا فقط برای اینکه ببینید چه اتفاقی می افتد،ضربه آرامی به پشت ماشینتان بزنید.خب،می دانید چه اتفاقی می افتد.فقط با یک اشاره کوچک ماشینتان ُسُر می خورد پایین تپه. اگر درست به موقع جلوی آن باشید و اجازه دهید به شما برخورد کند،خیلی راحت می توانید آن انرژی جنبشی ناخواسته را متوقف کنید.ولی حتما نمی خواهید پایین آن تپه باشید و بخواهید آن انرژی جنبشی ناخواسته ی ماشین را متوقف کنید؛چون دیگر خیلی سرعت گرفته است    .

افکارتان هم همین طور هستند.هر فکری،ارتعاش است و قانون جذب به هر فکری واکنش نشان می دهد. بنابراین آن فکر،سرعت می گیرد و بیشتر می شود.فقط سوال این است:آیا این فکر،همانیست که می خواهید بیشتر شود؟ چون به هر حال بیشتر خواهد شد.قانون جذب اصرار دارد که این طور شود   .

درباره جملات تاکیدی         

ویــن دایر: من خیلی درباره مبحث “من هستم” صحبت کرده ام.”من هستم” اسم دیگری برای انرژی قدرتمند درونی است.اگر احساس ضعیف بودن می کنید،ولی صدایی در سرتان است که می گوید من قوی هستم،یا من خوب هستم،یا من شفا یافته ام،یا من ثروتمند هستم،یا من مثبت هستم،یا من با محبت هستم،… منظورم یکی از سطور کتاب “جوئل” که بخشی از کتاب انجیل عبری می باشد،است: بگذارید که مرد ضعیف بگوید،من قوی هستم     .

آبــراهــام: درک می کنیم،با این حالا ممکن است برعکس،اثر برعکس بگذارد؛چون هر موضوعی در واقع،دو موضوع است: خواسته و ناخواسته. بنابراین اگر احساس نمی کنید قوی هستید،ولی می گویید من قوی هستم،کدام بخش را واقعا فعال می کنید؟

موقعی که احساس نیاز پیدا می کنید که تلاش زیادی به خرج دهید،معمولا تلاش می کنید بر آن احساس منفی که واقعا دارید غلبه کنید؛که این تلاش و تمرکزتان روی آن احساس منفی،به صورت ارتعاشی ادامه پیدا می کند.بنابراین به جای آن که آن طور که می خواهید کار کند،برعکس کار می کند.در واقع دارید تلاش می کنید آن جملات تاکیدی و کارها،آن فکر منفی را جبران کنند. چون این فکر منفی در تضاد با آن چیزی است که واقعا می خواهید. کلمات شما نمی توانند با آن جریان مخالفت کنند. برای این است که حس می کنید باید سخت تر تلاش کنید.

جملات تاکیدی،شگفت انگیز هستند؛ولی باید مطمئن شویم وقتی جملات تاکیدی می گوییم واقعا احساس خوبی داریم،چون کائنات چیزی را که می گویید،نمی شنود؛منظور شما را می فهمد .

ویــن دایر: کائنات به احساس واکنش نشان می دهد،مگر نه؟

آبــراهــام: درست است.از روی همین می فهمد که منظورتان چیست.بنابراین اگر احساس کنید ضعیف هستید،ولی ادعا کنید که قوی هستیدو هرچه بیشتر این را فریاد بزنید،کائنات بیشتر می شنود که چیزی را که احساس نمی کنید یا به آن باور ندارید و نمونه اش همین است که این قدر دارید تلاش می کنید  .

مثل این است که با قایقتان به کنار رودخانه بروید و آن را درآب بگذارید،طوری که سرش به طرف بالای جریان باشد و بعد،به سختی پارو بزنید.چون باور دارید برای این که کاری انجام بپذیرد،باید تلاش کنید. ولی قانون جذب،مسیر را برای کم ترین مقاومت فراهم می کند .شما انرژی قدرتمن درونی در وجودتان دارید که مسیر آسانی پدید می آورد. مسیری با کم ترین مقاومت  که وقتی در آن مسیر هستید،می توانید احساسش کنید و وقتی از آن خارج می شوید،باز هم می توانید احساسش کنید .

هرچه بیشتر ادعا کنید که در آن قرار دارید،بیشتر از آن خارج می شوید و به تقلا می افتید که به آن برسید. بعضی وقتها بهتر است فقط کمی آرام شوید  .

گزینه ها قبل از به دنیا آمدن    

ویــن دایر: بسیار خب.من سوال خیلی مهمی دارم. نه اینکه تا حالا سوال ها مهم نبودند.من هشت فرزند دارم.

استر به شوخی: همدردی ما را بپذیر!!

ویــن دایر: خب،قبل از اینکه فرزندی داشته باشم،هشت نظریه برای پرورش بچه ها داشتم.حالا هشت فرزند دارم وهیچ نظریه ای درباره پرورش آنها ندارم.دختری دارم که اسمش سِرِناست.وقتی نَه یا ده ساله بود،مدام از پدری کردن من ایراد می گرفت؛از فرزند پروری من؛می دانید،کلی به من توصیه می کرد که چطور این کار و آن کار را غلط انجام دادم  . من داشتم به بعضی چیزهایی که آبراهام می گفت گوش می کردم و بعد،یک روز که دیگر از شکایت هایش ذله شده بودم،به او گفتم:”می دونی،اگه تو از پدری کردن من خوشت نمیاد،یعنی از نوع پدری که هستم؛نباید من رو سرزنش کنی،در واقع باید یک نگاه بندازی به خودت و از خودت بپرسی که چرا در این جهان،من رو انتخاب کردی که پدرت بشم  . “

دستهایش را زد به کمرش ، برایم پشت چشم نازک کرد؛از آن نگاه هایی که بچه های ده ساله می کنند؛و گفت: داری بهم می گی در واقع من انتخاب کردم که تو پدرم باشی و مامان رو انتخاب کردم که مادرم باشه؟

گفتم: دقیقا همینطوره و وقتی داری تصمیم های مهم می گیری،باید واقعا حواست رو جمع کنی    .

آبــراهــام: در ضمن “تو همین حالا داری آن نوع والدی را که من هستم،احضار می کنی.توقع تو خیلی قدرتمند است،من نمی توانم نادیده اش بگیرم.به نظر می رسد ما با خودمان روی یک نقطه ارتعاشی قرار گذاشته ایم که کاری  می کند بخواهیم بقیه را برای چیزی سرزنش کنیم که برایمان اتفاق می افتد   .

ویــن دایر: بنابراین واکنش نهایی من به او این بود که فکر می کنم بهترین واکنشی باشد که تا حالا از یکی از فرزندانم داشته ام: “خب پس،باید بجنبم    “

حالا سوال من از شما آبراهام این است: قبل از این که به شکل این دنیایی ظاهر بشویم،آیا دسترسی داریم که بدانیم یا انتخاب کنیم والدینمان قرار است چه کسانی باشند؟

آبــراهــام: بله

ویــن دایر: چطوری؟

آبــراهــام: خب،سیر قدرتمندی دارد.برنامه ای نیرومند،ولی مختص همه است.تو می دانستی که قرار است به این شکل ظاهر شوی و می دانستی که با این حرکت متفاوت به کمال می رسی.می دانستی که این تنوع برای ترجیحاتِ شخصیِ جدیدت به تو الهام می دهد.

ویــن دایر: ولی می گویی می دانستی،چطور می دانستم؟ منظورم این است که هیچ مغزی وجود ندارد که کار کند،هیچ بدنی وجود ندارد که کار کند،در حالت بی شکل   …

آبــراهــام: (به شوخی) مغز را چه به آگاهی و دانستن؟

ویــن دایر: تو کسی هستی که باید به این سوال جواب بدهی

آبــراهــام: مغز،ساز و کار تمرکزکننده ای است که این جا روی زمین ازآن استفاده می کنید. ولی آن جا، آگاهیـست؛ که جدای از چیزیست که شما به آن تمـرکزبشـر روی مغـز می گوئید.همان عامل ارتعاشی ست که ما مدام درباره اش حرف می زنیم. ما درباره ی ارتعاش صحبت میکنیم.درباره ی انرژی صحبت میکنیم. درباره ی فکر صحبت میکنیم. و درنهایت، وقتی انرژی جنبشی کافی وجود داشته باشد،شما هیجانات را حس خواهید کرد. ما اذعان می کنیم هیجاناتی که شما حس می کنید،علائم و نشانه ها هستند. در آن جا مقدار قابل توجهی انرژی جنبشی وجود دارد که قبل از آن اتفاق افتاده است که هیجاناتتان به شما نشان دهند چقدر با آن چشم انداز کلی تر وجودتان که بهترین و کاملترین است؛از نظر احساسی هم تراز شده اید یا نشده اید  .

بنابراین قبل از آنکه به این بدن فیزیکی بیایید،خودتان،آگاهی بوده اید.مشتاق بودید که مقداری آگاهی را به بدن فیزیکی پرتاب کنید،چون می دانستید که در این بدن فیزیکی،باه همه ی موجودات فیزیکی شگفت انگیز و متنوع دیگر که در این واقعیت فضا-زمان با شما سهیم هستند،ایده های جدیدی به شما الهام می شود و این واقعا شما را برانگیخته می کند،چون شما موجودی روحانی هستید.می دانستید آن موجود که با بدنی فیزیکی متولد می شود و با تنوع و تضاد  سیاره ی زمین احاطه می شود؛با ایده های جدید تحریک می شود و این که ایده های جدید،دیگر روحانی نیستند. می دانستید این واقعیت فضا-زمان ادامه می یابد تا ایده های جدید را الهام کند. بنابراین حسی کلی از خوشبختی خودتان دارید و ارزشمندی مطلقتان را درک می کنید  .

از آن جا که جری به شکل غیر جسمانی و غیر فیزیکی خود رسیده،یکی از بزرگترین مزایا،برای استر و همه ی شما،این است که استر اکنون حسِ اشتیاقی به حضور مداوم او(همان جنبه ی غیر فیزیکی) و آگاهی و علاقه اش به چیزهایی دارد که جری، الان در عالم غیر فیزیکی انجام می دهد.استر می تواند آگاهی او را و هم ترازی احساسی اش را با او حس کند. استر می تواند حس کند چه موقع از مسیری که با او در آن سازگاری ارتعاشی ندارد،خارج شود. می دانی که جری مثالی از آگاهیِ غیر فیزیکی و غیر جسمی ست که همیشه وجود دارد .

بشر معمولا باورش شده که زنجیره ی زندگی اینطور است که نسلی متولد می شود،بعد،نسلی دیگر و سپس نسلی دیگر، ولی زنجیره ی درست زندگی این نیست. زنجیره ی درست زندگی این است که شما در بدن فیزیکی ظاهر می شوید؛تضاد و تنوع را کشف می کنید و چیزهایی را پیدا می کنید که برایتان جالب است و از آن ها لذت می برید،چیزهایی که سرگرم و تشویقتان می کنند؛و در ادامه تمایلات جدیدی از شما متولد می شود. آن چیزهایی که شما متولدشان می کنید،وقتی شما مسیرتان را به سمت زندگی غیر فیزیکی و غیر جسمی ادامه می دهید،متوقف نمی شود.بلکه به آن چهارچوب آگاهی غیر فیزیکی و غیر جسمی می پیوندید که مشتاقانه به همان چیزهایی علاقه مند است که شما ،قبل از این که چیزی را تجربه کنید که آدم ها به آن می گویند مرگ،به آن علاقه مند بودید ولی حالا،از چشم انداز غیر فیزیکی تان،از جایی بدون مقاومت، به آن چیزها علاقه مند هستید.حالا در آن بعد غیر جسمی دیگر به خاطر شک و بی ارزش دانستن،باتمایلات و خواسته هایتان مخالفت نمی کنید.حالا شما انرژیِ خالص و مثبت هستید.

این ضربه های هیجانی که از سر می گذرانید نشان می دهد  ماهم به عنوان آگاهیِ جمعی،درآن لحظه به همان اندازه از آن ها هیجان زده ایم.شما فکر می کنید این ضربه های هیجانی فقط متعلق به شماست،اما در واقع هم طنین شدن احساسیِ شما با چیزیست که ما حس می کنیم. پس هیچوقت این واقعیت را اشتباه نگیرید که ما تمرکز غیر فیزیکی و غیر جسمی و بنابراین بی شکل هستیم؛یعنی بدون ذهن یا بدون هیجانات یا بدون علاقه و حس و اشتیاق   .

تاثیر متقابل روی آن ها که “می میرند” 

ویــن دایر: می دانم که در دنیای بی زمان،قبل و بعدی وجود ندارد و همانطور که الان گفتی،جری فقط دنیای فیزیکی را ترک گفته و مادرِ من هم همین اخیرا دنیای فیزیکی را ترک کرده است.آیا او می تواند صدای مرا بشناسد؟

آبــراهــام: نه تنها می تواند بشناسد که این کار را تمام روز و هر روز می کند. ولی باید درباره مادرت تغییر زاویه بدهی،چون وقتی او به صورت غیرجسمانی و غیرفیزیکی پدیدار شد،همه شک ها و ترس ها و نگرانی ها و همه آن مشخصه های شخصیتی را،که در دنباله فیزیکی اش جمع کرده بود،گذاشته است کنار   .

برای این است که ما دوست داریم به تو یادآوری کنیم که وقتی صبح از خواب بیدار می شوی،ظرفیتِ بالقوه فشار دادنِ دکمه بازیابی و تنظیمِ درستِ احساس را داری،چون وقتی به حالت غیرجسمانی و غیرفیزیکی پدیدار می شوی،همین اتفاق می افُتد.دکمه ی تنظیمِ مجدد را فشار می دهی. علاقه ات را از دست نمی دهی؛در حقیقت،علاقه ات مشتاقانه تر از هر وقت دیگری ست.ولی اگر مادرت را مثل زمانی به یاد داشته باشی که در بدنش بوده؛ نمی توانی با او هم طنین شوی؛ چون قبلا همه ی مقاومتش را پشت سر گذاشته   .

ویــن دایر: امسال تابستان مدت کوتاهی بعد از درگذشت مادرم در گلاسکوی اسکاتلند،بودم.او همان جا در اتاق با من بود

آبــراهــام:بله.لحظاتی که تو مقاومت نداری به تماشا می نشیند  .

ویــن دایر: بعد از درگذشت او،نخستین بار بود که نوعی رویا در بیداری داشتم،رویایی شفاف .

او در نودوشش سالگی فوت کرد؛ولی در رویای من چهل ساله بود.من به سمت بالای جاده می راندم و از دری باز داخل شدم.اما آن جا یک توری داشت که قبلا نبود و من نمی توانستم توری را باز کنم  .

آبــراهــام:چون توری نشان دهنده ی مقاومتی ست که تو به دیدنش عادت داری  .

ویــن دایر: بعد،مادرم راحت در را باز کرد. البته او در را به طرف داخل باز کرد.در را به طرف داخل باز کرد و من به او گفتم:”تو نمی توانی این جا باشی،تو نمی توانی این جا باشی؛تو مرده ای،تو مرده ای.”همین که این کلمات را گفتم او محو شد  .

آبــراهــام:برای این که توانایی تو برای دیدن او تغییر کرد  .

ویــن دایر: و او پیر شد. بازوهایش از زنی چهل ساله به بازوهای زنی نودوشش ساله تغییر کرد  .

 

آبــراهــام:بله،خب،او می خواست که تو شکلش را در حد ذهن خودت تقلیل دهی  .

ویــن دایر: من با “لوییس هی” صحبت کردم، دوست عزیز من و استر؛ و او گفت که دلیلش این است که مادرم نمی توانست آن جا با من بماند   …

آبــراهــام:این نیست که او نمی توانست بماند،بلکه تو نمی توانستی او را ببینی.می دانی ،ناتوانیِ بشریِ تو در درک کردنِ او بود،نه در وجود نداشتن او.

ویــن دایر : بنابراین مفهوم مرگ  …

آبــراهــام:هیچ مرگی وجود ندارد  .

ویــن دایر : صحیح   .

آبــراهــام:فقط زندگی ست و باز هم زندگی. الان مفهوم مرگ برابر است با شفافیت و اشتیاق و سرزندگی و سرشاری و قاطعیت و یقین و ارزشمندی و شور وعلاقه به آن چه تو داری.بیش از هروقتِ دیگری!وقتی او در بدن فیزیکی اش بوده،هیچ وقت نمی توانست شکوهِ واقعی آن چه تو واقعا بودی را بفهمد.ولی الان می تواند.او هیچ نمی دانست که تو چقدر خوب هستی.عاشق تو بود،ولی نه آن طور که الان هست  .

ویــن دایر : حالا حسش می کنم  .

آبــراهــام:بله،او همه جا هست،مگرنه؟( آبــراهــام به حضار نگاه می کند و می پرسد) آیا شما هاله هایی را که این جا شناورند می بینید؟بله؟

 او پدرش را بخشید  

وین دایر :  از وقتی میکروفون را گرفتم و شروع کردم به صحبت با تو،دلم می خواهد درباره ی تجربه ی خودم،وقتی پسر جوانی بودم،حرف بزنم.من ده سالِ اولِ زندگی ام را در مجموعه ای از پرورشگاه ها و یتیم خانه ها و جاهایی مثل این گذراندم.پدرم مردی بود که ناگهان گذاشت و رفت.مدتی زندان بود.مردِ خیلی بددهنی بود.مادرم را با سه پسرِ زیرِ  چهارسال گذاشت و رفت.یک دفعه ناپدید شد.قصه اش مفصل است   …

آبــراهــام:این درست همان طوری اتفاق افتاد که تو برنامه ریزی کرده بودی.مسیری بوده که تو می خواستی،چون تو در کُنه وجودت،جوینده ی آزادی هستی و نمی خواستی کسی  دوروبرت رییس بازی دربیاورد  .

وین دایر :  بله،خیلی شنیده ام که فرزندانم این حرف را می زنند،بارها و بارها؛و من معمولا می گویم وقتی بچه ی کوچکی می گوید:”تو رییس من نیستی” آن بچه ی کوچک نیست که آن  حرف را می زند،کسی ست که می گوید:”من باید آزاد باشم”.

آبــراهــام:آن ها می گویند:”من خودمختارم.من با منطقِ بزرگی آمده ام.من راهنمایی را از  انرژی قدرتمند درونی ام می گیرم.من با آن چه واقعا هستم،تنظیم می شوم  “.

وین دایر :  بنابراین من هیچ وقت پدرم را ندیدم و با خشمی در دل بزرگ شدم؛خشم به مردی که توانست بگذارد برود و هیچ وقت برنگردد و هیچ وقت هیچ حمایتی نکند و هیچ وقت جویای  حال سه پسرش یا چیز دیگری نشود.من از هر سه کوچک تر بودم    .

آبــراهــام:او نقش خودش را انجام داد.به تو راهی داد برای جسمانی شدن. اغلب پدرو  مادرها خیلی بیش تر از این که الان گفتیم با قضیه ی بچه هایشان درگیر می شوند   .

 وین دایر :  آیا من انتخابش کردم که پدرم باشد؟

 آبــراهــام:بله.تعمدی  .

وین دایر :  به همین خاطر معنادارترین لحظه ی زندگی ام در ۱۹۷۴وقتی بود که در سی و چهار سالگی رفتم سرمزارش در بیلوکسی می سی سی پی. قبل از آن مشروب می خوردم و اضافه وزن داشتم و مهار زندگی از دستم خارج بود.از خودم خوب مراقبت نمی کردم.می نوشتم.چند کتاب درسی نوشته بودم.ولی نمی توانستم واقعا به آن جور نوشته هایی که دلم  می خواست،برسم.جور در نمی آمد  .

 آبــراهــام:خیلی خشمگین بودی  .

وین دایر :  بله،پر از خشم بودم.با کابوس از خواب بیدار می شدم؛که تقریبا هرشب اتفاق می افتاد و فقط داد می زدم و با او می جنگیدم و عرق می کردم.رفتم سرمزارش،۳۰اوت

۱۹۷۴بود. واقعا آن جا رفتم تا سر مزارش کاری بکنم. دو ساعت یا بیش تر آن جا بودم و برگشتم سمت ماشین تا برگردم نیواورلئان و بعد هم بروم نیویورک.درس می دادم؛استاد  دانشگاهِ سنت جونزِ نیویورک بودم.ولی چیزی صدایم کرد که برگردم.

 آبــراهــام:چقدر در جاده رفته بودی که صدایت کرد؟

وین دایر : تازه سوار ماشین شده بودم. داخل ماشین بودم که چیزی گفت:”برگرد سرمزار.”سرمزارش رفتم و هق هق گریه کردم و بخشیدمش.گفتم:”از این لحظه به بعد،برایت عشق می فرستم.” او را بزرگ ترین معلمم خواندم.از آن به بعد، همه چیز در زندگی ام عوض شد.نوشته هایم اوج گرفتند.کتابی نوشتم که در کل دنیا پرفروش شد. همه  اش وقتی آمد که آن خشم و غضب را رها کردم  .

آبــراهــام:فکر می کنی چه اتفاقی افتاد؟چون او همیشه آن جا با تو بود. او همیشه عاشقت  بود.همیشه به تو افتخار می کرد.همیشه از تو تقدیر می کرد   .

 وین دایر : واقعا؟

آبــراهــام:چون او همان انرژی قدرتمند درونی ست.بنابراین او این طور احساس می کرد …

 وین دایر : حتی وقتی این جا روی این سیاره بود و وجود داشت؟

 آبــراهــام:نه. آن موقع کلا از دست رفته بود  .

 وین دایر : بله،مدت زیادی را در زندان بود   .

آبــراهــام:ولی وقتی به شکل غیرفیزیکی و غیرجسمانی درآمد،در آن جا انرژی خالص و مثبت بود.بنابراین تاثیرش قوی بود و تمایل تو برای درک همه ی این ها،تمایلت برای آموختنِ این،تمایلت برای رها کردنِ مقاومتی هم که تو را عقب نگه می داشت،قوی بود.درواقع،وقتی تو کسی را می بخشی،می گذاری مقاومتی که تو را از این هم ترازیِ احساسی با انرژیِ قدرتمندِ درونی دور نگه می دارد،از بین برود.واقعا ربطی ندارد به موضوعِ واقعی که از آن عصبانی هستی.ولی احساسش شبیه آن است،چون تو روی آن

متمرکز شده ای.بنابراین از تو می پرسم:فکر می کنی چه اتفاقی افتاد؟تو با تمایل قوی به آن  جا رفتی.می توانی جزئیاتش را بگویی؟

وین دایر : بله.می توانم جزئیاتِ آن نقطه ای را که گفتم آن جا برگشتم بگویم،چون می خواستم گواهی مرگ اورا ببینم.می خواستم بفهمم آیا او حتی اعتراف می کند که پسری به نام وین  دارد. فقط می خواستم همین را بدانم   .

 آبــراهــام:پس تلخی تو هنوز هم خیلی قوی بود   .

وین دایر : ولی چیزی مرا جلو برد.دو برادر دیگرم هم همین قدر به آن توجه داشتند.مادرمان هیچ وقت درباره ی آن با من صحبت نکرد.فقط گفت عوضی بود.مادرم هیچ وقت از این  جور کلمات استفاده نکرد،جز همان یک بار   .

آبــراهــام: چیزی که تورا جلو می برد،مسیر خوشبختی ات بود.چیزی که تورا جلو می برد،این درک بود که تو زاده نشدی که به دیگری وابسته باشی . نیامدی که از دیگری استفاده کنی که بهانه ی تو برای هم تراز نشدن با آن وجودِ متعالیِ درونت باشد.بنابراین چیزی در آن لحظه اتفاق افتاد که باعث شد بگذاری برود.شاید کهنه شده بود.شاید دیگر بی فایده بود.شاید مسخره بودنش را حس کرده بودی.شاید خیلی طولانی شده بود.یا شاید دکمه ی تنظیم مجدد برای بهبود رادرخود داشت.شاید به تمایلی پی برده بودی که از باورهای قدیمی ات قوی تر بود و فقط یک لحظه آن تمایل،اولویت پیدا کرد.تمایلی که از درون به  وجود آمده بود  .

ما تعدادی کتاب نوشته ایم و در هر کتابی، فرایندهایی هست و هر فرایندی نوشته شده تا کمک تان کند راهی پیدا کنید تا مقاومت را رها کنید.بعضی فرایندها کمک تان می کنند تا مستقیم بروید سراغ نقطه ی مقاومت؛با این حال اگر شاخ به شاخ با آن نقطه ی مقاومت برخورد کنید،شاید بعضی وقت ها مقاومت بدتر بشود،چون آن عادتِ تفکر یا باور،با خودش  انرژی جنبشی دارد  .

بنابراین اتفاقی برای تو می افتد که باعث می شود مقاومتِ انرژی جنبشی را،که مدت های مدید با آن جلو می رفتی،متوقف کنی؛و در یک لحظه ی سرشاری”کسی-که-واقعا-هستی”را حس کنی.آن چه حس می کنی عشقِ نیروی خداوند متعال است که از طریق پدرت جاری شد،پدر غیرجسمانی تو،که روی تو متمرکز شده بود و می خواست که آن را حس کنی .بهترین راه برای ما این است که بگوییم عشق او قوی تر از نفرت تو بود. او تورا در لحظه ی ضعیف بودنت دستگیر کرد،وقتی کینه ی تو کمتر متمرکز بود؛و تو آن را حس

کردی.هیچ پیام بزرگ تری نیست که ما بخواهیم منتقل کنیم.همین است که ما هرروز و  هرروز درباره اش حرف می زنیم  .

مردم درباره ی شفابخشی می پرسند.می خواهند کسی را پیدا کنند که بتواند کمک شان کند و ما می گوییم می دانی،انرژیِ قدرتمندِ درونی تان؛ این انرژی، خوشبختی را همیشه به سوی تان سرازیر می کند.هیچ نیازی نیست کار دیگری بکنید.چون انرژی قدرتمند درونی از قبل،آن کار را انجام داده است.ولی اگر کسی بتواند کمک تان کند تا مقاومت تان را نرم و کم رمق کند،بنابراین شما به نوعی می توانید پذیرای عشق و خوشبختی باشید که جاری می شود.کمی هم ترازی با آن وجودِ متعالی، مسیر خیلی بیشتری را برای سعادت طی می کند.همان طور که گفتی،زندگی را عوض می کند.زندگی به چشم برهم زدنی تغییر می

کند،چون به مسیرِحداقلِ مقاومت برمیگردی؛به عاشقی که خودت هستی.در پشت سرگذاشتن  آن کینه،قدم های بزرگی برمیداری   .

 وین دایر : در طرف دیگر فقط عشق است؟

 آبــراهــام:بله   .

 وین دایر : فقط عشق؟

آبــراهــام: بله.فقط عشق.فقط عشق.فقط، فقط، فقط، فقط انرژی خالص و مثبت؛عشق و  شفافیت و شور و اشتیاق.بله  .

 تضاد و نقطه ی جذب شما 

وین دایر : بعضی وقت ها در صحبت هایم،درباره ی ایده ی کلی دوگانگی یا ثنویت حرف میزنم؛مثل این دنیای فیزیکی که همه اش ثنویت است.بالا/پایین،خوب/بد، مرد/زن ، شرق/غرب   …

آبــراهــام:این کمکت می کند که متمرکز شوی.اگر ندانی چه نمی خواهی،نمی توانی بفهمی چه می خواهی.ما به این در فرایند خلق و آفرینندگی می گوییم مرحله اول.تضاد،یا چیزی که شما به آن ثنویت یا دوگانگی می گوییم،باعث می شود که به مرحله خواستن برسید. ولی معمولا سبک زندگی بشر چنان است که در حالت تضاد،طلب نمی کند و خواست،انجام نمی دهد و این باعث می شود که از نظر ارتعاشی سردرگم شود.تضاد واقعا لازم است تا کمکتان کند واقعا به خواستن برسید،ولی هیچ وقت نمی خواهید که زندگیتان فقط طلب کردن  و خواستن باشد ولاغیر،یعنی فقط حالت مرحله اول .

وین دایر :  بنابراین وقتی از این ماجرا کنار می کشم،وقتی آخرین نفسم را می کشم و به حالت  غیرفیزیکی در می آیم،آن جا هیچ تضادی وجود ندارد؟

آبــراهــام : در دنیای غیرفیزیکی و غیرجسمانی،تضاد وجود دارد،ولی از دیدگاه فیزیکی شما،در مقایسه با مقاومتی که به آن عادت کرده اید،آن قدر آرام خواهد بود که تشخیص  دادنی نیست .

 وین دایر :  منظورت از تضاد چیست؟

آبــراهــام: تنوع،تفاوت. دانستن این که چه چیزی را نمی خواهید وبنابراین چه چیزی را می خواهید. این باعث می شود که گلوله های ارتعاشیِ آن چه را که می خواهید،پرتاب  کنید،همان طور که حرفش را زدید   .

سه مرحله در فرایند آفرینندگی وجود دارد. مرحله اول،طلب کردن است و تضاد،کمکتان می کند دقیق به موضوع اشاره کنید. مرحله دوم وقتی اتفاق می افتد که انرژیِ قدرتمند درونی،آن درخواست های ارتعاشی را دریافت می کند و بلافاصله جفتِ ارتعاشی آنها می شود. برای همین است که ما می گوییم “وقتی طلب کنی و بخواهی،بلافاصله داده می شود .”ولی معمولا شکافِ ارتعاشی بزرگی وجود دارد میان چیزی که مردم می طلبند و جایی که معمولا از نظر ارتعاشِ احساسی در آن جا قرار دارند. همان چیزی که قبل تر درباره اش صحبت کردی. درباره احساس بخشیدن پرسیدی،ولی جایی بودی که احساسِ کاملا متفاوتی  داشتی. این همان شکافِ ارتعاشیست که دلیل همه نارضایتی هاست.

بنابراین،مرحله سوم چیزیست که به آن رخصت می گوییم. جاییست که در آن راهی پیدا می کنید با چیزی که طلب می کنید،همترازیِ ارتعاشی داشته باشید. دورنمای بزرگتر و کلی ترِ چیزها،در واقع،مسیر کمترین مقاومت است. ولی اگر افکاری مثل کینه یا ترس را تمرین کرده باشید،معمولا شبیه مسیر کمترین مقاومت نیست،چون پیدا کردن آن راحت نیست. برای  همین است که در نهایت به غیرجسمانی تبدیل می شوی   .

وقتی بتوانی شکافِ ارتعاشی را، میان آن چه می خواهی و آن چه انرژی قدرتمندِ درونی از قبل پاسخ داده،کنار هم بیاوری،ارتعاش تو در لحظه،در همان نقطه مکانیِ ارتعاشیِ خواستت است،پس می توانی الهام دریافت کنی. پس می توانی شروع کنی به درک جزییات چیزی که  می خواهی    .

اخیرا درباره نقطه جذب تو خیلی زیاد صحبت کرده ایم. اغلب مردم اصلا فکر نمی کنند که دارند علامت می فرستند و اینکه هر چیزی برایشان پیش می آید،در واکنش به علامتیست  که خودشان فرستاده اند. ما به آن نقطه جذب شما می گوییم    .

هیجانات شما نشانگرهای واضحی هستند از ترکیب ارتعاشات احساسی که شما را در مسیرتان در هر زمان جلو می برند.این نشانگرها هم تمایل تان درباره ی آن موضوع را

نشان می دهند و هم باورهای تان درباره ی همان موضوع را. شما سیستم راهنمایی هیجانی دارید که از همه ی هیجانات تشکیل شده؛از ترس و ناامیدی گرفته تا هیجانات کمی بهتر مثل سرماخوردگی و دلزدگی،یا حتی هیجانات بهتری مثل امید وعشق وسرور و قدرشناسی.هرچه هیجانِ احساسی،بهتر باشد،اختلاف فاصله ی ارتعاشی بین فکرِ فعالی که الان دارید و تمایلات تان،کم تر است    .

وقتی هیجانی را حس می کنید،مثل بدخلقی،مثل این است که روی درجه ی احساسی جذب بدخلقی ایستاده اید که باعث می شود تا وقتی روی آن درجه ی احساسی ایستاده اید،احتمال ملاقات با بقیه ی آدم های بدخلق بیش تر شود.درواقع،وقتی در یک روز با آدم های بدخلقِ زیادی ملاقات می کنید،خوب است درک کنید شما روی درجه ی احساسیِ بدخلقی ایستاده اید.این نقطه ی جذبِ شماست و برای همین است که آن ها به سمت تان می آیند.استر می گوید مثل هفت کوتوله هرکدام اسمی دارند.درجه ی بدخلقی و درجه ی خوش خلقی و درجه  ی بداخمی وجود دارد. او الان حدود دویست کوتوله دارد.درجه ی پرخاشگر-منفعل و   …

درک این نکته می تواند خیلی مفید باشد که هرکسی یک نقطه ی جذب دارد و این که می  تواند کنترلش کند   .

بهترین فرصتِ تو برای کنترل آن،موقعی ست که اولِ صبح از خواب بیدار می شوی.وقت زیادی نمی برد تا نقطه ی جذب تان را عوض کنید؛بیست یا سی یا چهل یا پنجاه روز بدون مقاومت از خواب بیدار شوید و به عمد تمرکز کنید که حالت تان را روی مقاومتِ کمتر حفظ کنید و مقاومتِ کم تر، احساس و تجربه های خیلی متفاوتی برای تان به وجود می آورد.شروع می کنید به دریافت بینش و علائمِ مثبت؛مثلا هیجانات خوب و ایده های خوب  به درون تان جاری می شوند   .

همان طور که استر به صورت آگاهانه تجربه اش کرد و خواست که شخصا مزایای تمرکزِ صبحگاهی اش را ببیند،گفت:”لطفا اسمش را بگذارید مرحله ی چهارم!”وقتی مدام دوروبر آن درجه ی احساسیِ بلندپروازانه باشی و تا موقع صبحانه با آن باشی و از بالای آن نیفتی،بعد تا موقع ناهار با آن بمانی وبعد،همه ی روز را همراه آن بمانی، می توانی ارتباط اتفاقاتی دوست داشتنی که در این روز برای تو افتاده را با ارتعاش بدونِ مقاومت بیرونی که به عمد انجام داده ای،درک کنی.فقط آن موقع می توانی آگاهانه با وجود غیر فیزیکی و غیر جسمانی ات دست به آفرینندگی مشترک بزنی.بنابراین الان داریم دقیقا به قلبِ سوالی می رسیم که درباره ی تجربه ی تضاد در غیر فیزیکی و غیر جسمانی پرسیدی.سوالِ واقعا  خوبی ست  .

خودت را روی این درجه ی احساسی بلندپروازانه ببین،جایی که واقعا حسِ خوبی داری.مدتی روی آن حس بوده ای و شواهدی هست که در تجربه ی زندگی ات اتفاقی می افتد و تایید می کند روی آن درجه ی احساسی هستی.با اشخاص مهربان ملاقات می کنی،ترافیک با تو مهربان تر است؛راحت جای پارک پیدا می کنی؛ و بیش تر از همه،وضوح را احساس می کنی!اصلا سردرگم نیستی.چیزهایی در تجربه ی زندگی ات هستند که در همه ی جهات کار می کنند و می توانی بگویی که تغییر کرده است، همان طور که خودت گفتی.تغییرِ ارتعاشیِ قابل توجهی کرده ای که الان پایدار است،چون آن را  تعمدا انجام داده ای.تمرینش کرده ای و الان مالکش هستی.مال توست    .

ولی الان حتی از این مکان ارتعاشی همترازیِ احساسی  با آن برترینی که می خواهیم،شاید هنوز مشکلاتی،خود را به تو بنمایانند.هنوز تضاد وجود دارد.فرقش این است که حالا مشکل،تورا از درجه ی احساسی جدا نمی کند.برعکس،شبیهِ فرصت به نظر می رسند؛مثل چیزی که جالب است؛چیزی که دوست داری به آن فکر کنی.چیزی نیست که تورا به هم  بریزد یا برتو غلبه کند یا شکستت دهد.حالا تضاد فقط بین گزینه ها یا انتخاب هاست   .

دوست داشتنی ست که درک کنی ارتعاشی هستی و بعد،از قصد به ارتعاشت بپردازی و ببینی همه چیز به ارتعاشی که تو از قصد عرضه می کنی،جواب می دهد.بعد،در لحظاتی  مشتاقانه بیدار شوی،مثل ساعت سه و سیزده دقیقه ی صبح   .

وین دایر : ممکن است به حالتی از عشق برسیم که هیچ تضادی نداشته باشد،شادی بدون هیچ  تضاد؛آن هم وقتی هنوز در این جا به صورت فیزیکی هستیم؟

آبــراهــام:کسی نمی خواهد این طور باشد،به این دلیل که اگر هم قرار بود تضاد متوقف شود،رشد هم متوقف می شد؛و رشد هم برای جاودانگی ضروری ست.درواقع، بدونِ انتخاب های متفاوت،چیز بیش تری وجود نخواهد داشت و اگر چیز بیش تری نباشد، همه ی  ما نابود می شویم.

 این جا خشونت خیلی زیاد است    

وین دایر : روی سیاره مان خشونت زیادی وجود دارد.قلب من هم،وقتی به بیلوکسی رفتم تا پدرم  را بیابم،پر از خشونت بود    .

آبــراهــام:ولی فرق زیادی وجود دارد بین حالتِ مداومِ احساسِ خشم با هیجانِ ناامیدی.فرق  زیادی ست بین هیجانِ انتقام و هیجانِ عشق یا سرور یا تقدیر.

ما خیلی بیش تر ترجیح می دهیم که حس انتقام داشته باشیم تا ناامیدی.ترجیح می دهیم انتقام را حس کنیم تا گناه را و ترجیح مان این است که درهم شکسته باشیم تا پرکینه؛و امیدوار  باشیم تا درهم شکسته؛و عشق داشته باشیم تا امید   .

همیشه ممکن است در ارتعاش تان بهبودی به وجود آید و این همان موضوع زندگی همه ی ماست.به خاطر تضادی که تو راهت را از درونش امتحان می کنی،انرژی قدرتمند درونی  به یافتن ارتعاش های بالاتر و بالاتر،خالص تر و خالص تر ادامه می دهد   .

انسان به اشتباه تصور می کند که انرژی قدرتمند درونی دیگر رشد پیدا نمی کند یا انرژی قدرتمند درونی،تمام و کامل است و فقط بشر است که الان برای رسیدن به کمال تلاش می کند.ولی واقعا این طور است که انرژی قدرتمند درونی به ظرفیت های بزرگتر  عشق،توسعه پیدا می کند؛آن هم به این خاطر که زندگی همچنان ادامه دارد   .

وقتی بخش بزرگی از مردم اطراف تان در نفرت گیر کرده اند،شما گلوله های احساسِ اشتیاق را به اطراف پرتاب می کنید و همین، انرژی قدرتمند درونی را به بلندی های جدید می برد.در واقع،به خاطر نفرتی که شما در آن زندگی می کنید،عشق در فضای غیر فیزیکی و غیرجسمانی بیشتر می شود.این همان رشد انرژی قدرتمند درونی ست که ما  درباره اش حرف می زنیم   .

ولی اگر آن موقع با تمایل تازه ی خلق شده،در یک محور از نظر احساسی و ارتعاشی قرار نگرفته باشی،هیچ ارزشی را درک نمی کنی.وقتی آن گلوله ی احساسی،پرتاب شده باشد و تمایل جدید به وجود آمده باشد،انرژی قدرتمند درونی هیچ وقت دوباره به ارتعاش پایین تر برنمی گردد.بنابراین برای این که با این تمایل، دوباره هم تراز شوی،باید به ارتعاش بالاتر  دست پیدا کنی وآن را انجام دهی.منظور ما از درجه ی احساسی بلندپروازانه همین است   .بعضی وقت ها استر به شوخی به ما می گوید:”آبراهام،من در حال و هوای خوبی نیستم و فکر می کنم تو باید ارتعاشت را کم تر کنی تا به من برسد،چون می دانم این هیجان منفی که احساس می کنم برای این است که تو از لحاظ ارتعاشی آن بالا هستی و من از نظر

ارتعاشی این پایین هستم.اگر تو تا جایی که من هستم پایین بیایی،من جدایی را حس نمی  کنم.”و ما به او می گوییم:”ما پایین نمی آییم.تو باید بیایی بالا “.

 ویــن دایر: ولی نباید همه بشریت بالا بیاید؟

آبــراهــام: بله و همه شما،وقتی به غیرفیزیکی و غیرجسمانی گذار می کنید،این کار را با آن کاری که به آن تجربه ی مرگ می گویید،انجام می دهید.ولی ما فکر نمی کنیم که شما

باید برای خوشحال بودن غارغار کنید یا اداهایی مثل این درآورید.ما می دانیم که شما می  توانید خودتان همترازی ارتعاشِ احساسی را با انرژی قدرتمند درونی تان تمرین کنید.

 آیا مشت می تواند روی خروار اثر بگذارد؟

ویــن دایر : ولی آیا یکی از ما یا هر دو نفرمان یا تعدادی از ما که نزدیکِ این انرژی قدرتمند  درونی زندگی می کنند،از این محلِ عشقِ خدایی،می تواند روی میلیون ها نفر اثر بگذارد؟

آبــراهــام: می تواند،چون کسی که به این انرژی،متصل است، قدرتمندتر از میلیون ها نفر است که به آن وصل نیستند. ولی مهم این است که درک کنی مادرت در آن ارتعاشِ خالص و بالا بود و باز هم نمی توانست توجه تو را جلب کند. در واقع،او انرژی خالص و مثبت بود که همه روز و هر روز، روی تو متمرکز بود،ولی تو باید در فرکانس احساسی درستی  می بودی تا آن را می شنیدی  .

این مسیر انرژیِ قدرتمند درونیست.انرژی قدرتمند درونی درآن فرکانس بالاست،ولی تو باید در مجاورت ارتعاشی باشی تا حسش کنی.تا وقتی حسش نکنی،نمی توانی آن را بفهمی،نمی توانی آن را از کلمات ما بگیری وهیچ کس هم نمی تواند آن را از کلمات تو بگیرد. هیچ چیزی نمی تواند جایگزین تجربه رهاکردنِ مقاومتِ درون بشود،مثل چیزی که برای تو،آن روز،سرِ مزارپدرت اتفاق افتاد. به اندازه کافی کلمه در جهان وجود ندارد که  اتفاقی را که افتاده،توضیح دهد   .

 وین دایر :  دقیقا  .

آبــراهــام: وقتی مقاومت را رها کردی،با انرژیِ قدرتمند درونی و با پدرت در آن  لحظه،همتراز شدی  .

وین دایر :  ماموریت آموزشی من این بوده که به بقیه کمک کنم این را بفهمند.منظورم این است که عمل بخشش،کل زندگی مرا کاملا عوض کرد و روی میلیون ها و میلیون ها نفر اثر  گذاشت .

آبــراهــام: (به شوخی) ولی چی باعث شد که اینقدر طول بکشد که به آن جا برسی؟ اگر همه فقط فکرهایی کنند که احساس بهتری به آن ها می دهد،همه احساس بهتری خواهند

داشت. ولی بعضی وقت ها استر به ما می گوید:”اما آبراهام،درست است.این چیزِ نامطلوب  واقعا اتفاق افتاده.آیا نباید اصلا به آن فکر کنم؟  “

ما به او توضیح می دهیم که چیزهای زیادی هستند که حقیقی هستند و وقتی روی آنها تمرکزمی کنی،احساس خوبی به وجود می آید و چیزهای زیادی هستند که حقیقی هستند و وقتی روی آنها تمرکز می کنی،احساس مصیبت باری دارند.ما درباره این که روی چی تمرکز کنیم،انتخابی عمل می کنیم،چون وقتی روی چیزهای مصیبت بار تمرکز می  کنید،روی لبه خام و زبری قرار دارید،ظاهرا بدون انرژیِ قدرتمند درونی ات.

البته تو هیچ وقت بدون انرژی قدرتمند درونی ات نیستی؛چون انرژی قدرتمند درونی هیچ وقت ادراکِزندگی از طریق تو را متوقف نمی کند. ولی بعضی وقت ها در فرکانسی ارتعاشی هستی که باعث می شود جلوی ارتعاش انرژی قدرتمند درونی مقاومت کنی،بنابراین مثل این است که از دست رفته ای و بعد،خیلی از ادراک ها را از دست می  دهی و خیلی چیزها هست که تشخیص شان نمی دهی .

وین دایر :  آیا کسی که نزدیک تر به انرژی قدرتمند درونی زندگی می کند،روی خانواده یا  اجتماع اثر می گذارد؟

 آبــراهــام: بله،قطعا    .

 وین دایر :  این کاری نیست که آبــراهــام می کند؟

آبــراهــام:قطعا.ولی مردم باید آماده باشند.باید در مجاورتِارتعاشی باشند.نمی توانی رادیو را روی فرکانس ۹۸ تنظیم کنی و چیزی بشنوی را بشنوی که روی فرکانس ۱۰۱ پخش می شود. فرکانس ها باید با هم سازگار باشند.خیلی وقت ها وقتی کارها درست جلو نمی رود،مردم خودشان را سرزنش می کنند،به خودشان توهین می کنند. ما می خواهیم مردم درک کنند که همیشه انتخابِ ارتعاشی وجود دارد و اگر کمی بیشتر تلاش کنند حتما می توانند روی آن کنترل داشته باشند.برای همین است که ما خیلی روی افکارِ اولِ صبح تاکید داریم. فکری کلی پیدا کنید که حس خوبی به شما بدهد و بکوشید روی آن بمانید تا مقداری انرژی جنبشی راه بیفتد.بعد،توجه کنید وقتی این کار را می کنید،آن روز چقدر فرق می  کند.بعد،سی روز این کار را بکنید،می دانید از چه چیزی حرف می زنیم؟

 برنامه ریزی قبل از خواب        

وین دایر :  درباره پنج دقیقه آخر قبل از خوابیدن چی؟ معمولا به مردم می گویم  وقتی دارند چرت می زنند،ذهنِ نیمه آگاه شروع می کند به برنامه ریزی و اگر پنج دقیقه قبل از خوابیدن درباره چیزهایی فکر کنید که اشتباه جلو رفته اند و چرا این اتفاق نیفتاد و این هیچ وقت درست نخواهد شد و از نظر مالی در مضیقه هستم و من مریضم و … این جوری آیا خودتان در حال برنامه ریزی ذهنِ ناخودآگاه تان نیستید؟ به این ترتیب وقتی بیدار می شوید،کائنات تجربه هایی را به شما عرضه می کند که با آن چه آن جا جا گذاشته  اید،هماهنگی داشته باشد   .

 آبــراهــام: بله ما با تو موافقیم     .

بنابراین آن پنج دقیقه آخر،به نظر من این طور است،مثل این است که می خواهی  همه “من هستم”های خودت را آن جا بگذاری.من خوشحالم. من….هستم   .

آبــراهــام: ولی نکته این جاست که اگر روز سختی را گذرانده باشی،نمی توانی در پنج دقیقه آخر طور دیگری باشی.چون کائنات چیزی را که تو می گویی نمی شنود؛کائنات چیزی را می شنود که احساس می کنی.پس بهترین فرصت برای این که واقعا احساس خوبی داشته باشید،بعد از شبی است که انرژیِ جنبشی کم شده؛آن هم بعد از روزی که  انرژی جنبشی زیاد بوده  .

 وین دایر :  خیلی خوب توضیح دادید      .

آبــراهــام: بله.قطعا همیشه بهتر است که مثبت صحبت شود.ولی آیا بعضی وقت ها متوجه نمی شوی که داری با افکار خودت سر و کله می زنی؟ بعضی وقت ها مردم حس می کنند انگار افکارشان  دارند آنها را دنبالِ خود می کشند،نه برعکس. اگر قطاری از افکار منفی دارید،هر چه می توانید آن را به صورت کلی نگرانه ببینید. نه این که درگیر جزئیاتش شوید  که چه بوده و چه شده     .

وین دایر :  دارم فکر می کنم که مثلا قرار است شما هشت ساعت بخوابید و دارید خودتان را در  فکرهایی غوطه ور می کنید که همان موقع ذهن نیمه آگاهتان را از آن پر می کنید .

آبــراهــام: راستش نه.این چیزیست که ما واقعا می خواهیم درباره اش توضیح بدهیم.قانون جذب و انرژی جنبشیِ قانون جذب،وقتی در ناخودآگاه است،فعال نیست. منطقیست که وقتی از خواب بیدار می شوید و می خواهیددوباره متمرکز شوید،افکار،باورها و گرایش های  افکارتان از همان جایی شروع می شوند که آنها را گذاشته اید …

ولی با این درک جدید که گفتیم درباره در پیش گرفتن مسیری دیگر که بهتر است،می توانید تغییرش بدهید. کسی یک بار جمله ای عالی به ما گفت؛چون عمدا صبح ها در ارتعاشی با احساس های در اوج از خواب بلند می شود و کاری می کند که در طول روز،احساس موفقیتِ مدام را حفظ کند. می گوید شصت-هفتاد روز است که این کار را می کند. به ما گفت:”الان دارم احساس می کنم افساری مرا به آن نقطه احساس عالی می کشاند.بعضی وقت ها واقعا پایین می روم،ولی مثل طنابِ بانجی جامپینگ است که مرا برمیگرداند بالا.”

ما می گوییم:”این دقیقا همان چیزی است که درباره بخش غیرجسمانی تو می گوییم”. به شما افسار زده شده است. شما به این انرژی خالص و مثبت افسار زده شده اید.ولی به اندازه کافی تمرین کرده اید تا در فرکانس بالای خالص نباشید،طنابِ بانجی جامپینگِ شما انگار خارج از حدش کش آمده. الان همی نطور اطراف ارتعاش هایی آویزان هستید که به شما  خدمتی نمی کنند و واقعا آن چیزی نیست که شما هستید    .

ویــن دایر :آیا این مثل فرایندِ شرطی سازی است؟منظورم این است که آیا مثل موقعی ست که کوچک بودیم و به ما می گفتند که چه کار می توانیم بکنیم،چه کار نمی توانیم بکنیم،چه  چیزی ممکن است و چه چیزی ممکن نیست؟

آبــراهــام:برای آن ها که نمی دانند،بله.برای آن ها که از فرکانسِ پایین تر به ماجرا نگاه می کنند،آن ها که می خواهند برای شکست اجتناب ناپذیری آماده تان کنند که فکر می کنند آن را زندگی خواهید کرد.در روزهای اول،اصلا طرز نگاه آن ها را دوست نخواهید داشت.اوایل،اعتراض خواهید کرد.انرژی قدرتمند درون تو”کسی-که-هستی” را می شناسد و همیشه آن را به یادت می اندازد. به خاطر همین است که بعضی وقت ها بین خوابت،ساعت  سه و سیزده دقیقه،بعضی از آن افکار را تجربه می کنی    .

 روابط والدین-فرزند

وین دایر : شاعری هست به نام ویلیام وردزورث،که می گوید:”تولد ما چیزی نیست جز خواب و  فراموشی…بهشت در کودکی مان نهفته است   “.

آبــراهــام:این فراموشی،طوری ست که شما جزییات،یادتان نمی آید.ولی ارزشمندیِ خودتان یادتان هست.ارزش تان را می دانید.می دانید با قصدی به دنیا آمده اید.برای همین است که وقتی مردم تلاش می کنند چیزی غیر از آن به شما بگویند،اول،قبول نمی کنید حرف شان درست باشد.به مرور،آن ها شرطی تان می کنند تا دیگر به یادش نیاورید،ولی می توانید  دوباره برگردید به آن.فردا صبح شروع کنید   .

وین دایر :  بله.ولی من به همه ی والدینی فکر می کنم که معمولا فرزندان شان را شرطی می  کنند.با این حرف ها که “تو نمی توانی این کار را بکنی”یا”امکان ندارد”یا  …

آبــراهــام:اگر ما والدین را فقط به یک کار تشویق کنیم،می تواند این باشد که احساس تان را از قصد انتخاب کنید،هم ترازی احساسی تان با”کسی-که-واقعا-هستید”و بعد از آن با فرزندان تان صحبت کنید.نگذارید بعد از کمی صحبت با فرزند،وقتی فهمیدید موضوع از چه قرار است،تازه احساس تان را انتخاب کنید.نگذارید این واقعیت که آن ها بدرفتاری یا  بی احترامی کرده اند،دلیلِ این باشد که احساس بدی داشته باشید    .

درگیر شدن با چیزهای ناخواسته باعث می شود که احساسِ هیجانی ناخواسته را انتخاب کنید.بعضی ها به همین خاطر،تمام عمر متنفر هستند.ولی شما می توانید انتخاب کنید که روی چی متمرکز شوید،چون دل تان می خواهد احساس خوبی داشته باشید و بعد،کلمات الهام شده، آن احساس را دنبال خواهند کرد.یادتان باشد که بقیه هم حالِ درونی دارند.حال درونی شما هرچیزی را که برای تان سوال است،می داند.باعث چرخش در واقعیتِ  ارتعاشی می شود  .

حال درونی تان هرچیزی را که شما می خواهید،می داند،این که الان در کجای ارتباط با محیط اطراف قرار گرفته اید.حال درونی تان می داند که مسیر کم ترین مقاومت برای

رسیدن به علایق تان چیست.بنابراین وقتی شروع می کنید به تمرین انتخابِ مسیری که از  همه کم تر مقاومت دارد،می توانید باعث هدایتِ بقیه هم شوید.

وین دایر :  آیا نمی توانیم آن را از کودکان بگیریم؟منظورم این است که نمی توانیم از بچه ها  یادش بگیریم؟

 آبــراهــام:چرا،دور و برشان باشید.آن ها بلدند   .

وین دایر :  بله.من تازگی ها زمان خیلی خوبی را با پسری می گذرانم به اسم جسی.دو سالش  است و  …

 آبــراهــام:می توانی خِرَدش را حس کنی.

 وین دایر :  وای خدایا   .

 آبــراهــام:دانسته هایش،عشقش    .

وین دایر :  من واقعا عاشق این پسربچه شده ام.وقتی او را با خودم می برم استخر و با اوتنها ئهستم،به چشم هایش نگاه می کنم و درباره ی جهان از او می پرسم.از او درباره ی انرژی  قدرتمند درونی می پرسم.می گویم:”بیش تر برایم بگو “.

آبــراهــام:چیزی که می گوید این است:” تو خیلی این حرف ها را گُنده کرده ای”و”وادارم نکن به چیزهایی فکرکنم که نمی خواهم فعلا درباره شان فکرکنم”و”من تازه به این جا آمده ام وتاحالا که واقعا دوستش داشته ام”و”دلم می خواهد همه همان احساسی را به آن داشته باشند که من درباره اش دارم”و”دلم می خواهد این هم ترازی با انرژی قدرتمند درونی را در همه ی روزهای تجربه ی زندگی ام حفظ کنم”و”معاشرت با کسی مثل تو خوب است،کسی که دوباره به همه ی آن متصل شده است.بنابراین تو واقعا حس خوبی به من می دهی.مثل اغلبِ مردم نیستی.تو مثل همانی هستی که می دانم قرار است باشم.برای همین  است که جذب تو شدم.”این ها را می گوید   .

وین دایر :  جالب است،آبراهام،چون اولین باری که دیدمش،پنج یا شش ماهه بود و او را تشخیص دادم.موضوع فقط این نبود که پسرِ کوچولویِ بامزه ای بود.خودم را در او  دیدم،مثل بچگی های خودم   .

آبــراهــام:تو طنینِ هم ترازی اش با خودت را حس کردی.درواقع،او تنظیم شده بود،شنیده  بود،روشن بود.ازآن قطع نشده بود.هنوز افسار داشت   .

وین دایر :  او وجد زیادی با خودش آورده است،حتی فکر کردن به او و صورت کوچک و  خندانش خوب اشت   .

آبــراهــام:آدم های جدیدی که به دنیا می آیند،ارزش بالایی به دنیا می آورند.فکر می کنی این جا هستی که به آن ها درس بدهی،ولی درواقع آن ها آمده اند که به شما درس بدهند.آن ها به شما درس می دهند،حیوانات هم درباره ی احساسِ بلندپروازانه به شما درس می دهند.

 به شما می گویند:”شلوغ کاری نکنید   “.

 وین دایر :  و اتفاقا شلوغ کاری می کنیم   .

آبــراهــام:منظوری ندارید. دست شما نیست و وقتی این کار را می کنید،حس خوبی ندارید.هروقت از ارتعاشِ”کسی-که-درواقع هستید”،منحرف می شوید،حس می کنید در مخمصه افتاده اید.اگر بخواهید تمرین کنید که دیگر در مخمصه ی ارتباط تان با انرژی قدرتمند درونی نباشید،چند موضوع را انتخاب کنید که درباره شان مقاومت دارید و درباره  شان وسیع تر فکر کنید و ببینید چه اتفاقی می افتد   .

 وین دایر :  منظورت چیست؟

آبــراهــام:مثلا بیایید برگردیم عقب.قبل از وقتی که تو سرِ مزارِ پدرت، دوباره هم ترازیِ شگفت انگیزی را با”کسی-که-واقعا-هستی” برقرار کردی.تا وقتی هنوز به خودت سرکوفت می زدی که پدرت نامناسب است و هیچ وقت درست کارنکرده،این فکر از درون،تورا می خورد.ناسازگاری را در بالاترین حدش حس می کردی.نمی خواستی این ناسازگاری را حس کنی،ولی نمی توانستی چیزی را که اتفاق می افتاد،عوض کنی. نمی توانستی داستان هایی را که درباره اش شنیده بودی،تغییر دهی و به نظر نمی رسید بتوانی حست را نسبت  به آن عوض کنی.انرژی جنبشیِ قدرتمندی، درونت بود و احساسش را دوست نداشتی.

می توانستی موضوع را عوض کنی و درباره ی چیزهایی فکر کنی که احساس بهتری دارند،ولی در چیزِ مهمی مثل رابطه ی والد و فرزند معمولا چنین چیزی پیش می آید.یادآورهای خیلی زیادی در پیرامونت وجود دارد،مثل وقتی که والدین را با فرزندان شان می بینی.بنابراین،حتی اگر برایت مهم باشد که راهی پیدا کنی تا مقاومتِ درونی،کم شود،ولی با حرف هایی مثل این که:”باورم نمی شود چطور توانست ما را بگذارد و برود.باورم نمی شود چطور توانست به ما پشت کند”؛با این نوع افکار،انرژی جنبشیِ  منفی،قوی تر می شود   .

“هیچ وقت حتی پشت سرش را هم نگاه نکرد.فکر نمی کنم حتی بداند من زنده هستم.فکر نمی کنم اصلا برایش مهم باشم.قطعا بقیه هم برایش مهم نیستند.به مادرم هم اهمیتی  نداد.”حالا انرژیِ جنبشی منفی،سرعتِ بیش تری می گیرد.

افکار بیش تری مثل این شاید به فکرت بزند؛هرچه انرژی جنبشی،سریع تر باشد، احساس بدتری داری.شاید آن قدر انرژی جنبشیِ منفی،قوی  بشود که بتوانی خودت را برای مدتی  طولانی از هم تراز شدن با”کسی-که-واقعا-هستی”، دور نگه داری    .

ولی الان بگذارید بگوییم تو آگاه هستی که نمی خواهی این کار را بکنی.شاید به حرف کسی مثل ما گوش داده ای.پس به خودت می گویی:” فقط می خواهم احساس بهتری راجع به این موضوع داشته باشم و واقعا نمی دانم پدرم چه فکری می کرده است.نمی دانم در دنیای او چه اتفاقی  می افتاد. هیچ کس واقعا برایم توضیح نداد که او چه احساسی داشته.شاید احساس سرخوردگی می کرده. شاید احساس نمی کرده چیزی داشته باشد که بتواند به هرکدام از ما بدهد.شاید احساس می کرده بدونِ او، حال مان بهتر است.واقعا نمی دانم چه حسی داشته.قطعا می دانم که او مسیری برایم فراهم کرده به  سوی این واقعیتِ فضا-زمان یعنی این دنیا.از این خوشحالم. قطعا می دانم اوایل،تضاد زیادی داشتم و فکر می کنم احساس رهایی،بعد از این که خودم را از این مخمصه خلاص کنم،خیلی عالی خواهد بود.اعتقاد  ندارم که انرژی قدرتمند درونی ام از او متنفر است   “.

 وین دایر :  موافقم    .

آبــراهــام:”اعتقاد ندارم که انرژی قدرتمند درونی روی این متمرکز شده باشد که او چه مشکلی دارد.اوه،شاید برای همین است که چنین احساس افتضاحی دارم.چون درباره ی پدرم  با انرژی قدرتمند درونی اختلاف دارم   “.

 وین دایر :  و وقتی از این شکل خارج می شودم؟

آبــراهــام:دوباره به شکل عقیده ای می شوی که انرژی قدرتمند درونی درباره ی همه چیز  داشته است   .

 وین دایر :  و درباره ی پدرم چطور؟آیا او آن جا خواهد بود؟

آبــراهــام:درست همان جا.بله،درست همان جا، درست همان جا. و هیچ توضیحی نمی دهد .

به پایانش نگاه نکن؛هیچ پایانی وجود ندارد.فقط آغاز وجود دارد.هیچ وقت به انتهای چیزی  نمی رسی.قانون جذب فقط جزییاتِ بیش تری به تو می دهد.

وین دایر :  آیا من باید همه ی این تضادها را داشته باشم،همه ی این خشم ها را،برای این که  بتوانم    …

آبــراهــام:لازم نبود،ولی تو این جوری نمی خواستی.می گفتی:”من جلو خواهم رفت.از پسش برمی آیم.من معلوم هستم و قرار است به افراد زیادی درس بدهم.اکثریت مردم در پَرِقو یا روی درجات احساسی بلندپروازانه به دنیا نیامنده اند.من معلم هستم.می خواهم کتاب  هایی بنویسم که به آن ها کمک کند و نمی توانم چیزی را بنویسم که نمی دانم  “

Picture of شیک اندیش
شیک اندیش

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “بخش هایی از کتاب چگونه بخواهید چگونه برسید” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

قابل فهم بودن
ساده گویی
بار علمی
مفید بودن
کاربردی بودن

پیمایش به بالا