« تو ۲ میلیون پولی که من به سختی درآورده بودم را دور ریختی » این جمله را پدر یا مادرِ یک بچه پنج ساله که تبلت اش را تصادفا زمین انداخته و شکسته به او می­گویند.

« پول علف خرس نیست » این جمله را مادری شاغل به فرزند ۱۰ سالۀ خودمی­گوید که می­خواسته کادوی تولدش یک تلفن باشد.

« خسته شدم از بس سویشرت­هایت را گم می­کنی» پدر یا مادری این جمله را به فرزند ۱۴ سالۀ خود می­گویند. «از این به بعد باید پولش را از پول تو جیبیت بدهی»

« چی! این ترم دو تا درس را افتاده­ای؟» پدری این جمله را به فرزندش که سال اول دانشگاه است می­گوید.« از این به بعد باید پول تحصیلت را خودت بدهی . باید یا وام بگیری یا کار پیدا کنی.»

چرا ما این قدر سریع اشتباهات بچه ­هایمان را با پول می­ سنجیم؟ چرا ما این قدر عجله داریم به آنها بگوییم پول درآوردن چقدر سخت است؟ چرا ما فکر می­کنیم اگر اشتباهاتشان را به میزان پولی که اسراف شده یا از بین رفته ربط بدهیم به آنها هوش مالی را آموزش داده­ایم؟

به مثال های بالا نگاه کنید. به راحتی می­توانید جملات والدین را با این جمله جایگزین کنید « تو ارزش پول را نمی­فهمی.»

زمانی­که می­ شنوم والدین اشتباهات فرزندان را مساوی با ندانستن ارزش پول می­دانند بر خود می­لرزم، شاید به خاطر این که این حرف برای من معنایی شخصی دارد.

وقتی والدین دوست داشتنی من این جملات را به من می­گفتند سهوا واکنش من را برنامه­ ریزی می­کردند. وقتی بزرگتر شدم هر وقت چیزی را گم می­ کردم یا خراب می ­کردم مغزم سریع به من می­گفت « اوه نه! چه قدر می ­ارزید؟» یا « باز دوباره پول هدر دادم» من به این فکر می­کردم که چگونه می­توانم «پولی که به سختی درآورده بودند» را به آنها برگردانم.

والدینم قصد نداشتند ترس و گناه را حول مفهوم پول نهادینه کنند. من می­دانم که آنها می­ خواستند با قیمت گذاری روی چیزهای گمشده یا خراب شده، هوش اقتصادی را به من آموزش دهند. اما جملات آنها ذهن من را –که کودکی بودم که قدرت پول درآوردن نداشتم و در نتیجه ذهنیتی از پول نداشتم- گمراه کرد. حسی منفی نسبت به پول در من رشد کرد و رابطه­ ام با پول آمیخته با ترس شد.

اگر هر زمان که بچه­ های ما اشتباهی می­کنند ما آن اشتباه را با میزان پولی که از دست رفته معادل سازی کنیم آنگاه رابطۀ  آنها را با پول خراب می­کنیم. اگر این احساس را در آنها به وجود آوریم که آنها ارزش پول را نمی­دانند آنگاه ترس را در ذهن آنها نهادینه کرده و آنها را از هوش اقتصادی بی بهره کرده ­ایم. با این کار ما به آنها آموزش نمی ­دهیم بلکه آنها را می ­ترسانیم.

به این موضوع فکر کنید که اگر ما دائما به بچه ­هایمان بگوئیم که دوچرخه سواری چه کار سختی است آنها می ­ترسند و کمتر احتمال دارد که بخواهند آن کار را انجام دهند. در واقع ما لذت آن کار را از آنها می ­دزدیم. مشابها اگر در مورد مسائل مالی با زبان ترس صحبت کنیم بچه ها برای مدیریت پول اعتماد به نفس کمتری خواهند داشت.

در اینجا در مورد چگونگی هدایت فرزندانمان به سمت هوش اقتصادی و ساختن اعتماد به نفس آنها در این مسیر مطالبی می­گوئیم. این نکات را به ذهن بسپارید:

  1. ضررهای اقتصادی لحظات طلایی برای آموزش دادن هستند. وقتی که تبلت از دست بچه افتاده و ترک خورده یا سوئیشرت دوباره گم شده، نفس عمیقی بکشید یا چند جرعه آب بخورید تا آرام شوید. همه ما می­دانیم که بدون اشتباه کردن نمی­ توانیم چیزی یاد بگیریم و هدر دادن پول یا استفادۀ نادرست از آن هم مانند سایر درس هایی هستند که در زندگی می­ گیریم. با صبر شروع به آموزش دادن بکنید و …
  2. قصد فرزندتان را بررسی کنید. آیا این کار غیرعمدی، سهوی یا واکنشی درجا است؟ بچه ها (حتی نوجوانان) اغلب اتفاقات را کاملا بررسی نمی­کنند. وقتی از نیت بچه ها مطمئن شدید …
  3. هوش هیجانی را تمرین کنید. احساسی که پشت رفتارها وجود دارد را کشف کنید. هوش هیجانی منجر به موفقیت در تحصیل و زندگی می­شود که شامل موفقیت اقتصادی هم هست. مواجه ه­ای کوتاه با احساسات می­تواند عواطف را متعادل کند و راهی به سوی هوش اقتصادی باز کند. حالا شما آماده­ اید تا …
  4. پاسخ دهید نه اینکه واکنش نشان دهید. واکنش نشان دادن کاری احساسی و تکانشی است در حالی که پاسخ دادن عملی است که از روی فکر انجام می­شود و کار انسان­های باهوش است. حواستان باشد که اگر والدین واکنش کودک را با واکنش جواب دهند آن وقت سررشته را به دست عواطف داده ­اند و از منطق فاصله گرفته­ اند. برای برقرار کردن ارتباط موثر و آموزش دادن به کودکان باید واکنش آنها را با پاسخ دادن  جواب دهید. حالا می­توانید …
  5. با تمرکز تصمیم بگیرید. بحث را با صحبت کردن در مورد مسئله (فعلِ انجام گرفته) آغاز کنید و نه با صحبت در مورد کودک (فاعل). اگر تبلت تصادفا از دست فرزند شما افتاده در مورد موضوعِ کلی تر یعنی « اتفاقات تصادفی» صحبت کنید و این که عذرخواهی کردن حال همه را بهتر می­کند. و اگر فرزندتان آن را ناخودآگاه انداخته باشد به آنها بگوئید در صورتی که تبلت اشان می ­افتاد و می­شکست چه احساسی داشتند.  و اگر فرزندتان دائما سویشرتش را گم می­کند باید حواسش را جمع کند که وقتی آن را از تنش درمی­آورد داخل کوله پشتی ­اش بگذارد. اگر فرزندتان تلفن می­خواهد با او کنار بیایید و بگوئید اگر بتوانند با انجام کارهای خانه باعث شوند نصفِ پولِ تلفن پس انداز شود شما نصف دیگر پول تلفن را به آنها می­دهید. این کار باعث می­شود که آنها حواسشان به جمع شدن پول جلب شود – حرکتی در جهت هوش اقتصادی! و اگر فرزند شما درسی را افتاده علتش را دوستانه از آنها بپرسید. شاید آنها در مدرسه مشکل دارند یا مشکلاتی که در اجتماع دارند حواس آنها را پرت کرده است. دانستن علت آن  باعث ایجاد همدردی و همدلی می­شود.

مهمتر از همه این که انتظاراتی که در قبال پول خرج کردن دارید را رها کنید. در دنیای واقعی وقتی کار می­کنیم یا خدماتی ارائه می­دهیم همیشه انتظاراتی داریم و ناخودآگاه این طرز فکر را در مورد کارهایی که به عنوان والدین برای بچه ها انجام می­دهیم هم داریم. اما کودکان هنوز در حال یادگیری هوش اقتصادی هستند که اولین و مهمترین  شرط آن راحت بودن با پول و نترس بودن است.

پول نباید باعث شود بر کودکان اعمال قدرت کنیم یا آنها را کنترل کنیم. وظیفۀ ما این است که از آنها مراقبت کنیم و بخشی از این مراقبت به معنای پول خرج کردن برای آنهاست. ما به آنها لطف نمی­کنیم. آنها به خاطر پولی که خرجشان می­کنیم به ما مدیون نیستند. ما باید این کار را به خاطر لذتش انجام دهیم نه اینکه فرزندانمان را سربار بدانیم.

به فرزندانتان یاد دهید که پول یک انرژی است- درست مثل عشق. هر چه بیشتر آن را پرورش دهیم و درکش کنیم میزان بیشتری از آن را به دست خواهیم آورد. هر چه بیشتر آن را ببخشیم مقدارش به صورت تصاعدی بیشتر می­شود. وقتی ارزش پول را کم­کم به آنها بفهمانیم به فرزندانمان قدرت کسب کردن، لذت بردن و سهیم شدن آن را می­دهیم.  این راه کوتاهترین و نیروبخش­ترین جاده به سمت هوش اقتصادی است- راهی که ریشه در عشق، آزادی و آموزش دارد.

شاد باشید