ازدواج بدون عشق (ازدواج بدون علاقه)

ازدواج بدون عشق
  • آنچه در این مقاله می‌خوانید نمایش

    ازدواج بدون عشق

    ازدواج بدون عشق یک موضوعی است که در جامعه ما همیشه مورد بحث و بررسی بوده است. این موضوع به دلایل مختلفی می‌تواند رخ دهد، از جمله فشارهای اجتماعی، تحقیر و تبعیض جنسیتی، سن، نیازهای مالی و غیره.

    ازدواج بدون عشق، به معنای ازدواجی است که در آن طرفین به دلایلی جز عشق، با هم ازدواج می‌کنند. در این نوع ازدواج، عواطف و احساسات عشقی برای طرفین مهم نیستند و به جای آن، دلایل دیگری مانند تعهد، خانواده، پول، اجبار و غیره برای ازدواج مهم هستند.

    ازدواج بدون عشق، ممکن است برای برخی افراد به نظر عجیب و غیرطبیعی بیاید، اما در جامعه‌های مختلف و در دوران‌های مختلف تاریخ، این نوع ازدواج بسیار رایج بوده است. در بسیاری از جوامع، ازدواج به عنوان یک تعهد اجتماعی و خانوادگی، بدون نیاز به عشق و عاطفه، مطرح بوده است.

    در برخی موارد، ازدواج بدون عشق ممکن است به دلیل فشارهای اجتماعی رخ دهد. مثلاً در بسیاری از جوامع، فردی که سنش بالایی دارد و هنوز ازدواج نکرده است، مورد تحقیر قرار می‌گیرد و این موضوع ممکن است باعث شود که فرد برای ازدواج، با شخصی که به او علاقه‌ای ندارد، ازدواج کند. همچنین، در جوامعی که تبعیض جنسیتی وجود دارد، زنان ممکن است به دلیل فقر مالی، با مردی که ازدواج با او راهی بهبود وضع مالی خود می‌بیند، ازدواج کنند.

    با این حال، اگرچه ازدواج بدون عشق ممکن است برای برخی افراد کارآمد و مفید باشد، اما برای بسیاری از افراد به عنوان یک تجربه ناموفق و دردناک شناخته می‌شود. ازدواج بدون عشق معمولاً با مشکلاتی همراه است که ممکن است به طور قابل توجهی، زندگی زوجین را تحت تأثیر قرار دهد. این مشکلات شامل عدم رضایت جنسی، ناتوانی در ایجاد رابطه عاطفی مفید، افزایش شیوع اختلافات و تنش‌ها، و به عنوان نتیجه نقص در تعاملات اجتماعی می‌باشد.

    در نهایت، ازدواج بدون عشق یک تجربه پیچیده و دردناک است که در بسیاری از موارد، همه دوره زندگی زوجین را تحت تأثیر قرار می‌دهد. اگرچه در بعضی از موارد، این نوع ازدواج به عنوان یک راه برای بهبود وضع مالی یا از بین بردن فشارهای اجتماعی موفقیت آمیز است، اما برای بسیاری از افراد به عنوان یک راه ناموفق و دردناک شناخته می‌شود. بهترین راه برای ازدواج، ازدواجی است که بر اساس عشق و احساسات صادق و بی‌طرف بین دو نفر به وجود می‌آید.

     همان طور که در مقاله ازدواج های اجباری و تحمیلی مفصل گفتیم، اگر دیدی که در دوره خواستگاری از مردی خوشتان نیامد و در مواردی حتی بدتان می‌آید، بدون جهت تسلیم نشوید و ازدواج نکنید. زیرا زندگی زناشویی، خود به تنهایی آن‌قدر سخت و پیچیده هست که اگر ازدواج بدون عشق باشد یعنی عشق و علاقه و مخصوصاً «مهر» و «احترام»، چاشنی آن نباشد مصیبتی می‌شود که باید یک عمر بسوزید و بسازید و این خود کمتر از جهنم نیست. البته صحبت از نافرمانی نیست، صحبت بر سر مصلحت و خوشبختی فرزند شماست. مخصوصاً تضمین سلامت زندگی و بیمۀ عمر و بیمه خوشبختی اوست.

    ازدواج بدون عشق

    داستان منیژه و منوچهر

    «منیژه خانم، هرکاری می‌کرد که پدرش با ازدواج او و منوچهر موافقت کند، موفق نمی‌شد. عاقبت، یک روز از پدرش پرسید: «باباجون! منوچهر مگه چشه که نمی‌گذارید من زنش بشم؟» پدرش جواب داد: «چون پسر خِنگ و بی‌سوادیه که فقط به خاطر ثروت من می‌خواد تورو بگیره»! اما منیژه، با صداقت عاشقانه‌ای گفت: «ولی منوچهر به من می‌گه که اگر دیناری هم به من ندین، حتی اگر جهیزیه هم نداشته باشم، باز هم حاضره منو بگیره»! پدر، دخترش را وراندازی کرد و گفت: «خب! این همه یه دلیل دیگه! پس تازه معلوم شد احمق‌تر از اونیه که فکر می‌کردم»!

    آقا پسرها چه باید بکنند؟

    تا اینجا روی سخنم با دخترخانم‌ها بود. حالا اجازه بدهید به یکی دو نمونه ازدواج آقاپسرها هم اشاره کنم تا عدالت برقرار شود.

    داستان ازدواج بدون عشق محمود

    محمود، تازه یک سال از ازدواجش می‌گذشت که برای مشاوره به دفتر من آمد. او می‌گفت: «در ازدواج، شانس نیاوردم! با هزار امید و آرزو نظر دختری را به خودم جلب کرده و با او ازدواج کرده‌ام ولی از شانس بد، پدر و مادر دختر آن‌قدر خسیس‌اند که دست «حاجی جبار» را از پشت بسته‌اند! از وی پرسیدم: «موضوع از چه قرار است؟ خسیس بودن پدر و مادر همسرتان چه ربطی به زندگی شما دارد؟» در جوابم گفت: «اتفاقاً اصل ماجرا، روی خست پدر و مادر همسرم دور می‌زند. اگر آنها کمی بیشتر دست به جیب می‌کردند، حال و روز من بهتر از اینها می‌شد»!

    به او گفتم:‌ »هنوز متوجۀ منظورتان نشده‌ام. بگویید ببینم موضوع از چه قرار است؟» جوان آهی کشید و گفت: «قبل از ازدواج، کار درست و حسابی نداشتم؛ تحصیلات دانشگاهیم را نیمه تمام رها کرده بودم؛ وضع خانوادگیم نیز چندان رضایت بخش نبود؛ فکر کردم اگر یک دختر ثروتمندی را پیدا کنم، می‌توانم وضع خرابم را بهتر کنم! با این خیال با دختری آشنا شدم.

    پدر و مادر دختر خیلی ثروتمند بودند؛ خانه‌ای مجلل در بالای شهر داشتند، اتومبیل‌های جورواجور داشتند، دایم به مسافرت می‌رفتند، خلاصه این که وضع‌شان از هر نظر توپِ توپ بود! من با این دختر، توی یک میهمانی آشنا شدم، با خانواده‌اش رفت و آمد می‌کردم ولی از خانوادۀ خودم به او اطلاعی نمی‌دادم. هروقت به خانه‌اش می‌رفتم، دسته گلی برایش می‌بردم.

    بیشتر اوقات اتومبیل دوستم، مسعود را می‌گرفتم و به او وانمود می‌کردم که اتومبیل، متعلق به خودم می‌باشد! به او گفته بودم که به کار واردات و صادرات مشغولم؛ تا این که خانم، پاک عاشق و شیدای من شد. دردسرتان ندهم، بالاخره با او ازدواج کردم؛ ولی وقتی پدر و مادر او متوجه شدند که من از مال دنیا چیزی ندارم و تحصیلاتم را نیمه کاره رها کرده‌ام، خیلی عصبانی شدند. آنها خانه‌ای برای ما اجاره کردند و قول دادند که فقط کرایۀ خانه را می‌پردازند؛ از اسباب و اثاثه و جهیزیه هم خبری نشد، مختصر وسایلی برای دخترشان خریدند و ما را به حال خودمان رها کردند.

    معیارهای صحیح انتخاب همسر

    حالا من مانده‌ام و مخارج خانه، و نمی‌دانم که چکار کنم! این ازدواج بدون عشق و علاقه بوده بنابراین نه او را خیلی دوست دارم که بتوانم با فقر و نداری بسازم، و نه پدر و مادرش پا پیش می‌‌گذارند که برای ما کاری بکنند. آنها می‌گویند ما پول فراوانی داریم ولی آن را مفتی به چنگ نیاورده‌ایم که بخواهیم به کسی بدهیم! خلاصه این که آدمهای بسیار خسیسی هستند؛ مثل این که تیر من به سنگ خورده؛ من اصلاً شانس ندارم؛ نمی‌دانم پیش دوست و آشنا چه بگویم!»

    پاسخ این جوان مشخص بود. او نباید پایه و اساس زندگی‌اش را بر خواب و خیال و طمع و تصورات باطل می‌گذاشت؛ یعنی او حتی نه به امید خود یا به امید خدا، بلکه به امید دیگران بود! حالا هم سرانجامی جز تلخکامی نخواهد داشت. اعترافات آن روزش هم نه تنها چیزی از بار گناهانش نمی‌کاست، عذرش بدتر از گناه بود! او به دنبال کسی می‌گشت که راز دلش را به او بگوید، بدون این که حتی سرزنش بشنود. بدین ترتیب، به سراغ من آمده بود.

    او حتی حوصلۀ نصیحت و راهنمایی را نداشت! ولی با این همه به او توصیه کردم، همان‌طور که خودت می‌گویی، محاسبات تو اشتباه از کار درآمده است، پس سعی کن تا فعلاً بچه‌دار نشوی و دنبال کاری باشی که حداقل ترا آدم بیکاره‌ای نپندارند. در این صورت است که اگر روی پای خودت بایستی، ممکن است کمک حال تو بشوند. انسان از راه تلاش و کوشش به همه‌جا و همه‌چیز می‌رسد. شما نباید به کسی متکی باشید؛ شما می‌خواهید همه‌چیز، حاضر و آماده باشد و این راحت‌طلبی شماست که پدر همسرتان را ناراحت کرده است. در صورتی که اگر صمیمانه تن به کار بدهید، خیلی از درها به رویتان باز خواهد شد.

    شما دختر و یا پسر عزیز قبل از ازدواج علاوه بر داشتن عشق و علاقه به طرف مقابلتان خیلی از نکات دیگر را باید بدانید تا ازدواج موفقی داشته باشید. مطمئناً اگر این نکات را قبل از ازدواج بدانید امکان شکست در ازدواجتان کمتر خواهد بود.

     

    دانلود رایگانازدواج بدون علاقه

    داستان ازدواج بدون عشق با دختردایی ثروتمند

    چنگیز، جوان شهرستانی، چند سالی می‌شد که به تهران آمده بود. او برایم تعریف می‌کرد که مدتها دنبال کار بودم؛ یکی دو کار هم پیدا کردم ولی نتوانستم در آنها موفق بشوم. مدتی روی پیکان یکی از دوستانم کار می‌کردم، ولی هرچه پس‌انداز می‌کردم چیزی برایم نمی‌ماند، زیرا پس از یکی دو ماه بیکاری تمام می‌شد. به فکر ازدواج افتاده بودم، ولی امکان آن را نداشتم. نه خانه‌ای داشتم، نه اتومبیلی و نه یک پس‌انداز درست و حسابی که بتوانم زندگی متوسطی را شروع کنم.

    بالاخره به توصیۀ خاله‌ام، تصمیم گرفتم با دختر دایی ثروتمندم ازدواج کنم تا از این بی‌سر و سامانی نجات یابم. خاله‌ام می‌گفت، دایی تو به اندازۀ کافی پولدار است و یک دختر یکی یکدانه، بیشتر ندارد؛ منت ترا هم دارند. از وقتی که تنها پسرشان به خارج از کشور رفته است خیلی تنها شده‌اند، اگر تو با این دختر ازدواج کنی به همه‌چیز ‌می‌رسی.

    به خاله‌ام گفتم من از دختر دایی‌ام خوشم نمی‌آید! او چاق است، تنبل است، نازپرورده است، توی ناز و نعمت بزرگ شده، نمی‌تواند مرا خوشبخت کند. خاله‌ام مرتب می‌گفت: «درست می‌شه؛ آن روزها که لوس بود، خیلی کوچک بود؛ حالا برای خودش خانمی شده». بالاخره به خاله‌ام گفتم: «اجازه بدهید فکری بکنم و سپس جواب بدهم».

    چند روز بعد رفتم و موضوع را با خواهرم در میان گذاشتم. خواهرم با این ازدواج مخالفت کرد. خواهرم گفت: «چنگیز! با دختر داییت ازدواج نکن که بدبخت می‌شوی!» به او گفتم: «آخر چرا»؟! در جوابم گفت: «دختر دایی، کار بلد نیست، چون مادرش همۀ کارها را پیشاپیش برایش انجام می‌دهد. دختردایی تو خیلی حساس و زودرنج است. او بعد از برادرش به دنیا آمده و ته تغاری به حساب می‌آید و خیلی هم عزیز پدر و مادر است. او تابه حال، دو سه بار به سفر خارج از کشور رفته، اما نتوانسته است پیش برادرش بماند! او صبح زود نمی‌تواند بیدار شود؛ حتی دختر دایی نمی‌تواند مطالعه کند، چون بعد از چند سطری که می‌خواند چشمهایش زود خسته می‌شوند».

    خلاصه گرچه خواهرم همۀ اینها را به من گفت، ولی من نمی‌دانم چرا دست و پا بسته و بدون هیچ‌گونه آینده نگری و مخصوصاً این که از چند فردای دیگر می‌خواهم با این دختر زندگی کنم، با او ازدواج کردم! اتفاقاً دایی من هم سنگ تمام گذاشت. یک ساختمان دو طبقه به دخترش داد که در یک طبقۀ آن خودمان نشسته‌ایم و یک طبقۀ آن را اجاره داده‌ایم. دایی جان، جهیزیۀ قابل توجهی نیز به دخترش داده بود؛ مخصوصاً توی عروسی، خیلی کمک حال من بود؛ حتی اصلاً اجازه نداد که دست به جیب شوم؛ تمام خرج عروسی را خودش به عهده گرفت!

    دایی جان دست بردار نبود و یک اتومبیل «پراید صفر» و خوش رنگ هم به نام دخترش خرید و به ما داد! چنگیز می‌گفت: «از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدم؛ تصورش را هم نمی‌کردم؛ خانه، ماشین، از همه مهمتر، قول یک شغل و کاری درست و حسابی را هم به من داده بود. دیگر هیچ کم و کسری نداشتم. از خاله تشکر می‌کردم و پیش خودم می‌گفتم به این میگن فامیل درست و حسابی!

    خلاصه، زندگی ما شروع شد. چند روز اول، مادر عروس و «مریم‌جان» که کارگرشان بود به همۀ کارها رسیدگی می‌کردند. پاگشا کردن و دید و بازدیدها و کادو آوردن‌ها تمام شد. زن‌دایی‌ام کارهای خانه را می‌کرد و مریم خانم هم شستشو و نظافت را به عهده داشت. پس از این که زن دایی رفت سر خونه زندگیش، و مریم خانم را هم با خودش برد، تازه من متوجۀ اصل قضایا شدم. روز اول، که صبحانه نخورده رفتم بیرون؛ ظهر که برگشتم دیدم غذا نداریم، رفتم ساندویچ خریدم؛ شب هم که برگشتم، وضع مثل سابق بود! به مادرش تلفن زد و از سختی پختن غذا شکایت کرد.

    گویا مادرش به او گفته بود: «خودم برایت غذا می‌آورم!» یکی دو هفته به کمک زن‌دایی و مریم خانم، کارها سروسامان گرفت؛ ولی این دختر، حتی بلد نیست یک تخم‌مرغ آب‌پز کند! چای را من باید پیش او بگذارم؛ دست به سیاه و سفید نمی‌زند؛ دائم به منزل مادرش تلفن می‌زند و از آنها کمک می‌خواهد. صبح‌ها که تا ساعت ۱۰ از خواب بیدار نمی‌شود؛ دایم تخمه می‌شکند و پای تلویزیون چرت می‌زند؛ حتی از تماشای کارتون تلویزیون هم صرف‌نظر نمی‌کند. نمی‌دانم چکار باید بکنم. فکر می‌کردم خوب می‌شود، ولی این طور نشد. ظاهراً من زن خانه هستم؛ به عبارت دیگر، «من شوهر کرده‌ام!»

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    از مجموع ۱ رای
    images

    اولین جلسه مشاوره

     

    قیمت اصلی جلسه مشاوره 249,000 تومان

    قیمت اولین جلسه مشاوره 179,000 تومان

    روز
    ساعت
    دقیقه
    ثانیه
    اگر در رابطه ات دچار مشکل شده ای و نمی دانی چطور باید آن را به ازدواج ختم کنی یا این که چطور تکلیفت را مشخص کنی یا رابطه را بهبود ببخشی می توانی از مشاوره شیک اندیش استفاده کنید.

    هیچ نظری وجود ندارد

    پیمایش به بالا