نیمه تاریک وجود اثر دبی فورد
“نیمه تاریک وجود” اثری از دبی فورد است که در سال ۱۹۷۹ منتشر شده است. این رمان، دربارهی زندگی روانی و جسمی یک شخصیت به نام جانی واکر است که در حال تلاش برای پیدا کردن هویت واقعی خود است. این داستان در زمانی که بیماری جنسیتی اچ آی وی در حال انتشار بود، نوشته شده است و موضوعاتی همچون جنسیت، تبعیض و خشونت را بررسی می کند.
در داستان، جانی واکر یک فرد کهنه سال است که با مشکلاتی در زندگی مواجه است. او در شهر نیویورک زندگی می کند و بیماری جنسیتی اچ آی وی را دارد. جانی با دوستانی از قبیل ری، الیزابت و کلری زندگی می کند که به هر نوع شیوهی ممکن به او کمک می کنند. این دوستان به جانی کمک می کنند تا با موانع زندگی مواجه شود و به دنبال هدفش در زندگی بگردد.
از جمله موانعی که جانی با آن روبرو می شود، امری است که به شدت تبعیض و خشونت در برابر جامعهی گاهاً نادیده گرفته شده که این موضوع باعث شده تا این رمان به عنوان یکی از کتابهای شاهکار قرن بیستم شناخته شود. این داستان به طور صریح به مشکلاتی اشاره می کند که جامعه با آنها مواجه است، از جمله تبعیض بر اساس جنسیت، نژاد، جنسیت و موضوعات دیگر.
از دیگر جنبههای مهم این رمان، بررسی روانی شخصیت اصلی است. جانی واکر در حال تلاش برای پیدا کردن هویت واقعی خود است و در این راه با چالش هایی مواجه می شود. این داستان به طور صریح به مسائل روانی اشاره می کند که شخصیتهای اصلی با آنها مواجه هستند، از جمله افسردگی، اضطراب و وسواس.
در نهایت، “نیمه تاریک وجود”، یکی از رمانهای شاهکار قرن بیستم است که با بررسی موضوعاتی همچون تبعیض، خشونت، جنسیت و روانشناسی شخصیتها، به دنبال پیدا کردن هویت واقعی شخصیت اصلی میباشد. این رمان، به عنوان یکی از مهمترین آثار دبی فورد شناخته شده است و با استفاده از زبان ساده و روان، خواننده را به دنبال داستان جذاب جانی واکر میبرد.
خانم دبی فورد نویسنده کتاب پرفروش «نیمه تاریک وجود» معلم و سخنران مشهور آمریکایی است. عنوان اصلی کتاب «نیمه تاریک جویندگان نور» است که بر اساس دستورالعملهای روانشناسی مدرن نوشته شده است.
سایه یا نیمه تاریک وجود
منظور از نیمه تاریک وجود یا «سایه» همه آن ویژگیهای شخصیتی ماست که سعی میکنیم پنهان و یا نفی کنیم. سایه آن جنبههای تاریکی را در بردارد که باور داریم از نظر خویشان، دوستان و از همه مهمتر، خودمان پذیرفتنی نیست.
نیمه تاریک وجود ما چهرههای گوناگونی دارد: ترسو، زیادهخواه، خشمگین، کینهتوز، پلید، فریبکار، تنبل، سلطهجو، متخاصم، نالایق، بیارزش، ناتوان، عیبجو، موشکاف…
نیمه تاریک وجود ما مخزنی برای همه جنبههای ناپذیرفتنیمان است؛ همه آنچه موجب شرمندگی ماست و وانمود میکنیم نیستیم؛ چهرههایی که نمیخواهیم به دیگران و خودمان نشان دهیم؛ یکایک ویژگیهایی که در خود نفی میکنیم، از آنها بدمان میآید و یا در برابرشان مقاومت میکنیم، در ما جان میگیرند و از احساس ارزشمند بودنمان میکاهند.
ترس از نیمه تاریک وجود
ما معتقدیم چنانچه به اعماق وجود خود نگاهی دقیق بیندازیم، با موجودی وحشتناک روبهرو خواهیم شد و در نتیجه از ترس اینکه مبادا شخص غیرقابلتحملی را در وجودمان بیابیم، از بررسی دقیق خود طفره میرویم.
ما از خودمان میترسیم، از تمامی افکار و احساساتی که سرکوب کردهایم، میترسیم. برخی از ما چنان با این افکار و احساسات ناآشنا هستیم که فقط زمانی متوجه آنها میشویم که نیمه تاریک وجود خود را به دیگران نسبت دهیم.
درک عظمت کامل ما، در تصورمان نمیگنجد. اگر همچون من باور داشته باشید که ما نقش همه بشریت را در خود داریم، میتوانید همزمان والاترین انسان مورد ستایشتان و پستترین فرد مورد تصورتان باشید.
بیل اسپینوزا در این باره میگوید:
«هر آنچه نمیتوانید باشید، مانع از بودن شما میشود!»
باید بیاموزید که به تمامی وجود خود اجازه «بودن» دهید. برای آزاد و مستقل بودن باید بتوانید «باشید» و دستیابی به این مهم مستلزم آن است که دست از قضاوت خود بکشیم و خود را برای انسان بودن و کاستیهایمان ببخشیم.
بسیاری از ما وقت و پول فراوانی صرف کردهایم تا با خود روبهرو شویم، اما با حبس نمودن جنبههایی که در خود دوست نداریم، نادانسته ارزشمندترین موهبتهای خود را مهر و موم میکنیم. این موهبتها در دور از انتظارترین مکانها نهفته هستند. آنها در تاریکی پنهان شدهاند و سرسختانه میکوشند تا به ما بپیوندند و موردتوجه قرار گیرند. اما ما عادت کردهایم که آنها را هر چه بیشتر به درون برانیم. این ویژگیها همچون توپهای پلاستیکی بزرگی هستند که میخواهیم آنها را با فشار زیر آب نگاه داریم، اما به محض آن که فشار را کم کنیم، بیرون میجهند.
ما انتخاب کردهایم که به بخشهایی از وجود خود اجازه «بودن» ندهیم و در نتیجه مجبور هستیم انرژی روانی بسیاری را صرف پنهان نگهداشتن آنها کنیم.
تلاش برای همیشه خوب بودن و شکست
در کودکی در گوشم خواندند که مردم جهان دو گروه هستند: خوبها و بدها! من هم مانند بیشتر کودکان سعی کردم تا صفات خوبم را نشان دهم و صفات بدم را بپوشانم. به شدت مایل بودم که خود را از همه آن بخشهای وجودم که مورد پذیرش مادر، پدر، خواهر و برادرم نبودند خلاص کنم. بزرگتر که شدم، افراد بیشتری با آرا و عقاید دیگری به زندگیام وارد شدند و در ارتباط با آنها متوجه شدم که باید بخشهای بیشتری از خودم را پنهان کنم. شبها اغلب بیدار میماندم و از خود میپرسیدم؛ چرا آنقدر بد هستم و چرا اینهمه خصوصیات زشت به من بخشیده شده است؟
آرزو داشتم هیچگونه کاستی نداشته باشم تا همه دوستم بدارند. در نتیجه هنگامیکه مسواک نمیزدم، در خوردن شیرینی زیادهروی میکردم و یا خواهرم را کتک میزدم، دروغ میگفتم.
این ویژگیهای بد به سایه من تبدیل شدند. هر چه بزرگتر میشدم آنها را به لایههای پایینتر وجودم میراندم. به سنین نوجوانی که رسیدم آنقدر خودم را بسته بودم که بیشباهت به یک بمب ساعتی متحرک نبودم و هرلحظه امکان داشت در برخورد با هر که سر راهم قرار میگرفت، منفجر شوم.
ما نمیتوانیم صفتی را که در خود نداریم در دیگری تشخیص دهیم. اگر از شجاعت کسی به وجد میآیید به این دلیل است که در وجودتان ویژگی شجاعت را دارید و اگر گمان میکنید کسی خودخواه است، مطمئن باشید شما هم میتوانید به همان اندازه خودخواهی نشان دهید. هر چند ما این ویژگیها را پیوسته ابراز نمیکنیم اما هر که هر یک از ما این توان را داریم که آن ویژگیهایی را که میبینیم از خود نشان دهیم ما جزئی از جهان پر نقش هستیم و در نتیجه تمامی آنچه میبینیم و از آن خوشمان یا بدمان میآید هستیم.
فرافکنی نیمه تاریک وجود
فرافکنی به معنی نسبت دادن غیرارادی رفتار ناآگاهانه خود به دیگران است. در طی این رفتار به ما چنین القا میشود که این ویژگیها واقعا در دیگری وجود دارد، نه خود ما!
هنگانی که درباره احساسات یا بخشهای غیرقابلقبول شخصیت خود دچار اضطراب هستیم، مکانیسم دفاعی وارد عمل میشود و ما این ویژگیها را به عوامل بیرونی و یا افراد دیگر نسبت میدهیم.
برای نمونه: اگر ما خشم را در خود انکار کنیم یا از آن ناراحت باشیم، افراد تندخو را به زندگیمان جلب میکنیم. احساس خشم سرکوبشده ما موجب میشود تندخویی اطرافیانمان را بیشتر ببینیم. زیرا از آنجا که درباره احساسات درونی به خودمان دروغ میگوییم، تنها راه پی بردن به این احساسات مشاهده آنها در رفتار دیگران است.
هنگامی که دیگران احساسات پنهان یا نیمه تاریک وجود ما را منعکس میکنند، این امکان را مییابیم که احساسات مطرود خود را شناسایی کنیم و باز پس بگیریم.
ما به طور غریزی خود را از بازتابهای منفیمان کنار میکشیم. بررسی آنچه برایمان جذاب است، سادهتر از مواردی است که ما را دفع میکند. اگر از تکبر شما میرنجم به آن دلیل است که تکبر وجود خود را نمیپذیرم. این میتواند تکبری باشد که در زندگی کنونی از خود نشان میدهم و یا غروری که میتوانم در آینده بروز دهم و فعلا وجود آن را انکار میکنم.
بیشتر سایههای ما چنان ماهرانه از دیدمان مخفی شدهاند که یافتن آنها تقریبا غیرممکن است. اگر پدیده فرافکنی وجود نداشت شاید همه عمر از نگاه ما پنهان میماندند.
جستجوی ویژگیهای مثبت در افراد موفق
بیشتر افرادی که نزد من میآیند استعداد، خلاقیت، توانایی و موفقیت خود را فرافکنی میکنند. باید بدانید اگر مایل هستید همانند دیگری باشید به این دلیل است که این توان را دارید که مانند او باشید. اگر مجذوب افراد بسیار برجسته هستید و پول و وقت خود را صرف خواندن داستان زندگیشان میکنید آن جنبهای را که در آنها دوست دارید در خود جستوجو کنید.
شما شایسته این هستید که هر چه میبینید و حقیقتا میخواهید، داشته باشید. تنها تفاوت بین شما و افراد مورد ستایشتان آن است که آنها یکی از ویژگیهای دلخواه شما را از خود نشان میدهند و احتمالا رویاهایشان را عملی میسازند.
هنگامی که در سطح پتانسیل واقعی خود زندگی نمیکنید، آسان است که ویژگیهای مثبت خود را به افرادی فرافکنی کنید که این ویژگیها را در زندگی پیاده کردهاند. هنگامی که به برآورده ساختن رویاها و اهداف خود بپردازید کمتر به آنچه دیگران انجام میدهند، اهمیت میدهید. هر کدام از ما نیاز داریم که قهرمان خود باشیم. تنها راه آن است که جنبههایی از خود را که به دیگران نسبت دادهایم؛ یعنی جنبههایی از وجود خود را که طرد کردهایم را باز پس بگیریم.
موفقیت در گرو تغییر نگرش در مورد استعدادها
تحول ناشی از تغییر نگرش و عوض کردن عینکی است که با آن به دنیا مینگریم و فقط چند ثانیه وقت میبرد. اگر از دید یک چکش به دنیا بنگریم، همهچیز شبیه میخ به نظر میرسد، اما اگر از چکش به پیچ تبدیل شویم همهچیز همچون مهره خواهد بود. همیشه برداشت ما تحت تاثیر این است که خود را چگونه میبینیم؛ چه چیز را خوب یا بد، درست یا غلط میدانیم. اگر عینک خود را از موقعیت «من در جهان هستم» به «من جهان هستم» تغییر دهید، درک خواهید کرد که نه تنها اشکالی ندارد که همهچیز باشید بلکه ضروری ست.
برای بیشتر ما پذیرش این مفهوم دشوار است، زیرا به ما یاد دادهاند که هیچگاه مطالب منفی را در مورد خود بر زبان نیاوریم. اگر هنگامی که از خواب بیدار میشوم احساس بیارزش بودن کنم، باید تظاهر کنم چنین احساسی ندارم، باید به خودم تاکید کنم ارزشمند هستم و امیدوار باشم در طول روز به احساس ارزشمند بودن دست یابم. باید در محل کار تظاهر کنم که بیارزش نیستم، چون داشتن احساس بیارزشی خوب نیست. باید تمام روز پشت نقاب باارزش بودن مخفی شوم و امیدوار باشم کسی به درونم پی نبرد، درحالیکه چون نمیتوانم همانگونه که هستم رفتار کنم درونم غوغایی به پاست.
در آخر یک رابطه خوب مستلزم آن است که از آنچه گمان میکنیم هستیم فراتر رویم. ما ناگزیریم که قلبمان را بزرگتر و وجود خود را گستردهتر سازیم. ما باید به نیمه تاریک خود نزدیک شویم، زیرا آنها بخشی مقدس از ما هستند فقط کافی ست تا به روند دیدن و دوست داشتن خود و گشودن قلبتان متعهد باشید.
هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.