آیا میتوانید فرزندی باهوشتر و بااستعدادتر پرورش دهید؟
همه والدین در تلاش هستند تا فرزندانشان را به بهترین شکل ممکن بزرگ کنند و آنها را برای آیندهیشان آماده کنند. اگرچه همه فرزندان دارای استعدادهای خود هستند، اما برخی از آنها با استعداد و هوش بیشتری به دنیا میآیند. در این مقاله به بررسی این موضوع میپردازیم که آیا میتوانید فرزندی باهوشتر و بااستعدادتر پرورش دهید یا خیر.
آموزش موثر
آموزش موثر و درک نیازهای فرزندان میتواند به افزایش هوش و استعداد آنها کمک کند. تحقیقات نشان میدهد که فرزندانی که با والدینی برخورد میکنند که به آنها توجه میکنند و به نیازهایشان پاسخ میدهند، بهتر در درک مسائل پیچیده و حل مشکلات هستند. برای مثال، اگر فرزند شما مشکلی با درس مدرسه دارد، بهتر است به او کمک کنید تا مسئله را با خودش حل کند و به او اعتماد کنید. این کمک میتواند به افزایش اعتماد به نفس و خلاقیت فرزند شما کمک کند.
محیط سازنده
محیطی که فرزند شما در آن بزرگ میشود، میتواند تأثیری قابل توجه بر روی استعداد و هوش او داشته باشد. محیط زیستی سازنده و تحریک کنندهای که به فرزند شما ارائه میدهید، میتواند به افزایش هوش و استعداد او کمک کند. برای مثال، اگر شما فرزندتان را در یک محیطی با کتابها، اسباب بازیهای آموزشی و فعالیتهای هنری قرار دهید، او به این فعالیتها علاقهمندتر خواهد شد و شاید بتواند بهتر در آنها عمل کند.
تحریک ذهنی
تحریک ذهنی فرزند شما از طریق مطالعه، بازیهای ذهنی و فعالیتهای هنری میتواند به افزایش هوش و استعداد او کمک کند. برای مثال، مطالعه کتابهای داستانی، بازیهای جدول ضرب و فعالیتهای هنری میتواند به افزایش تواناییهایی مانند خلاقیت، تمرکز و حل مسئله کمک کند.
تحقیقات در مورد ژنتیک
تحقیقات نشان میدهد که ژنتیک نیز دارای نقشی در هوش و استعداد فرزندان است. برخی ژنها میتوانند به افزایش هوش و استعداد کمک کنند، در حالی که برخی دیگر ممکن است به کاهش آنها منجر شوند. اما این نکته مهم است که ژنتیک تنها یک عامل از عوامل مختلفی است که بر هوش و استعداد فرزند شما تأثیر میگذارد.
نتیجهگیری
در نهایت، پرورش فرزندان با هوش و استعداد بیشتر، نیازمند تلاشهای چند جانبه است. آموزش موثر، محیط سازنده، تحریک ذهنی و ژنتیک همگی میتوانند به افزایش هوش و استعداد فرزند شما کمک کنند. اما به هیچ وجه نباید فرزندتان را با فشارهای نامناسب روبرو کنید. بهترین راه برای پرورش فرزندان با هوش و استعداد، ایجاد یک محیط پرورشی مثبت و انگیزشی است که برای آنها جذاب باشد.
تئوریهایی که دانشمندان به سطوح مختلف اجتماعی نسبت دادهاند هنوز به طور کامل تجربه نشده است. پس این ضروری است که این تئوریها در همهی کودکان، از هر سطوح، چه اجتماعی چه اقتصادی و با همهی سلیقهها، زمینههای تربیتی، ژنتیکی و در درازمدت آزمایش شود. با همهی اینها هزاران تحقیق علمی این نظریهها را مورد حمایت قرار دادهاند و آن را در تربیت کودکان به عنوان راه و روشی جدید پیشنهاد و ارائه نمودهاند.
اگر از این تئوریها آگاهی کامل داشته باشید به راحتی میتوانید در مسیر برنامهریزی برای نوع برخورد با کودک و تغییراتی که باید در راه و روشهای قدیمی ایجاد کنید، قدم بردارید.
در زیر نظریههای جدیدی برای آموزش ابتدایی کودکان ارائه شده است:
۱. برخلاف نظریههای قدیمی که میگفتند هوش کودک شما با میزان رشد آن ثابت است، امروزه دانشمندان به این نتیجه رسیدهاند که میزان هوش کودک با محیطی که در آن زندگی میکند، ارتباط مستقیم دارد و این تأثیر محیط در شش سال اول زندگی کودک به وضوح قابل مشاهده است. در سالهای گذشته دانشمندان بر این عقیده بودند که هر کودک، هوش و استعداد مشخص به خود را دارد که در طول حیات او ثابت است و کم کم در مراحل رشد و پرورش کودک به ظهور میرسد. این استعداد را میتوان با اندازهگیری IQ به صورت نسبی مشخص نمود. در ضمن دانشمندان اعتقادشان بر این بود که IQ کودک ثابت است و محیطی که در آن قرار دارد و آموزشهایی که میبیند در آن مؤثر نیست.
درست است که در کودکان بسیار و در مقاطع مختلف تحصیلی، IQ امکان ثبات را دارد، اما به تازگی روشن شده که میزان IQ در برخی افراد خصوصاً در شش سال اول زندگی قابل تغییر است.
تحقیقاتی که بر روی کودکان هجده تا بیست و یک ماهه صورت گرفته نشان داده است که هوش کودکان گاهی کم و گاهی زیاد میشود؛ این تغییرات بین کودکان را میتوان در دوران مدرسه نیز آشکارا دید.
دلیل اینکه تغییرات ایجاد میشود چیست؟ چرا این تغییرات بسیار زیاد میشود؟ برخی میگویند که این تغییرات ارتباط مستقیم با تواناییهای علت آن دارد. نظر دانشمندان این است که علت تغییرات IQ فقط و فقط به تغییرات هوش کودک مرتبط است. ازدیاد و کاستی آن، حاصل بود و نبود محرک و محیط مناسب است. اگر کودکی با شرایط متعادل ـ چه جسمی و چه هوشی ـ را در یکی از مراکز خدمات بهزیستی بگذارید که فقط در آن به حرکات جسمی کودک بپردازند و از محرکهای فکری برای رشد او استفاده نشود، بعد از گذشت سه ماه خواهید دید که هوش کودک رو به افول گذاشته، کند و کودن میشود و به اندازهی حضورش در این مکان ضریب هوشش کاسته خواهد شد. گاهی برخی از این محرومیتها قابل جبران هستند، اما اکثر آنها جبران نمیشوند.
به طور معمول عقبماندگیهای فکری را به کمبود محبت از سوی مادر مربوط میکنند؛ اما نتیجهای که از تحقیقات ـ چه بر روی انسان و چه حیوان ـ حاصل شده این عقبماندگیها را به انواع تحریکهای عصبی مربوط کردهاند.
دکتر واین دنیس استاد روانشناس دانشگاه نیویورک تحقیقی را در یکی از پرورشگاههای بیروت انجام داد. وی ثابت کرد که چگونه میشود با کمی تحریک حواس کودک، رشد او را بیشتر نمود. گروهی از کودکان هفت ماهه تا یک ساله که هیچ کدام از آنها نمیتوانستند بنشینند را روزی یک ساعت به اتاق مخصوصی میبردند و آنها را بر روی صندلیهای کوتاه یا تشکچههای لاستیکی میگذاشتند؛ در کنارشان وسایلی مثل بشقابهای پلاستیکی، کیسههای کاغذی، اسفنجهای رنگی، گلهای تازه و اسباببازیهای گوناگون قرار میدادند تا آنها بتوانند به راحتی آن اشیاء را نگاه و لمس کنند، هیچ انسان بالغ دیگری هم نبود تا بتواند به آنها در انجام کارهایشان کمک کند.
همهی آن کودکان در کوتاهترین زمان یاد گرفتند که به تنهایی بنشینند و بعد از عبور از تردیدی کوچک، همه بازی کردن را آغاز و از این کار لذت بردند. این دانشمند در ادامه میگوید: «در طول این تحقیق، کودکان مورد آزمایش، چهار برابر بیشتر از رشد متوسط یک کودک را داشتند و این دلیلی نداشت جز این که آنها روزی یک ساعت حواسشان تحریک میشد.»
بعد از قبول این مطلب که هوش و استعداد همهی کودکان قابل تغییر است و اگر حواس آنها تحریک نشود، سطح این استعداد کم خواهد شد، سؤال دیگری مطرح میشود و آن این است که اگر محیط پیرامون کودکمان را از همان بدو تولد با اشیاء و وسایل دوستداشتنی زینت کنیم، چه اتفاقی میافتد؟
عدهای از دانشمندان متخصص اخلاق و رفتار به این سؤال جواب دادند که: «کودکان بسیار باهوشتر میشوند.» حتی این امکان را دادهاند که اگر نحوهی صحیح تحریک احساسات را خوب بفهمیم، میتوانیم هوش و استعداد تمام افراد خانواده را بالا ببریم.
۲. تحریک حواس در زمان درست و مناسب، قدرت این را دارد تا در ترشح مواد شیمیایی ـ میزان ترشح و عمل آن ـ مغز تغییراتی ایجاد میکند. آزمایشهای بیشماری که روی انواع حیوانات صورت گرفته، نشان میدهد که اگر این حیوانات در سنین طفولیت تحریک شوند، رشد فکری آنها با سرعت بسیار بیشتری اتفاق خواهد افتاد و از دیگر حیوانات همنوع خود باهوشتر میشوند.
۳. یکی از دلایلی که میتواند در میزان رشد هوش و استعداد کودکتان مؤثر باشد، وراثت است؛ اما حد این استعداد آنقدر بالاست که دانشمندان گفتهاند هیچ انسانی تا امروز به این سقف نرسیده است.
شما هرگز قادر نخواهید بود اثر وراثت و محیط پیرامون را در کودکتان از یکدیگر جدا کنید. تا امروز تحقیقات بیشماری بر روی تأثیرات ذات شخص در تربیت و رشد او انجام شده است، اما هیچ کدام از آنها حتی به این مرز که بتوانند همهی عوامل مؤثر در هوش را کنترل کنند، نرسیدهاند. مثلاً هیچ ابزاری برای سنجش وضع محیط کودک وجود ندارد. عوامل بسیار زیاد و پیچیدهای در وراثت تأثیر دارند که نمیشود حتی یک یا دو عامل از آنها را از تأثیرات محیط تفکیک نمود.
آیا سارا و نازنین به خاطر بالا بودن هوش پدرشان در مدرسه خوب هستند؟ یعنی این خوب بودن را از پدر به ارث بردهاند؟ یا زمان کودکیشان، با دیدن علاقهی پدر به مطالعه، به خواندن کتاب متمایل شدهاند؟ آیا موسیقیدانی بزرگ مثل موتزارت پا به این دنیا گذاشته تا مردی خاص و بزرگ شود؟ یا فوقالعاده بودن یا نبوغ او برای درسهایی است که پدرش در زمان طفولیت به او داده است؟ یا محیط پیرامون او سرشار از موسیقی و اساتیدی بوده که هر کدام آن یکی را تشویق مینموده است؟
همانطور که قبلاً گفتیم بسیاری از دانشمندان این مسأله را بررسی کردهاند، و با تلاشهای بسیار به این مسأله دست یافتهاند که ارتباط بسیار پیچیدهای بین محیط و وراثت وجود دارد. به عنوان مثال اسنادی در دست است که بیان میکند وراثت قادر است در تحریکات انسان نقشی اساسی ایفا کند. همچنین ما به روشهایی دست یافتهایم که توسط آنها میتوانیم با ایجاد محیطی مناسب عوامل اصلی هوش و استعداد را تغییر دهیم؛ و این در صورتی است که ما در سالهای گذشته فکر میکردیم این خصوصیات در تمام طول عمر ثابت است.
ژنهایی که از شما به کودکتان ارث میرسد، قطعاً زمینهی خوبی برای رشد هوش او به وجود میآورد. این ژنها بنیان اصلی مغز او را تشکیل میدهند. در ضمن احتمالاً استعدادهای ویژه توسط این ژنها در کودکتان رشد مییابد، مخصوصاً استعدادهایی مانند موسیقی و ریاضی که قادر است تا نسلها در خانوادهها باقی بماند. ژنها همچنین کمک شایانی به ساختن اساس و پایهی بدن فرزندتان میکنند.
با تمام اینها این محیط است که باعث کشف استعدادهای ژنتیکی میشود؛ حتی اگر کسی مانند انیشتین هم پا به این دنیا بگذارد و در یکی از پرورشگاههایی که پیشتر در موردشان صحبت کردهایم، نگهداری شود، امکان دارد در تمامی عمرش مانند انسان عقبافتادهای در جامعه زندگی کند.
البته نمیتوانید چیزهایی که فرزندتان به ارث برده است را تغییر دهید. مغز او ویژگیهای اصلی خود را حفظ خواهد کرد.
دانشمندان هنوز به این مسأله پی نبردهاند که کدامین حس از حواس پنجگانه باعث میشود تا انسان از محیط پیرامونش بیشتر و راحتتر بیاموزد، اما شما این توانایی را دارید که محیط زندگی کودکتان را با راهها و روشهایی گوناگون تغییر دهید تا او قادر باشد در رشد ظرفیتهایی که به او ارث رسیده اثر بگذارد ـ همانطور که میتوانید به او کمک کنید تا اوضاع جسمیاش را عوض کند ـ .
یکی از دانشمندان علوم تربیتی بر این عقیده است که: «احتمال به وجود آمدن روش پرورشی خاص در راستای بالا بردن ظرفیت فکری کودک در سطح جامعه بسیار کم است. به احتمال زیاد هیچ انسانی در زندگی خود به آخرین ظرفیت مغزیاش دست نیافته است.»
۴. تغییرات ظرفیت مغز، زمانی در بالاترین سطح خود قرار میگیرد که به انتهای سرعت رشد خود رسیده باشد؛ اما این اندازه تغییر پس از این که چند سال از تولد گذشت، به مرور زمان کاهش پیدا خواهد کرد.
هر چه سن کودک شما کمتر باشد، محیط پیرامونش تأثیر بیشتری بر روی او خواهد گذاشت. این محیط توانایی تغییر بیشتری در خصوصیات روحی کودک از جمله سطح هوش و استعدادش را دارد. اینگونه، تحریکاتی که از طرف شما در آغاز زندگی به محیط پیرامون او اضافه میشود در بالا رفتن سطح هوش و نیروی فکری او تأثیر خواهد داشت. همین اندازه تغییر و تحریک در مقطع تحصیلی ابتدایی و متوسطه، آن تأثیر که قبل از این دوران بر او داشت را ندارد.
تحقیقات بیشماری که در پنجاه سال گذشته صورت گرفته، همگی نظریهی بالا را مورد تأیید قرار دادهاند. دکتر بنیامین اس. بلوم در کتابی که نوشته، نظریهی فوق را تأیید کرده است. کتاب او در آموزش و پرورش، بهداشت و اجرای برنامههای ویژهی کودکان در خانوادههای کم درآمد تأثیر بسیار زیادی گذاشته است. چون والدین، اصلیترین مسئولیت را در رشد و شکوفایی فکری و جسمی کودکان در شش سال اول زندگی آنها بر عهده دارند، پس باید همه از نتایج تحقیقات به عمل آمده آگاه شوند.
حالا ما کاملاً این مسأله را درک کردهایم که پرورش فکری در گذر عمر به طور یکسان پیش نمیرود. بلکه سیری نزولی را طی میکند. بنابراین آنچه در شش سال اول زندگی کودک از دست میرود، جبرانناپذیر است یا اگر هم جبران شود، بسیار مشکل خواهد بود.
آموزشهایی که کودک در آینده میبیند، تماماً تکیه بر این دارد که در گذشته چه آموخته؛ اگر کودک شما آموختن و لذت بردن از آن را یاد گرفته یا اگر ذهن خود را با کنجکاوی رشد داده و از این کار لذت میبرد، مطمئناً با دانشآموزانی که کودکیشان را در محرومیت و تاریکی به سر بردهاند، بسیار فرق دارد.
مطابق آنچه دکتر بلوم گفته است، دوام و خصوصیت آنچیزی که یک کودک در آغاز زندگیاش میآموزد، در کودکان آموزش ندیده، دیده نمیشود. ما در مورد ساختمان عصبی و فعل و انفعالاتی که در مغز ایجاد میشود بسیار کم میدانیم. اما این کاملاً روشن است که تأثیر آموزش در سالهای اولیه زندگی کودک با سالهای بعد از آن تفاوت مشهود و غیر قابل انکاری دارد. خود این مسأله نشان دهندهی این است که چرا والدین به آموزشهای شش سال اول زندگی کودکشان توجه بیشتری نشان دهند.
دکتر بلوم امیدوار است تا با انجام آموزشهای اولیه و درک آثار و نتایجی که از آن به دست میآید، تغییرات لازمی را که در نوع عملکردمان نیاز است را انجام دهیم تا قادر باشیم درصد کودکان باهوش را نسبت به کودکان ضعیف بالا ببریم و دستآورد بزرگی را برای کشورمان به ارمغان بیاوریم.
۵. کودک شما تا سن چهار سالگی از نظر فکری نصف یک انسان بالغ رشد میکند. مابقی این رشد تا سن هشت سالگی بدون در نظر گرفتن محیط و شرایط آموزشی فقط و فقط بیست درصد خواهد بود.
زمانی که انسان به سن هفده سالگی میرسد رشد بهرهی هوشیاش(IQ) ثابت میشود؛ اما برخی بر این اعتقادند که امکان بالا یا پایین رفتن آن در زمان تحصیلات دانشگاهی هست.
بدون شک کودکتان بعد از گذشتن از مقطع متوسطه و سن هفده سالگی به یادگیری ادامه میدهد. او قادر خواهد بود که هوش و استعدادش را با راهها و روشهای گوناگون دوباره به کار اندازد، اما رشد هوشی او بعد از سپری کردن دورهی متوسطه متوقف خواهد شد.
این کشف دکتر بلوم این معنی را در بر ندارد که کودک چهار سالهی شما نیمی از حقایقی را که قادر به جمعآوریاش بوده، در ذهنش انباشته کرده و در هفده سالگی تمام مغزش از اطلاعات و داشتهها پر شده است؛ این بدان معنی است که سطح هوش او در هفده سالگی ثابت شده است. با این همه او یا جزو تیزهوشان است یا از حد متوسط فراتر رفته. او این قدرت را دارد که از تمام پتانسیل مغز خود برای بیشتر یاد گرفتن استفاده کند یا میتواند آن را هدر دهد، اما بعد از گذشت هفده سالگی، قادر نخواهد بود تا سطح رشد هوش و استعدادش را تغییر دهد.
هوش کودک شما چهار سال بعد از تولدش در مقایسه به اندازهی یک فرد هفده ساله رشد میکند. چون رشد مغز کودک شما در چهار سال ابتدایی زندگیاش سریعترین حد رشد را دارد، حیرتآور نیست که شما یک چنین رشدی را در اعضای دیگر بدن او هم ببینید.
بزرگترین مسئولیتی که در ابتدای زندگی کودک بر عهدهی والدین گذاشته شده، پی بردن به میزان رشد هوش کودکشان است. دکتر بلوم میگوید: «گرچه باید زمینهی ژنتیکی در کودک موجود باشد، اما نقشی که چگونگی آموزش و محیط مناسب خانه در آیندهی کودک ایفا میکند، بسیار مهم است.» وی اضافه میکند که این محیط مناسب آموزشی غیر از اینکه باعث رشد سریع کودک در شش سال اول زندگیاش خواهد شد، در دورهی تحصیلات ابتدایی او نیز تأثیر خواهد داشت.
۶. اگر بخواهیم سلطهی مغز کودکتان را به چیزی شبیه کنیم، بهترین گزینه کامپیوتری است که باید قبل از استفادهی مؤثر، برنامهریزی شود. کودک شما نیز از طریق حواس پنجگانهاش تحریکات عصبی را دریافت و به مغز خود برنامه میدهد. این تحریکات هر اندازه بیشتر باشند، گنجایش مغز او بزرگتر خواهد بود و حاصل، هوش و استعدادی افزونتر.
طبق نظریهی یکی از متخصصین اعصاب، ـ دکتر پنفیلد ـ قسمتهای آزادی که در مغز وجود دارند به عنوان حافظه برای ادا کلمات و به یاد داشتن خاطرهها به کار میروند. آن قسمت از مغز که برای نوشتن و حرف زدن به کار میرود، در نیمکرهی مخالف دستی است که از آن استفاده میشود. آن دسته از داشتهها که فرد در لایهی خارجی مغز نگاه میدارد، یادش نمیآید، اما اینها ـ تجربهها و آموزشها ـ در مغز حفظ خواهد شد. این دانشمند میافزاید: «زمانی که ما به مغز اجازه میدهیم تا در زمانی مشخص، چیزی را با روشی خاص یاد بگیرد یا ضبط کند، زمینهی موفقیت یا محدودیت خود را فراهم کردهایم.»
۷. طبق نظر دکتر پنفیلد دوران دستور دادن به مغز برای فراگیری، محدود به زمان خاصی است و دربارهی اینکه در چه زمانی میشود سلولهای خاکستری مغز را به فعالیت واداشت، میگوید: «مغز انسان عضوی زنده محسوب شده و رشد میکند، اما این رشد وابسته به بسیاری از علتهاست که استعداد و انجام وظایف اعضا، آن هم به نحوی صحیح و شایسته، دو نمونه از آنهاست. هرگز کسی ـ از آموزگاران تا متخصصین درمان مغزی ـ نمیتواند در آن تغییری به وجود آورد. به عنوان نمونه ما خوب میدانیم که اگر کودکی به آن قسمت از مغز که مسئولیت صحبت کردن را بر عهده دارد، لطمهای وارد کند، توانایی صحبت کردن را از دست خواهد داد. اما بعد از گذشت چند ماهی از این مسأله، او مرکز دیگری را در مغزش ایجاد خواهد کرد تا بتواند صحبت کند. مرکزی که بعدها ساخته خواهد شد، تشکیل شده از سلولهای آزاد مغزی است که هیچ وظیفهای را بر عهده ندارند، اما اگر به قسمتهای حساس مغز کسی آسیبی وارد شود، اوضاع بسیار پیچیده و مشکل خواهد شد تا مغز بتواند مرکز جدیدی را برای جایگزین کردن آن قسمت آسیبدیده، درست کند. وظایفی که کورتکس باید انجام دهد، از پیش تعیین شده و مغز فرد آسیبدیده نرمش و شکلپذیریاش را از دست داده است.»
زمانی که تغییراتی در نرمش مغز اتفاق میافتد، معمولاً آموزشهایی که در اوایل زندگی توسط فرد کسب شده، فراموش میشوند، اما به کلی از حافظه حذف نخواهند شد و این در حالی است که اگر این اتفاق در سنین بالا رخ دهد، چنین فرآیندهایی اتفاق نخواهد افتاد. اگر یک نوجوان یازده تا پانزده ساله نتواند حرف یا کلمهای را به صورت صحیح تلفظ کند، برطرف کردن این مشکل بسیار سخت خواهد بود. این سیر در کودکان سه یا چهار ساله بسیار راحتتر انجام میشود.
۸. در زندگی یک کودک، دورانهای حساسی برای هر نوع آموزش خاص وجود دارد. این دورهها جزوی از مراحل رشد هستند که حالتهای ساختاری رشد مغز و یادگیری آموزشی خاص را برای او آسانتر میکنند. بعد از گذشت این دورهها، آن آموزش خاص معمولاً غیرممکن خواهد شد.
تحقیقات و بررسیها نشان میدهد که امکان به فعالیت واداشتن مغز اطفال هم در دوران مشخصی از زندگی آنها وجود دارد. اگر این نوع تحریکها دز زمانهای خاصی صورت نگیرد، بعد از گذشت مدتی تحریک با همان محرکهای اولیه نتیجهای در بر نخواهد داشت. اینگونه، فرد از این ناتوانی در طول زندگی رنج خواهد برد. نمونههایی همراستا با این مسأله میتوان در طبیعت یافت که در زیر به آن اشاره میشود.
برهای که بعد از تولد از مادرش جدا شود، حتی اگر با همنوعان دیگرش باشد، دیگر به هیچ عنوان دنبال گله نخواهد رفت.
پرندهای مثل قناری اگر پس از تولد از مادر جدا شود، هرگز نمیتواند به خوبی آواز بخواند. اصلاً فرقی هم ندارد که مدتهای طولانی او را در کنار پردهی خوشصدای دیگری قرار دهند.
دو تن از دانشمندان این گونه نظر دادند که یکی از مهمترین دوران زندگی کودک، زمانی است که او چگونگی خوردن غذاهایی که نرم نیستند را یاد بگیرد. اگر این کار در زمان مشخصش انجام نگیرد، کودک غذاهایی را که جویدن آن ضورری است را از دهان بیرون خواهد آورد، یا اگر آن را ببلعد، سریع بالا میآورد. در کودکانی که به طور طبیعی رشد میکنند، باید جویدن را در سن شش ماهگی آموزش داد. دو راهی که در ادامه بیان میکنیم به شما نشان میدهد که چه زمانی این آموزش را شروع کنید که کودک به راحتی آن را بیاموزد.
زمانی که غذا را مقابل دهان کودک و روبروی زبانش نگاه میدارید و کودک آن را پس نمیزند.
زمانی که کودک دست خود را دراز کرده و اشیاء را با دست میگیرد.
تحقیقات بسیاری انجام شده تا با کشف دقیق این زمانهای حساس به پدر و مادرها کمک کنند تا از این فرصتها به بهترین نحو بهره ببرند. بنا بر نظر ماریا مونتسوری بهترین زمان برای آموزش خواندن و نوشتن کودکان چهار تا پنج سالگی است. کودکان در این دوره با اشتیاق و شادی فراوان به یادگیری میپردازند. او طبق تحقیقاتی که انجام داده، نتیجهای حاصل کرده که کودکان سه و نیم تا چهار و نیم ساله، بسیار بهتر از کودکان شش تا هفت ساله خواندن و نوشتن را میآموزند.
این محقق بر این عقیده است که کنترل کردن ماهیچههای انگشتان دست برای نگارش بسیار راحتتر از هم راستا کردن لبها، زبان، حنجره و ششها برای ادا حروف و کلمات است. در ضمن میافزاید هدایت و راهنمایی انگشتان کودک برای نگارش بسیار سهلتر از کنترل کنشها و واکنشهای اعضاء بدن او برای صحبت کردن است.
شما خود شاهد این عشق و علاقه بودهاید و دیدهاید که کودکان سه تا چهار ساله قادر هستند علامتهای روی مواد غذایی بستهبندی شده را تشخیص دهند. دلیل آن هم دیدن آن علامتها در تلویزیون است. آنها در زمانی خاص از والدین خود خواهند خواست که به آنها بیاموزند که چگونه نام خود، والدینشان و هرچه را که دوستش دارند را بنویسند.
در گذشته از آموزشهای سالهای اول زندگی کودک خودداری میشد و در جواب سؤالهایی که کودک میکرد به او میگفتند: “جواب این سؤال را زمانی که به مدرسه رفتی یاد خواهی گرفت.” اما تحقیقاتی که امروزه صورت گرفته به ما نشان میدهد که هرگز نباید این فرصتهای طلایی را از دست داد و باید هر آنچه را که کودک میخواهد به او آموخت و او را در طی این مسیر، تشویق نمود. کودکانی که در سنین چهار تا پنج سالگی مهیای خواندن و نوشتن میشوند، دوران رشدی را که برای ورود به دبستان نیاز است را پشت سر گذاشتهاند.
دکتر مونتسوری تأکید میکند که حساسترین و مهمترین زمان برای آموزش نظم و ترتیب، از دو و نیم تا سه و نیم سالگی کودک است. در این زمان خاص، کودک اصرار شدیدی برای کارهای معمولی دارد.
به عنوان مثال:
خرسش همیشه باید کنار تختخوابش باشد.
شبها زمان خواب در اتاق نیمهباز باشد.
شیرش را در لیوان خودش میخواهد.
و …
برخی از محققین بر این اعتقادند که سن دو و نیم سالگی در تمام دوران طفولیت کودک از مهمترین و حساسترین جایگاه برخوردار است؛ چون مغز در حال رشد کودک تلاش میکند تا تمام آنچه را که میبیند، نظم و ترتیب دهد.
شما میتوانید از این فرصت استفاده کرده و به کودکتان در این نظم و ترتیب دادن مشاهدات کمک کنید. کودکان آموزش دیده در مدرسهی مونتسوری همگی تلاششان بر این است که همهی وسایل را به هم بریزند و بعد خود آنها را نظم و ترتیب دهند تا آغاز، میانه و نتیجهی آن را خود مشاهده کنند و بعد از آن به کار دیگری بپردازند. این کودکان از به نظم و ترتیب درآوردن پیرامونشان لذت میبرند.
باید تحقیقات بسیاری انجام شود تا دورانهای مهم و حساس زندگی کودک کشف شوند و والدین را با آنها آشنا کرد تا بتوانند به موقع و به طوری صحیح به فرزندانشان کمک کنند. اگر والدین به طور مداوم فرزندانشان را رصد کنند، به خوبی خواهند توانست این دورانها را تشخیص دهند و آن شوق لازم که برای آموزش کودکشان نیاز است را به وجود آورند.
۹. زمانی که به ارزش رشد هوش کودک پی بردیم، از شواهد آن رشد در هنگام صحبت کردن غافل شدیم. به احتمال بسیار زیاد، یادگیری و صحبت کردن به زبان انگلیسی یکی از سختترین کارهایی است که یک انسان میتواند در کشورش انجام دهد، اما کودکی که سنش نزیدک به پنج سال است، میتواند در این حیطه یک استاد به حساب آید.
سنین بین سه تا چهار سالگی جزء مراحلی از زندگی کودک است که او میتواند با اندکی سعی و تلاش بر سختیها و پیچیدگیهای زبان پیروز شود. این در حالی است که عدهای از متخصصین آموزش بر این باورند که کودک دراین سن فقط و فقط میتواند کاغذها را با انگشتانش سیاه کند یا با اسباببازیهایش بازی نماید، اما آنها نمیدانند که با کمکاری در امر کشف این دوران رشد فکری کودک، ندانسته زمان آموزش او را به تأخیر میاندازند.
یکی از ابعاد زیانبخش فلسفهی آموزش، چنین طرز فکری است که میگوید: «هرگز نباید به کودکان زیر چهار سال خواندن را آموخت. این اتفاق باید بعد از گذشتن از سن شش سالگی رخ دهد.» این راه و روش از فجیعترین اشتباهات تاریخ آموزش است.
۱۰. به دلیل ساختار فیزیکی و ژنتیکی بهخصوص مغز، یک کودک خردسال میتواند بیشتر از هر زمان دیگری زبان دوم یا حتی سوم را بیاموزد.
دکتر پنفیلد که تحقیقی در این زمینه روی کودکان کانادایی انجام داده است، میگوید: «مغز کودک، پتانسیل خاصی برای یادگیری زبان دارد که با گذشت زمان این پتانسیل کاهش مییابد.» او در ادامه میافزاید: «مغز یک کودک فوقالعاده انعطافپذیر است. امکان این هست که مغز یک فرد بالغ در دیگر امور بسیار مؤثر و کارآمد باشد؛ اما از لحاظ یادگیری زبان بسیار پایینتر از قدرت گیرایی یک کودک است».
شما میتوانید این قدرت یادگیری را در اطرافیانتان مشاهده کنید. قطعاً در اطراف شما کسانی هستند که به خارج سفر کردهاند. کودکان این خانوادهها بدون کمک گرفتن از مربی یا هر تلاش خاصی، به خودی خود و در کوتاهترین مدت زبان کشوری که به آن سفر کردهاند را آموختهاند؛ اما پدر و مادرشان هرچند دارای تحصیلات عالی بودهاند، باز برای یادگیری زبان به مشکل خوردهاند. آنها حتی بعد از آموختن آن زبان خاص هرگز نخواهند توانست با لهجهی صحیح آن کشور صحبت کنند.
در این جا سؤالی که دکتر پنفیلد مطرح میکند این است: دلیل این که دستگاهها یا واحدهای زبان کودک در سالهای اولیهی زندگی او رشد میکنند چیست؟ و آیا سلولهای عصبی مغز چیزهایی را که میشنوند و تکرار میکنند، ضبط مینمایند؟ پاسخی که خود او به این پرسش میدهد بدین شرح است: «واحدها و دستگاههای زبان کودک که با دیگر سلولهای عصبیای که با نیروی محرکه، تفکر و مابقی فعالیتهای فکری در ارتباط هستند، پیوستگی دارند و کودک تقریباً در پایان شش و نه سالگی این واحدهای زبانی را به عنوان مرجع در نظر میگیرد تا تعداد لغتهایی را که به آنها نیاز دارد، افزایش دهد. کلمههای جدید، در همان مرجع و با کمک صداهایی که شنیده و در مغز خود ضبط کرده، ساخته میشود».
اگر نوجوانی بخواهد بعد از گذر از سن ده یا دوازده سالگی زبان دومی بیاموزد، حتماً باید از همان دستگاهها و واحدهای زبانی قدیمی استفاده کند. در این صورت او جای اینکه از صداهای ویژهی زبان دوم تقلید کند، از واحدهای شفاهی خودش ـ زبان مادریاش ـ کمک خواهد گرفت و نتیجهی آن صحبت کردن زبان دوم با لهجه است.
هر نوجوان یا فرد بالغی که در تلاش است تا زبان دومی را یاد بگیرد و از دستگاههای دوران طفولیت که در مغزش به ثبات رسیده، بهره میبرد، باید از راه ترجمهی فکری کمک بگیرد. دکتر پنفیلد نام این فرآیند را “یادگیری زبان به صورت غیر مستقیم” گذاشته است. تمام آموزگارانی که از زبان انگلیسی برای آموزش زبان فرانسه استفاده میکنند، از همین روش بهره میبرند، اما کودکانی که در حال یادگیری زبان دوم و سوم از معلمی هستند که خود به همان زبان صحبت میکند، دستگاه یا واحدی تازه مختص به همان زبان در مغزشان ایجاد میکنند. به این فرآیند “آموزش مستقیم” یا “مادری” میگویند.
زمانی که کودک در زمان مناسب و مختص به یادگیری زبان، با سه زبان گوناگون روبهرو شود ـ در خانه، مؤسسه و معلم خصوصی ـ آگاه نیست که در حال آموزش سه زبان است، بلکه در این حقیقت به سر میبرد که باید در خانه با یک روش، در مؤسسه با روشی دیگر و با معلم خصوصی با روشی متفاوت، صحبت کند.
هرچند در مغز انسان یک جدایی تعریف شده برای نحوهی صحبت به سه زبان گوناگون وجود ندارد؛ اما با تمام اینها یک شاهکلید مهم و بسیار حساس به نام “رفلکس معین” یا “برگشت دهنده” هست که به هر فردی این اجازه را میدهد که از یک زبان جدا شده و به زبان دیگری صحبت کند. اگر کودک با فردی که به زبان و لهجهی انگلیسی حرف میزند، روبهرو شود، او هم در مقابل انگلیسی صحبت خواهد کرد و در صورت روبهرویی با فردی که به زبان و لهجهی خاص فرانسه حرف میزند، کلید رفلکس برگشته و کودک فقط کلمات فرانسوی را به خاطر میآورد.
هنگامی که کودک پا به نوجوانی گذاشت و از سن ده یا دوازده سالگی گذشت، برایش بسیار سخت خواهد بود که کلید رفلکس را در مغزش رشد دهد؛ مگر این که توانسته باشد در این سن دستگاه آموزش یک زبان خارجی را در مغز خود به وجود آورده باشد.
در ظاهر برای کودکانی که محل زندگیشان محیطی انگلیسی زبان است، آموختن زبان دوم یک حرکت بیفایده محسوب میشود؛ چون با گذشت زمان و استفاده نکردن از زبان دوم، آن را از یاد خواهند برد. این فراموشی کاملاً درست است؛ اما اگر کودک بعد از اینکه سن نوجوانی را پشت سر گذاشت و دوباره قصد کرد که زبان دوم را بیاموزد، مرجعی بسیار عالی در اختیار دارد که در کوتاهترین زمان، زبان مورد نظر را بیاموزد و کلمات مخفی شده در مغزش دوباره آشکار شوند.
این گونه به نظر میرسد که کودکان اروپایی، بسیار بیشتر از کودکان کشورهای انگلیسیزبان (مانند آمریکا) در آموختن زبان دوم استعداد دارند؛ دلیلی هم که برای این گفته بیان میشود این است که کودکان اروپایی به شنیدن زبانهای دوم و سوم عادت دارند، در صورتی که کودکان آمریکایی این چنین نیستند.
۱۱. هر کودکی توانایی و ظرفیت محدودی برای پیگیری، تحقیق، تلاش، جستوجوی تازگیها و موضوعات مهیج، یا یادگیری به وسیلهی هر کدام از حسهای پنجگانه را دارد تا بتواند کنجکاوی سیریناپذیرش را ارضا کند. این ظرفیت مانند تمام احساس نیازها، اضطرابها و … ریشهی غریزی دارد. چون ما نمیتوانیم تمام استعدادها و ظرفیتهای کودکان را به طور کامل شناسایی کنیم، رفتاری که از آنها سر میزند را به پای شیطنت کودکانهی آنها میگذاریم. این مطلب تا آنجا پیش میرود که حتی گاهی به دلیل دست بردن در قفسهای برای ارضاء نیازی ضروری در راستای تحریک فکری، او را تنبیه میکنیم و این عمل او را بهانهای برای برطرف نکردن نیازهایش قرار میدهیم.
اکثر کودکانی که در مدرسه از کنجکاوی بیشتری نسبت به دوستانشان برخوردار هستند، در مدرسه به عنوان کودکانی مزاحم و شیطان شناخته میشوند. معلمها هم توانایی این ندارند تا نیازهای بی حد و اندازهی آنها به تحریکهای فکری را شناسایی کنند.
در عصر حاضر روانشناسان و زیستشناسان بسیاری علاوه بر کشف غریزهی کجکاوی کودکان این غریزه را در مورد حیوانات آزمایشگاهی مورد بررسی قرار دادهاند. به عنوان نمونه تحقیقاتی که روی میمون انجام شده، نشان میدهد که میمون بیشتر وقتش را به بازی با وسایل مکانیکی مشغول است. موشهای صحرایی برای پیدا کردن غذا، راههای طولانی و جذاب را به راههای کوتاهی که جالب نباشند، ترجیح میدهند.
دانشمندان حسی را در کودکان تازه به دنیا آمده یافتند که آن را ” احساس نوگرایی” نامیده و تعریفی این گونه برای آن شرح دادند: «تمامی کودکانی که پا به دنیا گذاشتند را میتوان با نمایش اجسام مختلف تحریک نمود. مثلاً اگر توپ قرمز درخشانی را به یک کودک دو روزه نشان دهید، او چشمهایش را در حالی که تمامی بدنش در حال تحریک است به توپ میدوزد. اگر این کار را دوباره انجام دهید، باز هم میتوانید این احساس را در کودک مشاهده نمایید؛ ولی بعد از این که این کار را بیش از دو بار انجام دادید، او دیگر به توپ توجهی نخواهد کرد. چون توپ تازگیاش را پیش او از دست داده است. اگر این کار را با جسمی دیگر انجام دهید، باز میتوانید تحریک را در او مشاهده نمایید.»
اکثر حرکتهای کودکان که از دید ما یک شیطنت کودکانه به حساب میآیند، در اصل نشانهای از این اشتیاق و کششهای غریزی برای شناختن و تشخیص اجسام است؛ خصوصاً کودکانی که بسیار کوچک هستند، زمان کمتری را برای دیدن و ورانداز کردن اشیاء صرف میکنند و سریع سراغ شیء دوم و سوم میروند. برخی این فرآیند را این گونه توضیح میدهند که: «مغز کوچک کودکان خردسال، قادر به آموختن حجم کمی از اطلاعات است.» اما تحقیقات دانشمندان این مسأله را به گونهای دیگر شرح داده که: «اگر طفلی تمرکز کمی بر شیءای خاص دارد، این عدم تمرکز از نیاز مبرم به شاخت اشیاء بیشتر نشأت میگیرد.»
اگر پدرها و مادرها از وسایل بهتری برای ارضاء این نیاز طبیعی فرزندشان به نگاه کردن، آزمایش، سعی و به کارگیری محرکهای بیشتر و گوناگون، استفاده کنند، کودک آنها نه تنها آموزش مورد نیازش را فرا میگیرد، بلکه احساس رضایت و شادی بیشتری خواهد کرد.
هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.