آبرو واقعا چیست؟ چیزی جز یک توهم ذهنی است؟
اگر فلان کار را انجام دهم آبروی خانواده ام می رود.
احتمالا این جمله ای است که بارها و بارها در طول زندگی ات شنیده ای. اما تا به حال از خودت سوال کردی این آبروی لعنتی اصلا چی هست که انقدر مهم است؟
آبرو یک توهم ذهنی است:
آبرو یعنی توهم من درباره چگونگی اندیشیدن دیگران درباره من. و حالا اوضاع زمانی وخیم تر می شود که تصور می کنیم چگونگی اندیشیدن دیگران درباره من می تواند با انجام دادن کاری توسط شخصی سومی تغییر کند.
اما بگذار با واقعیت روبرویت کنم. تو ابدا برای کسی مهم نیستی. اگر احساس می کنی مهم هستی صرفا توهم ذهنی توست.
اگر همین الان از کسانی که احساس می کنی برایشان بسیار مهم هستی تقاضای مثلا یک میلیارد تومان پول کنی می بینی چطور به یکباره برایشان بی اهمیت می شوی.
شاید این بی اهمیتی تا جایی پیش برود که دیگر حاضر نباشند با تو در ارتباط باشند.
در طول تاریخ آبرو صرفا یک بازی روانی بوده است که خانواده ها برای کنترل بچه ها از آن استفاده می کردند.
به همین دلیل است که ماجرای آبرو در هر خانواده ای متفاوت است.
مثلا اگر فردی نمرات پایینی در مدرسه دریافت کند به ناگاه آبروی خانواده می رود.
یا اگر با یک فردی ازدواج کنی که خانواده از آن خوششان نمی آید به ناگاه آبروی خانواده می رود.
یا در برخی از خانواده ها اگر به موسیقی علاقه مند شوی آبروی آن خانواده می رود.
به یک موضوع دقت کردی. آبروی خانواده ها زمانی می رود که خودشان هیچ نقشی در آن کار ندارند. بطور مثال چطور ممکن است من یک کار درست یا اشتباهی انجام دهم، آنوقت آبروی فرد یا افراد دیگری برود؟
تصور کن من دزدی کنم، آبروی تو برود!
مزحک نیست؟
آبرو یعنی همرنگ جماعت شدن.
اما سوال اینجاست که این جماعت آیا واقعا حال شان خوب است و خوشبخت هستند؟
حتما نه! وگرنه که انقدر آه و ناله نمی کردند.
ما هم خواهان تفاوت هستیم و هم خواهان همرنگ جماعت شدن. عجیب نیست؟
به عبارت دیگر هم خر را می خواهیم هم خرما را. می خواهیم متفاوت باشیم چون دریافتیم که همرنگ جماعت بودن یعنی خود بدبختی اما از طرف دیگر می خواهیم همرنگ جماعت باشیم تا توسط دیگران قضاوت نشویم.
اگر درباره این ترس کمی عمیق تر شویم متوجه می شویم که ما ترس از طرد شدن داریم.
اما این ترس واقعی نیست. چون مردم همیشه کسی را دوست دارند که شبیه خودشان نباشد.
مثلا مردم ایلان ماسک را دوست دارند چون اصلا شبیه خودشان نیست و ریسک های بزرگی می کند اما همین مردم در حد اینکه با پای چپ وارد دستشویی شوند یا پای راست هم ریسک نمی کنند!
تصور کن همین ایلان ماسک در یک خانواده سنتی ایرانی بدنیا می آمد. اگر می گفت من دوست دارم درباره فضا تحقیق کنم چه واکنشی می دید؟
بچه بشین سرجات. تو تنبان خودت هم نمی توانی بالا بکشی حالا می خوای آدم ها را بفرستی فضا؟
نمی گی مردم درباره ما چی می گن؟ بی آبرویی تا کجا؟ می خوای ساقی گل بشی تو محل؟
پس یادت باشد آبرو خیالبافی ما درباره طرز فکر دیگران درباره ماست که در نهایت کوچکترین اهمیتی هم ندارد.
هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.