خلاصه فصل به فصل کتاب «انقدر خوب باش که نتوانند تو را نادیده بگیرند»
این کتاب با عنوان “انقدر خوب باش که نتوانند تو را نادیده بگیرند”، یکی از کتابهای موفق و الهام بخش در زمینه رشد شخصی و بهبود کیفیت زندگی است. در این کتاب، نویسنده به شیوهای دلنشین و قابل فهم، به خوانندگان کمک میکند که بهترین نسخه خود را بیابند و به اهدافشان نزدیک شوند.
از جمله مفاهیمی که در این کتاب به آن پرداخته شده است، میتوان به رشد شخصی، پرورش اعتماد به نفس، توسعه مهارتهای ارتباطی، مدیریت زمان، تواناییهای رهبری و تفکر مثبت اشاره کرد. همچنین، نویسنده به دلیل برخورداری از تجربیات گسترده در زمینه رشد شخصی، به خوانندگان خود نکات و راهکارهای مفیدی را ارائه میدهد که میتواند در بهتر شدن زندگی آنها تأثیر بسزایی داشته باشد.
به طور خلاصه، کتاب “انقدر خوب باش که نتوانند تو را نادیده بگیرند”، یک کتاب الهام بخش و پربار در زمینه رشد شخصی و بهبود کیفیت زندگی است که به هر کسی که به دنبال بهتر شدن زندگی خود است، توصیه میشود.
So Good They Can’t Ignore You: Why Skills Trump Passion in the Quest for Work You Love
کتاب So Good They Can’t Ignore You در سال ۲۰۱۲ توسط کال نیوپورت[۱]Cal Newport، استاد دانشگاه جورجتاون نوشته شده است. در این خلاصه سعی کردیم به بررسی نکات اصلی هر فصل بپردازیم. برای مطالعه مطالب و مثالهای بیشتر در مورد هر فصل و قانون، میتوانید از متن کتاب اصلی استفاده کنید.
قانون اول: علاقهات را دنبال نکن
قانون دوم: انقدر خوب باش که نتوانند تو را نادیده بگیرند
قانون سوم: پیشنهاد ترفیع را رد کن
قانون چهارم: کوچک فکر کن اما بزرگ عمل کن
زمان مطالعه: ۲۹ دقیقه
«علاقهات را دنبال کن»، یک توصیهی باطل
بسیار پیش آمده است که افرادی را میبینیم که عاشق کار خود هستند و آن را بخشی از هویت و شخصیت خود میدانند و از انجام آن لذت میبرند. این در حالی است که اکثر افراد، از شغل خود راضی نبوده یا حداقل عاشق آن نیستند. چرا؟ چه تفاوتی میان این دو گروه وجود دارد؟
توصیه قدیمیای وجود دارد که ممکن است از نظر شما، راهی برای نشان دادن تفاوت این دو گروه باشد:
«علاقهات را دنبال کن»
این فرضیه بر این اساس بنیان گذاشته شده است که در وجود شما، از پیش علاقهای وجود دارد. تنها کاری که لازم است انجام دهید، این است که آن علاقه از پیش تعیین شده را کشف کرده و سپس شغلی پیدا کنید که با آن تطابق داشته باشد. اگرچه این فرضیه، بسیار رایج و محبوب است اما نه تنها کارآمد نیست بلکه در مواقعی میتواند باعث شود افراد مدام از این شاخه به آن شاخه بپرند و در مسیر یافتن علاقه واقعی خود، فرسوده و سرخورده شوند.
اما چرا؟ چرا این فرضیه معتبر نیست؟ اگر این توصیه کارآیی ندارد، پس چه توصیهای میتواند شما را برای ساختن کاری که عاشق آن شوید، هدایت کند؟در کتاب «انقدر خوب باش که نتوانند تو را نادیده بگیرند»[۲]so good they can’t ignore you، چهار قانون اساسی را بررسی میکنیم که به این سوالات پاسخ میدهند.
قانون اول: علاقهات را دنبال نکن
در قانون اول، به این موضوع میپردازیم که چرا «علاقهات را دنبال کن» یک توصیه اشتباه است و اعتبار آن را زیر سوال میبریم.
بخش اول: این توصیه بیفایده است
این فرضیه، بر این اساس است که در وجود همه ما، ز پیش، علاقهای وجود دارد. شما موظف هستید که این علاقه را کشف کنید و سپس به دنبال شغلی بگردید یا شغلی را بسازید که با آن تطابق داشته باشد.
بر اساس این فرضیه، در بازار کار، یک شغل وجود دارد که همان شغل درست برای شماست و هر کاری به جز آن، برایتان رضایت و شادی به همراه ندارد. شادی و رضایت شغلی در گرو یافتن اشتیاق و علاقه و دنبال کردن آن است.
هواداران این فرضیه عادت دارند که به یکدیگر جرات این را بدهند که به دنبال علاقه خود بروند و برای کسانی که این جرات را ندارند، دل بسوزانند.
اما اگر به سراغ نظر محققان برویم، آنها اینطور فکر نمیکنند. اگر از بر اساس دیدگاه علمی به بررسی این بپردازید که چه چیزی رضایت شغلی را تضمین میکند، آنها به شما خواهند گفت که «علاقهات را دنبال کن» نه تنها راهکار موثری نیست، بلکه میتواند یک توصیه افتضاح باشد ! آنها معتقدند که درست کار کردن، بسیار رضایتبخشتر است تا پیدا کردن کارِ درست.
اما با این اوصاف، چطور باید شغلی را پیدا کنیم که نهایتا عاشق آن شویم؟ آیا باید به جای امتحان کردن حوزههای مختلف، روی یک حوزه تمرکز کنیم؟ این حوزه کلی را چطور انتخاب کنیم؟ چطور بفهمیم که چه زمانی باید یک موقعیت را دنبال کرده و چه زمانی از آن بگذریم؟
بخش دوم: علاقه کمیاب است
اگر زندگی افراد موفق را بررسی کنید بیشتر بر اساس این واقعیت است که شغلی که نهایتا عاشق آن بشوید، از تلاش و سختکوشی زیاد و فشار آوردن به خود در بروز مهارتها و تواناییهاست. اما این فرضیه به پیروان خود این طور میگوید که پیش از انجام هر کاریف آن را به صورت ذهنی و انتزاعی قضاوت کنید. اگر به انجام ان علاقه و اشتیاق داشتید، به سراغش بروید. در غیر اینصورت، آن را کنار بگذارید. اما همانطور که در بخشهای پیش رو به آن خواهیم پرداخت، اشتیاق با گذر زمان و طی کسب مهارت به وجود میآید.
اما این سوال همچنان پابرجاست که چرا برخی افراد از کار خود لذت میبرند و دیگران نه؟ بر اساس نتایج پژوهشهایی که در این زیمنه انجام شده است، میتوان اینطور نتیجه گرفت که عدم رضایت شغلی، دلایل متعددی دارد اما عدم تطابق شغل با یک علاقه از پیش تعیین شده، جزو این دلایل نیست.
اشتیاق کمیاب است. طی تحقیقی روی ۵۳۹ دانشجوی کانادایی، از آنها پرسیدند که آیا نسبت به چیزی علاقه و اشتیاق دارند؟ اگر پاسخشان به سوال قبل مثبت است، به چه چیز یا چیزهایی؟. در پایان این پژوهش، مشخص شد که ۸۴ درصد دانشجویان به مسائلی علاقه دارند و مشتاق هستند. شاید تا اینجا فکر کنید که این آمار، فرضیه اشتیاق را تایید میکند و نشان میدهد در وجود افراد اشتیاقی از پیش تعیین شده وجود دارد که فقط باید آن را کشف کرد. اما خوب است بدانید که از میان این ۸۴ درصد، تنها ۴ درصد از آنها، به علایقی اشاره کرده بودند که میشد آن را به حوزه حرفهای متصل و آن را به یک شغل تبدیل کرد. سایر علایقی که ۹۶ درصد باقیمانده به آن اشاره کردند، صرفا در حوزه سرگرمیها میگنجیدند.
اشتیاق زمانبر است. در پژوهشی دیگر که در این زمینه صورت گرفت، نشان داده شد که احتمال اینکه افراد شغل خود را بخشی از هویت خود بدانند و به آن عشق بورزند، رابطه مستقیمی با تعداد سالهایی دارد که فرد مشغول به انجام آن کار است. اگر کمی به بررسی این موضوع بپردازیم، به نظر منطقی میرسد.
با گذر زمان، فرد فرصت بیشتری برای کسب تجربه، دستورزی و تقویت مهارتهای خود دارد. این موضوع باعث میشود او احساس کفایت کرده و حس کند بر کار خود مسلط است. از طرفی با گذشت زمان، فرد فرصت بیشتری برای برقراری روابط مثبت و تعاملات موثر با همکاران و مخاطبان خود دارد. از نگاهی دیگر، در طی سالیان، فرد این امکان را دارد که به خوبی درک کند خدمات او، چه تاثیراتی بر جامعه هدف او میگذارد. همه اینها باعث میشود اشتیاق و علاقه او به کار بیشتر شده و رضایت شغلیاش افزایش پیدا کند.
برای درک بهتر اینکه علاقه و اشتیاق پیدا کردن نسبت یه یک کار، به گذر زمان و کسب تجربه در آن نیاز دارد و از پیش وجود ندارد، به نظریه خودتعیینگری[۳]self-determination theory مراجعه میکنیم. بر اساس این نظریه، انسان برای انجام یک کار، به محرک و انگیزه نیاز دارد. تنها محرکی میتواند انسان را تحریک کند که به ۳ نیاز روانشناختی اساسی او پاسخ دهد:
- نیاز به خودمختاری و استقلال: داشتن احساس تسلط بر آنچه انجام میدهید و نحوهای که آنها را انجام میدهید.
- نیاز به شایستگی و کفایت: احساس خوب بودن در کار و انجام درست آنچه به شما واگذار میشود.
- نیاز به تعلق خاطر: احساس ارتباط با دیگران و متصل بودن با آنها.
در یک شغل، برای پاسخ دادن به هر یک از این نیازها، به زمان احتیاج دارید. برای درک درست وظایفتان و مسلط شدن بر روند کار، تقویت جایگاه خود و در دست گرفتن زمام امور، برای کسب تجربه در کار و ماهر شدن در آن و رسیدن به آن نقطه که از کار خود راضی شوید و برای ارتباط برقرار کردن با دیگران و ایجاد یک شبکه تعاملی به آنها، برای همه اینها به زمان نیاز دارید. اکنون بهتر میتواند درک کنید که اشتیاق، از پیش وجود ندارد و با گذر زمان ایجاد میشود.
اگرچه این توضیحات، مانند توصیه «فقط علاقهات را دنبال کن» لذتبخش، حماسی و الهامدهنده نیست اما حداقل ریشه در حقیقت دارد و با اعمال آنها میتوان به موفقیت رسید.
بخش سوم: اشتیاق خطرناک است
دنبال کردن فرضیه اشتیاق میتواند به کاهش احساس رضایت شغلی منجر شود. شاید با خودتان بگویید چه اهمیتی دارد که صحت یا عدم صحت این فرضیه را بررسی کنیم؟ همینکه برخی افراد با دنبال کردن آن، شغلی که هرگز از آن راضی نبودهاند را رها میکنند و به سراغ کاری میروند که عاشقش هستند، ارزشمند است. اما این باور درست نیست.
اعتقاد به این فرضیه، یعنی به اعتقاد به این که یک شغل مناسب و یک گزینه درست، بیرون در انتظار شماست. شغلی که اگر آن را پیدا کنید، بلافاصله متوجه میشوید همان است که به دنبال آن میگشتهاید و رضایت شغلی در لحظه اول در شما ایجاد میشود. اما پیدا کردن شغلی که از لحظه اول احساس خوبی به شما بدهد بسیار دشوار و داشتن رضایت شغلی از اولین روز کاری، تقریبا محال است. بنابراین اعتقاد به این فرضیه، میتواند ناامیدی و سرخوردگی ایجاد کند. ممکن است بر اساس این فرضیه، افرادی بارها و بارها رشته تحصیلی، شغل یا سمت خود را عوض کرده و هرگز به خودشان فرصت ندهند که اشتیاقبه آن کار را تجربه کنند.
از طرفی، مدتی است که فرضیه اشتیاق فراگیر شده و افراد زیادی آن را سرلوحه زندگیشان قرار میدهند. بنابراین باید آمار رضایت شغلی نیز افزایش پیدا کرده باشد. اما پژوهشها، نتایجی خلاف این را نشان میدهند. بنابراین میتوان اینطور نتیجه گرفت که این فرضیه چندان هم کارآمد نیست.
البته فراموش نکنید که این فرضیه گاهی برای برخی مفید بوده است. مانند افراد مشهور و موفق که معمولا میگویند از کودکی به این حوزه علاقهمند بوده و از ابتدا میدانستهاند که باید به کدام مسیر رو بیاورند. اما اگر یک توصیه برای گروه کوچکی موثر بوده، دلیلی بر این نیست که به تعداد زیادی از افراد قابل تعمیم باشد. کافیست جامعه هدف خود را گسترش دهید تا متوجه شوید داستان موفقیت افراد، بسیار پیچیدهتر از دنبال کردن علاقه است.
اما اگر بر اساس قانون اول، این فرضیه راهکار مفیدی برای هدایت مسیر شغلی ما نیست، باید چه چیزی را جایگزین آن کنیم؟ قانون دوم به این سوال پاسخ میدهد.
قانون دوم: انقدر خوب باش که نتوانند تو را نادیده بگیرند
در قانون دوم به این سوال پاسخ میدهیم که چه چیزی را میتوان جایگزین این توصیه ناکارآمد کرد.
بخش اول: وضوح و تسلط
در کل میتوان دیدگاه افراد به کار را به دو دسته تقسیم کرد: ذهنیت تسلط و ذهنیت اشتیاق
در ذهنیت تسلط، تمرکز فرد بر این است که به واسطه شغل خود، چه چیزی به دیگران ارائه میکند. در این ذهنیت، کسب مهارت و تسلط بیشتر، افزایش کیفیت محصول، ارائه خدمات بهتر به مخاطبان و ساخت و تولید چیزی معنادار برای فرد اولویت دارد. این ذهنیت، رهاییبخش است و باعث میشود فرد از افکار خودمحور رها شده و به جای گشتن به دنبال شغل درست، به درست کار کردن توجه کند. فردی که ذهنیت تسلط دارد، تلاش میکند که انقدر در کار خود خوب باشد که دیگران نتوانند او را نادیده بگیرند.
در ذهنیت اشتیاق، تمرکز فرد بیشتر بر این است که شغل او چه چیزی به او ارائه میکند. در این ذهنیت، لذت بردن، رضایت و تجربه احساس درگیری مثبت با کار، برای فرد اولویت دارد. اگرچه این ذهنیت بسیار از ذهنیت تسلط رایجتر است، اما به دو دلیل میتوان آن را ناکارآمد شمرد:
اگر بر فواید و مزایایی که کارتان برای شما به همراه دارد تمرکز کنید، سختیها و معایب آن بیشتر به چشمتان میآید و این باعث میشود نارضایتی و سرخوردگی بیشتری را تجربه کنید. خصوصا در ابتدای مسیر خود، زمانی که در یک شغل تازهوارد به شمار میآیید، وظایف و کارهایی که به شما میسپارند، چندان هیجانانگیز نیستند و شما را به چالش نمیکشند و همچنین مجبورید با افراد زیادی ارتباط برقرار کرده و وارد محیطی کاملا جدید و مبهم شوید. در چنین شرایطی، اگر تمرکزتان بر لذت و رضایت خودتان باشد، ممکن است خیلی زود از کارتان ناامید شده و به کلی از ان منصرف شوید.
از طرفی برای اخذ این ذهنیت، باید به دو سوال اساسی پاسخ دهید: من که هستم؟ و چه چیزی را حقیقتا دوست دارم؟. این در حالی است که پاسخ این سوالات هرگز قطعی نیست و نمیتوان به درست بودن یا نبودن پاسخ پی برد. همچنین جوابی که به این سوالات میدهید، با گذر زمان و کسب تجربه، تغییر میکند.
بنابراین میتوان اینطور نتیجه گرفت که این ذهنیت سرشار از گیجی و ابهام است در حالیکه ذهنیت تسلط، وضوح و روشنی را به همراه دارد.
اگر هم اکنون به شغلتان علاقه ندارید، ذهنیت تسلط ممکن است نهایتا اشتیاق به کارتان را در شما ایجاد کند. چراکه این ذهنیت بر تلاش برای افزایش مداوم کیفیت کار و کسب تجربه بیشتر و بیشتر دارد. این کار، باعث میشود در گذر زمان، شما به استقلال کاری رسیده، احساس کفایت کرده و با دیگران ارتباط برقرار کنید. وقوع این سه اتفاق بر اساس نظریه خودتعیینگری، انگیزه شما برای کار را افزایش داده و به دنبال آن، اشتیاقتان را نیز تقویت میکند.
بخش دوم: قدرت برگ برنده کاری
تا اینجا اینطور گفتیم که برای رسیدن به شغلی که نهایتا عاشق آن بشوید، باید قید فرضیه «علاقهات را دنبال کن» را بزنید، ذهنیت اشتیاق را رها کنید و به ذهنیت تسلط بچسبید.
اما این شغل عالی، که در آرزوی رسیدن به آن هستیم، چه ویژگیهایی دارد که آن را عالی میکند؟ نمیتوان به طور جزئی و دقیق گفت اما اگر به شغل رویایی خودتان فکر کنید، احتمالا ترکیبی از این سه ویژگی را در آن خواهید یافت: خلاقیت، تاثیرگذاری و کنترل. هر سه این ویژگیها، کمیاب (احتمالا در شغلهای بسیاری نمیتوانید این سه ویژگی را در کنار هم پیدا کنید) و ارزشمند هستند.
چطور میتوانید این سه ویژگی را وارد کارتان کنید؟ با توجه به نظریه اساسی اقتصاد یعنی عرضه و تقاضا، اگر مایل به دریافت چیزی هستید، باید یک چیز دیگر را که با آن همارزش است، ارائه کنید. بنابراین اگر میخواهید این سه ویژگی کمیاب و ارزشمند را در شغلتان داشته باشید، باید مهارتها و ویژگیهایی کمیاب و ارزشمند را به نمایش بگذارید. اینجاست که به فرضیه برگ برنده میرسیم.
برگ برنده شما در دنیای حرفهای، مهارتهای کمیاب و ارزشمند شماست که در ازای آن، به شما کاری خلاقانه و موثر ارائه میشود که میتوانید روی آن کنترل داشته باشید. در واقع برگ برنده شما، سرمایهتان محسوب میشود که میتوانید آن را روی یک کار عالی سرمایهگذاری کنید.
ذهنیت تسلط برای کسب این برگ برنده بسیار کارآمد است اما ذهنیت اشتیاق میتواند ویرانکننده باشد. ذهنیت اشتیاق بر این باور است که تنها مانعی که بین افراد و شغلی که عاشق آن میشوند وجود دارد، جرات است؛ جرات دور شدن از آنچه برای دیگران، موفقیت محسوب میشود و دنبال کردن رویای خود. اما ذهنیت تسلط اینطور میگوید که برای رسیدن به یک شغل عالی، نه به جرات، بلکه به مهارتهای کمیاب و ارزشمند نیاز داریم.
اگرچه ذهنیت تسلط معتقد است که آنقدر خوب باش که دیگران نتوانند تو را نادیده بگیرند، اما بعضی از شغلها، شایستگی این تلاش را ندارند تا با سختی و کسب مهارت، آنها را به شغلی تبدیل کنید که عاشقش شوید. با توجه به سه نکته میتوانید چنین موقعیتهایی را شناسایی کنید:
- شغلی که فرصتهای کمی به شما ارائه میدهد که مهارتهای کمیاب و ارزشمند خود را پرورش داده و از دیگران متمایز شوید.
- شغلی که روی چیزی تمرکز دارد که از نظر شما بیفایده یا حتی برای دنیا مضر است.
- شغلی که شما را مجبور میکند با افرادی تعامل داشته باشید که واقعا از آنها خوشتان نمیآید.
بخش سوم: ذهنیت تسلط را به کار بگیر
یکی از اصول ذهنیت تسلط، تمرینات برنامهریزی شده و داشتن یک استراتژی کلی است تا بتوانید به برگ برندهتان، که همان مهارتهای کمیاب و ارزشمند است، دست پیدا کرده و زندگی کاریتان را یکپارچه کنید.
مالکوم گلدول[۴]Malcom Gladwell در کتاب پرفروش خود، outliners، درباره قانون ۱۰۰۰۰ ساعت این طور توضیح میدهد: «برای رسیدن به سطح تسلط حداقلی در هر کار پیچیدهای، حداقل ۱۰۰۰۰ ساعت تمرین مستمر و برنامهریزی شده نیاز است». حتی زمانی که به حد تسلط رسیدید هم باید همیشه به تمرین و مطالعه کردن ادامه داده و روی افزایش مداوم کیفیت عملکردتان متمرکز بمانید؛ اگر میخواهید همواره متمایز باشید و غیرقابل چشمپوشی.
این تمرینات برنامهریزی شده که میتوانند ذهنیت تسلط را اجرایی کرده و برگ برندهتان را بسازند، دو ویژگی دارند.
در ابتدا باید حسابی کش بیایید ! به این معنا که تمرینات، پروژهها و چالشهایی که برای خودتان تعریف میکنید، باید کمی از تواناییهای شما فراتر باشند و شما را از محدوده امنتان خارج کنند.
و دوم اینکه باید بازخورد آنی دریافت کنید. تمرین کردن به تنهایی فایدهای ندارد. تا زمانی که نتیجه تمرینات خود را به دیگران نشان ندهید و از آنها بازخورد دریافت نکنید، مدام درجا خواهید زد و ممکن است مدتها در یک اشتباه گیر بیفتید. نتیجه کارتان را به دیگران نشان دهید حتی اگر فکر میکنید مسخره یا خیلی ابتدایی است.
برای داشتن یک برنامه تمرینی دقیق و یک استراتژی کارآمد، از این قدمها پیروی کنید:
قدم اول: نوع بازاری را که در آن رقابت میکنی، انتخاب کن
زمانی که نوبت به ساختن برگ برنده باشد، دو نوع بازار کاری داریم. بازار تک برنده و بازار چند برنده. در بازار تک برنده، فقط یک نوع برگ برنده وجود دارد که همه سر رسیدن به آن رقابت میکنند. برای مثال، میان نویسندگان برنامههای تلویزیونی، تنها یک برگ برنده وجود دارد و آن نوشتن متنهای خوب است. اما در بازار چند برنده، انواع متعددی از برگهای برنده وجود دارد و هرکسی میتواند ترکیب منحصر به فرد خود را از مهارتهای کمیاب و ارزشمند بسازد، آن را کسب کرده و برگ برندهاش را خلق کند.
ممکن است تمایز این دو بازار خیلی واضح به نظر برسد اما اشتباه گرفتن این دو با یکدیگر، اشتباهی رایج است.
برای مثال شاید فکر کنید داشتن یک وبسایت، نوعی رقابت در بازار چند برنده است. برگ برنده در وبسایت داشتن، ترکیبی است از انتخاب فرمت مناسب، رعایت قوانین بهینهسازی موتور جستوجو (سئو)، طراحی بصری زیبا، دسترسی پذیری از طریق شبکههای اجتماعی مختلف، برقراری ارتباط با سایر وبسایتها و … . اما اینطور نیست. بازار وبسایت، یک بازار تک برنده و تنها برگ برنده این بازار، رضایت مخاطب است. همانطور که احتمالا همه ما سایتهایی را دیدهایم که ظاهر بصری دلنشینی ندارند یا قوانین سئو را رعایت نمیکنند اما مخاطبین بسیاری دارند.
قدم دوم: نوع برگ برندهات را شناسایی کن
اگر بازاری که در آن رقابت میکنید از نوع تک برنده باشد، یک نوع برگه برنده بیشتر وجود ندارد اما در بازار چند برنده، دست شما در این قدم بیشتر باز است.
برای دست پیدا کردن به یک برگ برنده، میتوانید از فرصتهایی استفاده کنید که هم اکنون برای شما فراهم است. برای مثال یک دانشجوی فارغالتحصیل دکترا، میتواند به راحتی با اساتید دانشگاه خود ارتباط برقرار کرده و در پژوهشهای آنها شرکت کنید. کاری که برای یک دانشجوی دیگر از یک دانشگاه دیگر، ممکن است بسیار دشوارتر باشد. از فرصتهایی که به واسطه موقعیت شما برایتان فراهم است، نهایت استفاده را ببرید و مهارتهای کمیاب و ارزشمندتان را بسازید.
قدم سوم: «خوب» را تعریف کن
تمرینات شما باید هدفمند باشند تا به نتیجه برسند. برای خودتان مشخص کنید که آن نتیجه خوبی که برای آن تلاش میکنید، چیست. برای مثال در این بازه زمانی، «خوب» برای من این است که متنی که مینویسم توسط مدیران شبکه پذیرفته و اجرا شود.
قدم چهارم: کش بیا و نابود شو !
اگرچه انجام دادن آنچه در آن مهارت داریم، لذتبخش است، اما دقیقا خلاف چیزیست که تمرینات برنامهریزی شده از ما انتظار دارند. هدف این تمرینات این است که شما را از محدوده امن و سطح قابل قبولتان خارج کرده و وارد فضایی رقابتی و چالشبرانگیزتر کند. بنابراین کلمهای که دوست دارم برای این تمرینات استفاده کنم، کش آمدن است. عبور کردن از مرحله لذت بردن از انجام کارهایی که به آن مسلط هستید و کش آوردن خودتان تا سطحی جدید از مهارتها. اگر در این مرحله، احساس اذیت شدن یا ناراحتی نداشتید، یعنی برنامهتان به درستی پیش نمیرود و در همان دایره امن و سطح قابل قبول گرفتار شدهاید.
در مرحله دوم، پس از کش آمدن، باید نابود شوید ! این مرحله، پذیرفتن همه جانبه بازخوردهاست. در این بخش ممکن است چیزی که در ابتدا فکر میکردید خیلی خوب از آب درآمده، از نظر دیگران افتضاح باشد. آماده شنیدن هر بازخوردی باشید و توجه کنید که برای ساخت یک بنای باشکوه، باید ابتدا تمام بقایای بنای قبلی با خاک یکسان شود.
قدم پنجم: صبور باش
مهمترین قدم تمرینات برنامهریزی شده، همین مرحله است. باید روزها، ماهها و حتی سالها تمرین کنید، مهارتهایتان را تقویت و ایدههایتان را نابود کرده و از اول شروع کنید. تا روزی که حس کنید انقدر خوب هستید که دیگر نمیتوانند نادیدهتان بگیرند.
در قانون دوم به بررسی این موضوع پرداختیم که اگر «علاقهات را دنبال کن» پیشنهاد خوبی نیست، پس از چه طریقی مسیر کاری خودتان را هدایت کنید. ذهنیت تسلط را به شما معرفی کردیم و اهمیت ساختن یک برگ برنده. مهارتهای کمیاب و ارزشمندی که در بازار مشاغل گوناگون، سرمایه شما برای خرید یک شغل عالی به شمار میآیند. حالا باید ببینیم این سرمایه را میتوان روی چه چیزهایی سرمایهگذاری کرد.
قانون سوم: پیشنهاد ترفیع را رد کن
در این قانون، به یکی از مواردی میپردازیم که ارزش سرمایهگذاری برگ برندهتان را دارد: کنترل. کنترل روی آنچه انجام میدهید و روشی که برای انجام دادن آنها انتخاب میکنید.
بخش اول: اکسیر شغل رویایی
کنترل، استقلال و خودمختاری در فضای کار، از ارزشمندترین موضوعاتی است که میتوانید برگ برنده خودتان را روی آن سرمایهگذاری کنید.
فلسفه جدیدی که در برخی از شرکتها اجرا میشود، ریشه در همین موضوع دارد. ROWE یا Results-Only Work Environment یا فضای کاری نتیجه محور. در این دیدگاه، تنها توجه مدیریت شرکت به نتیجه کار است. بنابراین کارمند آزاد است که نوع کار، ساعات کاری، فضا و ابزار کار، همکاران و … را خودش انتخاب کند. چنین رویکردی در جهت افزایش کنترل کارمندان روی کار خود است.
این کنترل و خودمختاری باعث افزایش رضایت شغلی، شادی و درگیری مثبت فرد با کارش میشود.
بنابراین برای خلق شغلی که دوستش دارید در قدم اول باید برای خودتان یک برگ برنده بسازید و در قدم دوم، آن را روی یک ویژگی که یک شغل عالی را میسازد، سرمایهگذاری کنید؛ مثلا کنترل. اما در راه کسب کنترل ممکن است در تلههای آن گیر بیفتید.
بخش دوم: اولین تله کنترل
همانطور که پیش از این گفتیم، سرمایهای که میتوانید از طریق آن، ویژگیهای خوب یک کار عالی را خریداری کنید، برگ برنده شماست. بنابراین پیش از اینکه مهارتهای کمیاب و ارزشمندی را در خودتان ایجاد نکنید، نمیتوانید به دنبال کسب کنترل در کار خود باشید. کنترلی که بدون برگ برنده به دست بیاید، موقتی و گذراست. تله اول کنترل همین است؛ توقع داشتن کنترل روی کار بدون اینکه برگ برندهای در دست داشته باشید.
بخش سوم: دومین تله کنترل
بایدتوجه داشته باشید که کنترل، مقاومت ایجاد میکند. چراکه زمانیکه شما میتوانید کنترل بیشتر و بیشتری روی کارتان داشته باشید، به این معناست که مهارتهای کمیاب و ارزشمندی دارید. این باعث میشود که برای کارفرما، دوستان و همکاران خود، ارزشمند باشید و این سبب میشود که بخواهند شما را در مسیری سنتی و از پیشتعیین شده نگه دارند و مانع از کسب کنترل بیشتر توسط شما شوند.
بنابراین هر زمان در مسیر کسب کنترل روی روند کاری خود به مانعی برخوردید، احتمالا یکی از این تلهها برای شما مشکلآفرین شده است. اگر این مانع از نوع تله اول باشد، باید متوقف شده، به عقب برگردید و برای خودتان برگ برنده بسازید. اما اگر مانع از نوع تله دوم باشد، کافیست آن را نادیده گرفته و به راه خودتان ادامه دهید و کنترل کارتان را به دست بگیرید.
اما چطور میتوان متوجه تفاوت میان این دو موقعیت شد؟ کی باید به این مانع توجه کنید و کی باید آن را نادیده بگیرید؟ از طریق پرسیدن یک سوال ساده:
«آیا کسی حاضر است برای این کار شما، پولی بپردازد؟»
این پرداختن پول، به موضوعی کلیتر اشاره میکند و این حمایت میتواند از هر نوعی باشد؛ شراکت در کار، خرید محصول، سرمایهگذاری روی آن، تبلیغات و … . اگر کسی به هر نحوی حاضر باشد از کار شما حمایت کند، به این معناست که آن را ارزشمند یافته است. و این، یعنی شما مهارتی کمیاب و ارزشمند دارید که از دید دیگران قابل حمایت است. بنابراین مانعی که برای شما پیش آمده، از نوع تله اول نیست و باید آن را نادیده بگیرید و به کارتان ادامه دهید. اما اگر کسی حاضر نیست از کار شما حمایت کند، یعنی چیزی برای ارائه ندارید که نتوان آن را نادیده گرفت. پس مانع شما از نوع تله اول است. باید کارتان را متوقف کرده و به مرحله ساخت برگ برنده برگردید.
در قانون سوم، به بررسی اهمیت کنترل پرداختیم. یکی از ویژگیهای ارزشمند یک شغل عالی که شایستگی آن را دارد که برگ برنده خود را روی آن سرمایهگذاری کنیم.
قانون چهارم: کوچک فکر کن اما بزرگ عمل کن
در قانون آخر از قوانین ساخت یک شغل عالی، به اهمیت ماموریت و هدف میپردازیم. دومین ویژگی یک شغل عالی که ازش سرمایهگذاری برگ برنده را دارد. ماموریتی که تمام حرکات شما را یکپارچه کرده و آن را در مسیر رسیدن به یک هدف نهایی هدایت میکند.
بخش اول: زندگی با معنا
داشتن یک ماموریت، تک تک قدمهای شما را معنادار میکند. رشته تحصیلیتان، پژوهشهایی که در آن شرکت میکنید، ساعات کاریتان، افرادی که با آنها ارتباط برقرار میکنید، دستاوردهایی که کسب میکنید و …، همه و همه در متن یک ماموریت و یک هدف نهایی هستند که معنا پیدا میکنند.
این ماموریت میتواند ریشهکن کردن بیماریهای باستانی در آفریقا، برقراری صلح در منطقه، بهبود شرایط تحصیلی کودکان با مشکلات بینایی در شهر شما، حفظ پوشش گیاهی کشور یا افزایش کیفیت زندگی خانوادهتان باشد. مهم نیست که با ماموریت شما، به چه افرادی و در چه سطحی [SA1] کمک میشود. بسته به شخصیت شما، ویژگیهای هدفتان متفاوت است.
«باید با زندگیام چکار کنم؟»، ماموریت میتواند به این سوال شما پاسخ دهد. به جای پخش شدن انرژیتان در زمینههای مختلف و نتیجهبخش نبودن آن در هیچکدام، ماموریت، انرژی شما را در یک مسیر متمرکز کرده و به شما کمک میکند تا به هدفتان برسید.
از طرفی داشتن یک ماموریت، خود میتواند منبع انرژی، علاقه و اشتیاق باشد.
توجه داشته باشید که داشتن برگ برنده، الزاما به معنای داشتن ماموریت نیست. همانطور که افراد زیادی را میبینیم که مهارتهای ارزشمند و کمیاب بسیاری دارند اما در راستای محقق شدن هیچ ماموریت خاصی تلاش نمیکنند و بیهدف هستند.
بخش دوم: ماموریت به برگ برنده نیاز دارد
اگرچه داشتن برگ برنده لزوما به معنای داشتن ماموریت نیست اما پیشنیاز آن است. پیش از جستوجو به دنبال ماموریتی که به کارتان هدف بدهد، باید زمانی را برای کسب برگ برندهتان در نظر بگیرید. ماموریتی که پیش از کسب مهارتهای ارزشمند و کمیاب انتخاب شود، ماندگار و قابل اعتماد نیست.
بخش سوم: ماموریت از پروژههای کوچک تشکیل میشود
برای محقق کردن یک ماموریت و هدف بزرگ، باید از پروژههای کوچک شروع کنید. پیش از آنکه چندین سال از عمر، بخش زیادی از سرمایه، تلاش شبانهروزی و اعتبارتان را صرف یک قدم بزرگ کنید، بهتر است با پروژههای کوچک و کمخطر، راه خود را به سمت هدفتان پیش ببرید.
این تلاشهای کوچک به شما این امکان را میدهد که بدون اینکه سرمایه، اعتبار و زمان بسیاری صرف کنید، به این پی ببرید که آیا این هدف، برای شما معنادار است، از انجام آن لذت میبرید، با مهارتهای ارزشمند و کمیابی که کسب کردهاید تطابق دارد یا خیر. برای مثال اگر فکر میکنید ماموریت نهایی شما، ساخت یک مجتمع خدماتی-درمانی برای کودکان نابینا است، از کار داوطلبانه در یک مدرسه ویژه شروع کنید. این کار به شما اجازه میدهد که در محیط ایده خود قرار گرفته و با بچهها و خانوادههای آنها به طور مستقیم ارتباط برقرار کنید و ببینید آیا مهارتهایی که دارید، همان چیزی است که این افراد به آن نیاز دارند؟ آیا از کار کردن در این محیط لذت میبرید؟ و آیا این کار برای شما ارزشمند و معنادار است؟
سپس، زمانی که ماموریت خود را انتخاب کردید نیز این پروژههای کوچک، قدمهای کوچک و مداوم شما برای محقق کردن ماموریتتان خواهند بود. با انجام پروژههای کوچک و دریافت بازخورد آنی، میتوانید مسیرتان را به درستی مشخص کرده و از خطرات بزرگ و شکستهای اساسی دوری کنید.
بخش چهارم: ماموریت شما به بازاریابی نیاز دارد
ماموریتی به موفقیت ختم میشود ک بتواند توجه دیگران را جلب کرده و در خاطر آنها باقی بماند. توجه نیز مانند سرمایه، چیزی است که به آن نیاز دارید تا متوجه کار و ماموریت شما شود. هنگامیکه به سرمایه نیاز دارید، شروع به بازاریابیِ سرمایه میکنید تا یک سرمایهگذار برای شما پیدا شود؛ پس اکنون باید برای ماموریتتان، بازاریابیِ توجه کنید.
برای این کار، باید به جلب توجه دقت کنید. بر اساس این قانون، برای موفقیت پروژهای که در راستای ماموریت شما قرار دارد، باید در خاطر دیگران بماند و جلب توجه کند. این جلب توجه از دو طریق رخ میدهد: اول، این پروژه باید به نحوی باشد که مخاطبان آن و افرادی که با آن برخورد میکنند، ترغیب شوند که آن را به دیگران معرفی کنند. دوم، این پروژه باید در مسیری قرار بگیرد و اجرا شود که حمایت شده و توجهی که لازم دارد را جلب کند.
در بخش اول این قانون، شما باید کاری کنید که پروژهتان از پروژههای دیگر متمایز شده و توجه دیگران را جلب کند. برای مثال رسانههای بسیاری درباره قوانین و جذابیتهای فیزیک صحبت میکنند. این رسانهها، معمولا تنها توجه افرادی را جلب میکنند که به نحوی با فیزیک در ارتباط هستند. اما از طرفی رسانههای دیگری تصمیم گرفتند که قوانین فیزیک را وارد زندگی روزمره کرده و پیوستگی آن با اتفاقات معمول اطراف مردم نشان دهند. احتمال اینکه چنین محتوایی توجه مردم عادی را جلب کرده و آنان را ترغیب کند که این محتوا را با دیگران به اشتراک بگذارند، بسیار بیشتر است.
در بخش دوم قانون جلب توجه، باید بستر مناسب برای اجرا و تبلیغ پروژه خود را بشناسید. برای مثال اگر پروژه شما، یک پژوهش تخصصی باشد، بهتر است در کنفرانسهای علمی، گردهماییهای تخصصی و رسانههای دانشگاهی منتشر و اجرا شود. در چنین حالتی میتواند توجه و حمایت بسیاری را جلب کند چراکه به مخاطبین درستی ارائه شده است. اما اگر این پروژه در رسانه عمومی برای مردم عادی ارائه شود، احتمال استقبال از آن ناچیز است.
در قانون آخر، به اهمیت ماموریت پرداختیم. یکی از ویژگیهای ارزشمندی که یک شغل عالی را میسازد و شایستگی آن را دارد که برگ برنده خود را صرف آن کنید. اضافه کردن ماموریت به زندگی کاریتان به تنهایی موفقیت شما را تضمین نمیکند. بلکه باید از طریق انجام پروژههای کوچک، دریافت بازخورد آنی و رعایت قانون جلب توجه، آن را از یک ایده عالی به یک شغل عالی تبدیل کنید.
نتیجهگیری
علاقهات را دنبال کن. مطمئنا بارها با این جمله در بسترها متفاوت مواجه شدهاید. اما اکنون، پس از مرور این چهار قانون میتوان نتیجه گرفت که این جمله، نه تنها کارآمد نیست که در شرایطی میتواند زیانبار باشد. بنابراین باید آن را با راهکارهایی مفیدتر جایگزین کرد.
در قانون اول، به باطل بودن این فرضیه پرداختیم. این فرضیه، بر این اساس استوار است که در زندگی همه افراد، یک اشتیاق و علاقه از پیش تعیین شده وجود دارد. در چنین شرایطی، تنها کاری که فرد باید انجام دهد، این است که این علاقه را کشف کرده و سپس شغلی که با آن منطبق باشد و آن را محقق کند بیابد. این باور از بنیان باطل است. رضایت شغلی و شادی درونی، بسیار پیچیدهتر از کشف یک مسیر از قبل مشخص شده و دنبال کردن آن است. علاقه و اشتیاق، چیزی است که پس از گذر زمان و با کسب تجربه به دست میآید و از نتایج یک شغل خوب به شمار میرود، نه از پیشنیازهای آن.
در قانون دوم، به این سوال پاسخ دادیم که اگر «علاقهات را دنبال کن» شعار مناسبی برای هدایت مسیر شغلی شما نیست، پس از چه توصیهای میتوان کمک گرفت؟ چه جایگزینی برای این فرضیه وجود داد؟ در این قانون بود که از برگ برنده شغلی صحبت کردیم. در قانون دوم گفتیم که شغل خوب که نهایتا عاشق آن بشوید، ویژگیهایی ارزشمند و کمیاب دارد. بر اساس قانون ساده اقتصاد، برای دریافت هرچیزی، باید چیزی به همان وزن ارائه کنید. بنابراین شما باید مهارتهایی ارزشمند و کمیاب داشته باشید تا در ازای آن، شغلی با ویژگیهای ارزشمند و کمیاب به شما ارائه شود. ذهنیت تسلط و تمرینات برنامهریزی شده، دو روش برای کسب این برگ برنده هستند که در قانون دوم، آنها را توضیح دادیم.
در قانون سوم و چهارم، به این موضوع پرداختیم که برگ برنده خود را چطور و روی چه چیزی سرمایهگذاری کنید. برگ برنده شما، سرمایه و پول شما در بازار کار به شمار میرود و باید آن را هوشمندانه خرج کنید. یکی از ویژگیهایی که میتواند شغلی عالی را بسازد و ارزش این را دارد که برگ برنده خود را صرف آن کنید، کنترل است.
در قانون سوم، به اهمیت کنترل پرداختیم. کنترل روی آنچه انجام میدهید و نحوهای که آن را انجام میدهید. در این قانون، دو تله رایج کنترل را معرفی کردیم و توضیح دادیم که چطور میتوان آنها را از هم تشخیص داد؛ چه زمانی باید به تله اهمیت بدهید، متوقف شوید و تجدیدنظر کنید و چه زمانی باید آن را نادیده بگیرید و مسیرتان را ادامه دهید.
در قانون چهارم، به دومین ویژگی یک کار عالی پرداختیم که شایستگی سرمایهگذاری برگ برندهتان را دارد، یعنی ماموریت. ماموریت و هدف نهایی، چیزی که به تمام حرکات شما نظم و معنا میدهد و همه آنها را در یک مسیر هدایت میکند تا به هدفی که انتخاب کردهاید، نزدیک شوید. در این مورد صحبت کردیم که ماموریت از پروژههای کوچک ساخته میشود و جلو میرود. اینکه ماموریت هم مثل کنترل، با برگ برنده است که معنا میگیرد و بدون آن، تلاشی بیهوده است. سپس به اهمیت بازاریابی توجه پرداختیم و اینکه یک ماموریت برای موفقیت بیشتر، نیاز به جلب توجه و تبلیغ دارد.
در نهایت، اگرچه دنبال کردن و انجام دادن این چهار قانون، از نوشتن «علاقهات را دنبال کن» و چسباندن آن به دیوار و میز سختتر باشد، اما حداقل به حقیقت نزدیکتر است و با احتمال بیشتری شما را به شغلی که نهایتا عاشق آن شوید، میرساند.
برای اینکه به مثالهای بیشتری درباره این کتاب دسترسی داشته باشید، بدانید خود نویسنده چطور این قوانین را در زندگی شغلیاش اعمال کرده است و با داستان نوشتن کتاب همراه شوید، میتوانید متن اصلی کتاب را مطالعه کنید.