من پسری 23ساله هستم افسرده و بی خوابم همش فکرو خیال میکنم همیشه خودمو نسبت به بقیه دست کم میگیرم

من پسری 23ساله هستم افسرده و بی خوابم همش فکرو خیال میکنم همیشه خودمو نسبت به بقیه دست کم میگیرم با اینکه موقیت زندکیم خوبه دبیر رسمی آموزش پرورشم تو سن 18 استخدام شدم قیافه خیلی خوبی دارم ولی از وقتی که موهام کم پشت شده کله زندگیمو غم گرفته کلا از خودم لذت نمیبرم احساس میکنم پیش ازین خیلی جلب توحه میکردم دخترا همش بهم توجه میکردن ولی از وقتیکه موهام بد حالت شده دیگه اینطور نیست کاملا احساس میکنم جذابیتمو از دست دادم خودمو خیلی پایین میگیرم نمیدونم پکار کنم با اینهمه امکاناتو موفعیت خوب زندگی که دارم اصلا از زندگیم لذت نمیبرم ناشکر نیستما ولی نمیدونم چرا ای ریزش موهام اینقد خرابم کرده اینم بگم از نوجوانی به تیپو ظاهرم حساس پودم خیلی از دخترا در پی من بودنو اطرافمم هر دختری میشد کلا توحه اش به من بود ولی الان اینطور احساس نمیکنم احساس میکنم کل تیپو چهرم بهم ریخته چکار باید بکنم بدجور افسرده شدم

من قبلا یه رابطه نامناسب با یه دختر داشتم

من قبلا یه رابطه نامناسب با یه دختر داشتم الان 5 ساله با کسی نیستم هیچ مدلی و عاشق کسی شدم که ……. دارم دیوونه می شم تراخدا کمکم کنید

من قبلا با یه دختری دوست بودم باهاش رابطه هم داشتم ولی قصدم ازدواج بود اون وقتها 20 سالم بود و هم پولدار بودم همه دانشجوی پزشکی تا اینکه بعد دوسال فهمیدم با 4 نفر دیگه هم رابطه داره خیلی داغونم کرد تو همین زمانم بابام تصادف کرد و مرد و من داغونتتر شدم واسه همین درس و دانشگاه رو ول کردم و اومدم تهران رفتم سر کار و توبه کردم سر کار یه از بچه ها خیلی کمکم کرد و وقتی فهمید از دانشگاه اومدم بیرون خیلی این در اون در زد و یه سری مدرک پزشکی جور کرد و من دوباره دانشجو شدم درسم تموم شده حالا تو این مدت عاشق خواهر همین دوستم شدم دختر ماهیه هیچ جور حاضر نشد دوستم بشه واسه همین رفتم خواستگاری به برادره که گفتم گفت تو واقعا واسه تصادف بابات اونجوری بوده؟من خواهرم خیلی احساساتیه و قانون خودشو داره کسی رو دوست داشته باشه بفهمه چیزی تو زندگیش بود داغون می شه کلی حرف زدم باش و آخرشم قبول کرد با خواهرش حرف بزنم اولین سوالی که ازم پرسید این بود که قبلا دوس دختر داشتین خیلیم تاکید داشت دارم روانی می شم به خدا نه هوسه نه من دیگه بچه ام بهش گفتم گذشته هر کسی مال خودشه گفت نه من که تحملشو ندارم قبلشم خیانته بخدا خیلی دوستش دارم همه زندگیم شده از طرفی عذاب وجدان دارم می دونم اگه بهش بگم امکان نداره بام ازدوج کنه چون ازش پرسیدم می دونم نامردی می شه ولی نمی تونم دوریشو تجمل کنم کمکم کنید

احساس افسردگی دارم به خاطره شکسته عشقی که داشتم !

سلام .دختری 22 ساله هستم.2 ماه پیش،دوستم برای برادرش منو خواستگاری کرد ، تصمیم گرفتیم اول با هم مدتی رو  صحبت کنیم که آشنا بشیم و اگه همدیگه رو پسندیدیم واسه رسمی شدنه خواستگاری اقدام کنیم.یه بار هم به پای اقدام رسیدیم ولی طوری شد که نشد بیان با پدر و مادرم صحبت کنن. ولی الان به خاطره اختلاف نظری که سره مسئله ای پیش اومد واسه من این اقا،و با لج بازی ای که هم اون نشون داد و هم من، تصمیم گرفتیم ارتباط رو تمام کنیم .اما الان من واقعا داغونم! احساس شکست و غم زیادی دارم !  اصلا غذا نمی تونم بخورم و اصلا اشتها ندارم ! و به زور خانواده غذا می خورم ! ریزش موی خیلی زیادی هم پیدا کردم و به خاطرش به پیش دکتر مو هم رفتم واسه درمان! اما نمیدونم واسه روحیه ام چه کار کنم ! موقع امتحانای دانشگاه هم الان هست و تمرکز ندارم واسه درس و خیلی کم می تونم بخونم ! تمام روز هم برای نفهمیدن خانواده جلوی گریه ام رو می گیرم ! چون یه بار انقدر گریه کردم که صورتم ورم کرد و والدینم ازون موقع ناراحته من هستند که من چه مشکلی دارم! اما نمیتونم چیزی بهشون بگم! حتی روم نمیشه با دوستم که برادرش واسم خواستگاری کرد حرف بزنم !خیلی لاغر شدم و سره میز غذا یاد اون اقا میوفتم و غذا از گلوم پایین نمیره !روز هام به سختی میگذره !!!راهنماییم کنین .چه کار کنم ؟؟؟؟؟؟

من احساس افسردگی وتنهایی وسردر گمی میکنم

من 21 سالمه از خاهرم متنفرم چون با کسی ازدواج کرد که قرار بود با من ازدواج کنه الانم که نامزده ککشم نمیگزه ازش متنفرم اون باعث شد وقتی با اون پسر ازدواج کرد منم مجبور شدم بایکی دوست بشم من 1سالو نیم نزاشتم حتی دست دوستم به دستم بخوره ولی بعدا که ازم خاست مجبور شدم عقد موقت کنم رابطه جنسی نداشتم فقط در حد بوسیدن نخاست خلاف شرع کنم مجبور شدم عقد کنم کسی عقد منو نمیدونه ولی من خود ارضایی میکنم 2ماه به دوماه میکنم ولی از خودم متنفر شدم و از خاهرم چون اون باعثتشه افکارم خیلی مشغوله ترم 6دانشگاه پیام نورم تو خونه احساس میکنم همه با من دشمنن هیچ کس به جز بابام منو دوست نداره از این خیلی ناراحتم که چرا باید مادرم که همه چیزو میدونست راضی شد خاهرم با این ادم ازدواج کنه میخاستم به دوست پسرم ماجرارو بگم تا یکم تخلیه شم الان 2ساله نامزدن اونارو دیدن منو شدیدا ناراحت میکنه نمیدونم گفتنش درسته یا نه دیگه بخدا خسته شدم میخام خود کشی کنم راهنماییم کنین

من دختر مومنی هستم که احساس طرد شدگی از طرف دوستانم و اطرافیان میکنم

من از 9 سالگی نمازم ترک نشده و تا چند ماه پیش احساس محبوبیت بین اطرافیان میکردم اما حالا مدتیه که حس میکنم دیگران درکم نمی کنند و به من به چشم یک دختر 15 ساله معمولی نگاه نمی کنند وباهام راحت نیستند و احساس میکنم   بقیه به من به چشم یک امل نگاه میکنند فکر میکنم دچار بحران هویت هم شده ام

سلام من مدتی هست که احساس میکنم حرف زدنم داره یادم میره؟

سلام دوستان من آدمی هستم که خیلی استرس و وسواسی هستم اول وسواسم روی لباسم بود بعد روی موهام حالا هم روی حرف زدنم من آدمی بودم با روابط اجتماعی قوی مدتی هست که احساس میکنم حرف زدن برام سخته یعنی هر حرفی رو میخوام بزنم یک ساعت راجع بهش فکر میکنم دوتام بهم شک کردن دیگه اون صمیمیت قبل باهام ندارن بهشون هم حق میدم خودمم به دکتر معرفی کردم ولی یه سری قرص داد که خوردمشون یه هفته اول خیلی خوب بود ولی کم کم اونم اثرش کم شد برگشتم به حالت اول خواهشا کمک کنید خیلی دارم اذیت میشم بابت این مسئله باور کنید همین العا یک ساعت فکر کردم تا تونستم این توضیحاتو به شما بدم.

كمكم كنيد من عاشق دوست دوست پسر سابقم شدم

من قبلا از اون خوشم مي امد تا دوستش به من پيشنهاد داد من فبول كردم بعداز يه مدت ما با هم تموم كرديم بعد از اون دوستش به من پيشنهاد داد حالا من و اون عاشق هميم اما نمي تونيم بهم برسيم چون من با دوستش دوست بودم حالا بايد چيكار كنم كمكم كنيد خواهشا

همسر آیندم میگه بیا شهر ما>>>چی کارکنم؟

همسر آیندم میگه بیا شهرما اینجا کار زیاده….ولی شهرشون خیلی دوره …..شمال کجا زاهدان کجا؟

تورو خدا کمک کنید…..اون خیلی ماهه  و خیلی زود رنجه…نمیدونم چظور بهش بگم نه….اصلا توقع نداره بهش نه

بگم…شدیدا بهم وابستس……میترسم کار احمقانه ای بکنه

شما رو بخدا کمکم کنید…..

لطفا کمک کنید منو مادرم از دست بابام چیکارکنیم خیلی ادم بی شخصیتیه همیشه از جانب اون کمبود داشتیمو داریم

از اول زندگی به مادر بیچارم سختی داده همیشه مثل یه حیوون بوده و هست بلد نیست محبت کنه همش داد میزنه بی شخصیته بی تربیته هیچ وقت پیش همسایه ها ابرو نداریم همیشه از ازدواج نگرانم نمیتونم مادرمو تنها بذارم مادرم موقعیت طلاق نداره یعنی سرمایه ای نداریم هرکس ظاهر منو مامانمو میبینه فکر میکنه خیلی خوشبختیم چون به ظاهرمون خیلی میرسیم و خنده روییم مامانم خیلی خیلی  خیلی زیبا و جوونه برعکس بابامه دلم واسه مامانم میسوزه حسرت یه شوهر خوب و یه رابطه ی زناشویی لذت بخش تو دلش مونده بابام هیچ حسنی جز پول دراوردن نداره زندگی با اون دیگه برامون سخته من21سالمه ومادرم 37سالشه عمرش با اون حروم شد من دانشجوام دوست داشتم یه شغل پر درامدداشتم تا مادرمو نجات بدم