ازدواج با بچه شیر خوره

سلام دارم دیوانه میشم شاید باور نکنید همسر 19ساله من دقیقا مثل بچه ها میمونه همیشه باید عروسک داشته باشه حرف های بچگانه میزنه مثل بچه ها قهر میکنه .شب عروسک دومتری میاره داخل تخت خواب  دیوانه شدم از دستش هیچ کاریش هم نمیشه کرد میگم دعوا کنم گناه داره لطفا راهنمایی کنید

مخالف خانواده ما با عروسی نگرفتن

سلام

ببخشید من و شوهر م دوساله عقد کردیم شوهر من تو این دو سال با بدبختی بنده خدا و تلاش خودش موفق شده یک خونه بگیره قبل از اینکه بخواد خونه بگیره اومد باهام مشورت کرد وگفت من الان نمی تونم هم عروسی بگیرم هم بخوام خونه بگیرم از من خواست موافقت کنم بدون عروسی بریم خونه خودمون تا یک عروسی بگیرم ولی خونه مستاجری بریم جالبی داستان اینه خانواده من هم مخالف هستن ولی میگن صبر کنید شایدخوب شد چون باید برای تو عروسی بگیریم میگن تو بیوه نیستی چیکار کنم واقعا هم غیر منطقی صحبت میکنن اخه عروسی تو این اوضاع

چرا پدر مادر ها دخترشون درک نمیکنن

سلام من واقعا به عنوان یک دختر از این پدر مادر ها بدم میاد چرا وقتی خواستگار میگن هنوز زوده و اینجور چیزا خب دختر 22 ساله کجای سنش کمه آخه چرا نباید پدر مادر ها من دخترو درک کنن مشکل چیه

چرا بعضی خانم ها دوست دارن شوهرشون براشون تصمیم بگیره

سلام من اینو نمیفهمم چرا یانقدر خانم ها دوست دارن شوهر مقتدری داشته باشند که برای اونا تصمیم بگیره چطور حاضر میشن تو تصمیم گیری نظر شوهر به نظر خودشون ترجیع بدن من یک نوجوانم و واقعا درک درستی از این کار و این رفتار ندارم چیکار سلام من اینو نمیفهمم چرا یانقدر خانم ها دوست دارن شوهر مقتدری داشته باشند که برای اونا تصمیم بگیره چطور حاضر میشن تو تصمیم گیری نظر شوهر به نظر خودشون ترجیع بدن من یک نوجوانم و واقعا درک درستی از این کار و این رفتار ندارم چیکار کنم دوست دارم درک درستی داشته باشم از زندگی و رفتار و…..کنم دوست دارم درک درستی داشته باشم از زندگی و رفتار و…..

چرا ازدواج کنم وقتی زندگی راحتی خونه بابام دارم

سلام من الان یک حرفی میزنم بیاین انتقاد کنید ولی میگم چون اگه عیب کارم بدونم بهتر از این هستش که بی منطق کاری انجام بدم من الان23سالم هستش در خانه پدرم زندگی میکنم وخیلی زندگی راحتی هم دارم همه چیز برام محیا هستش و……وضع مالی هم خوبه الان میگم چرا من باید برم ازدواج کنم اهل رابطه با کسی هم تا کنون نبوردم فقط حس میکنم دلیلی نداره ادم بخواد ازدواج کنه وقتی راحته شایدم طرز فکر من اشتباه هستش نمیدونم فقط میخوام کار درست انجام بدم

سلام من دختر مطلقه ای هستم با ظاهر خوب و تحصیل کرده

سلام من دخترمطلقه ای هستم باظاهرخوب وتحصیل کرده علوم پزشکی هم کلاسیم باکتمان تاهل بامن دوست شدالان خانومش فهمیده چه طورفراموش کنم ؟من فک میکردم مجرده چون همش خودش میگفت مجرده وباهام صادقه

چیکارکنم
واقعاافسرده شدم
کمکم کنید

ممنون

چرا پسرها عادت دارن مزاحم دختر ها بشن

سلام چرا این آقا پسر ها عادت دارن همیشه مزاحم دختر ها بشن من به عنوان یک زن چه گناهی کردم مه آسایش ندارم ادم میترسه سر ظهر از خونه بره بیرون من نمگم من خوبم

اما این پسرها هم واقعا بد هستن

دیدن اتفاقی فیلم های مبتذل

سلام دوستان من یک مشکل برام پیش اومده و اون این هستش که من اتفاقی داشتم داخل اینترنت می گشتم که اتفاقی یک لینک فیلم……. باز شد من متاسفانه با دیدن این صحنه کلا دیدم از زندگی خودم خانواده و کلا همه چی فرق کرده ببخشید اینجوری میگم ولی الان نظرم در مورد پدر و مادر کلا زن و مرد عوض شده و اصلا حس خوشایندی ندارم

دختری ۱۷ ساله درگیر عشق و میل جنسی

به نام خدا

سلام و خسته نباشید

نمیدونم از کدوم دردم بگم و از کجا شروع کنم ،

ولی از بزرگ ترین دردم میگم که دوساله درگیرشم.

«درد عاشقی و میل زیاد به رابطه»

دختری هستم در آستانه ۱۷ سالگی (یک هفته دیگه وارد هفده سالگی میشم) ، در خانواده ای مذهبی و فرهنگی بزرگ شدم. پدر و مادرم همیشه همراه من و برادرم بودن و سخت گیری نداشتن ، مادرم استاد دانشگاه هستن و تقریبا هیچ وقتی برای من و برادرم از همون بچگی نداشتن. پدرم پلیس هستند و بیست روز ماموریت و فقط یک هفته پیش ما هستن. با وجود درگیری زیاد خیلی روی تربیت ما حساس بودن و به ما زندگی مستقل رو یاد دادن و از دور مراقب ما بودن. وقتی برادرم وارد 20 سالگی شد و من وارد 15 سالگی این مراقبت ها کمتر شد.
پارسال بود که من آقا پسری 22 ساله رو در دانشگاه مادرم دیدم و علاقه زیادی نسبت به ایشون در اولین نگاه پیدا کردم. اما بلافاصله احساس گناه شدیدی کردم.

(منظور از پارسال ، سال 98 هست ، عذرخواهی میکنم)

گاهی با مادرم به جشنواره های دانشگاه میرفتم و دورادور اون آقا رو میدیدم و این نگاه های یواشکی من به ایشون بیشتر شده بود. دیدن ایشون بهونه ای شده بود برای رفتن من به محل کار مادرم.

اون آقا دانشجوی پزشکی بودن و من هم یک دختر در آرزوی همین رشته…

مدتی بعد در همایشی مربوط به ژنتیک و تحول اون آقا رو دیدم و مادرم چند دقیقه ای باهاشون حرف زدن ، در این لحظه اون آقا برای اولین بار نگاهشون به من افتاد و من به شدت دلم لرزید و حس عجیبی داشتم. علاقه ی مبهمی که بهشون داشتم بیشتر شد و حس کردم تمام بدنم داغ شده. از خجالت بهشون نگاه نکردم.

از اون شب همایش به بعد اسم این آقا رو فهمیدم و با حسابی ناشناس در مجازی دنبالشون میکردم. هر عکسی از ایشون میدیدم رو سیو میکردم.

شب هام با نگاه کردن و حتی بوسیدن عکسهای ایشون صبح میشد. وقتی به این آقا فکر میکردم یا عکسشون رو میبوسیدم حس عجیبی داشتم که قابل وصف نیست. دلم میخواست یک جنس مذکر به غیر از پدر یا برادر من رو ببوسه یا در آغوش بگیره. در رویاهام خودم رو در بغل اون آقا تصور میکردم و بلافاصله حس گناه و عذاب وجدان داشتم.
از اواسط 99 نماز خوندن رو ترک کردم البته نه فقط نماز خوندن بلکه دیگه درس هم نمیتونم بخونم ، به پدر و مادرم دروغ های زیادی میگم و الان پر از حس گناهم.

بعد از سرچ هایی که در اینترنت داشتم فهمیدم که این حس من شهوت هست.
الان من یک دختر 17 ساله هستم پر از گناه ، حس عاشقی و شهوت. میدونم خیلی خنده دار هست اما من شب ها بالشت رو بغل میکنم و در رویاهام از اون آقا لب میگیرم و هزاران عشق بازی دیگه. تاریخچه سرچ های من پر از سوال هایی درباره مسائل جنسی هست.
فقط دنبال این مسائل هستم. گاهی اوقات هم اگر خونه مدت زیادی تنها باشم فیلم های مستهجن نگاه میکنم یا چنین داستان هایی میخونم.

میدونید؟ وقتی پدرم یا بردارم از روی علاقه پدری و برداری من رو در آغوش میگیرند یا میبوسند از قبل هم شهوتی تر میشم.

پدر و مادرم فکر میکنند چون من دختر عاقلی هستم و به من اعتماد کامل دارند من رو تا حدودی آزاد گذاشتن. اما نمیدونن من اینجا دارم از درد عشق و فشار جنسی به شدت زیاد و تنهایی و احساس گناه و عذاب وجدان دارم نابود میشم.
حالا برای یم عده پیش میاد که تو دختری چرا باید انقد میل زیادی داشته باشی؟ نکنه پسری خودت رو دختر جا زدی.
اما حقیقت همین است.
تمام رویای من از کودکی تا الان رسیدن به رشته پزشکی و ادامه تحصیل بود. اما حالا درگیر این مسئله شدم

نیاز های شدیدی دارم اما تمایلی به ازدواج ندارم.
تمام روزهای من با گریه های یواشکی و تمام شب های من با عشقبازی های خیالی سپری میشود.

نه دوست صمیمی و همجنسی دارم که درد و دل کنم. نه علاقه به هیچ کاری.

علاقه شدیدی به اون آقا پسر دارم که فقط در فضای مجازی دنبالش میکنم و تمام روز و شب های من با فکر کردن و رویابافی با اون سپری میشه. به علاوه نماز هایی که قضا شده و درس هایی که روی هم تلنبار شده و رویاها و آرزوهایی که در حال نابودی هستن.

میل جنسی زیاد و علاقه به بودن در یک رابطه عاطفی و جنسی من داره ذره ذره من و رویاهای چندین و چند سالهم رو نابود میکنه.

حتی اگر حرف کوچیکی هم که کمی حالم رو بهتر میکنه بگید. چون همصحبتی ندارم.