خشونت علیه زنان:
خشونت علیه زنان یک مسئله جدی و رایج در سراسر جهان است. این مسئله شامل هرگونه اقداماتی است که باعث آسیب رسیدگی، ضرب و شتم، تجاوز جنسی، خشونت روانی و حتی کشتار زنان میشود. خشونت علیه زنان در تمام اقلیتها، فرهنگها و اجتماعاتی که زندگی میکنند رخ میدهد، اما بیشتر در کشورهای در حال توسعه و در جوامعی که برابری جنسیتی و حقوق زنان رعایت نمیشود، شایع است.
آمار نشان میدهد که در سراسر جهان، هر سه زن واحد از خشونت جنسی و فیزیکی رنج میبرند. این مشکل در بیشتر کشورها به دلیل نارسایی قوانین و نظارت بر اجرای آنها، نبود توجه به مسائل جنسیتی، تبعیض و عدم توجه به حقوق زنان رخ میدهد. همچنین، بیشتر موارد خشونت علیه زنان به صورت خانگی و در خانوادهها رخ میدهد که برای زنان دلخراش و ناراحت کننده است.
یکی از عوامل مهم در خشونت علیه زنان، بیاحترامی و تبعیض جنسیتی است. هنوز هم در بیشتر جوامع، مردان به عنوان فرد قدرتمند و زنان به عنوان فردی ضعیف و نیازمند نگاه میشوند. این عقیده باعث میشود که مردان به زنان خود راههای خشونت آمیزی متوجه کنند. همچنین، بیاحترامی به حقوق زنان، بیتوجهی به مسائل زنانه و عدم توجه به مسائل جنسیتی از دیگر عواملی است که برای خشونت علیه زنان در نظر گرفته میشود.
برای مبارزه با خشونت علیه زنان، باید از سه رویکرد مهم استفاده کرد: توعیت عمومی، اجرای قوانین و حمایت از زنان آسیبدیده. توعیت عمومی باید شامل آموزش به مردان در مورد حقوق زنان، قوانین جنسیتی و تبعیض جنسیتی باشد. همچنین، باید به زنان آموزش داد که چگونه خود را در برابر خشونت دفاع کنند و به کمکهای لازم دسترسی داشته باشند.
اجرای قوانین نیز بسیار مهم است. در بیشتر کشورها، قوانین در مورد خشونت علیه زنان وجود دارد، اما اجرای آنها ناکافی است. باید از نظارت و اجرای قوانین درست استفاده کرد تا به مردانی که خشونت علیه زنان را انجام میدهند، پیامی قطعی و قابل قبول ارسال شود.
حمایت از زنان آسیبدیده نیز از دیگر رویکردهای مهم در مبارزه با خشونت علیه زنان است. باید به زنانی که آسیب دیدهاند، حمایت و کمکهای لازم را فراهم کرد. این شامل دسترسی به خدمات بهداشتی، روانشناسی و حقوقی میشود.
به طور خلاصه، خشونت علیه زنان یکی از بزرگترین چالشهای جامعه ماست. باید از رویکردهای توعیت عمومی، اجرای قوانین و حمایت از زنان آسیبدیده استفاده کرد تا این مسئله را به موفقیت برسانیم. تنها با تلاش مشترک ما میتوانیم این مشکل را رفع کنیم و به یک جامعه بدون خشونت علیه زنان دست یابیم.
از محیط کار تا درون خانه، واکاوی جامع دلایل تجاوز جنسی و خشونت
تجاوز و خشونت جنسی مردان علیه زنان، بیشتر از آنکه نمایانگر ناهنجاریهای اجتماعی باشد، نشانگر باورهای عمومی و رفتارهای متعارف آن جامعه است.
مارگارت اتوود در این باره میگوید:
«مردان از اینکه مبادا زنان به آنها بخندند، در هراسند و زنان میترسند که به دست مردان به قتل برسند.»
خشونت علیه زنان: از محیط کار تا درون خانه
انواع مختلفی از این واقعیت تلخ یعنی تعرض و خشونت علیه زنان از ابتدای پیدایش بشر وجود داشته است. زندگی زنان همواره با ریسک قابلتوجهی همراه بوده است. این مسئله حتی امروزه و در جاهایی که انتظارش را نداریم، برای مثال، در محیطهای دانشگاهی، که خود را سنگر مبازره با خشونت معرفی میکنند و ادعای ارتباطات آزاد دارند، وجود دارد.
سفرهای علمی میدانی، از دیگر موقعیتهایی هستند که ما انتظار داریم زنان در طی آن در امان باشند، اما همانطور که آمارها نشان میدهد، معضل همچنان پابرجاست. حتی ارتش که سابقه درخشانی در استخدام و یکپارچه کردن اقوام و نژادهای مختلف دارد، نتوانسته مشکل خشونت علیه زنان را در ارتش حل کند. احتمال اینکه یک زن توسط یک سرباز دشمن آسیب ببیند، کمتر از احتمال آسیبی است که از افراد خودی به او میرسد.
با توجه به اینکه در همه این مکانها گزارش خشونت جنسی علیه زنان بهشدت و تعمدا پایین نگه داشته میشود و با توجه به اینکه احتمالا خود زنان در این محیطها نسبت به دیگر اماکن عمومی (مانند خانه) به مقدار کمتری خشونت علیه خود را گزارش میکنند، باید با این حقیقت مواجه شد که زنان در ایالاتمتحده تحت محاصره آزار جنسی هستند.
دلایل خشونت / تجاوز جنسی چیست؟
قدرت جسمانی مردان عاملی برای خشونت و تعرض علیه زنان
اولا، برای اینکه مردها توانایی این کار را دارند. مردان بهطور متوسط از لحاظ ژنتیکی قویتر از زنان هستند و میتوانند از نظر جسمانی بر آنها غلبه پیدا کنند. به گفته فروید، آناتومی تعیینکننده سرنوشت است؛ و لذا این سرنوشت زنان است که اگر مردان اراده بر تحمیل خواسته خود را داشته باشند، قوای جسمانیشان یک ابزار در دسترس برای ایشان باشد.
برعکس این مسئله صادق نیست. این تبعیض زیستشناختی عادلانه نیست – اما عدالت و انصاف جایی در طبیعت ندارد؛ و این تفاوت و تبعیض بهاحتمالزیاد به این زودیها از بین نخواهد رفت.
سکس ذاتا یک کار خشن محسوب میشود!
دلیل دیگر خشونت جنسی این است که سکس و خشونت در معماری داخلی مغز ما دو ناحیه بسیار نزدیک به هم هستند. رابطه جنسی ذاتا یک پسزمینه خشونتآمیز دارد (همانطوری که در بطن خشونت نیز تمایلات جنسی نهفته است). این مسئله یک یافته جدید نیست. اما در مباحثات تاریخی که ارتباط سکس با خشونت را بررسی میکند، تاکید افراطی به تمایلات جنسی مردانه شده است.
بهعنوانمثال، در دوران ویکتوریا، میل جنسی مردان چنان توفانی و حیوانی در نظر گرفته میشد که مردها را به هنگام تحریک شدن، طوری ترسیم میکرد که گویی قادر به کنترل خود نیستند. همچنین طبق عقاید آن دوران، زنان بهجز بچهدار شدن هیچ دلیل و تمایلی به سکس نداشتند. چنین روایتی برای توجیه سوء رفتار مرد بسیار عالی است. البته دلیل دیگری نیز در رواج و گسترش فزاینده این نظریه وجود داشت: این تئوری سعی داشت تلاش مردان برای کنترل رفتوآمد و نحوه پوشش آنها را توجیه کند. اما با بررسی دقیقتر میتوان دریافت که این تئوری فاقد سندیت است. مثلا یکی از دانشجویان کلاس روابط جنسیام، این جمله را بیان کرد: «اگر در حین رابطه جنسی با نامزدتان، والدینتان سر برسند، مسلما بدون لحظهای تعلل، هر آنچه را که مشغول انجامش هستید، متوقف میکنید.» همین سوال نشان میدهد که مردان کنترل بسیار خوبی بر تمایلات جنسی خود دارند.
تستوسترون یک هورمون جنسی و عامل خشونت است
در حقیقت، پیوند سکس- خشونت، مشیت الهی و توجیهکننده رفتار مردهایی شهوتبار نیست، بلکه یکی از ویژگیهای ذاتی و از اصول جفتگیری نر و ماده در بین تمام گونههاست. اگرچه شاید پی بردن به این مسئله ناراحتکننده باشد، اما چنین به نظر میرسد که شواهد بر این موضوع صحه میگذارند. اول اینکه، میل جنسی و گرایش به خشونت (در مردان و زنان) هر دو به یک هورمون مرتبط هستند: تستوسترون. دوم اینکه، خشونتورزی و رفتارهای سلطهطلبانه از روشهای معمولی است که مردان برای جذب و محافظت از جفتهای خود به کار میگیرند و در جنس نر دیگر گونهها نیز همین رفتارها دیده میشود.
در اغلب موارد برای انسانها، پرخاشگری مردانه به همراه پاداشبخشی بوده و به کسب توجه و دسترسی بیشتر به زنان و کامیابی منتهی میشود. اینکه بنمایه اغلب داستانها و ادبیات عاشقانه جهان زنانه همواره حول این موضوع است که یک مرد جذاب و شهوتران بر یک زن تسلط مییابد و این ایده در تخیلات و فانتزیهای جنسی زنان نیز حضوری برجسته دارد، یک مسئله تصادفی نیست. درنهایت همانطور که فروید دریافت، عمل مقاربت جنسی شباهت بسیار زیادی به یک مبارزه خشن دارد و مشخصات آن را چنین توصیف میکند: بدنفرسایی لخت، عرق ریختن، دخول جسمانی، فشار شدید، ناله و غیره.
این واقعیت را باید بپذیریم که ما هر چیزی که با سلیقه و تمایل جنسی ما هم سو نباشد، امری مشمئزکننده میپنداریم. ما برای اینکه بتوانیم در امر کنترل و مقابله با خشونت جنسی پیشرفت حاصل کنیم، باید این مسئله را بپذیریم. به همین ترتیب اگر بخواهیم در گفتگوهای صلح پیشرفتی حاصل شود، میبایست از قبل جنبههای هولناک جنگ را از نظر بگذرانیم؛ یا برای مثال اگر بخواهیم در مورد ترک سیگار تحولی صورت بگیرد، باید خواص دارویی قدرتمند نیکوتین و نیز ویژگیهای لذتبخش بودن آن را هم تایید کنیم.
بااینحال، سرشت بیولوژیکی ما که به مردان از نظر جسمانی برتری داده و به پرخاشگریشان پاداش میدهد، تنها یکی از عوامل تعیینکننده اصلی تعرض جنسی است. عامل موثر دیگری تاثیر اجتماعی است. در جوامع انسانی، فشار و بار مسئولیت گروه و موقعیتهای اجتماعی در شکلدهی رفتار افراد، بسیار قدرتمندتر از انگیزههای بیولوژیکی هستند. به دلیل عدم بلوغ جوامع انسانی، این عوامل اجتماعی تمایل به لگدمال کردن شخصیت، ارزشها و تمایلات افراد دارند.
وجدان در برابر عوامل بیولوژیک (هورمونها)
افراد تمایلات بیولوژیکی و اولویتهای فردی منحصربهفرد خود را دارند. اما اینکه فرد کی و چگونه بخواهد بر اساس آنها عمل کنند، اغلب درگرو شرایط و هویت اجتماعی آن شخص است. برخی از افراد ذاتا یا بر اساس انتخاب آگاهانه، نسبت به دیگران از وجدان بیشتری برخوردار هستند. اما اگر ارزشهای فرهنگی حاکم در جامعه و محیط اطراف، پیروی از وجدان را تشویق کند و باارزش بشمارد، به همان میزان افراد بیشتری بر اساس وجدان رفتار خواهند کرد و افراد باوجدان بیشازپیش وجدان را ملاک رفتار خویش قرار خواهند داد.
استعداد ژنتیکی به معنی تعیین مرز برای کارهایی است که یک فرد توانایی انجامش را دارد و نه مقدر کننده کارهایی که باید انجام دهد! درواقع، جامعه میتواند و این کار را نیز انجام میدهد که با انتخاب برخی صفتهای خاص ژنتیکی، آنها را اعتلا میدهد و یا با مورد پیگرد قرار دادن برخی دیگر، از تاثیر آن ویژگیها را در زندگی اجتماعی میکاهد، یا پیامدهای آنها را نهان میکند و به مقابله با آنها میپردازد. اینکه زنان از نظر فیزیکی آسیبپذیرترند، به این معنا نیست که حمله به آنها امری منصفانه تلقی شود. این حقیقت که شما از من قویتر هستید دلیل نمیشود که شما در صف نوبت به من تنه بزنید و نوبت مرا بگیرید. بیولوژی میگوید این کار از شما برمیآید؛ اما در سوی دیگر معیارهای جامعه میگوید شما نمیتوانید و اصولا نباید این کار را بکنید.
برای مقابله موثر با خشونت جنسی، باید این را مدنظر قرار دهیم که این مسئله از آن مسائلی است که آرمانهای اجتماعی (مثلا «حرف حق، حق است») را در جبهه مخالف میراث تکاملی قرار میدهد (میگوید «قدرت در جایگاه حق است»). این امر در مورد مسائل دیگر نیز صادق است. برای مثال، ما انتظار داریم که جوانان مسئله بچهدار شدن را بهرغم فرارسیدن موعد بیولوژیکی (رسیدن بلوغ و آمادگی باروری)، بسیار به تاخیر بیندازند، چراکه جامعه به افراد تحصیلکرده و متخصص نیاز دارد و این یک امر زمانبر است. در اغلب مواقع افراد بهجای پیروی از دستورات سرشت و بیولوژی، از خواستههای جامعه پیروی میکنند.
اگر این چالش را درک کنیم، میتوانیم به دنبال راههایی برای برطرف کردن آن باشیم. معضل مورد بحث را باید با این سوال آغاز کرد: مردانی که به زنان تعرض میکنند چه کسانی هستند؟ دمدستیترین جواب این است این متجاوزین جنسی باید از گروه مجرمان خشن، جامعهستیزها و منحرفان جنسی باشند. قطعا تعدادی از این خطاکاران از همین گروهها هستند. بااینحال، اغلب مردانی که از نظر جنسی به حقوق و فضا و بدن زنان تجاوز میکنند، از نظر معیارهای تشخیصی بالینی سایکوپس یا منحرف جنسی محسوب نمیشوند. اغلب خشونت علیه زنان، توسط افراد نرمال و بههنجار و در محوطه دانشگاه، محل کار و یا در خانه صورت میگیرد. این امر وجود این احتمال را تقویت میکند که خشونتی که آنها مرتکب میشوند، در شرایطی اتفاق میافتد که جزوی از هنجار آن محیط و جامعه است.
چه تعداد از مجرمین برای ارضای امیال شخصی یا خواستههای سایکوپتیک خود دست به اقدام علیه هنجارهای اجتماعی میزنند؟ و برای اینکه پایبندی خود به هنجارهای گروه را نشان دهند، یا برای تطبیق با فشار و بار روانی که از سوی رفقای همگروهشان اعمال میشود، چه کارهایی را و به چه تعداد باید انجام دهند؟ در ادامه استدلال خواهم کرد که در معضل خشونت علیه زنان، اغلب افراد خاطی، خودبهخود و یا بر اساس انحراف برآمده از فانتزیها و آمال شخصی دست به عمل نمیزنند، در عوض این افراد با انجام چنین خطاهایی، در حقیقت در حال نمایش پایبندی خود به آن باورها و عقاید فرهنگی هستند که در آن غوطهورند.
بررسی باورها / عوامل اجتماعی موثر بر خشونت علیه زنان
این باورهای فرهنگی کداماند که تجاوز جنسی را برای مردها مجاز شمرده و حتی ایشان را به این سمت سوق میدهند؟ از دیدگاه کلیتر، وجود چنین فرهنگی به معنی صدور مجوز برای ارتکاب انواع خشونت است. همانطور که مدتها پیش روانشناس مشهور هانس ایسنک دریافته بود: خشونت برای ما، همان معنی و جایگاهی را دارد که سکس در دوران ویکتوریایی داشت. اگرچه بر روی کاغذ و به شکل رسمی خشونت را محکوم میکنیم، اما در عمل از آن لذت میبریم و افراد خشن را تشویق میکنیم. در فرهنگ عامه تربیت کودکان در آمریکا، بچهها بهرغم آنچه در فرهنگ مسیح آمده است که «اگر کسی به تو سیلی زد، گونه دیگرت را در مقابل او کج کن»، به مبارزه متقابل تشویق میشوند. در فرهنگ آمریکایی، یک جریان پنهانی که خشونت را میپرستد هویداست؛ جایی که نماد میهنپرستی یک سرباز است، نماد آزادیهای فردی اسلحه است، محبوبترین سرگرمی، فوتبال آمریکایی خشن است، محبوبترین بازیهای ویدئویی از نوع شلیک و پیشروی هستند، سوپر قهرمانان انتقامجوی فیلمهای هالیوود، چیزها را منفجر میکنند و اینها در حالی است که اغلب جمعیت این کشور را جوانان تشکیل میدهند و هدف همه این هجمههای تبلیغاتی جوانان هستند.
شیء انگاری زنان، عامل خشونت جنسی
جنبه دیگر این باورها این است که افراد را در حد جسم تنزل میدهد. شیء انگاری زنان (تنزل موجودیتشان در حد اعضای بدن و ارزشمند بودن تنها در صورت ارضای خواستههای مردان) بهطور گسترده مورد بحث قرار گرفته است. اما شیء انگاری تنها شامل حال زنان نمیشود. در سیستم بازار رقابت جهان کنونی که تحت سیطره سرمایهداری است، اغلب مردان (و زنان) که روزهای خود را میفروشند، ارزش فرد به اندازه کارایی و توانمندی او در پیشبرد اهداف شرکت است. (بهعلاوه، برای مردان هنوز این مسئله از نظر فرهنگی جا نیفتاده که همانند زنان، بخواهند هنگام پدر شدن به اختیار خود از کارشان مرخصی بگیرند و وظایف والد بودن را به شکل تماموقت انجام دهند.) آمریکا با کارگران خود همانگونه برخورد میکند که با محصولات تولیدیاش: از ایشان مثل اشیاء بهرهبرداری کرده، دور میاندازند و جایگزین میکنند.
چه تعداد از مردان بهحق و درستی این موضوع را درک میکنند که هیچکس، فارغ از ارزش اقتصادی ایشان، به تجارب فردی یا احساساتشان اهمیت نمیدهد؟ چه تعداد از افراد بهدرستی این باور را دارند که قابل جایگزین هستند؟ چه تعداد این باور را دارند که نماینده واقعی زندگی خود هستند و صرفا ابزاری برای تجارت محسوب نمیشوند؟ آمریکاییها سخت کار میکنند و انگیزه نهفته پشت اغلب این سختکوشیها ترس و وحشت ایشان از رها شدن و سقوط روی تور مندرسی است که در اصطلاح بدان safety net گفته میشود. این اصطلاح به معنی تبدیلشدن فرد به یک شیء بیمصرف، بیمایه و غیر مولد هستند؟ شیء انگاری سبب میشود که افراد هر چه کمتر قادر به داشتن رفتار انسانی با یکدیگر باشند.
این یکی از دلایلی است که پرداختن به معضل خشونت جنسی را بهعنوان مسئله تقابل مرد و زن، کمرنگتر میکند. چنین به نظر میرسد که نظاره این مسئله، از چهارچوب تقابل موافقان و مخالفان شیء انگاری شدید، مفیدتر باشد. همانگونه که جنبشهای مدنی برای احقاق حق در موارد خاص، با ایجاد گفتگوهای عمومی مدنی و افزایش آگاهی و فرهنگسازی حرف خود را پیش میبرند، به همان ترتیب برای پایان دادن به شیء انگاری و خشونت علیه زنها میتوان مناظرههای گسترده اجتماعی حول موضوع خشونت و ابژه انگاری، به راه انداخت.
در سطحی فراتر، چندین دلیل در مورد تعرض مردان به زنان وجود دارد: یا از یک باورهای اجتماعی نادرستی که ازبر شدهاند پیروی میکنند و یا تحتفشار هنجارهای گروهی که عضوش هستند، دست به چنین رفتارهای خشونت باری میزنند. این باورهای اجتماعی هستند که تعیین میکنند چه چیزهایی به چه رفتارهایی منتهی میشود. افرادی که این دستورالعملهای اجتماعی را بهعنوان یک هنجار باور کردهاند، تمایلی به نقض آنها ندارند. هنگامیکه به یک باور بیحرمتی شود، افرادی که بدان ایمان دارند، بهجای سرزنش آن باور، تمایل به سرزنش فرد متخلف دارند.
اگر در یک باور معمول مرتبط با فرهنگ رستوران چنین القاشده باشد که فارغ از کیفیت غذایی که ارائه شده، انعام پرداخت شود، نتیجه این میشود که اغلب افراد باید بدون توجه به میزان کیفیت غذا انعام بپردازند و آنهایی که از دادن انعام حتی به پیشخدمت که کارش را خوب انجام نداده امتناع کنند، سبب برانگیختن حس خشم و انتقام دیگران میشوند. به همین ترتیب، اگر باور مرتبط با مسائل جنسیتی چنین شکلگرفته باشد که آخر داستان، گفتگوها و پیشنوازش عاشقانه باید به دخول و رابطه جنسی بیانجامد، نتیجه این میشود که اغلب افراد فارغ از حس و حال واقعی که در آن لحظه دارند، تمایلی به توقف روند نداشته و فردی که در میان ماجرا بگوید «بسش کن!»، متخلف شناخته شده و مستحق تلافی یا مجازات شمرده میشود. برای تغییر این روند، باید باورهای جنسیتی تغییر کنند.
تاثیر هم رنگ جماعت شدن بر خشونت جنسی
عامل دیگری که تاثیر به سزایی دارد، فشار ناشی از عضویت در گروه است. افراد جوانی که دست به یکی کرده و به یک زن نیمههشیار تعرض میکنند و عکسش را در فیسبوک منتشر میکنند، صرفا بر اساس امیال شخصی و فانتزیهای جنسیشان دست به چنین رفتاری نمیزنند، بلکه مطیع اصول و هنجارهای گروهشان هستند.
بر طبق نتایج تحقیقات روانشناسی میدانیم که بهمحض تشکیل گروه، بار روانی برای پایبندی به مجموعه قوانین گروه، اغلب بر میل و توانمندی فرد در نحوه تعاملش با افراد خارج از گروه غلبه میکند و رفتار او را بهشدت تحت تاثیر قرار میدهد. برای مقابله با مشکل بار روانی ناشی از عضویت در گروههایی که مردان جوان را وادار میکنند تا علیه زنان خشونت به کار ببرند، برخی از هنجارهای اجتماعی عینی در گروههای پایه و اماکن مهم باید تغییر کنند.
قانون منع خشونت علیه زنان: تغییر در باورهای اجتماعی
دو رویکرد کلی وجود دارد. اولی یک استراتژی بالا به پایین است که از طریق اعمال تغییرات در قانون اساسی انجام میشود، همانطور که در ایالت کالیفرنیا صورت گرفته است؛ یا از طریق اظهارات رهبران جامعه و لایحهها، همان کاری که اوباما انجام داده است.
تغییر قانون منع خشونت علیه زنان توسط دولت: تغییر از بالا به پایین
رویکرد بالا به پایین مزایایی دارد: میتواند بهسرعت اجرایی شود و مردم را وادار به تغییر رویه در رفتارهایشان کند. علت آن است که یکی از بهترین و سریعترین راهها برای تغییر نگرشها، هنجارها و خطمشی نمایشنامهها یا باورهای اجتماعی، از طریق اعمال تغییر در رفتارها صورت میگیرد. مثلا اگر شروع به لبخند زدن کنید، متعاقبا احساس شادمانی به شما دست خواهد داد. اگر قانون الزام کند که با دیگران با مهربانی و احترام رفتار کنید، تعصبها و غرضورزیتان در مورد افراد در طول زمان از بین خواهد رفت.
بااینحال، رویکرد بالا به پایین محدودیتهایی هم دارد. تغییر قانون میتواند بهصورت ناخواسته پیامدهای چندگانه داشته باشد: مثلا ممنوع کردن الکل، نهتنها مردم را از نوشیدن آن منع نکرده است، که سبب رشد فزاینده جرائم بزرگ و سازمانیافته نیز شد. علاوه بر این، مبنای عملکرد قوه مجریه معمولا بر اساس مجازات متخلفان قانون است و نه پاداش و تقویت افرادی که مطیع قانون هستند. تحقیقات روانشناس معروفی به نام اسکینر این مطلب را نشان داد که اگرچه وجود مجازات به افراد اعلام میدارد که مجاز به انجام چه کارهایی نیستند، اما روش مناسبی نیز برای یادگیری منش صحیح شمرده نمیشود. در حقیقت در اغلب موارد، بهترین چیزی که افرادی که مجازات میشوند یاد میگیرند، آن است که چگونه از افرادی که ایشان را تنبیه میکنند دوری کرده و متنفر شوند و چگونه در اجتناب از راههای دستگیر شدن، حرفهای شوند.
قوانین، توانایی محدودی در کنترل پیچیدگیهای روابط انسانی دارند و ارتباطات جنسی، از پیچیدهترین مسائل انسانی محسوب میشوند. مسئلهای که در مورد تجاوز جنسی مطرح است، مسئله رضایت است. مشخصا رضایت یک مفهوم وابسته به شرایط است.
برای مثال، اغلب ما بر سر این موضوع توافق داریم که فرد مست در شرایطی نیست که در مورد رضایت رابطه جنسی محدود به یک شب رضایت بدهد یا ندهد. اما در مورد زوجهایی که در یک رابطه بلندمدت زناشویی دوست دارند رابطه جنسی در حالت مذکور را امتحان کنند چه؟ اگرچه ازدواج به این معنا نیست که شما توانایی انجام هر کاری را که میخواهید، دارید؛ اما درخواست سکس یا شنیدن کلمه «بله» در جواب درخواست سکس از طرف همسر یا شوهر در یک رابطه زناشویی، اگرچه گاها اتفاق میافتد، ولی در کل بین زوجین امری بسیار نادر است. بهعلاوه حلوفصل اتفاقاتی که متعاقبا و در دادگاه رخ میدهد، بسیار دشوار است: رسیدگی به مشکلات قانونی مسائل جنسیتی در شرایطی که استدلال طرفین به حرفهای یکدیگر است «آقای قاضی او اینطور گفت» ذاتا کار سختی است.
تغییر باورها و فرهنگ جامعه در مورد منع خشونت علیه زنان: از پایین به بالا
اتکا به قانون بهتنهایی برای کاستن از بیماریهای اجتماعی راهحلی کارآمد محسوب نمیشود. یک استراتژی از پایین به بالا نیز مورد نیاز است که در آن باید تکبهتک افراد جامعه، خانوادهها و انجمنها برای ایجاد شرایط، الگوها و انتظارات جدید و درنهایت باورهای اجتماعی جدید دستبهکار شوند. در همین حین، رویکردهای از پایین به بالا برای تغییر باورهای فرهنگی باید از سوی رسانههای اجتماعی تقویت شوند. فضای مجازی و شبکههای اجتماعی با فراهم کردن روشهایی برای هماهنگی، مطلع کردن و تشویق افراد در سطح مردمی، میتوانند در اغلب اوقات موانعی را که سد راه ساختارهای از بالا به پایین و مراکز سنتی جهتدهی قدرت و ایدئولوژی است، دور بزنند.
در یک افسانه قدیمی مکتب ذن اینچنین آمده است که استاد و دانشآموز مشغول ناهار خوردن روی چمن هستند. در همین حین مگسی بالای سرشان وزوز میکرد. استاد با یک حرکت فرز، مگس را در هوا میگیرد.
شاگرد متعجب میپرسد: «چطور توانستی این کار را انجام دهی؟»
در پاسخ استاد پرسید: «تو چطور از انجام این کار ناتوانی؟»
مدت زیادی از آن زمان نمیگذرد که هیچکس حتی تصورش را هم نمیکرد که زنان بتوانند در مناظرههای عمیق فلسفی شرکت کنند، وارد مشاغل علمی شوند و یا به ارتش نیروهای مسلح بپیوندند. امروز اما تصور اینکه زنان این کار را نکنند، امری محال است. مسائل فراوانی که زمانی تصورش بسیار سخت بود، امروزه با تغییراتی که در قانون و افزایش آگاهی فرهنگ مردم صورت گرفته به اموری عادی و پذیرفتهشده مبدل شدهاند. به همین منوال، امروز برای ما تصور دنیایی که یک زن بتواند همانند یک مرد و در امنیت فیزیکی و احساسی کامل، در محوطه دانشگاه قدم بزند، یا در محل حفاری آثار باستانی مشغول به نمونهبرداری شود و یا در پادگان ارتش در حال بستن بندهای پوتینش باشد، دشوار است.
بااینحال، ما چطور میتوانیم چنین دنیایی امنی را نداشته باشیم؟
هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.