متن کتاب دانسته‌هایت را بکار بگیر کاملا رایگان

  • کتاب دانسته‌هایت را بکار بگیر ، دست نوشته ی کنث هارتلی بلانچارد

    مشکل

    روزی روزگاری نویســنده موفقی بود که درباره حقایق ســاده مطلب  مینوشت.  کتابهای او به خودش و دیگران کمک  میکرد مردم را به  شیوههای مؤثرتری هدایت کنــد. هر کس  کتابهای او را  میخواند، عاشــق  داســتانها و  پیامهایش  میشــد.  میلیونها نسخه از  کتابهایش به فروش رفت.  بااینوجود هنوز مشکلی وجود داشت که نویســنده را ناراحت  میکرد. معمولاً وقتی این مشــکل، خود را نشان  میداد که کسی  میگفت: »من تمام  کتابهای شما را  خواندهام و واقعاً عاشقتان هستم.«

    نویسنده همیشه یاد گرفته بود که فراگیریِ صحیح، به ایجاد تغییر در عملکرد انسان  میانجامد. درواقع، او عقیده داشت که آموختن،سفری است از دانش  بهسوی عمل؛ بنابراین اگر شــخصی که کار او را  میستود، نظری درباره ایده مشخص و موردعلاقه خود  میداد، او معمولاً  میپرسید: »چگونه دانستن این موضوع باعث تغییر رفتارت شد؟«

    برای اکثر مردم، پاسخ به این سؤال مشکل بود. برای همین هم غالباً مسیر موضوع را با صحبت درباره  ایدهای دیگر یا کتابی دیگر تغییر  میدادند.

    چنین  تقابلهایی موجب شد نویسنده نتیجه بگیرد که خلأ بین آنچه مردم  میدانند و آنچه بدان عمل  میکنند چشمگیر است؛ یعنی فاصله میان اطلاعاتی که از طریق  کتابها،  صحبتها،  فیلمهای ویدئویی و سمینارها کسب  کردهاند بااینکه چه مقدار از آن دانش و اطلاعات را به کار  میبندند،بسیار زیاد است. [۱]

    او دریافت، امروزه با فنّاوری  باورنکردنیای که دسترسی آسان به اطلاعات را برای همه  امکانپذیر کرده است، این امر کاملاً طبیعی است و تعجبی ندارد. او  نتیجه گرفت که مردم تمایل دارند زمان بیشتری را به کسب اطلاعات جدید اختصاص دهند، تا اینکه به پرورش عملکردهای خود برای پیاده کردن این  یافتههای جدید در زندگی  روزانهشان بپردازند.

    او کوشید در سمینارهایش هرچه به فکرش  میرسید به کار گیرد تا  دانشآموختگانش نیز واقعاً آنچه را به ایشان  میآموخت، به کاربندند. برای معطوف نمودن توجه  آنها به این موضوع، از ایشان خواست سه کار انجام دهند. این سه کار را در دوره دکترای خود از پروفســوری آموخته بود که  ســالها در کار تحقیــق و پژوهش در خصوص یادگیری بود.

    نخستین چیزی که پروفسور به او آموخته بود، اصرار بر  نتبرداری دانشجویان بود. مگر اینکه دانشجو جزو آن ۰۰۰۱٫۰ درصد افراد باشد که حافظه بسیار قوی دارند؛ در غیر این صورت شنوایی صِرف، باعث یادگیری نخواهد شد و در حقیقت، سه ساعت پس از اتمام کلاس ، یک شنونده بسیار دقیق هم فقط ۵۰ درصد ازآنچه را شنیده است به خاطر  میآورد.تا ۲۴ ساعت آینده ۸۰٪ از مطالب به فراموشی سپرده  میشود  و در پایان هفته، کمتر از ۵ درصد موضوعاتِ جدیدی که در سمینار  شنیدهشده در خاطر شخص  میماند.این یعنی ۹۵ درصد فراموشی![۲]

    هر بار که از نویسنده خواسته  میشد در نشستِ سالانه یک شرکت سخنانی ایراد کند، اطمینانش از این موضوع بیشتر  میشد. او همیشه از شنوندگان  میپرسید: »سالِ گذشته چه کسی برای شما صحبت کرد؟«  آنها سرشان را  میخاراندند.

    سپس  میپرسید: »او در چه موردی صحبت کرد؟« شنوندگان به خود فشار  میآوردند مطلب را به خاطر آورند؛ اما آنچه را شنیده بودند درست به خاطر  نمیآوردند؛ بنابراین نویسنده همیشه بر  نتبرداری در سمینارهایش تأکید  مینمود.

    دومین کاری که انجام داد این بود که از  شرکتکنندگان  میخواست طی ۲۴ ساعت بعد از سمینار،  نوشتههایشان را بازخوانی کنند و آنچه را که برایشان حکم “مفاهیم اصلی و کلیدی را داشت ”  خلاصه نویسی نمایند. او پیشنهاد نمود این  نوشتهها را مرتب و واضح با خطی خوش در یک دفترچه یادداشت بنویسند، او دریافته بود که پس از هر سمینار، برخی از  آنها که  نتبرداری  میکنند،  یادداشتها را  بهجای مرور کردن، بایگانی  میکنند. بعدابعداً اگر کســی  میپرســید: »تو در سمینار شرکت کردی، موضوع صحبت در چه موردی بود؟«  یادداشتهایشــان را باز  میکردند حالا بیا و ببین حتی  نمیتوانستند خط  خرچنگقورباغه خودشان را بخوانند. اصلاً سر  درنمیآوردند چه  نوشــتهاند.  یادداشتهایشان همه بیهوده بود. در پایان، او  شرکتکنندگان را ترغیب  میکرد اطلاعاتشــان را به دیگران منتقل کنند. نویســنده  میدانســت بهترین شیوه یادگیری اطلاعاتِ جدید، آموختن آن به دیگران است.[۳]

    بااینوجود تعداد بسیار کمی از  شرکتکنندگان بودند که واقعاً این پیشنهادات را به کار  میبستند. وقتی  آنها به سرکارهای خود  بازمیگشتند، به نظر  میرسید  بیشازحد گرفتارند و این کار را  ســختتر  میکرد. وادار کردن مردم به استفاده از اطلاعاتی که  بهتازگی کسب       کردهاند بسیار مشکل است.

    نویســنده با ناامیدی اما نه پشیمانی، شروع به یافتن پاسخی برای از میان برداشتن خلأ میان دانســتن و عمل کردن نمود. به  دانشــگاههای مختلف سر زد و با اســتادان زیادی صحبت کرد. به  ســازمانهای  حرفهای و  انجمنهای صنفی رفت و با مدیران آموزِشِ  آنها به گفتگو نشست. به مؤسساتِ خیریه رفت و با مسئولین آموزِشِ آنجا صحبت کرد.  همهشان با این مشکل آشنایی داشتند؛ اما  هیچکدام پاسخ مناسبی برایش نداشتند. او به این فکر افتاد که نکند  هیچگاه نتواند پاسخ مناسب این معضل را پیدا کند.

    یکشــب بعد از شام چشــمش به  مقالهای دریکی از شــما رههای قدیمی مجله فورچون افتاد که در مورد تاجر  افسانهای بازار به اسم فیل موری بود. این مرد، مالک و گرداننده چندین شرکت بزرگ و سودآور بود.   زندگینامه موری، (کارآفرین موفق) را مطالعه کرد؛ اما علت جلب توجهش به او این نبود. آنچه نویسنده ما را جذب او کرد گذشته طولانی فیل موری   بهعنوان یک راهنمای ارشد درزمینهٔ رشد و موفقیت فردی بود. چیزی که برای نویسنده جذابیت  ویژهای داشت، نظرات افرادی بود که  برنامههای فیل موری (کارآفرین) را خریداری کرده بودند. در این مقاله نظرات افراد یکی پس از دیگری ذکرشده بود. همه  آنها ادعا  میکردند  آموزشهای  دادهشده در برنامه موری،  زندگیهایشان را عوض کرده است.

    نویســنده بــا صدای بلند گفــت: » آنها واقعاً  دانســتههای جدیدشــان را به کار  بستهاند!!!«.

    برای پیدا کردن پاسخ صبح روز بعد  وبسایت کارآفرین را پیدا کرد و با شماره موری تماس گرفت و با معاون اول دفترش خانم اُلُین صحبت کرد. اُلُین، گفت که موری آنجا نیست. او و همسرش در استراحتگاه تفریحی خود در کارولینای شمالی بودند، وقتی اُلُین، نویسنده(کن بلانچارد) راشناخت،از او خواست با موری در      کلبهاش تماس بگیرد.

    اما نویســنده جواب داد: »  نمیخواهم تعطیلاتش را بــا یک موضوع کاری به هم بزنم.«

    اُلُین با خنده پاســخ داد: »نگران ایــن موضوع نباش، فیل موری تفاوتی بین کار و تفریح قائل  نمیشــود؛ او در  زندگیاش به این نقطه اوج رسیده که از کمک کردن به دیگران واقعاً لذت ببرد. شک ندارم که از شنیدن صدای شما خوشحال خواهد شد.«

    اقدامک

    میتوانید هرم یادگیری را با جزئیات کامل از حفظ بکشید؟  و یا توضیح دهید؟

    ——————————–

    ——————————–

    ——————————–

    ——————————–

    ——————————–

    ——————————–

     

     




    حلقه  گمشده

    وقتی نویسنده به استراحتگاه کارآفرین زنگ زد، با برخورد گرم و صمیمانه او روبرو شد.

    پس از معرفی خود گفت: »معذرت  میخواهم که در تعطیلات مزاحمتان شــدم، معاونتان،خانم اُلُین، به من گفت که شما از جواب دادن به چند پرسش من ناراحت نخواهید شد.«

    کارآفرین گفت: لطفاً مرا فیل خطاب کن. در ضمن فراموش نکن که من یکی از طرفداران پروپاقرص  کتابهای شما هستم.

    دقایقی نگذشــت که نویسنده حس کرد با دوستی قدیمی صحبت  میکند. وقتی نویسنده علت تماس گرفتن خود را توضیح داد، هیجان فیل را حس کرد.

    کارآفرین (فیل موری )گفت: »من    مدتهای مدیدی به دنبال »حلقه گمشده« بودم.

    نویسنده پرسید: »به دنبال چی؟«

    فیل تکرار کرد: »حلقه گمشده. این همان گمشده فرآیند فراگیری به هنگامِ کتاب خواندن، یا شرکت در سمینارهاست.«

    نویسنده گفت: »حلقه گمشده. این دقیقاً همان چیزی است که من به دنبالش هســتم. مردم ظاهراظاهراً از  کتابهای من لذت  میبرند، از گوش دادن به  ســی دیها و  فیلمهای آموزشی ما و حضور در سمینارهایی که من سخنران هستم خرسندند.

    بااینوجــود، واقعاً  نمیبینم که تعداد زیادی از آنان آنچه را         فرامیگیرند به کاربندند.

    فاصله زیاد میان  دانستههای مردم و عملکردشان     دیوانهام  میکند!«.

    »خــب، بیشــتر از این چیزها برایم بگو!« صدای خنده بلنــد و از ته دل  کارآفرین شــنیده  میشد. »برانگیختن مردم به اســتفاده نمودن از اطلاعاتی که کسب  میکنند نیازمند تغییر است و تغییر، آسان به دست  نمیآید.« نویسنده گفت: »معمولاً نه.«

    کارآفرین گفت: »سه دلیل وجود دارد که چرا مردم به چیزی که یاد  میگیرند  نمیکنند. اولین دلیلش این است: تلنبار شدن اطلاعات.  آنها از تلنبار شدن اطلاعات در مغزشان خسته  میشوند. یکی از  دامهای مرسوم، انباشتِ اطلاعات  دانستههاست. چون  مطالعهی یک کتاب جدید، شنیدن یک سی دی جدید یا رفتن به یک سمینار جدید آسان است. اطلاعات آسان به دست  میآیند، اما تغییر در رفتار و عملکرد بسیار سخت است.«

    اولین دلیل اینکه دانسته های خود را به کار  نمیگیریم تلنبار شدن اطلاعات است.

    نویســنده سرش را به تأیید تکان داد: »گمانم حق با شــما باشــد، درســت  میگویید. حدس  میزنم خیلی  لذت بخشتر اســت که مطلب جدیدی یاد بگیریم تا اینکه بکوشیم آنچه را  میدانیم به کاربندیم. شاید به همین خاطر است که ما امروزه معتاد اطلاعات  شدهایم.«

    فیل ادامه داد: »کســبِ اطلاعات  بهمراتب         مفرحتر از به کار بستن آن است؛ شــاید دلیل دوم بیشــتر تو را متعجب کنــد: فیلترهای منفی. همه ما کمابیشدارای سیستم پردازش معیوبی هستیم.  به بیاندیگر، هرگاه نکته مثبتی بیاموزیم از  اندیشــههای بدبینانه حتی درباره خودمان رنج  میبریم. درنتیجه، آن نکته مثبت را  بیارزش  میبینیم یا باورش  نمیکنیم. این نگرش منفی، ما را دائماً عقب نگه  میدارد. بدون شــک شــاهد  بودهاید، این نوع  نگرشها در مقابل تغییر  مقاوماند. بدون یک نگرش باز، مثبت و  بیتعصب، شما  هیچگاه نخواهید توانست به فاصله میان دانش و عمل فائق آیید.«

    دلیل دوم اینکه چرادانسته های خود را به کار  نمیگیریم چیست ؟ پاسخ روشن است فیلترهای منفی

    نویســنده گفت: »بنابراین  اینطور که من  گفتههای شــمارا درک  میکنم، ما  بهطورمعمول جذب اطلاعات جدید را جایگزین تغییر  میکنیم. چون دسترســی به اطلاعات  راحتتر است. آنگاه افکار  منفیمان وارد عمل  میشود و  انگیزهمان را در به کار بستن آنچه  میدانیم سُست  میکند.«

    کارآفرین گفت: »شــما فرد تیزبینی هســتی، سومین و آخرین دلیلی که ما  دانســتههایمان را به کار  نمیبریم عدم پیگیری اســت.  به عنوانمثال، چند نفر از  سیگاریها واقعاً  نمیدانند که سیگار برای سلامتی ضرر دارد؟«

    دلیل سوم اینکه چرادانسته های خود را

    به کار  نمیگیریم عدم پیگیری است

     نویسنده پاسخ داد: »فکر نکنم کسی از ضررهای سیگار  بیخبر باشد.«

    فیل پرســید: »آیا اکثر  ســیگاریهایی که تو  میشناسی نگرِشِ مثبتی به ترک سیگار ندارند؟«

    »به فکرش که  میافتند، چرا.«

    فیل ادامه داد: »پس چرا ترکش  نمیکنند؟ چون ســخت اســت، این عادت در  زندگیشان ریشه دوانده است. تغییرِ عادت ، نیازمند تلاشی واقعاً سخت و متمرکز اســت؛ اما اغلب مردم  نمیدانند چگونه از نگرِشِ خوب خود برای شکســتِ  عادتها و تغییرات  رفتاریشان استفاده کنند.«

    نـویســنده گفـت: »حـ رفهـای شـما ایـن احسـاس را بـه مـن مـ یدهد کـه از میـان برداشتنِ فاصله میان دانستن و عمل کردن  نهتنها دشوار بلکه پیچیده است.«

    فیل گفت: »صادقانه بگویم، زیاد هم پیچیده نیست. واقعاً وقتی سه دلیلی  دانستههایشان عمل  نمیکنند فهمیدی،  همهچیز برایت روشن  میشود؛  میتوانی به  آنها کمک کنی تا با استفاده از حجم زیادی از اطلاعات که در  کتابها، ویدئوها و سمینارها موجود است، تغییرات دلخواه را در  زندگیشان به وجود آورند. کلید این کار، تکرار، تکرار و تکرار است! حلقه گمشده همین است.«

    نویسنده پرسید: »بنابراین تکرار، همان حلقه گمشده میان  دانستههای مردم و عملکردشان است.«

    فیل گفت: »البته که  همینطور است. تکرار کلید غلبه بر تمام دلایلی است که مردم به  دانستههایشان عمل  نمیکنند.« نویسنده شنید که یک نفر کارآفرین را صدا زد: »پدربزرگ«

    نویسنده گفت: »واقعاً مشتاقم بیشتر  دراینباره بشنوم؛ اما تا الآن هم خیلی وقت شماراگرفتم.  مثلاینکه کسی صدایتان  میزند.«

    کارآفرین با گرمی خاصی گفت: »بگذار چیزی بگویم. چرا در  هفتههای آتی نمیآیی از نزدیک باهم گفتگو کنیم؟ تا آن موقع من به خانه  برگشتهام و  میتوانیم  عمیقتــر وارد بحث “اهمیت تکــرار ” و نقش آن در بهبود بخشــیدن به  یافتههای اطلاعاتی،  نگرشها و رفتارهایمان شویم.«

    نویســنده گفت: »هر چه نظر شماســت. من و اُلُین، معاون شــما قبلاً آشنا  شدهایم. من ترتیب قرارمان را با او  میگذارم.«

    کارآفرین گفت: »پس منتظر دیدارت هستم.«قدرت تکرار

    دو هفته بعد، نویسنده در اتاق نشیمن منزلِ فیل موری نشسته بود.  خانهای باظرافتِ طبع، خودمانی و راحت بود. خیلی  سادهتر ازآنچه مردی با ثروت او توان و استطاعتش را داشت. یک  پنجرهزیبا که  چشمانداز خیال برانگیزی به  درهای عمیق و  سرسبز که سرتاسرش  را  تپههای ناهموار احاطه کرده بودند.

    نویسنده گفت: »شما اشاره کردید، کلید غلبه بر سه عاملی که باعث  میشود مردم به  دانستههایشان عمل نکنند، تکرار است.  میشود  دراینباره بیشتر توضیح دهید؟«

    کارآفرین (موری) گفت :  میخواهم جمله خودم را اصلاح کنم ،شاید بهتر است بگویم تکرار  فاصلهدار!

    تکرار  فاصلهدار یک شــیوه آموزشــی است که در آن شما هر چیزی را تنها در یک مرحلــه یاد  نمیگیرید. بلکه در طول زمان، بارها در معرض آن اطلاعات قرار خواهید گرفت و  اینگونه اطلاعات در حافظه بلندمدت۱ شما جای  میگیرد.

    1. Long-Term Memory

    نویسنده گفت: »لطفاً بیشتر توضیح دهید.«

    فیــل گفت: »      بعضیهــا تکراِرِ      فاصلهدار را         شرطیســازیِ رفتــاری  مینامند. جان هاگی، دوســت خوب من آن را “مــادر تمام  مهارتها ” و “مادر تغییرات دائمی  میخواند؛” زیرا یک عبارت هرقدر هم تأثیر دائمی داشــته باشد تأثیرش بسیار اندک خواهد بود. باید بارها تکرار شود تا در ذهن بنشیند. این تأثیر نه بلافاصله بلکه پس از گذشت یک    دورهی زمانی خود را نشان خواهد داد.«

    فیل ادامه داد: » تبلیغاتیها دائم از این تکنیک اســتفاده  میکنند. آنان این  تکرارها را “اثرگذار ”  میدانند.  دریافتهاند کالایی که  میفروشند باید بارها در معرض دید مردم قرار گیرد تا شناخته شود و آنان را به خرید ترغیب کند.«

    نویســنده به  پرندهای که شبیه شــاهین بود و  بالای دره پرواز  میکرد چشم دوختــه بود و  دراینباره فکر  میکــرد. او گفت: »بنابراین فردی کــه قدرت تکرار را  میداند یک برتری قطعی بر دیگران دارد.«

    فیل موری جواب داد: »شــکی  دراینباره نیســت. مشکل بتوان فقط با یک صحبت، باوری را عوض نمود،یا  رأی دهندهای را پای صندوق  رأی فرســتاد، یا شخصی را متقاعد به کمک  در امور خیریه کرد. ما  نمیتوانیم مردم را با یک جمله ، به انجام کاری ترغیب کنیم. هر پیام مهمی برای به  نتیجهی مطلوب رسیدن، تقریباً همیشه نیازمند تکرار در طول زمان است.

    ما  نمیتوانیم با یک مجله ،تاثیر عمیق بر دیگران بگذاریم .

    هر پیام مهمی برای اینکه به نتیجه برسد، همیشه نیاز به تکرار در فاصله زمانی معینی  میباشد.

    اقدامک

    ۳ دلیلی را که افراد دانسته های خود را به کار  نمیگیرند چیست؟

    دلیل ۱:—————————دلیل۲:—————————دلیل۳:—————————

    راه حل شما چیست؟

    زنگ بازی: حداقل ۴ شباهت بین هر دو کلمه پیدا کنید.

    ماهی /صابون :  ۱ – ۲ – ۳ – ۴- مداد /شمع : ۱ – ۲ – ۳ – ۴- پرنده /جت :  ۱ – ۲ – ۳ – ۴- کتاب / روزنامه:  ۱ – ۲ – ۳ – ۴-  انباری /مسافرخانه  : ۱ – ۲ – ۳ – ۴-  باد / آب   :  ۱ – ۲ – ۳ – ۴-

     

     




    انباشت اطلاعات

    نویسنده گفت: »شما گفتید اولین دلیلی که ما به  دانستههایمان عمل  نمیکنیم این اســت که از اطلاعات  انباشتهشــده در عذابیم. لطفاً بیشتر برایم توضیح بده که چگونه انباشت اطلاعات مانع  بهکارگیری  دانستههایمان است؟«

    فیل پاســخ داد: »ســؤال خوبی است. اطلاعات  انباشتهشــده در مغزمان به مشکلات واقعی منجر  میشود. ما را ایستا،  بیتحرک و در حال سکون نگه  میدارد.« نویســنده گفت: »شــنیدنش دردناک اســت. من آن را همین اواخر عیناً در مدرسه گلف تجربه کردم. من  دیوانهی گلفم. برای همین هم تصمیم گرفتم برای بهتر شدن  بازیام به مدرسه  سه روزهی تمرین گلف بروم؛ اما  نتیجهاش برعکس شد.  بازیام پسرفت کرد.«

    فیل گفت: »جداً؟ً«

    نویسنده گفت: »بله  آنها مطالب زیادی یادم دادند. وقتی به خانه برگشتم و خواستم بازی کنم،  بازیام وحشتناک از آب درآمد. واضح تر بگویم، انگار فلج شده بودم. به کار بستن همزمان  آنهمه تکنیک،  دستوپایم را از کار انداخته بود.« کارآفرین گفت: » دراینباره  شنیدهام. باید خیلی ناامیدکننده و  یأسآور باشد.« نویسنده پرسید: »با توجه به  گفتههای شما در خصوص انباشتگی اطلاعات، چه  فایدهای دارد کتاب پشت کتاب بخوانیم یا سمینار پشت سمینار شرکت کنیم؟«

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    از مجموع ۱ رای
    images

    اولین جلسه مشاوره

     

    قیمت اصلی جلسه مشاوره 249,000 تومان

    قیمت اولین جلسه مشاوره 179,000 تومان

    روز
    ساعت
    دقیقه
    ثانیه
    اگر در رابطه ات دچار مشکل شده ای و نمی دانی چطور باید آن را به ازدواج ختم کنی یا این که چطور تکلیفت را مشخص کنی یا رابطه را بهبود ببخشی می توانی از مشاوره شیک اندیش استفاده کنید.

    هیچ نظری وجود ندارد

    پیمایش به بالا