روانشناسی کمبود محبت
روانشناسی کمبود محبت یکی از مشکلات روانی شایع است که می تواند برای فرد خود و دیگران اثرات منفی داشته باشد. این مشکل برای بسیاری از افراد در دوران کودکی شروع می شود و همیشه باعث ایجاد احساس عدم اعتماد به نفس، مشکلات در ارتباط با دیگران و حتی افسردگی می شود.
کمبود محبت به معنای عدم احساس محبت و علاقه به دیگران است. فردی که در این شرایط قرار دارد، علاقه ای به ارتباط با دیگران ندارد و با افرادی که در زندگی اش حضور دارند، رابطه سطحی و بدون عمیق برقرار می کند. این مشکل می تواند به دلیل مشکلات در خانواده، تجربه زیادی از رد شدن و عدم موفقیت در روابط قبلی و یا مشکلات در خود ارزیابی شخصی ناشی شود.
یکی از اثرات این مشکل، کمبود اعتماد به نفس است. فردی که در این شرایط قرار دارد، احساس می کند که نمی تواند به دیگران اعتماد کند و همیشه می ترسد که به او خیانت شود یا تحت فشار قرار بگیرد. این مشکل می تواند به علت عدم تجربه از ارتباطات موفق در گذشته ناشی شود و در نتیجه، فرد به دنبال روابط سطحی تر و کمتر عمیق است.
در افرادی که به کمبود محبت رنج می برند، مشکلاتی در روابط با دیگران به وجود می آید. این افراد ممکن است برای جلب توجه و علاقه دیگران، رفتارهای نامناسب از خود نشان دهند و این می تواند باعث بیشتر شدن مشکلات در روابط شان با دیگران شود. همچنین، این افراد می توانند برای جلوگیری از خدشه دیدن، خود را دروغ گو و بی صداقت نشان دهند که باعث کاهش اعتماد دیگران به آنها می شود.
عوارض دیگری که ممکن است در اثر کمبود محبت برای فرد رخ دهد، شامل افسردگی، اضطراب و اختلالات خواب هستند. این افراد ممکن است احساس دلسردی و ناامیدی داشته باشند که باعث افزایش احتمال ابتلا به افسردگی می شود. همچنین، اضطراب و خواب نامناسب می توانند نشانه هایی از این مشکل باشند.
لازم به ذکر است که کمبود محبت می تواند با درمان مناسب و رویکردهای روانشناختی متنوعی که توسط روانشناسان ارائه می شود، درمان شود. این رویکردها شامل جلسات درمانی، تمرینات ارتباطی و تمرینات خودشناسی هستند که به فرد کمک می کنند تا احساسات و افکار خود را بهتر درک کند و به دنبال روابط موفق تر با دیگران باشد.
۷ نیاز عاطفی برآورده نشده افرادی که در کودکی عشق دریافت نکردهاند
اگر چه تفاوتهای معناداری در داستان زندگی افرادی که مورد عشق و محبت قرار نگرفتهاند وجود دارد، اما وجه مشترک زیادی در میان آنها دیده میشود. درک و پی بردن به این که هر کدام از آن تجربههای منفی چه نقشی در زندگی فرد داشتهاند، میتواند اولین گام در بهبود کمبود نیازهای عاطفی باشد.
تحقیقات و مصاحبههایی که در طول ۲۰ سال گذشته انجام دادهام مرا به این نتیجه رسانده است که به رسمیت شناختن و پذیرفتن اینکه تجربههای دوران کودکی چگونه بر روحیات فرد در زمان حال تاثیر بگذارد، معمولا تا اواخر دهه ۳۰ یا ۴۰ سالگی زنان طول میکشد.
اگر کودکی سختی را پشت سر گذاشته باشید و مادرتان فردی کنترلگر، سرسخت یا خودشیفته بوده باشد، احتمالا رسیدن به دوران جوانی، برای شما به معنی فرصتی بوده است تا با جدا شدن از خانواده، از دست رفتارهای منفی مادر خود خلاص شوید و کمبودهای خود را در جای دیگری مثل ازدواج یا دوستی جبران کنید. متاسفانه واقعیت این است که به احتمال زیاد و به رغم جدا شدن از خانواده، هنوز قادر به درک این مطلب نیستید که در این مسیر، چمدان کمبود نیازهای عاطفی خود را به دوش میکشید. چرا شناخت و درک کمبود نیازهای عاطفی مثل کمبود محبت اینقدر سخت است و کند پیش میرود؟
بررسی روانشناسی علت پنهان بودن مشکل کمبود محبت افراد
اگر چه ممکن است نسبت به بدرفتاری صورت گرفته در دوران کودکی که مسبب احساس بدبختی کنونی شماست، آگاه باشید اما به احتمال زیاد، متوجه تاثیری که آن دوران در رفتار و عملکرد فعلی شما دارد، نیستید. بسیاری از رفتارها و عادتهایی که در برخورد با موارد گوناگون به کار میبریم، ناخودآگاه هستند. علاوه بر این، عوامل دیگری نیز وجود دارند که مانع از شناسایی آن رفتارها میشوند:
۱. شما تجربیات کودکی خود را عادی تصور کردهاید.
۲. به خیال شما گذشته، رد است و اکنون آزاد هستید.
۳. شما آماده دستبهکار شدن و واکنش به مشکلاتی که در دروان کودکی با آن روبرو بودهاید، نیستید.
۴. میخواهید مثل دیگران باشید و با این حال از دوران کودکی نامطلوبی که سپری کردهاید، شرمسار هستید.
۵. میترسید که رفتاری که در کودکی با شما شده است توجیه شود و همه مشکلات و احساسات سخت کنونی تقصیر خودتان باشد.
۶. آنچه بیش از هر چیز دلتان میخواهد این است که مادرتان شما را دوست داشته باشد. این احتمال وجود دارد. اما چقدر طول میکشد؟
۷. از یک سو امید و از یک سو انکار کمبود محبت شما را زمینگیر کرده است.
روبرو شدن با مشکل کمبود عاطفی برای رشد و بهبود
زنان بیشتر از مردان به واکاوی گذشته خود میپردازند. اما دلیل اصلی مراجعه زنان به روانکاو یا روانشناس، کشف علل نارضایتی فعلی از زندگی (بهعنوانمثال، روابط شکستخورده، نرسیدن به اهداف و سایر مشکلات جانبی) است. بسیار از زنان و دختران در جلسات درمانی اذعان میکنند که سالها بدون اینکه آگاه شوند که ریشه مشکلات کنونی آنها در گذشتهشان نهفته است، به مشاور مراجعه میکردهاند.
برای برخی از افراد این مشکلات وقتی آشکار میشود که در بزرگسالی وارد رابطهای مهربان و خونگرم میشوند و کمکم متوجه میشوند که رفتاری که در دروان کودکی با آنها میشده است، ماهیتی ناهنجار و همراه با محرومیت عاطفی (مثلا کمبود محبت) بوده است.
برخی افراد زمانی پی به موضوع کمبود محبت خود میبرند که کسی مشکلاتشان را برایشان گوشزد میکند. برای برخی دیگر این اتفاق زمانی رخ میدد که خودشان مادر میشوند و همانطوری که با خودشان رفتار شده با بچههایشان برخورد میکنند، یا به رغم تلاشی که برای وضع قوانین و تعیین حد و حدود در ارتباط با مادرشان میکنند، مادرشان همچنان به بدرفتاری کلامی از آنها ادامه میدهد.
اما موضوع مهمتر، آمادگیست. این که یک فرد آماده دیدن مشکل کمبود عاطفی باشد، چرا که از درون به یک نقطه عطف رسیده است.
آرزوها و خواستههای افراد بالغ دچار کمبود عاطفی
در ادامه به یک سری موارد کلی اشاره میکنیم که نیازی نیست لزوما در مورد هر دختری که احساس محرومیت عاطفی (مثلا کمبود محبت) میکند، صدق کند. اما به احتمال زیاد اگر در دروان کودکی توسط مادرتان دوست داشته نشدهاید، مورد انتقاد، سرزنش یا بیتوجهی دائم قرار گرفتهاید، احساس بیارزشی یا نادیده گرفته شدن در شما به وجود آمده باشد، به رغم تمام موفقیت و دستاوردهایی که کسب میکنید، این آرزوهای عمیق را در هم دل خود خواهید داشت. این آرزوها قدرتمندی تجارب اولیه زندگی را نشان میدهد؛ این که چنین تجارب منفی چطور به رفتار ما جهت میدهند ممکن است لزوما منطقی نبوده و به شکل مستقیم قابل درک نباشند.
۱. احساس تعلقخاطر
احساس تعلقخاطر شاید رایجترین و دستنایافتنیترین مورد باشد: احساس غریبگی کردن، چیزی مثل اینکه صورت خود را به شیشه مغازهای بچسبانید که هر کسی به غیر از شما داخل مغازه است و به همه چیز دسترسی دارد. این احساس حتی ممکن است در بطن یک ازدواج پایدار که از نظر احساسی نیازهای عاطفی فرد را برآورده میکند، در رابطه نزدیک با فرزندان خود فرد و جمع دوستان نیز به شکل همزمان وجود داشته باشد. این احساس همانند قوطی رنگ واژگون شدهای است که تمام چیزهای خوب زندگی فرد را لکهدار میکند.
۲. گرفتن تایید و تصدیق برای افکار و احساسات خود
شخصی که مورد بیمهری قرار گرفته تا زمانی که به طور کامل بهبود نیابد، ممکن است احساس ناامنی عمیقی درباره درست بودن افکار و برداشتهای خود داشته باشد. بسیاری از افرادی که در دوران کودکی مورد تمسخر قرار گرفته باشند، به آنها انگ حساس بودن بیش از حد زده شده باشد، یا به طور مرتب توسط پدر و مادر یا سایر اعضای خانواده سلامت عقلشان زیر سوال رفته باشد، به احتمال زیاد و در نهایت این گفتهها را باور کردهاند و دائما برایشان سوال پیش میآید که آیا اصولا نظرات و دیدگاهشان در مورد دنیا از اهمیت برخوردار است یا خیر. چنین طرز فکری باعث میشود تا آنها در دیگر روابطشان آسیبپذیر و مستعد کنترل و سوءاستفاده شدن قرار بگیرند. همچنین باعث میشود حرف خود را نزنند یا وقتی معذب یا مخالف هستند، سکوت کنند. از نظر این افراد، فرض همیشگی ممکن است بر این باشد که اشتباه از جانب اوست یا اینکه بیش از حد حساس است.
۳. اعتمادبهنفس واقعی
شخصی که در کودکی مورد عشق و محبت قرار نگرفته است، علیرغم دستاوردهایی که در زندگی کسب میکند، چنین احساس میکند که گویی ادای موفق بودن را درمیآورد و دیر یا زود شانس از او روگردان شده و در نهایت دستش رو خواهد شد. این مورد اینقدر شایع است که نام سندروم ایمپاستر (وانمود کردن) به آن دادهاند. اعتمادبهنفس فرد به دلیل اضطرابی که در مورد عملکرد خود و عدم توانایی او در واکنش مناسب در حین تنش یا مخالفت با دیگری تجربه میکند، کاهش مییابد. ممکن است شخص از نظر واکنش احساسی یا عقلانی دچار افراط و تفریط شود. به احتمال زیاد، وقتی کارها به خوبی پیش نروند، فرد زبان به انتقاد از خود باز خواهد کرد؛ عادت نادرستی که اشتباهات رخ داده را به نقصهای شخصیتی فرد نسبت میدهد و او را مقصر میداند.
۴. تعادل عاطفی / روحی
یکی از بزرگترین مشکلات در رابطه با افرادی که مادرشان در دوران نوزادی به شکل قابلاطمینان قادر به همراهی با عواطف نوزاد نبوده یا به شکل کامل علائم کودک را نادیده میگیرند، تعدیل و مدیریت عواطف است. کودکانی که سبک دلبستگی ناامن دارند، قادر به مدیریت صحیح عواطف دردناک (استرس، تنش، اندوه) خود نبوده و یا کاملا غرق در احساسات خود میشوند یا عواطف خود را نادیده میگیرند.
خبر خوب این است که در واقع شما میتوانید چگونگی نامگذاری و تعدیل احساسات خود را یاد بگیرد. شما محکوم نیستید خود را پشت قلعهای سرد و خالی از احساس یا در دشتی که غرق در عواطف گوناگون است زندگی کنید.
۵. عشق و محبت مادر
تاکید مجدد بر قدرت این نیاز اولیه (عشق و محبت) که مغز ما برای دریافت آن تکامل یافته است، ضروری است .مسلما این یک آرزوی عقلانی نیست و ممکن است با رفتار فرد مبنی بر بیرون راندن مادر از زندگی خود و حتی آرزوی مرگ مادرش همراه باشد. هر چه فرد بیشتر درمان شود و شروع به دوست داشتن خود کند و نسبت به خود احساس شفقت و مهربانی داشته باشد، سوراخی که در قلبش ایجاد شده کوچکتر میشود. اگر چه به شکل کامل از بین نرود، اما به مرور زمان آنقدری تغییر میکند که شخص به ندرت متوجه وجود آن میشود.
۶. سر در آوردن از سرگذشت خود
اغلب افراد از اینکه بخواهند روایت زندگی خود را بپذیرند مشکل دارند. بخشی از این به دلیل شرمساری فرهنگی از این موضوع است که مادر فرد او را دوست نداشته و محبت نکرده است. مشکل فرهنگی مربوط به تعریف از مادر و غلو و ایدهآلنگری در مورد جایگاه فرشته گونه مادر در اغلب فرهنگها است. باورهایی از این دست که مادرها ذاتا به پرورش فرزند توجه دارد و تمام مادران به بچههای خود عشق میورزند، سبب میشود افرادی که دچار آسیب شدهاند نتوانند حمایت لازم را دریافت کنند. با این وجود، درک گذشته و اینکه چگونه شخصیت شما را شکل داده است، کلید اصلی حرکت به مسیر سالمتر و نیز اطمینان حاصل کردن از این است که دیگر چنین الگوهای رفتاری آموختهای تکرار نخواهند شد. متصل کردن نقاط و اتفاقات گذشته و حال، اگرچه زمانبر و سخت و در ابتدا تجربهای دردناک است، اما ضروریست.
۷. تلاش برای اثبات متحول شدن
بسیاری از افرادی که از سوی مادر عشق و محبت دریافت نکردهاند، از کودکی کردن محروم میمانند و هر آنچه آرزو میکنند در حقیقت به نوعی تلاش برای تصدیق این واقعیت است که دیگر آن فردی نیستند که در اتاق کودکیاش و توسط عادات مختلف مربوط به احساسات و افکار خود، زندانی است. طبیعی است که احساس بیتابی یا دلسردی کنید، چرا که این سفری طولانی است که همراه با مواقع و مشکلات است، اما وقتی به مقصد برسید همانند یک مکاشفه لذتبخش خواهد بود.