چجوری میشه داستانی تعریف کرد که طرف را درگیر کنه!(مهارت استوری تلینگ)

داستان سرایی
  • چجوری میشه داستانی تعریف کرد که طرف را درگیر کنه!

    به قدری صدای موسیقی بلند بود که زمین زیرم میلرزید. با تعجب به
    اطراف نگاه میکردم. یه هو اکیپ دوستام رو دیدم. اونجا من با چند نفر
    از بچه های کارآفرین اومده بودم. من اوایل شب خیلی قلیون کشیده
    بودم. ولی نمیدونم چرا اون شب اینقدر عجیب بود. اصلا نمیفهمیدم
    دورو برم چی میگذره. کلی چهره های ناآشنا دورم را احاطه کرده بودن.
    بدتر از اون داشتم به دختری فکر می کردم که به تازگی درخواست ازدواجم
    رو رد کرده بود. من هیچ وقت دختری را دوست نداشتم اما اون با همه
    فرق داشت. دوران نامزدیمون ۲ ماه طول کشید ولی در نهایت اون شرایط
    کاری منو قبول نکرد و از هم جدا شدیم.
    شاید این احساس را بتونید درک کنید …
    اونشب اصلا شب خوبی نبود … همه چیز خیلی زیاد بود… خیلی سریع
    بود … نتونستم تحمل کنم …
    ***
    ما بهترین ارتباط را از طریق داستان ها برقرار می کنیم. داستان ها چیزی
    هستن که ما را به خودشون جذب می کنن و باعث می شن یه چیزهایی
    را احساس کنیم.
    اگه زرنگ باشدی متوجه میشید که مهارت داستان سرایی برای خیلی از
    جاها یه مهارت کلیدیه – چه تدریس، چه نوشتن، چه صحبت کردن،
    فروش، رهبری و یا جذب زنان
    یک داستان خوب مردم را از خستگی در میاره و اون ها را مجذوب خودش
    می کنه.

    اما یه داستان سرایی خوب چطور ممکن میشه؟

    واقعیتش انجام این کاریکم سخته- و تعداد خیلی کمی از افراد این مهارت را بلدن. با این حال،
    تا پایان این بخش، تمام ابزارهایی را که برای گفتن داستان های عالی
    نیاز دارید، بهتون یاد میدم.
    حاال، عناصر یه داستان سرایی خوب چیه؟ بخش »گفتن« و بخش
    »داستان« دو رکن متفاوت یک داستان هستن. شما می تونید یه داستان
    خوب با تمام جنبه هاش درست کنید، اما اگر اون را خوب بیان نکنید،
    داستان خوبی نخواهد بود. شما به هر دو تیکه این پازل نیاز دارید.
    در واقع شما بعد از ساختن یه داستان خوب، باید بدونید که چطور اون
    را به گونه ای تعریف کنید که زنان را جذب کنه. در این بخش به تمام
    این مسائل خواهیم پرداخت.

    اولین بخش، نحوه بیان داستانه.

    برای بیان خوب یک داستان، باید مهم ترین جنبه داستان سرایی را توی
    مشتتون بگیرید:
    باید داستان را طوری تعریف کنید که انگار دارید اون را زندگی می کنید.
    شما باید دست شنونده خودتون را بگیرید و اون را توی پیچ و تاب و
    داستانتون راه ببرید، جوری که روی صندلیش میخکوب شه.
    حاال چطور میشه این کارو انجام داد؟
    این یه ترکیبیه از تناژ صدا، حالت چهره و حال و هوای شما در هر لحظه
    از داستان. شما باید همون احساسی را داشته باشه که در همون زمان
    احساس می کردید.
    ***/
    همه چی با یه آرزوی ساده شروع شد. آرزوی داشتن یک زندگی خوب!
    بعد از تموم شدن دانشگام و رشته معماری، خیلی زود فهمیدم که نمی
    خواهم معمار شم. خیلی شغل کسل کنندهای بود. من دوست داشتم
    کارای خاص و هیجان انگیز انجام بدم. یادمه توی دفتر معماری نشسته
    بودم و داشتم باخودم فکر میکردم که: »زندگی من نباید اینجوری
    باشه.اصلا اینو نمیخوام.«
    من تشنه چیزهای بیشتر بودم. تشنه ماجراجویی بودم. تشنه هیجان
    بودم. نمیخواستم کسی باشم که پشت سیستم داره ساختمون طراحی
    میکنه. نمیدونم تجربه کارای پشت میز نشینی و کارمندی رو دارین یا نه،
    ولی زندگی بعد دانشگاه اینه که، اول کار پیدا کنید، بعد خونه بخرید، بعد
    ازدواج کنید، بچه دار شید، خونه بزرگتر بخرید، توی کارتون ترفیع بگیرید،
    بازنشسته شید و غیره.
    اصال همه چیش قابل پیش بینیه …
    خلاصه، یک مقدار پول پس انداز کردم و شغلم رو ول کردم. اونقدری پول
    داشتم که فقط میتونستم چند ماه ی دو وم بیارم. ولی لازم بود یه کاری
    کنم که همه چیز عوض شه.
    دوران سختی بود هم کلی ترس داشتم و هم پس اندازام داشت تموم
    میشد، ولی تنها کاری که می تونستم انجام بدم رو انجام دادم: یادگیری.
    یاد گرفتم چطور یک سایت راه اندازی کنم و سایت آموزش بدن سازیمو
    به وجود آوردم. بعد، دیجیتال مارکتینگ یاد گرفتم و بعد از اون سعی
    کردم مشتری پیدا کنم.
    هدف بلندمدتم سفر دور دنیا و رسیدن به آزادی مالی بود. اما هدف کوتاه
    مدتم این بود که ماهیانه ۱۰میلیون درآمد داشته باشم. میدونستم
    که اگر بتونم این کار رو انجام بدم، میتوانم به شهر تهران نقل مکان
    کنم، شهری که داخلش کارآفرینهای زیادی وجود داره که میشد ازشون
    کلی چیز یاد گرفت!
    توی جلسات کارآفرینی توی تهران، با دختری برخورد کردم و واقعا توی
    نگاه اول هم ازش خوشم اومد. اما بعد از این که بیشتر باهاش آشنا
    شدم دیدم گزینه مناسبی برای ازدواج نیست. خلاصه باید ترکش میکردم

    ***
    همچنین می تونید با درگیر کردن طرف و مکث توی زمان های مناسب
    داستان را جذاب تر ش کنید.

    خب، حالا چطور طرف رو توی داستان درگیرش کنیم؟

    راهش اینه که درطول داستان از اون سؤال بپرسید، اینجوری اون احساس می کنه که
    بخشی از داستانه.
    به عنوان مثال، »چند وقت پیش توی یه جشن بودم که مجری گفت یه
    نفر بیاد باال دابسمش کنه. پاشدم رفتم رو سن. تا حالا این مدل کارا رو
    تجربه کردی؟ ببین فقط میتونم بگم خنده دار ترین تجربه ای بود که
    داشتم. شاید دوباره که این مدل جشنا دعوت شدم فرصتی شد که تورو
    هم بردم. ولی اگر برم بالایی سن. توهم باید پشت سرم بیای هااا …“
    در مورد مکث کردن؟ هرگز نباید توی تعریف کردن داستان های خودتون
    عجله کنید – مخصوصاً قسمت های مهم داستان. اگر یه وقت دیدی طرف
    مقابل درگیر داستانت نشده بدم یکم مکث بین کلمات میتونه خیلی
    روش تاثیر بذاره . البته مکث فقط برای یک یا دو ثانیه کافیه ولی می
    تونه خیلی قدرتمند باشه.
    ***
    تهران بودم توی باشگاه. با رفیقام خداحافظی کردم و اومدم بیرون. داشتم
    دنبال تاکسی میگشتم که یه هو هوای آلوده شهر حالمو بد کرد. به قدری
    اونشب هوا بد بود که یه لحظه انگار یه تلنگری خوردم!
    (مکث)
    یه لحظه با خودم گفتم “داری با خودت چیکار میکنی؟!” این همه راه
    اومدی تهران و داری اینقدر سختی و آلودگی و هزارو یک چیز دیگه رو
    تحمل میکنی که تهش چی؟
    (مکث)
    شاید بهتر بود توی شهر خودم می موندم و همون جا کارای معماریو انجام
    میدادم. با دوستام دور مزدمو و یک زندگی معمولی و آروم داشتم.
    (مکث)
    ولی واقعیتش نمیشد که برگردم. چون همه پلهای پشت سرم رو
    خرابشون کرده بودم. اصلا چاره ای جز ادامه دادن نداشتم …
    ((مکث)
    خلاصه اون شب سوار یه تاکسی شدم و برگشتم خونه…
    ***

    نحوه روایت داستان خیلی مهمه ، طوری باید انجامش بدید که زنان راجذب کنه.

    برای این موضوع الزمه داستان شما اجزای زیر را داشته باشه:
    باید به شما کمک کنه که با طرف ارتباط برقرار کنید
    هدف داستان کمک به شما در ارتباط با دختره. بنابراین، داستان های شما
    باید در مورد شما یا چیزی باشه که برای شما اتفاق افتاده. فایده ای ندارن.
    باید ویژگی های جذاب شما را نشو ن بده
    ویژگی هایی که توی بخش قبلی در موردشون صحبت کردیم را یادته؟
    (سلطه، اجتماعی بودن، انسانیت، ماجراجویی، قدردانی از زیبایی و شوخ
    طبعی)
    اینها انواع ویژگی هایی هستند که باید توی داستان هاتون به نمایش
    بذارید. قرار نیست که همه اونا را توی هر داستانی قرار بدید. یک تا سه
    تا کفایت میکنه!
    داستانتون باید در مورد چیزی باشه که طرف هم بهش علاقه داره
    اینجاست که طعمه گذاری وارد عمل می شه. اگر از شما در مورد موضوعی
    مرتبط با داستانتون سوال کرد، حتما جوابشو بدید – چون این جواب
    بیشترین تأثیر را خواهد داشت.
    باید با یک صدای بلند (مثل انفجار( تموم بشه )توی اوج تموم بشه)
    چه بهتر که با یه حرف تاثیر گذاری تمومش کنید.
    ***
    دیروز عصر رفیقم بیدارم کرد که بریم یوگا. دیروز دقیقا اولین باری بود
    که میخواستم این یوگا رو تستش کنم و اصال هیچ نظری نداشتم که
    چه جوریه ولی چون تجربه کردن چیزای جدیدو دوس دارم پاشدم رفتم
    باهاشون
    از قضا واقعا تجربه جالبی بود. تازه اونجا چندتا رفیقم پیدا کردم و بعد
    باشگاه باهم رفتیم آبمیوه بستنی سر خیابون چند تا آب پرتغال زدیم بر
    بدن که عجیب چسبید.
    بذارین یه داستان دیگه بگم:
    مثال بین داستان زندگیت هستی و اینجوری ادامه میدی: »میدونی چیه؟
    اوایلی که تصمیم گرفتم بیام اینجا زندگیم خیلی سخت بود، اما هر چی
    که میگذشت، تهران بیشتر و بیشتر روم تأثیر میذاشت. بعد یه مدت
    قشنگ متوجه شدم، “این دقیقا همون سبک زندگی ای هست که من
    همیشه می خواستم.”
    خیلی زود عاشق تهران و مردمش شدم. از اونجا بود که دیگه یادگیری هام
    بیشتر شد، با آدمای خیلی خفنی آشنا میشدم و موفقیتم هم بیشتر و
    بیشتر شد.
    ***
    یک مرحله دیگر برای گفتن داستانی که طرف را درگیر می کنه، وجود داره:
    شما باید یک ساختار محکم داشته باشید.
    بچه ها، هر داستانی ۴ عنصر اساسی داره.
    ۱)مقدمه (معرفی). شما شخصیت ها/محیط را توی داستان معرفی کنید
    و شنونده خودتون را جذب کنید. به عنوان مثال، » همه چی با یه آرزوی
    شروع شد. آرزوی داشتن یک زندگی خوب! «
    ۲ )رشد و توسعه. شما مبارزات و موانع اصلی شخصیت ها را به اشتراک
    میذارید. به عنوان مثال، »حدودا بیشتر از ۶ ماه و اندی واسم طول کشید
    ولی وقتی درآمدم شد ۱۰ میلیون در ماه، تصمیممو گرفتم و بلیط
    هواپیمای تهرانو خریدم و …..“
    ۳ )اوج. منظور نقطه عطف داستانه . به عنوان مثال، »یه لحظه با خودم
    گفتم “داری با خودت چیکار میکنی؟!” این همه راه اومدی تهران و داری
    اینقدر سختی و آلودگی و هزارو یک چیز دیگه رو تحمل میکنی که تهش
    چی؟«
    ۴ )قطعنامه. شما داستان را کم (کوتاه) می کنید و آن را به پایان می
    رسونید. این »پایین آمدن« از اوج است. به عنوان مثال، »تصمیم گرفتم
    که مهاجرت را واقعاً امتحان کنم، هرچند ترسناک بود. ولی به نظرم بعضی
    وقتا، لازمه آدم یکم بترسه. بعضی وقتا لازمه زندگی رو از هم بپاشی و
    دوباره درستش کنی که به چیزای بزرگتری برسی….«

    برای جمع بندی نحوه گفتن داستانی را که طرف را درگیر میکنه، مرورمیکنیم:

    ۱ )از جنبه های داستان سرایی استفاده کنید (طوری تعریف کنید که انگار
    دارید اون رو زندگی میکنید، از مکث استفاده کنید و ذهنشو درگیر کنید)
    ۲ )داستانی بگید که او ن را جذب کنه (باید در مورد شما باشه و ویژگی
    های جذاب شما را به نمایش بذاره).
    ۳ )ساختار داستان میخکوب میکنه (مقدمه، توسعه، اوج و قطعنامه)
    نکته عملی: یک داستان کوتاه در مورد چیزی که برای شما اتفاق افتاده
    بنویسید. ۴ عنصر یک داستان رو هم توش بگنجونید. بعد، اونو با صدای
    بلند واسه خودتون بخونید، و طوری تعریفش کنید که انگار دارید
    زندگیش میکنید

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    از مجموع ۱ رای
    images

    اولین جلسه مشاوره

     

    قیمت اصلی جلسه مشاوره 249,000 تومان

    قیمت اولین جلسه مشاوره 179,000 تومان

    روز
    ساعت
    دقیقه
    ثانیه
    اگر در رابطه ات دچار مشکل شده ای و نمی دانی چطور باید آن را به ازدواج ختم کنی یا این که چطور تکلیفت را مشخص کنی یا رابطه را بهبود ببخشی می توانی از مشاوره شیک اندیش استفاده کنید.

    هیچ نظری وجود ندارد

    پیمایش به بالا