کتاب همهچیز بودن
» اثر ریچارد فانر، یکی از کتابهای مهم و پرفروش در دنیای ادبیات معاصر است. این کتاب به شیوهای جذاب و متفاوت به بررسی تمامی جوانب زندگی و جهان پیرامون ما میپردازد. ریچارد فانر در این کتاب به سوالاتی مهم و اساسی درباره زندگی، وجود، مرگ، عشق، خدا و همه چیز بودن پاسخ میدهد و ما را به دنیایی از تفکر، عمق و بینهایت هدایت میکند.
این کتاب در چند بخش تدوین شده است که هر بخش به یک موضوع مهم مربوط میشود. در بخش اول، فانر به بررسی مفهوم همه چیز بودن و ارتباط آن با وجود انسان میپردازد. در بخش دوم، او به بررسی موضوعاتی مانند مرگ، عشق، خدا و روابط انسانی میپردازد. در بخش سوم، فانر به تحلیل انواع مختلف معنویت و روابط بین معنویت و علم میپردازد. در بخش چهارم، او به بررسی مفهوم جهان پیرامون ما و روابط انسان با آن میپردازد.
کتاب «همهچیز بودن» با زبان ساده و قابل درک، مطالبی پراهمیت و الهامبخش درباره زندگی و وجود ارائه میدهد که برای خوانندگانی که به دنبال پاسخهایی درباره معنای وجودشان هستند، بسیار مفید واقع میشود. این کتاب، انسان را به سوی تفکر عمیق و بینهایت هدایت میکند و به دنبال یافتن پاسخهایی برای سوالاتی که همه ما در زندگی با آنها روبرو میشویم، میگردد.
خلاصهٔ فصلبهفصل کتاب
«همهچیز بودن: راهنمای آنان که هنوز نمیدانند چهکاره شوند»
how to be everything
کتاب How to be everything در سال ۲۰۱۷ توسط امیلی واپنیک (Emilie Wapnick) نوشته شد. این کتاب در ایران، تحت عنوان «همه چیز بودن: راهنمای آنان که هنوز نمیدانند چهکاره شوند»، با ترجمهٔ سعید دانشمندی و توسط نشر نوین منتشر شده است. در این خلاصه سعی کردهایم به زبان ساده، نکات اصلی و تمرینات کاربردی هر فصل را توضیح دهیم. برای دسترسی به مطالب و مثالهای بیشتر در مورد هر تمرین و مبحث، میتوانید از این لینک کتاب را تهیه و مطالعه کنید.
فصل یک: شما هیچ ایرادی ندارید!
فصل دو: سستعنصر یا نوآور؟
فصل سه: اجزای زندگیِ چندپتانسیلیِ شاد
بخش دوم: چهار الگوی کاری چندپتانسیلیها، رویکردهای متفاوت برای آدمهای متفاوت
فصل چهار: رویکرد آغوش جمعی
فصل پنج: رویکرد چندپاره
فصل شش: رویکرد اینشتینی
فصل هفت: رویکرد ققنوسی
فصل هشت: سیستم بهرهوری شخصی
فصل نه: ترس، اعتمادبهنفس و مواجه شدن با افرادی که متوجه نمیشوند
زمان تقریبی مطالعه: ۱۵ دقیقه
خلاصهٔ فصلبهفصل کتاب «همه چیز بودن»
مقدمه
«میخواهید چهکاره شوید؟»
این، سؤالی است که سایهاش از کودکی تا بزرگسالی ما را تعقیب میکند. برخی از افراد، میتوانند بهراحتی یا با کمی تفکر به این سؤال پاسخ دهند: «پرستار»، «ستارهشناس»، «آشپز» یا هر شغل مشخص دیگری. اما برخی دیگر، نمیتوانند یک شغل را انتخاب کنند. نمیتوانند یک پاسخ بدهند و از بقیهٔ علایق خود صرف نظر کنند.
این افراد، کسانی هستند که معمولاً مشاغل، رشتههای تحصیلی و حوزههای فعالیت متنوعی را تجربه کردهاند. ممکن است همزمان مشغول انجام چند کار باشند، مدام شغلشان را عوض کنند یا از حوزهای به حوزهٔ دیگری بروند. این دسته از افراد از مسیر مرسوم پیروی نمیکنند؛ مسیری که میگوید «یک رشته را انتخاب کن، آن را تا دانشگاه و مدارج نهایی ادامه بده و در همان زمینه، مشغول به کار شو! و در کنارش میتوانی به سایر علاقههایت هم برسی».
افراد چندبعدی نمیتوانند پیرو مسیر مرسوم باشند؛ آنها کنجکاوند و مشتاق یادگیری. میخواهند خلق و تجربه کنند، ابعاد گوناگون هویت خود را کشف کرده و مسیرهای جدید را امتحان کنند. اما توصیف جامعه از این افراد، با این توصیف شورانگیز و جذاب متفاوت است: «او مدام از شاخهای به شاخهٔ دیگر میپرد»، «تقریباً همهکاره وهیچکاره است»، «آنقدر تنبل است که همهٔ کارهایش را نیمهکاره رها میکند»، «انگار هرگز نمیتواند به یک زمینه متعهد شود، برای پیگیری آن پشتکار داشته باشد و تا انتهای مسیر ادامهاش دهد» و «او هنوز نتوانسته شغل واقعی و درستش را پیدا کند»؛ افراد چندبعدی معمولاً اینگونه توصیف میشوند.
اگر جزو این گروه از افراد باشید، احتمالاً احساس عذاب وجدان، شرم و نگرانیای را که در پس این توصیفات میآیند، تجربه کردهاید و گرفتار این سؤالات شدهاید: اگر واقعا اینطور باشد، چه؟ اگر نتوانم به یک چیز بچسبم و در آن متخصص شوم و تا آخر عمر ادامهاش دهم، چه آیندهای انتظارم را میکشد؟ اگر واقعاً مشکل از تعهد، پشتکار و تمرکزم باشد، چطور؟ آیا هرگز رسالتم را پیدا میکنم؟ شغلی را که برای آن ساخته شدهام، چطور؟
امیلی واپنیک (Emilie Wapnick)، یکی از چندبعدیهاییست که از این توصیفات و اتهامات خسته شده بود و نمیخواست بیش از این، احساس گناه و شرم به او تحمیل شود. او تلاش کرد تا تغییری ایجاد کند. کتاب «How to Be Everything: A Guide for Those Who (Still) Don’t Know What They Want to Be When They Grow Up» حاصل همین تلاش ارزشمند است. از نگاه او، کمبود منابع و سیستم حامی، یکی از اساسیترین مشکلات افراد چندبعدی است. کتابها، سیستم آموزشی، مشاورها و… ، همه در چارچوب تخصصگرایی هستند و در خدمت افرادی که میخواهند در یک حوزهٔ مشخص به مهارت و تسلط کامل برسند. او این کتاب را به عنوان منبعی برای چندبعدیها نوشت؛ کتابی که به بخشی از چراها و چگونههای آنها پاسخ دهد.
واپنیک در این کتاب، افراد مانند خودش را چندپتانسیلی مینامد. او معتقد است در پاسخ به سؤال ابتدای متن، لازم نیست که حتما یک چیز را انتخاب کنید. او در کتابش، در تلاش است تا نشان دهد چندپتانسیلی بودن هم نوعی از زیستن است؛ افرادی که بهجای ثبات، امنیت و تخصص، بهدنبال آزادی، تنوع و انعطافپذیری هستند. واپنیک سعی میکند تا با زبانی روان به شما بیاموزد که در ابتدا چگونه خود را بپذیرید، ابعاد مختلف خودتان را بشناسید و سپس چگونه شغلی پیدا کنید که علاوه بر تأمین نیازهای ابتداییتان، به شما اجازه دهد که آزاد، تجربهگرا و کنجکاو باقی بمانید.
بخش اول: همه چیز؟ به قبیله خوش آمدید!
فصل یک: شما هیچ ایرادی ندارید!
شما در تمام عمرتان، مشغول کشف خود هستید؛ کشف و کاوش هویتی که ابعاد آن بسیار زیاد است و مدام هم تغییر میکند. زمانی که به ابعاد جدیدی از شخصیت خود پی میبرید یا متوجه تغییراتی در بنیانهای فکری خود میشوید، طبیعی است که علایق و اشتیاقهایتان نیز به تبع این تغییرات، تغییر کنند. این تغییرات و اکتشافات بهخودیخود جذاب هستند، اما مشکل زمانی شروع میشود که با فشارهایی بیرونی و درونی ترکیب میشوند؛ نداهایی که مصر هستند تا زودتر «یک رشته را انتخاب کنید»، «آنچه برایش ساخته شدهاید را پیدا کنید»، «نقاط قوتتان را کشف کرده و رویشان کار کنید» و «تخصصی به دست آورید». تنش و آشوبی که میتواند هر فردی را فرسوده کرده و به عزت نفسش آسیبی جدی وارد کند.
این فشارها، همه یک معنی میدهند: باید یک چیز را انتخاب کنید؛ یک حرفه، یک رشتهٔ تحصیلی، یک شغل، یک مسیر. وقتی تنها یک گزینه داشته باشید، انتخاب کردن چقدر میتواند استرسزا باشد؟ اگر بهترین گزینه را انتخاب نکنید چه میشود؟ اگر انتخابتان بعد از یک مدت اشتباه از آب دربیاید؟ اگر مجبور شوید تا آخر عمر به آن انتخاب اشتباه ادامه دهید؟
ممکن است با گذر زمان، وقتی میخواهید رشتهٔ دانشگاهیتان را انتخاب کنید، وقتی در میانههای یک مقطع، از رشتهٔ تحصیلیتان خسته میشوید، وقتی حس میکنید زمان آن رسیده که شغلتان را تغییر دهید، متوجه یک الگوی رفتاری تکراری در خودتان شوید.
در این الگو، شما به یک زمینه مشتاق میشوید. انگیزه و عطش شما برای یادگیری آن زمینه بسیار زیاد است و باعث میشود خیلی زود خودتان را در آن غرق کنید. اما پس از مدتی، زمانی که حس میکنید به اندازهٔ کافی روی آن مسلط شده و در انجام آن به مهارت رسیدهاید، حوصلهتان سر میرود و ترجیح میدهید رهایش کنید. الگویی تکراری که ممکن است بسیار نگرانتان کند؛ چون شما باید یک چیز را انتخاب کنید.
اما اینطور نیست! شما تنبل، فاقد پشتکار، بیانگیزه یا حواسپرت نیستید؛ بلکه فقط چندپتانسیلی هستید.
چندپتانسیلی، کلمهای است برای اشاره به فردی که علایق متنوعی دارد و میخواهد فعالیتهای متفاوتی را تجربه کند. او به زمینهای مشتاق میشود و تا زمانی که حس کند لازم است، در آن فعالیت میکند. چندپتانسیلی، همهچیزدان (polymath)، همهکاره (jack of all trades)، فرد رنسانسی، کلگرا (generalist)، اسکنر (scanner) و ، همه، کلماتی متفاوت برای نامگذاری یک فرد چندوجهی هستند.
چندپتانسیلیها چند نوع هستند. برخی از آنها دوست دارند همزمان به چند علاقهٔ خود بپردازند. دو کار پارهوقت داشته باشند، آخر هفتههایشان را به یک دورهٔ آموزشی اختصاص دهند و آخر شبها یوگا کار کنند. دستهٔ دیگر، دوست دارند مدتی روی یکی از علایق خود متمرکز شوند و پس از مدتی به سراغ علاقهٔ بعدی بروند. سایر چندپتانسیلیها، در طیفی میان این دو نقطه قرار دارند و در طی زمان، ممکن است جای خود را روی طیف تغییر دهند و بهسمت همزمان نزدیکتر شوند یا بهسمت متوالی گرایش پیدا کنند.
به گذشته فکر کنید. عادت داشتید چند پروژه را همزمان انجام دهید یا دوست داشتید تمرکزتان تماموکمال وقف یک کار شود و سپس به سراغ کار دیگری بروید؟ وقتی کارهای زیادی را همزمان انجام میدادید، لذت میبردید یا آشفته میشدید؟ انجام حداکثر چند کار، برایتان لذتبخش بود و وقتی از چه تعدادی کمتر میشد، احساس ملال میکردید؟ اگر میخواستید روی یک پروژه تمرکز کنید، برایتان لذتبخش بود یا ملالآور؟ دربارهٔ پروژههای کنونیتان چطور؟ این سؤالات به شما کمک میکند تا نقطهٔ حدودی خود را روی طیف پیدا کنید؛ نقطهای که میتواند روی خط حرکت کند و به عقب یا جلو برود.
نقشهٔ راه یک چندپتانسیلی، معمولاً صاف و مستقیم نیست. چندپتانسیلیها معمولاً حرکات جانبی دارند، به هزاران مسیر سرک میکشند و آنها را تجربه میکنند. این باعث میشود در دنیایی که تخصص داشتن در یک زمینه و متمرکز شدن روی آن، کلید پیشرفت تلقی میشوند، به مشکلاتی بربخورند.
چندپتانسیلی بودن در دنیای تخصصمحور و مشکلات آن
چندپتانسیلیها عموماً در سه حوزه دچار مشکل میشوند:
کار: «چطور میتوانم کاری پایدار و معنادار پیدا کنم؟»، «اگر فکرِ ثابت ماندن در یک شغل برایم عذابآور است، چطور میتوانم هم شاد باشم و هم مخارجم را تأمین کنم؟» و… .
بهرهوری: «چطور باید زمانم را برنامهریزی کرده و بین همهٔ کارهایم تقسیم کنم؟»، «چطور میتوانم واقعاً بهرهور باشم و کارها را پیش ببرم؟»، «چگونه میتوانم تمرکزم را بین پروژههایم بهدرستی تقسیم کنم؟»، «چطور بفهمم وقت آن رسیده که از یک پروژه دست بکشم و به سراغ دیگری بروم؟» و… .
عزت نفس: «چگونه احساس گناه ناشی از ناتوانی در انتخاب کردن یک مسیر را در خودم کنترل کنم؟»، «افسردگی، اضطراب، آشفتگی و شرم زیادی را تجربه میکنم. راهکار چیست؟»، «من در هیچ کاری بهترین نیستم. چطور میتوانم با این موضوع کنار بیایم؟» و … .
در فصل دو و سه، تمریناتی داریم که به شما کمک میکنند کمی بهتر خودتان را بشناسید. سپس در فصلهای چهار، پنج، شش و هفت به چالشهای چندپتانسیلیها در حوزهٔ کار، در فصل هشت به مشکلات حوزهٔ بهرهوری و در فصل نه به تنشهای عزت نفس میپردازیم.
فصل دو: سستعنصر یا نوآور؟
در این بخش، یکی از اصلیترین اتهامهایی را که به چندپتانسیلیها وارد میشود، بررسی میکنیم و سپس به نقاط قوت این افراد میپردازیم.
انجام دادن کارهای زیاد یعنی متوسط بودن در تمامی آنها
اگر شما هم چندپتانسیلی باشید، احتمالاً تابهحال چنین چیزی را شنیدهاید؛ به این معنا که شما به حد کافی متعهد و باانگیزه نیستید و در هیچ کاری به مهارت نمیرسید. اما آیا این باور درست است؟ آیا تنها چیزی که منجر به موفقیت در یک شغل میشود، مهارت است؟ اگر واقعاً اینطور باشد، چطور قرار است از پس مخارجمان برآییم؟ در پاسخ به این اتهام، باید سه موضوع را بررسی کنیم:
- در بازار کار، هم تخصصگراها مورد استفاده هستند و هم کلگراها؛ تنها تفاوت میان آنها، موقعیتی است که به کار گرفته میشوند. تخصصگراها در زمینههای خیلی تخصصی و مشخص مفید هستند؛ مثلاً فقط یک جراح قلب ماهر میتواند از پس یک جراحی قلب باز برآید. ازطرفی، در زمینههای گسترده و چندرشتهای، کلگراها عملکرد بهتری دارند؛ مثلاً یک کلگرا نسبت به یک تخصصگرا، میتواند عملکرد بهتری در حوزهٔ روانشناسی داشته باشد؛ جایی که مهارتهایی مانند روانشناسی، جامعهشناسی، جرمشناسی، همدلی، هنر و… با یکدیگر تلفیق میشوند.
- بهترین نبودن، همیشه به معنای متوسط بودن نیست. شما برای بهترین بودن باید تمام افراد حاضر در آن زمینه را پشت سر بگذارید، اما برای ماهر بودن نیازی به این کار ندارید. اکثر چندپتانسیلیها در چند حوزهٔ مورد علاقهشان به حد کافی ماهر هستند و ترکیب این تسلط با خلاقیت و اشتیاق آنها، نتایج فوقالعادهای را رقم میزند.
- تخصصگراها معمولاً در یک مسیر مستقیم پیش میروند و چیز زیادی به جز زمینهٔ تخصص خود در چنته ندارند؛ اما کلگراها، زمینههای مختلف را با هم ترکیب میکنند، نقاط مشترک را مییابند و خلاقانه موضوعات را به هم پیوند میدهند و این دانش میانرشتهای، از ویژگیهای مهم و کاربردی آنهاست.
نقاط قوت چندپتانسیلیها کدام است؟
در این بخش، به بررسی پنج کاری میپردازیم که چندپتانسیلیها بهتر از هرکسی انجام میدهند:
۱. ترکیب ایدهها
چندپتانسیلیها در زمینههای متنوعی مطالعه و فعالیت دارند، میتوانند از زوایای متعددی به یک موضوع نگاه کرده و راهحلهای خلاقانهای برای آن ارائه کنند. آنها میتوانند دو یا چند زمینه را با هم ترکیب کرده و در نقطهٔ مشترک آنها، ایدهای جدید خلق کنند.
۲. یادگیری سریع
چندپتانسیلیها معمولاً به سه دلیل، یادگیری نسبتاً سریعتری نسبت به دیگران دارند:
- درک احساس مبتدی بودن: چندپتانسیلیها با از ابتدا شروع کردن آشنا هستند و دلسرد نمیشوند. این اعتمادبهنفس، سرعت یادگیری را افزایش داده، تمایل به پذیرفتن ریسکهای خلاقانه را بیشتر میکند و به آنها اجازه میدهد تا آسانتر از ناحیهٔ امن خود خارج شوند.
- اشتیاق و شیفتگی بسیار زیاد برای یادگیری یک موضوع: زمانی که یک چندپتانسیلی به موضوعی علاقهمند میشود، آنقدر شیفتگی او زیاد است که زمان یادگیریاش را کاهش و سرعتش را افزایش میدهد.
- مهارتهای قابل انتقال از تجارب قبلی: معمولاً چندپتانسیلیها از صفر شروع نمیکنند؛ چون تجارب و مهارتهای متنوعی دارند که احتمالاً در حوزهٔ جدید هم به دردشان میخورد و آنها را کمی از دیگران جلوتر میاندازد.
این ویژگی، خصوصاً در محل کار، بسیار مثبت است؛ چراکه علاوه بر احساس مثبت و انرژی جاریای که به دیگران میبخشد، سرمایهای مهم برای شرکت محسوب میشود. یک کارمند چندپتانسیلی، میتواند بهسرعت مهارت جدیدی را بیاموزد و در آن مشغول به کار شود و شرکت را از هزینهٔ انتشار آگهی شغلی، مصاحبه، ریسک استخدام فردی جدید، تأمین نیازها و حقوق او و… راحت کند.
۳. تطبیقپذیری
مجموعهٔ گسترده و متنوعی از مهارتها و تجربهها، به چندپتانسیلیها این امکان را میدهد که از نقشی به نقش دیگر جابهجا شوند و فعالیتهای بسیاری را به عهده بگیرند. کارمندی که همزمان مشغول ایفای ۹ نقش است و مدام بین آنها حرکت میکند، بهراحتی قابل جایگزین شدن نیست.
ازطرفی، اگر یک چندپتانسیلی بخواهد کسبوکاری راه بیندازد یا فریلنسر باشد، انطباقپذیری بسیار به او کمک میکند. یک کارآفرین چندپتانسیلی، میتواند بخش زیادی از کار را حرفهای مدیریت کند؛ چون به مهارتهای زیادی مسلط است، افراد زیادی را میشناسد تا به کار دعوت کند، زبان مشترک هر حرفه را میشناسد و میتواند با آنها ارتباط برقرار کند و… . ازطرفی، یک فریلنسر چندپتانسیلی، ممکن است به علت یکی از مهارتهایش به یک پروژه دعوت شود، و آن را با دعوتنامهٔ چند پروژهٔ دیگر برای مهارتهای دیگرش به پایان ببرد.
در زمان رکود اقتصادی هم چندپتانسیلی بودن، مزیت مهمی به شمار میرود. کسی که راههای زیادی برای کسب درآمد دارد، به احتمال کمتری به مشکل مالی برمیخورد و بیکار میماند. ازطرفی، راحتتر با تغییرات سریع بازار کار منطبق میشود و حتی از این تغییرات لذت میبرد.
۴. کلاناندیشی
کلاناندیشی یا توانایی دیدن تصویر بزرگتر، به معنای دیدن کلیت یک موضوع است. چندپتانسیلیها، با دانش گستردهای که در حوزههای مختلف دارند، میتوانند آن حوزهها را به هم پیوند زده و تصویری بزرگتر خلق کنند، مشکلات نظاممند و اساسی را تشخیص دهند و سلسلهٔ تأثیرگذاری و تأثیرپذیری حوزههای مختلف را بهتر درک کنند.
اگر کارفرما، پذیرای ایدهها و راهحلهای جدید باشد، کارمند چندپتانسیلی میتواند زنجیرهٔ علت و معلولهای یک مشکل را دنبال کند، به مشکلات اساسی و کلانتر پی ببرد و راهحلی ارائه کند که کل این زنجیرهٔ معیوب اصلاح شود.
۵. برقراری ارتباط و ترجمه
تجربههای متفاوت از کار کردن در کنار آدمهای مختلف، این امکان را به چندپتانسیلیها میدهد که بتوانند روابط بهتری با دیگران برقرار کنند، سادهتر با افراد جدید منطبق شوند و محیط جدید را بپذیرند. ازطرفی کنجکاوی زیاد آنها، باعث میشود نسبت به ارتباط با افراد جدید، مشتاق باشند و بتوانند روابطی پرشور شکل دهند.
ازطرفی، بهواسطهٔ تجربه در حوزههای مختلف، ادبیات مختص هر رشته و حوزهٔ کاری را میشناسند، شرایط و منظور آنها را درک میکنند و میتوانند بهراحتی، پلی رابط بین دو حوزه باشند که شاید بدون وجود یک تسهیلگر، نتوانند به درستی با هم ارتباط برقرار کنند. چندپتانسیلیها، زبان هر حوزه را برای حوزهٔ دیگر ترجمه کرده و این ارتباط را ممکن میکنند؛ بنابراین میتوانند رهبران خوبی برای تیمهای چندرشتهای باشند.
اکنون که از اتهام سستعنصر و سطحی بودن مبرا هستید و میدانید نقاط قوتتان چیست، بهتر است گام بعدی را برداریم.
فصل سه: اجزای زندگیِ چندپتانسیلیِ شاد
چندپتانسیلیها بسیار با هم متفاوت هستند و هریک، علایق و ارزشهای متنوع و خاص خودشان را دارند؛ بنابراین نمیتوان مسیری واحد را برای همهٔ آنان ترسیم کرد. اما با بررسی و مقایسهٔ افراد چندپتانسیلیای که از زندگی خود و مسیر حرفهایشان راضی بودند، به این نتیجه رسیدیم که مسیرهای رضایتبخش برای این گروه از افراد، در سه وجه مشترک است؛ حضور سه عنصر پول، معنا و تنوع. در این فصل، به بررسی تکتک این عناصر، میزان اهمیتشان برای شخص شما و نحوهٔ گنجاندن آنها در مسیر زندگی میپردازیم.
عنصر اساسی اول: پول
یکی از دلایلی که معمولاً والدین افراد چندپتانسیلی را نگران میکند، این است که آیا فرزندشان، با این «از شاخهای به شاخهٔ دیگر پریدن»هایش، هرگز به جایی میرسد که بتواند امنیت و ثبات مالی را تجربه کند؟
اگر والدین شما، یا حتی خودتان، نگران این موضوع هستید، کاملاً طبیعی است. نیاز به امنیت مالی و پول، یک نیاز طبیعی و کاملاً واقعی است. پول، به بقای شما گره خورده است و کاملاً حق دارید که از در خطر بودن بقای خود، مضطرب شوید.
البته برای رضایت و لذت بردن از مسیر حرفهای، پول کافی نیست و باید با فضیلتهای دیگری همراه شود؛ خلاقیت، کنجکاوی، انعطافپذیری، میل به یادگیری، ماجراجویی و… کمک میکنند تا مسیر شما عمیق، سرشار از تجربههای کارآمد و رضایتی واقعی باشد.
میزان لازم یعنی چقدر؟
همیشه گفته میشود که بهتر است به میزانی که نیاز داریم، اکتفا کنیم و سعی داشته باشیم تا مسیرمان یکبعدی نشود و فقط حول محور پول و کسب درآمد نگردد. اما این میزان لازم چقدر است؟ پاسخ این سؤال کاملاً بستگی به شما و عواملی مانند موارد زیر دارد:
- آیا در زندگی خود، تعهد مالی خاصی دارید؟ مواردی مانند مسئولیت ادارهٔ خانواده، اقساط یک وام بانکی، قرضی که از دوستتان گرفتهاید و… .
- پول و درآمد را فقط برای برطرف کردن نیازهای اولیهتان لازم دارید؟ یا علاوه بر این نیازها، علاقهمندیهایی دارید که برای رسیدن به آنها، به پول نیاز است؟ مواردی مانند خریدن یک سری از اقلام، شرکت در دورههای آموزشی یک رشته، تهیهٔ ابزار لازم برای فعالیت در یک حوزه و… .
بنابراین در گام اول، باید هدفهای مالی خود را مشخص کنید. این کار به شما کمک میکند تا بهاندازهٔ برطرف کردن هدفهای مالیتان، تلاش کنید و نه بیشتر؛ چون اگر هدف مشخصی نداشته باشید، فقط برای داشتن پول بیشتروبیشتر تلاش کرده و همیشه هم احساس میکنید که بهاندازهٔ کافی پول ندارید؛ چون نمیدانید که دقیقاً نیازتان چیست و آیا برطرف شده است یا نه.
برای مشخص کردن اهداف مالیتان و فهم اینکه میزان «لازم» برای شما چقدر است، میتوانید از چهار سوال زیر کمک بگیرید:
- برای حفظ بقا، یعنی تأمین غذا، پرداخت اجارهٔ منزل و قبضهای آن، خریدهای اولیهٔ خانه و… به چه میزان پول احتیاج دارید؟ نیازهایی که در این سؤال مورد نظر هستند، در صورت تأمین نشدن، میتوانند سلامت شما را به خطر بیندازند یا باعث شوند سر از زندان دربیاورید.
- چه چیزهایی برایتان اولویت دارند و به شما احساس شادی میدهند؟ چیزهایی که برای شخص شما اهمیت دارند. اینکه پاسختان به این سؤال چه باشد، کاملاً شخصی است و نباید آن را قضاوت یا سانسور کنید. این چیزهای غیرقابل حذف، میتواند کافه یا رستوران رفتنهای آخر هفته، خرید روزنامه و کتاب یا اشتراک ماهیانهٔ یک شبکهٔ تلویزیونی باشد.
- برای شکوفا شدن به چه تجربهها یا وسایلی نیاز دارید؟ دستیابی به این امکانات و رشد در آن زمینه، چه حسوحالی به شما میدهد؟
- چه پشتوانههایی دارید؟ افرادی که میتوانند در مواقع اضطراری، به شما پول قرض بدهند، اجازه دهند در خانهشان بمانید و… .
شغلی که بتواند اکثر اهداف مالی شما را برآورده کرده و روح چندپتانسیلی شما را آرام کند، احتمالاً کمی سخت و دیر به دست میآید؛ پس بهتر است تا آن زمان، نیازهای اولیهتان، یعنی هدفهای مربوط به سؤال اول را در اولویت قرار دهید و:
- بهطور موقت شغلی پیدا کنید یا در شغل فعلی خود بمانید، بااینکه چندان از آن لذت نمیبرید.
- از مهارتی کسب درآمد کنید که خیلی برایتان رضایتبخش نیست.
- از پساندازتان استفاده کنید، در هزینهها صرفهجویی کنید، همخانه پیدا کنید و… .
داشتن یک منبع مالی موقت، باعث میشود از فشار نیازهای اولیه راحت شوید و بدون نگرانی دربارهٔ آنها، آزادانه آزمون و خطا کرده و مسیر حرفهایتان را طراحی کنید.
عنصر اساسی دوم: معنا
برای داشتن یک شغل رضایتبخش، علاوه بر پول، به معنا نیاز است؛ به اینکه حس کنید کاری که انجام میدهید، در راستای رسیدن به یک هدف است و دلیلی برای آن وجود دارد.
وقتی کارتان از نظر خود شما معنادار باشد، در حین انجام آن، احساس فوقالعادهای دارید. ممکن است حس کنید که در یک جریان خلاقانهٔ قوی قرار گرفتهاید. احتمال دارد که ادراکتان از محیط تغییر کند، متوجه اتفاقاتی که اطرافتان رخ میدهد نشوید، صداها را نشنوید یا زمان برایتان کندتر یا تندتر از حالت عادی سپری شود. شاید هم حس کنید آن کار، همهٔ مهارتهای شما را فعال کرده و این، به شما احساس سرزندگی بسیاری بدهد. کار معنادار، لزوماً همیشه لذتبخش نیست، اما وقتی برای آن دلیلی میبینید، میتوانید بخشهای سخت یا کسلکنندهاش را هم پشت سر بگذارید.
وقتی یک کار برای شما معنادار است و میتواند غرقتان کند، احتمالاً خیلی راحت متوجه میشوید که این لحظه، همان چیزی است که از آن صحبت میکردیم. اما علت آن چیست؟ احتمالاً آن فعالیت، با یکی از «چرا»های درونی شما پیوند خورده است و آن را محقق میکند.
چراهای شما، دلایلی بنیادین، و همینطور ارزشهای اساسی شما هستند. چیزهایی که از نظرتان مهم است و وقتی در راستای آنها قدم برمیدارید، حس خوبی به شما دست میدهد. قدم بعدی، شناسایی چراهایتان است. تا بتوانید هدفمند و برنامهریزیشده بهسمت فعالیتهایی حرکت کنید که احتمالاً این چراها را محقق میکنند. البته فقط آزمایش عملی و واقعی است که میتواند نشان دهد یک فعالیت، برای شما معنادار است و با چراهایتان پیوند میخورد یا نه؛ اما درک چراها کمک میکند متوجه شوید که باید از کجا آزمایش کردن را شروع کنید.
چراهایتان را پیدا کنید
- به گذشته فکر کنید. زمانی را به خاطر بیاورید که تجربهای داشتید که احساساتتان در حین آن، مشابه با احساساتی است که کمی بالاتر توصیف کردیم. زمانی که عمیقاً احساس سرزندگی و هدفمندی داشتید. در آن لحظه، مشغول انجام چه کاری بودید؟ از چه ابزاری استفاده میکردید؟ کجا بودید و آن محیط، چه ویژگیهایی داشت؟ چه کسانی در کنار شما بودند؟ جزئیات بیشتر، به فهم دقیقتر کمک میکند. خودتان را سانسور نکنید. ممکن است پاسخ شما به این سؤال، ساخت یک عروسک خمیری با فرزندتان باشد.
- به سؤال قبلی پاسخ دادید؟ حالا به این فکر کنید که کدام بخش از این کار دوست داشتید؟ چه چیزی باعث شد جذب آن شوید؟ در مورد مثال بالا، شاید وقت گذراندن در کنار کسی که دوستش دارید، مرور خاطرات کودکی خودتان، یا خلق یک چیز با دستانتان باعث شد که آنقدر از آن لذت ببرید.
- گام اول و دوم را تکرار کنید تا سرانجام به شش لحظه، و چراهای آنها برسید. اصلاً اشکالی ندارد که چراهایتان خیلی با هم فرق کنند و بیربط یا عجیب باشند. شما فردی چندپتانسیلی هستید و طبیعی است که چیزهای متنوعی برایتان ارزشمند باشند.
- لیستی از چراهایتان درست کنید. این لیست در ادامهٔ کتاب، بارهاوبارها مورد استفاده قرار میگیرد.
- به لیست لحظههایتان و چراهای آنها نگاه کنید. آیا تجربهها و لحظههای دیگری به ذهنتان میرسد که به همان دلایل مشابه، برایتان لذتبخش بودهاند؟
- به لحظههایتان دقت کنید. نقطهٔ اشتراکی بین آنها وجود دارد؟ ابزار کار، افراد حاضر در صحنه، محیط و فضای مشابه؟
ممکن است کاری را صرفاً به دلیل کسب درآمد انجام دهید تا پول لازم برای انجام فعالیتهای معنادار را داشته باشید، یا شغلی را به عهده بگیرید که نیازتان به معنا را تأمین میکند اما درآمدی برایتان به دنبال ندارد؛ مادامی که در زندگی خود، احساس معنای کافی و میزان پول لازم را داشته باشید، میتوانید خلاقیت به خرج داده و مسیرتان را ادامه دهید.
عنصر اساسی سوم: تنوع
معمولاً افراد چندپتانسیلی برای انجام کارهای مورد علاقهٔ خود، اشتیاق و انگیزهٔ فراوانی دارند؛ اما اگر آن را هر روز و به مدت طولانی انجام دهند، نهایتاً از آن خسته میشوند؛ پس شما، به عنوان یک فرد چندپتانسیلی، نیاز دارید که در زندگیتان به میزان لازم تنوع داشته باشید و بتوانید میان نقشها و مهارتهای مختلف، به میزانی که دوست دارید، جابهجا شوید.
ممکن است این تنوع، از طریق انجام چندین شغل و کار، یا انجام یک شغل تأمین شود. اگر کاری که انجام میدهید، تخصصی است و به موضوع مشخصی محدود میشود، احتمالاً باید چندین پروژهٔ جانبی را هم با آن انجام دهید تا تنوع را حفظ کنید. اما اگر کارتان میانرشتهای باشد و در همان یک کار، میان رشتهها و حوزههای مختلف حرکت کنید، احتمالاً برای تأمین تنوع، به کار دیگری نیاز پیدا نمیکنید؛ مثلاً کار در حوزهٔ علوم رایانه میتواند پس از مدتی ملالآور شود، اما فیلمسازی، با حرکت دائم میان مهارتها و حوزههای مختلف مثل کارگردانی، آهنگسازی، ساخت استوریبورد، مدیریت و رهبری و ، احتمالاً ملال کمتری به همراه دارد.
مهم است که تنوع را در حد تعادل نگه دارید؛ چون میزان کم آن، شما را ملول و خسته، و میزان زیاد آن، آشفته، کلافه و مضطربتان میکند. این میزان لازم، از فردی به فرد دیگر متغیر است و حتی در طول زندگی یک فرد نیز کم و زیاد میشود. برای تشخیص اینکه در این بازه از زندگی خود به چه مقدار تنوع نیاز دارید، میتوانید از سؤالهای زیر کمک بگیرید:
- به بازهای از زندگی خود فکر کنید که از زیاد انجام دادن کارهای تکراری، احساس کسل بودن و ملالت داشتید. در آن بازه، مشغول انجام چند پروژه بودید؟ این پروژهها، بیشتر تخصصی بودند یا میانرشتهای؟
- به بازهای از زندگیتان فکر کنید که انجام پروژههای متعدد، آشفته و مضطربتان کرده بود. در آن بازه، مشغول انجام چند پروژه بودید؟ این پروژهها، بیشتر تخصصی بودند یا میانرشتهای؟
- به بازهای از زندگی خود فکر کنید که احساس تعادل و رضایت داشتید و نه کسل بودید و نه آشفته. در آن بازه، مشغول انجام چند پروژه بودید؟ این پروژهها، بیشتر تخصصی بودند یا میانرشتهای؟
سه سؤال بالا به شما کمک میکنند تا الگوهای کلی خود را بهتر درک کنید. اکنون با سه سؤال زیر، وضعیت کنونی خود را بررسی کنید و ببینید تنوعی که الان دارید، چقدر به حالت ایدئالتان نزدیک است:
- به تعداد پروژههایی که اکنون در دست دارید، نگاه کنید. این پروژهها شامل کارهای شخصی و حرفهای شما میشوند. موقعیت کنونی خود را روی طیف زیر با یک ضربدر مشخص کنید:
- اکنون متناسب با موقعیتی که دوست دارید و میزان تنوع ایدئالتان در حال حاضر، روی این نمودار ضربدری بزنید.
- ضربدر اول و دوم با هم فاصله دارند؟ چگونه میتوان این فاصله را کمتر کرد؟ باید چه پروژههایی را فعلاً متوقف یا به روتین روزمرهٔ خود اضافه کنید؟
نکته: میزان تنوع لازم در زندگی شما، هم در طول زمان تغییر میکند، هم بسته به ماهیت پروژههایتان بالا و پایین میشود. پس مهم است که این ارزیابی را هرازچندگاهی تکرار کنید.
تا اینجا، سه عنصر اساسی کار مناسب چندپتانسیلیها را با هم بررسی کردیم. حالا بهتر است نگاهی جامعتر داشته باشیم و بپرسیم: «زندگی ایدئال چندپتانسیلیها چه شکلی است؟»
روز ایدئال شما چه شکلیست؟
این تمرین میتواند برای شما الهامبخش باشد و کمی مسیرتان را شفاف کند. با سؤالات زیر، میتوانید آسانتر روز ایدئال خودتان را تصور کنید:
- اکنون، صبحِ روز ایدئال شماست. محیط اطرافتان چگونه است؟ چه کسانی آنجا حضور دارند؟ بهمحض بیدار شدن، چه کاری انجام میدهید؟ سپس چه کارهایی؟ تمام روز خود را تا شب و لحظهای که به خواب میروید مرور کنید.
- در طول این روز چه احساساتی را تجربه میکنید؟
- آیا روز ایدئال شما با چراهایی که قبلا با هم پیدا کردیم ارتباطی دارد؟
ممکن است چندین روز ایدئال کاملاً متفاوت در ذهنتان مجسم شود. دو علت برای این موضوع وجود دارد:
- ممکن است زیاد درگیر جزئیات شده باشید. مثلا اگر در یکی از روزهای ایدهآممکن است زیاد درگیر جزئیات شده باشید؛ مثلاً اگر در یکی از روزهای ایدئالتان مشغول نقاشی کشیدن و در روز دیگر سرگرم پخت شیرینی هستید، در هر دو صورت، این، خلق چیزی با دستان خودتان است که شما را به وجد میآورد؛ پس بهتر است کمی کلیتر به روز ایدئال خود نگاه کنید.
- ازطرفی هم ممکن است واقعاً روز ایدئال شما بیشتر از یک نسخه باشد. بالأخره شما چندپتانسیلی هستید و این موضوع برای شما طبیعی به شمار میرود.
روز ایدئالتان را در ذهنتان نگه دارید و هر بار که دربارهٔ مسیرتان مردد شدید، آن را مرور کنید، ویرایشش کنید و به یاد بیاورید که در حال تلاش برای رسیدن به چه چیزی هستید.
در این فصل، عناصر اساسی یک شغل رضایت بخش و یک زندگی شاد برای چندپتانسیلیها را بررسی کردیم. حالا باید ببینیم چطور میشود این عناصر را در کنار هم جمع کرد، چگونه چنین شغلی پیدا کنید و چه راهکارهایی برای ساخت مسیر شغلی شما وجود دارد.
بخش دوم: چهار الگوی کاری چندپتانسیلیها، رویکردهای متفاوت برای آدمهای متفاوت
در چهار فصل بعدی، به معرفی چهار الگوی کاری میپردازیم که به روشهای مختلف، پول، معنا و تنوع لازم را برای چندپتانسیلیها فراهم میکنند. البته شما کاملاً آزاد هستید تا با خلاقیت خود، براساس نیازها و ویژگیهای منحصربهفردتان، این الگوها را تغییر دهید یا با هم ترکیبشان کنید و به کار ببندید.
الگوی کاری شمارهٔ ۱: رویکرد آغوش جمعی
در این رویکرد، فقط در یک شغل، معنا، پول و تنوعِ لازم را دارید و میتوانید از مهارتها و ابعاد مختلفتان استفاده کنید. اگر:
- عاشق پروژههای چندبعدی هستید و دوست دارید مدام نقشتان را در کار خود تغییر دهید،
- دوست دارید کاری که برای کسب درآمد انجام میدهید، تا حدی نشاندهندهٔ کلیت شما هم باشد،
- انجام پروژههای متعدد بهصورت همزمان، آشفته و مضطربتان میکند،
- دوست دارید هر بخش از کار شما، جزئی از یک کل بزرگتر باشد،
احتمالاً این رویکرد برای شما مناسب است.
الگوی کاری شمارهٔ ۲: رویکرد چندپاره
در این رویکرد، چند شغل یا کسبوکار پارهوقت، در کنار هم قرار میگیرند تا بتوانند پول، معنا و تنوعی را که لازم دارید، تأمین کنند. شما در هریک از این مشاغل، به بخشی از نیازهای خود میپردازید و با حرکت دائم بین آنها، سه عنصر اساسی رضایت خودتان را حفظ میکنید. اگر:
- دوست دارید مدام بین موضوعات مختلف حرکت کنید،
- بیشتر مشتاق انجام کارهای تخصصی یا با موضوع مشخص و محدود میشوید،
- به یکجا جمع کردن اشتیاقهایتان اهمیت زیادی نمیدهید،
- آزادی و انعطافپذیری برای شما اهمیت بیشتری نسبت به ثبات دارند،
احتمالاً این رویکرد میتواند به شما کمک کند.
الگوی کاری شمارهٔ ۳: رویکرد اینشتینی
در این رویکرد، یک شغل یا کسبوکار تماموقت، تمام نیاز شما به پول را تأمین میکند و نهایتاً هم انرژی و زمان لازم را برایتان باقی میگذارد تا بتوانید از طریق فعالیتهای جانبی، نیازتان به تنوع و معنا را برطرف کنید. اگر:
- ثبات برایتان اهمیت بیشتری نسبت به آزادی و انعطافپذیری دارد،
- دوست دارید شغلتان درآمدزا و لذتبخش باشد اما چندان مهم نیست که به چراهای وجودی شما نزدیک بوده و بخش مهمی از زندگیتان را تشکیل دهد،
- زمانیکه علاقههای متعددتان را در قالب سرگرمی دنبال میکنید، احساس معنا، شادی و رضایت دارید و نمیخواهید برایتان درآمدزا باشند یا بهاینواسطه، مجبور و متعهد به انجامشان شوید،
- دوست دارید چیزی را دنبال کنید که آنچنان درآمد مالیای ندارد،
شاید رویکرد اینشتینی بتواند برای شما کارساز باشد.
الگوی کاری شمارهٔ ۴: رویکرد ققنوسی
در این رویکرد، شما برای چند ماه یا حتی چند سال، مشغول انجام یک کار هستید و سپس به سراغ یک حرفهٔ جدید میروید. هر کار شما، نیازتان به پول و معنا را تأمین کرده و نیازتان به تنوع نیز، با تغییر شغلهایتان برطرف میشود. اگر:
- برای دورههای زمانی نسبتاً طولانیای درگیر یک موضوع واحد میشوید،
- ماهها یا سالها طول میکشد تا شوق و انگیزهتان برای انجام یک کار از بین برود،
- دوست دارید در حوزههای مشخصی عمیق شوید و گاهی با تخصصگراها اشتباهتان میگیرند،
- رضایت خاطرتان وابسته به تنوع خیلی زیادی در طول روز نیست،
شاید الگوی کار ققنوسی به کارتان بیاید.
فصل چهار: رویکرد آغوش جمعی
همانطور که پیشتر گفتیم، در رویکرد آغوش جمعی، شغل شما نیازتان به پول، تنوع و معنا را تأمین میکند، ابعاد مختلفی دارد و به شما این اجازه را میدهد که بین مسئولیتها، مهارتها و نقشهای مختلف جابهجا شوید. اما چطور میتوان شغلی را پیدا کرد که نیازهای اساسی سهگانه را برطرف کند و بخش زیادی از علایقتان را پوشش دهد؟ راهبردهای زیر ممکن است برایتان مناسب باشد:
راهبرد اول: شغلی در یک حوزهٔ میانرشتهای پیدا کنید
حوزههای میان رشتهای، دیدگاهها، مهارتها، ویژگیها و بخشهای مختلفی از شخصیت شما را به چالش میکشند و تقریباً هیچوقت کسلکننده نمیشوند. دست شما در این رشتهها باز است، میتوانید خلاقیت به خرج دهید، به بخشهای جدیدی از آن رشته سرک بکشید، مهارتهای جدید بیاموزید و نقشهای جدید بپذیرید. در جدول زیر، به برخی از حوزههای میانرشتهایو موضوعاتی که در این حوزهها، به هم گره میخورنداشاره کردهایم:
راهبرد دوم: به دنبال پاتوق چندپتانسیلیها بگردید
به دنبال آدمهایی مثل خودتان بگردید و ببینید سایر چندپتانسیلیهای اطراف شما به چه حوزهها، رشتهها یا مشاغلی جذب شدهاند. میتوانید از میان دایرهٔ دوستان و آشنایانتان یا شبکههای اجتماعی به دنبال این افراد بگردید.
راهبرد سوم: یک کارفرمای روشنفکر و پیشرو پیدا کنید
کارفرمایی که به شما آزادی عمل بدهد، ایدههایتان برایش ارزشمند باشد و بخواهد نقاط قوت متنوعتان را به کار ببندد، گزینهای مناسب برای شما به عنوان یک چندپتانسیلی است. استارتاپها و مجموعههای کوچک معمولاً از مدیریت منطعف و روشنفکرتری برخوردار هستند؛ چون بودجه و امکانات لازم برای استخدام تعداد زیادی نیرو ندارند و ترجیح میدهند تا با افرادی که بر طیف متنوعی از مهارتها مسلط هستند، همکاری کنند.
اما چگونه میتوان متوجه شد که یک شرکت، چنین ویژگیهایی را دارد؟ بررسی نحوهٔ نگارش و لحن آگهیهای استخدام آن مجموعه، پرسوجو دربارهٔ مدیرعامل یا تیم مدیریتی اصلی آن سازمان، بررسی پروژههای شرکت و… ، راههایی برای ارزیابی این موضوع هستند. ازطرفی، میتوانید به وبسایت و شبکههای اجتماعی آن مجموعه نگاهی بیندازید؛ جو غالب چگونه است؟ چه افرادی در آن گروه کار میکنند و چه ویژگیهایی دارند؟ کارکنان این مجموعه بیشتر از چه چیزهایی ابراز رضایت میکنند؟ آیا این افراد، هیچ شباهتی به شما و نحوهٔ کار کردنتان دارند؟
راهبرد چهارم: شغلی را که اکنون دارید، گسترش دهید
اگر کارفرمای منعطفی داشته باشید، پس از مدتی که مشغول به کار شدید و خودتان را در مسئولیتهای اصلی خود اثبات کردید، کمکم این امکان را دارید که مسئولیتهای بیشتری را به عهده بگیرید و حوزهٔ فعالیت خود را در سازمان گسترش دهید.
چطور میتوانید این کار را انجام دهید؟ بهترین راه این است که علایق و مهارتهای خودتان را به نحوی استفاده کنید که برای شرکت، سود داشته و ارزش ایجاد کند. به فضاهای خالی موجود در سازمان توجه کنید؛ بخشهایی که شرکت میتواند با شروع یا تقویت فعالیت در آن، پیشرفت کند اما بر آن متمرکز نیست یا نیروی ماهر برای انجام آن را ندارد و نمیتواند نیروی جدید جذب کند. به مدیر خود پیشنهاد دهید که پر کردن این فضاهای خالی را به عهدهٔ شما بگذارد. به او توضیح دهید که کار کردن روی این قسمتها، چگونه میتواند به رشد بیشتر یا بهبود روند سازمان منتهی شود، و شما با توجه به چه پیشزمینه و مهارتهایی میتوانید این کار را به عهده بگیرید.
راهبرد پنجم: کسبوکار خودتان را شروع کنید
شاید یکی از بهترین گزینهها برای داشتن یک شغل رضایتبخش، راه انداختن کسبوکار خودتان باشد. کارآفرینی و رئیس خود بودن، راهی عالی برای این است که بتوانید بهراحتی مسئولیتهایی که دوست دارید را به عهده بگیرید و آنهایی را که دوست ندارید اما لازم هستند، به دیگران واگذار کنید. فراموش نکنید که کسبوکار جدید، لزوماً به معنای افتتاح یک شرکت بزرگ با سرمایهگذاران زیاد نیست؛ یک فروشگاه آنلاین از محصولات دستساز خودتان، راه انداختن یک رستوران با غذاهای محلی، طراحی یک اپلیکیشن و ، همهوهمه میتوانند نوعی کارآفرینی باشند.
کسبوکار رنسانسی
کسبوکار رنسانسی به نوعی از کارآفرینی گفته میشود که در آن، چند حوزه را با هم ادغام میکنید تا کارتان، بیشتر میانرشتهای شود و برای روحیهٔ چندپتانسیلیتان مناسبتر باشد. کتابفروشیهایی که بخشی از فضای خود را به شکل یک کافه طراحی کردهاند و نوشیدنیهای گرم سرو میکنند، رستورانهایی که در کنار فروش غذاهای محلی، دستسازههای خودشان را نیز به فروش میگذارند، طراحانی که با توجه به ویژگیهای ظاهری مشتری، علایق یا خاطرات او، برایش زیورآلات، عروسک یا تابلو میسازند و ، نمونههایی از کسبوکارهای رنسانسی و تلفیقی هستند.
در چنین شرایطی، باید بتوانید بهطور شفاف، ارتباط بین ابعاد مختلف کارتان را مشخص کنید و به مشتری توضیح دهید که دقیقاً قادر به ارائهٔ چه خدماتی هستید و چرا استفاده از کار شما، برای او تجربهای متفاوت و منحصربهفرد خواهد بود.
البته لازم نیست که تمام علایق و مهارتهای شما در این کار جمع شوند، بلکه هدف این است که شغل شما، به میزان نیاز، تنوع، معنا و پول را برایتان فراهم کند. همیشه میتوانید در فعالیتهای جانبی، سرگرمیها و تفریحاتتان، تنوع بیشتر را جستوجو کرده و علایق دیگرتان را دنبال کنید.
چگونه میتوانیم رویکرد آغوش جمعی را امتحان کنیم؟
- یک فهرست مرجع تهیه کنید. تمام علایق، مهارتها، کنجکاویها و اشتیاقهایتان، چه در گذشته و چه در حال، چه موضوعاتی که زود از آنها خسته شدید و چه آنهایی که مدتها درگیرشان بودید، همه را بنویسید و خودتان را سانسور نکنید.
- فهرستتان را غربال کنید. گزینههایی را که الان تمایلی به انجام آنها ندارید، خط بزنید و آنهایی را که برایشان مشتاق هستید، ستارهدار کنید.
- زیرگروه بسازید. احتمالاً تعدادی از گزینههای فهرستتان، بیشتر به هم شبیهند و در یک راستا قرار میگیرند؛ آنها را طبقهبندی کنید. مثلاً مجسمهسازی، نقاشی، آشپزی و نوشتن یک قطعهٔ موسیقی را میتوان در مجموعهٔ «هنر خلاقانه» گردآوری کرد.
- زیرگروهها و گزینهها را با هم جفت کنید. مهم نیست اگر دستهبندیها یا گزینههایتان بیربط باشند؛ آنها را کنار هم بگذارید و ببینید چه ایدهای میتوان از آنها گرفت.
- این ترکیبها آشنا نیستند؟ احتمالاً تعداد زیادی از جفتهایی که در گام قبل ساختید، خندهدار، دورازذهن یا خلاقانه و جدید هستند، اما ممکن است برخی از آنها واقعاً وجود داشته باشند و بتوانید رشته یا حوزهٔ حرفهای خاصی را پیدا کنید که چنین ترکیبی در آن اجرا میشود. شاید نتوانید رشتهای را پیدا کنید که تمام گزینههای یک دستهٔ شما را پوشش دهد، اما احتمالاً حوزههای میانرشتهای متعددی پیدا میشوند که چندتا از گزینههای هر زیرگروه شما را به هم پیوند میزنند.
- شرکتهای روشنفکر را پیدا کنید. سازمانهایی را میشناسید که بهواسطهٔ آزادی عمل و ارزش قائل شدن برای کارکنان خود مشهور باشند؟ جستوجو کنید و بهدنبال کلمات و ادبیاتی بگردید که به چندپتانسیلیها اشاره میکنند؛ مثل «خلاق»، «تطبیقپذیر» و… .
- کمی دربارهٔ کسبوکارهای رنسانسی ایدهپردازی کنید. ایدههایی را در ذهن خود بپرورانید که علایق و مهارتهایتان را با هم ادغام کند. هر یک از علایق شما، مخاطبینی دارد؛ ببینید که چگونه میتوانید از یکی از علایقتان برای خدمت به مخاطبین یکی دیگر از علایقتان استفاده کنید. برای این کار، از این گزاره کمک بگیرید: «………….. برای ……………..». جای خالی اول، برای علاقهٔ اول و جای خالی دوم برای مخاطبین علاقهٔ دوم شماست؛ برای مثال اگر به موسیقی، نقاشی و نویسندگی علاقه دارید، «کلاسهای نقاشی خلاقانه براساس موسیقی برای نویسندگان» ممکن است یک ایدهٔ جدید و جذاب برای یک کسبوکار رنسانسی باشد، یا «طراحی اپلیکیشن برای تعامل راحتتر خانوادههای کودکانی که از یک بیماری خاص رنج میبرند» و… .
- جمعوجور کنید. تمام ایدههایی را که تا اینجای تمرین پیدا کردهاید، در یک فهرست جمعآوری کنید.
- تطبیق دهید. تکبهتک گزینههای فهرستتان را با جوابهای خود از تمرینات فصل ۳ تطبیق دهید: آیا این گزینه، تنوع کافی را برایتان ایجاد میکند؟ با یک یا چند تا از چراهایتان همراستاست؟ مخاطبینی دارد که بخواهند بابت انجام این کار، پولی پرداخت کنند؟ با روز ایدئالتان همخوانی دارد؟
نکتهٔ مهم: پس از این گام، اگر گزینههایتان با فاکتورهای اساسی شما منطبق نبودند، سریع آنها را حذف نکنید؛ چون تا قبل از کسب تجربهٔ عملی در آن حوزه، نمیتوانیم مطمئن باشیم که آن گزینه، مناسب است یا نه. پس اول اطلاعات لازم را به دست آورید، پرسوجو و صحبت کنید، تجربه کنید و بعد دوباره تطبیق دهید.
- اقدام کنید. یک تا سه گام عملی طراحی کنید که تا آخر هفتهٔ پیش رو، قابل اجرا باشند، و با آنها گزینههایتان را بیازمایید. صحبت کردن با کسی که در حوزهٔ مربوط به یکی از گزینههایتان فعالیت میکند، رزومه یا انگیزهنامه فرستادن برای یکی از شرکتهای روشنفکری که پیدا کردهاید، بازاریابی و بررسی میزان مخاطبین و میزان نیاز دربارهٔ یکی از ایدههای کسبوکارهای رنسانسیتان و… میتواند از جملهٔ این گامهای عملی باشد.
فصل پنج: رویکرد چندپاره
در این رویکرد، بهصورت همزمان مشغول انجام چندین جریان شغلی (کار پارهوقت، پروژهٔ مجزا، کار فریلسنری، کسبوکار رنسانسی و…) هستید که هر کدام، بهقدری نیازتان را به پول و معنا تأمین کرده و حرکت مداوم و هرروزه بین این شغلها و پروژهها نیز تنوعی را که لازم دارید، برایتان ایجاد میکند.
هرکدام از این جریانهای شغلی، در هر شکلی که باشند، بخشی از مهارتهای شما را به کار گرفته و یکی از ابعاد شخصیت چندگانهتان را به چالش میکشند. ازطرفی، این رویکرد به شما اجازه میدهد که کار کردن در حوزههای تخصصی و محدودتر را تجربه کنید، بدون اینکه منجر به فرسوگی و کسالتتان شود.
هرچقدر این پارهکارها تخصصیتر باشند و حوزهٔ آنها محدودتر باشد، احتمالاً برای ایجاد تنوع، به تعداد بیشتری از آنها نیاز دارید؛ و برعکس.
البته نکتهٔ مهم این است که این رویکرد، با انتخاب، هدف، اشتیاق و ارادهٔ شما همراه میشود؛ بنابراین اگر به دلیل نیاز مالی مجبور به انجام چند شغل هستید که هیچکدام را هم دوست ندارید، نمیتوانید خود را چندپارهکار بدانید.
در چه صورت رویکرد چندپاره برای شما مناسب است؟
اگر:
- خودمختار هستید و روحیهای مستقل و کارآفرین دارید،
- بهترین کیفیت و بازده کاریتان زمانی رخ میدهد که مدام بین چند موضوع متفاوت در حرکت باشید،
- عاشق انجام دادن تمام حوزههای موردعلاقهتان بهصورت پارهوقت هستید اما فکر میکنید تماموقت کار کردن در آن زمینهها، برایتان تعهد و اسارتی دارد که این علاقه را به کسالت و شوق را به وظیفه تبدیل میکند،
- میخواهید آزادی و انعطاف در زمانبندی کاریتان وجود داشته باشد و بتوانید هر زمان خواستید کار کنید و هر وقت حس کردید به استراحت نیاز دارید، چندهفتهای را به تعطیلات بگذرانید و کاری انجام ندهید یا به کارهای دیگری مشغول شوید،
- آمادگی این را دارید که برخلاف مسیر متعارف جامعه پیش بروید.
اولین گام برای چندپارهکار شدن چیست؟
احتمالاً پس از اینکه متوجه شوید چندپتانسیلی و از نوع چندپارهکار هستید، از شغل تماموقتتان کناره میگیرید. در چنین زمانی، بهترین گزینهٔ شما برای اولین پارهکارتان، همان شغل اولتان است؛ برای مثال، اگر تا امروز طراح صفحات یک روزنامه بودید، بهتر است اولین پارهکارتان، کار کردن بهصورت فریلنسری و پروژهای در همین زمینه باشد؛ چون مهارتهایی که در این مدت کسب کردهاید، آشناییای که به بازار کار دارید، شبکهٔ ارتباطیای که ساختهاید و… ، همه به کمکتان میآیند تا اولین تجربهتان در چندپارهکاری، خیلی دشوار و مبهم نباشد.
چگونه میتوانیم رویکرد چندپاره را امتحان کنیم؟
- یک فهرست مرجع تهیه کرده و آن را غربال کنید. این مرحله، دقیقا مشابه گام اول و دوم تمرینات فصل قبل است؛ پس اگر پیشتر آنها را انجام دادهاید، میتوانید از همان فهرست غربالشدهٔ فصل قبلتان استفاده کنید.
- فهرستتان را بیشتر غربال کنید. فهرستتان را نگاه کنید و دور آنهایی که ویژگیهای زیر را دارند، خط بکشید:
- آنهایی که در گذشته بابت انجامشان پول دریافت کردهاید.
- آنهایی که میدانید به احتمال زیاد پولساز هستند.
- آنهایی که در انجامشان، مهارتی بالاتر از سطح متوسط دارید.
- فهرستی از پارهکارهای پولسازِ احتمالی تهیه کنید. برگهٔ جدیدی بردارید و گزینههایی را که ستاره دارند و آنهایی را که دورشان خط کشیدهاید، در آن وارد کنید. جلوی هر گزینه، فهرستی از پارهکارهایی را که میتوانید در آن حوزه انجام دهید، بنویسید؛ شغل نیمهوقت، ساخت محصول، پروژههای فریلنسری، ارائهٔ خدمات، راه انداختن کسبوکار، کار داوطلبانه و… . خودتان را سانسور نکنید و هرچه به ذهنتان میرسد، یادداشت کنید.
- فهرست پارهکارهایتان را با فهرست چراهایتان تطبیق دهید. هرکدام از پارهکارها، با چندتا از چراهای شما تطابق دارند؟ با انجام این مرحله، چراهای جدید یا پارهکارهای تازهای به ذهنتان رسید؟ آنها را یادداشت کنید.
- دو تا پنج پارهکاری را که بیشتر برایتان هیجانانگیز است، جدا کنید و کنار هم قرار دهید. آیا این ترکیب، تنوع لازم را برایتان فراهم میکند؟ آنقدر پولساز هست که هدفهای مالیتان را تأمین کند؟ با روز ایدئالتان همخوانی دارد؟
ترکیبهای مختلفی از چندپارههایتان بسازید و دوباره این سؤالها را از خودتان بپرسید. پس از کسب اطلاعات بیشتر و صحبت با افراد متخصص و کسب تجربهٔ عملی، مجدداً این مرحله را تکرار کنید. - اقدام کنید. یک تا سه گام عملی کوچک برای هفتهٔ پیش رو در نظر بگیرید. از پیشنهادات گام آخر تمرینات فصل پیش کمک بگیرید.
فصل شش: رویکرد اینشتینی
در این رویکرد، توسط یک شغل تماموقت و بهاندازهٔکافی خوب، نیازتان به پول را برطرف کرده و فشارهایی را که از طرف نیازهای مالی بهتان وارد میشود، حذف کرده و میتوانید آزادانه، به انجام فعالیتهایی برای رفع نیازتان به تنوع و معنا بگذرانید. درواقع نکتهٔ کلیدی این رویکرد، اهمیت ثبات مالی و تأکید بر مهارتها و کارهای پولساز در آن است.
این شغل بهاندازهٔکافی خوب، میتواند کسبوکاری باشد که خودتان راه میاندازید؛ خصوصاً اگر در یک حوزه، مهارت و تخصص چشمگیری دارید، این راه میتواند برایتان مناسب باشد.
یک شغل بهاندازهٔکافی خوب، چه ویژگیهایی دارد؟
- لذتبخش، سرگرمکننده و چالشبرانگیز است. نباید انجام این کار برایتان عذابآور باشد و بهتر است در یکی از حوزههای موردعلاقهتان قرار بگیرد.
- حقوقش کافی است و میتواند اهداف مالیتان را برطرف کند.
- برایتان زمان و انرژی باقی میگذارد. هدف از داشتن این شغل، برطرف کردن نیاز مالی و آزادانه پرداختن به فعالیتهایی برای کسب تنوع و معناست. اما اگر تمام روزهای هفتهتان را اشغال کند یا آنقدر سخت باشد که در پایان زمان کاری کاملاً خستهتان کند، دیگر این هدف محقق نمیشود.
نکتههایی دربارهٔ انرژی:
* اگر کارها و پروژههایی که بعد از کارتان مشغول آنها میشوید، بسیار به شغلتان شبیه باشند و از همان مهارتها و ویژگیها استفاده کنند، ممکن است تمرکز، انرژی و اشتیاقتان کاهش پیدا کند؛ پس بهتر است شغلتان با پروژههای جانبیتان بسیار تفاوت داشته باشد.
* شاید بهتر باشد برای شغل تماموقتتان، یک حوزهٔ تخصصی و محدود یا سطحی و یکنواخت را انتخاب کنید تا وقت و انرژی لازم برای کارهای جانبی را برایتان باقی بگذارد. تنوع زیاد، همیشه خوب نیست.
چگونه میتوانیم رویکرد اینشتینی را امتحان کنیم؟
- یک فهرست مرجع تهیه کرده و آن را غربال کنید. این مرحله، دقیقاً مشابه گام اول و دوم تمرینات فصل قبل است؛ پس اگر پیشتر آنها را انجام دادهاید، میتوانید از همان فهرست غربالشدهٔ فصل قبلتان استفاده کنید.
- فهرستی از شغلهای بهاندازهٔکافی خوبِ احتمالی تهیه کنید. با یک مشاور شغلی حرفهای صحبت کنید یا ببینید که با توجه به فهرستتان، ممکن است چه شغلهای بهاندازهٔکافی خوبی پیدا شود. میتوانید از افرادی که در زمینهٔ علایقتان کار میکنند هم راهنمایی بگیرید.
- فهرستتان را ارزیابی کنید. آیا این مشاغل واقعاً بهاندازهٔکافی خوب هستند؟ سؤالات زیر میتواند به شما در این ارزیابی کمک کند:
- چند ساعت از هفتهٔ شما را اشغال میکند؟
- آنقدر پولساز هست که هدفهای مالیتان تأمین شوند؟
- ذهن خلاق، احساسات یا جسمتان را تحلیل نمیبرد و فرسوده نمیکند؟
- فرصتی برای یادگیری در اختیارتان قرار میدهد؟
- به میزان کافی سرگرمکننده و لذتبخش است؟
- به حد نیاز با پروژههای جانبیتان تفاوت دارد و از مهارتها و ویژگیهای متفاوتی استفاده میکند؟
- ترکیب این شغل با سایر پروژههای جانبی، با روز ایدئالتان تناسب دارد؟
نیازی نیست که پاسختان به همهٔ این سؤالات مثبت باشد؛ این را هم در نظر بگیرید که پاسخ برخی از سؤالات، صرفاً با کسب تجربهٔ عملی به دست میآید.
- فهرستی از کسبوکارهای بهاندازهٔکافی خوبِ احتمالی تهیه کنید. به فهرست مرجع گام اول نگاه کنید. چه مهارتها و علایقی دارید که مردم حاضرند بابت آن پول بپردازند؟ (حتی اگر به توانمندی و میزان تسلطتان اعتماد ندارید، آن را یادداشت کنید) چه ایدهای برای راه انداختن یک کسبوکار بهاندازهٔکافی خوب به ذهنتان میرسد؟
- فهرستتان را ارزیابی کنید. آیا این کسبوکارها بهاندازهٔکافی خوب و درآمدزا هستند؟ این سؤالات میتواند به شما در ارزیابی مهارتهایتان کمک کند:
- چقدر پول درمیآورد یا میتواند که دربیاورد؟
- چقدر برای آن تقاضا وجود دارد؟
- چقدر کمیاب است؟
- آیا مخاطب خاصی را هدف قرار میدهد؟
- جمعوجور کنید. تمام ایدههایی را که تا اینجای تمرین پیدا کردهاید، در یک فهرست جمعآوری کنید.
- اقدام کنید. یک تا سه گام کوچک عملی را برای همین هفته برنامهریزی کنید. با کسی که در این حوزه فعالیت میکند تماس بگیرید، یکی از مهارتهایتان را که بهصورت بالقوه پولساز است تقویت کنید، رزومهتان را با توجه به مشاغل بهاندازهٔکافی خوبِ مورد نظرتان بازنویسی کنید و… .
فصل هفت: رویکرد ققنوسی
این رویکرد، برای چندپتانسیلیهایی صدق میکند که کمی با بقیه فرق میکنند افرادی که ماهها یا سالها مشتاق و شیفته یک حوزه یا رشتهٔ کاری میشوند.
این گروه، تا زمانی در یک حوزهٔ مشخص باقی میمانند که هیجانزدهشان کند و تواناییها و دانششان را به چالش بکشد؛ اما زمانی که حس کنند آن زمینه دیگر برایشان بیشازحد آسان و کسلکننده شده است، بهسراغ یک موضوع جدید میروند. ممکن است این تغییرات، اتفاقی یا هیجانی به نظر برسد یا زمینههای کاری این افراد، خیلی به هم بیربط باشند، اما معمولاً پشت همهٔ آنها، میتوان یک یا چند «چرا»ی مشترک پیدا کرد؛ برای مثال ممکن است کارگردانی تئاتر و شیرینیپزی خیلی مرتبط به نظر نرسد، اما در هر دوی آنها عملی خلاقانه در حال انجام است و میتوان «خلاقیت و ساختن» را چرای مشترک آنها دانست.
این دسته از چندپتانسیلیها، رضایت را در عمیق شدن طولانیمدت در یک موضوع پیدا میکنند، نه در تنوع زیاد (تنوعِ لازم این گروه، کمتر از سایر گروههاست).
ممکن است ققنوسها، کارآفرینی متوالی را انتخاب کنند. به این شکل که کسبوکاری را ایجاد کنند، آن را تا حد سوددهی پرورش دهند و سپس آن را بفروشند یا افرادی را برای مدیریت آن استخدام کرده و خود بهسراغ کسبوکاری جدید بروند.
ممکن است رویکرد ققنوسی با سایر رویکردها ترکیب شود؛ مثلاً یک ققنوس میتواند چند سال از زندگی خود را وقف یک کار همهچیزتمام (آغوش جمعی) کند، سپس بهمدت چند سال چند کار پارهوقت را با هم انجام دهد (رویکرد چندپاره)، پس از آن به یک کار بهاندازهٔکافی خوب روی بیاورد تا بتواند در کنار آن، کارهای مورد علاقهاش را انجام دهد (رویکرد اینشتینی) و چندین سال آن را ادامه دهد.
اگر یک ققنوس هستید، چگونه میتوانید متوجه شوید که اکنون، زمان تغییر زمینهٔ فعالیتتان است؟
زمانی میرسد که متوجه میشوید در شغل فعلی، حوصلهتان سررفته است! اما برای فهم اینکه دقیقاً چه زمانی، موقع دست کشیدن از مسیر قبلی و شروع یک مسیر تازه است، میتوانید از مقیاس بیزاری کمک بگیرید. پملا سلیم (Pamela Slim)، مربی کسبوکار و نویسنده، این مقیاس را طراحی کرده است. این مقیاس، یک طیف ۱ تا ۱۰ نمرهای است.
در نمرهٔ ۱:
- همهچیز عالی است.
- از انجام دادن کارتان لذت میبرید و در آن، فرصت یادگیری و رشد دارید.
- برای انجام وظایفتان هیجانزده و مشتاق هستید.
- کار شما مهارتها، ذهنیتها و دانشتان را به چالش میکشد و اجازه نمیدهد کسل شوید.
در نمرهٔ ۱۰:
- تصور ورود به محل کارتان، حال جسمیتان را ناخوش میکند و میخواهید کل روز را در تخت بمانید.
- خشم و استرس زیادی را در محل کارتان تجربه میکنید و زود طاقتتان تمام میشود (میزان تابآوریتان کم شده است).
- شغلتان برای شما بیشازحد راحت یا تکراری است و حوصلهتان از آن سر میرود.
- به میزان لازم به چالش کشیده نمیشوید و دیگر برای انجام وظایفتان، هیجانزده و مشتاق نیستید.
- دیگر تمایلی به شروع پروژههای جدید، ایدهپراکنی و کشف راههای تازه برای انجام بهتر کار و کمک به مدیرتان برای پیشرفت کار ندارید.
- احساس فرسودگی، افسردگی، خستگی و مریضی میکنید.
اگر در بازهٔ ۱ تا ۴ هستید، احتمالاً میتوانید تا ماهها از کارتان لذت ببرید و فعلاً به تغییر فکر نکنید. اگر در بازهٔ ۹ تا ۱۰ هستید، احتمالاً بهحدی تحت فشار استرس و کسالت کارتان قرار گرفتهاید که ممکن است هر لحظه تصمیمی بدون فکر بگیرید، غیرهوشمندانه استعفا بدهید، پلهای پشت سرتان را خراب کنید و به شکلی هیجانی و فکرنشده وارد مسیری جدید بشوید؛ پس بهترین زمان برای فکر کردن به تغییر، بازهٔ ۵ تا ۸ است، بخشی از طیف که سلیم آن را «بازهٔ بیم» مینامد. اگر در بازهٔ بیم هستید، بهتر است پیش از تغییر مسیرتان، به نکات زیر توجه کنید.
قبل از پرش، کاوش کنید!
پیش از اینکه مسیرتان را تغییر دهید، بهتر است به موازات کار فعلیتان، اکتشافهای جانبی خود را شروع کنید. دانش، تجربه و ارتباطاتتان را گسترش دهید. این اکتشافهای جانبی است که به شما کمک میکند مسیر جدیدتان را پیدا کنید و در معرض اتفاقات جدید قرار بگیرید. اگر هم اکنون ایدهای برای مسیر جدیدتان دارید اما نمیدانید چطور باید این تغییر بزرگ را انجام دهید، شاید گامهای زیر بتوانند به شما کمک کنند:
۱. از شبکهٔ ارتباطی فعلیتان کمک بگیرید
در بازار کار، روابط از رزومه مهمتر هستند. اگر در حوزهٔ کاری جدیدی که مد نظر دارید، فرد متخصص یا مجربی را میشناسید، توصیهنامه یا یک معرفینامهٔ کوتاه از او میتواند چند مرحله به جلو پرتابتان کند، یک توصیهنامه که روی رزومهتان قرار بگیرد، یک معرفینامه که به یک فرد مهم، یک دورهٔ آموزشی جالب یا یک مجموعهٔ خلاق وصلتان کند و… . آیا کسی را میشناسید؟ یا دوستانی دارید که بتوانند شما را به چنین فردی وصل کنند؟
۲. شبکهٔ ارتباطیتان را گسترش دهید
در حوزهای که بهتازگی به آن علاقهمند شدهاید، فعال باشید تا بتوانید با افراد جدید و متخصصان مشغول در این حوزه آشنا شوید.
در رویدادها، گردهماییها، کنفرانسها و نمایشگاههای مربوط به آن شرکت کنید. دورههای آموزشی مرتبط به آن را بگذرانید و افرادی را که در آن زمینه فعالیت میکنند، در شبکههای اجتماعی دنبال کنید. در رویدادها تلاش کنید که به میزان کافی معاشرت داشته باشید. حتی اگر تعامل با آدمهای جدید برایتان سخت است، میتوانید همین موضوع را دستمایهٔ شروع صحبت با دیگران کنید؛ مطمئن باشید افراد بسیاری هستند که پیدا کردن دوست و همکار جدید را سخت میدانند و میتوانند با شما همدردی کنند و اینگونه، یک مکالمه آغاز شود. پس از ملاقات با افراد جدید، فعالانه بهدنبال حفظ ارتباط با آنهایی باشید که به نظرتان میتوانند دوست یا همکار خوبی برایتان باشند؛ به نوشیدن یک قهوه دعوتشان کنید، با آنها تماس صوتی یا تصویری بگیرید یا در شبکههای اجتماعی دنبالشان کنید.
۳. کار داوطلبانه انجام دهید
انجام کار داوطلبانه چندین مزیت دارد:
- نوعی تجربهٔ عملی است و به شما این فرصت را میدهد که علاقه و شوق خود را به چالش بکشید و میزان آن را در میدان عمل و واقعیت بسنجید.
- به شما اجازه میدهد که مهارتهایتان را گسترش دهید.
- با افراد جدیدی آشنا میشوید که ممکن است اطلاعاتی دربارهٔ موقعیتهای شغلی واقعی در اختیارتان بگذارند، شما را به فرد یا مجموعهٔ مرتبطی معرفی کرده یا حتی خودشان شما را استخدام کنند.
۴. کار رایگان انجام دهید
کار رایگان برای مخاطب به شما این امکان را میدهد که با ارائهٔ نمونهای از کار خود، کیفیت کارتان را نشان دهید و به او اثبات کنید که به شما نیاز دارد؛ برای این کار:
- تحقیق کنید، مخاطبتان را شناسایی کرده و نیازش را کشف کنید. بسیار مهم است که خدماتی که بهصورت رایگان ارائه میکنید، مورد نیاز و علاقهٔ او باشد. شکافها و نقاط ضعف کسبوکارش را شناسایی کنید. کار کردن روی چه بخشهایی، منحر به پیشرفت کسبوکارش میشود؟ آنها را بیابید و با مهارتهایتان مسیر پیشرفت را برایش هموار کنید تا بداند که برای رشد کسبوکارش، به شما نیاز دارد.
- مهارتتان را نشان دهید و او را مطمئن کنید که نیرویی آماده برای شروع کار هستید. تربیت یک نیروی ماهر، نیاز به زمان، انرژی و سرمایهٔ زیادی دارد و اگر مخاطبتان بداند که شما بهحدکافی ماهر هستید، احتمالاً تمایل بیشتری به جذبتان نشان میدهد.
- خودتان را بشناسانید. اگر مخاطب شما از پیش اسمتان را شنیده یا شما را ملاقات کرده باشد، به احتمال بیشتری مایل به ادامهٔ همکاری با شما خواهد بود؛ پس حضور در رویدادهای مرتبط، ارتباط فعالانه با افراد مشغول در آن حوزه، فعالیت در شبکههای اجتماعی و دنبال کردن مخاطبین در این بسترها و… بسیار اهمیت دارد.
البته توجه کنید که ممکن است پس از ارائهٔ نمونهخدمات رایگان، تمایلی به همکاری با شما نداشته باشند. ناامید نشوید و ادامه دهید؛ چراکه علاوه بر فرصتهای شغلی احتمالیای که از این راه در اختیارتان قرار میگیرد، کار رایگان، مسیری برای آشنا ساختن اسمتان است.
نکته: در بازار کار ایران، با توجه به عدم وجود یا نقص در قوانین حمایتی (برای مثال قوانین مربوط به کپیرایت و حمایت از حقوق مؤلف) و کمرنگ بودن اهمیت رفتار حرفهای، ممکن است استفاده از این روش، تبعاتی برای شما به همراه داشته باشد. هوشمندانه گام بردارید!
۵. آموزش ببینید
اگر داشتن یک مدرک معتبر و مرتبط برای فعالیت در حوزهٔ مورد نظرتان الزامی است، تحصیلات آکادمیک را شروع، و در دورههای دانشگاه یا آموزشگاههای معتبر شرکت کنید. در غیراینصورت، دورههای غیررسمیتر، دورههای عملی مثل بوتکمپها، کلاسهای آموزشی آنلاین و… هم میتوانند گزینهای مناسب برای آموزش دیدن باشند.
این کار، مهارتها و دانش شما را گسترش میدهد، فرصتی برای آشنایی با افراد جدید در اختیارتان میگذارد و رزومهتان را تقویت میکند.
۶. روی مهارتهای انتقالپذیرتان تأکید کنید
یکی از سختیهای ورود به یک حوزهٔ جدید، شروع کردن از صفر است. اینکه افراد زیادی در آن حوزه مشغولند که مهارت و تجربه دارند و شما باید با دست خالی با آنها رقابت کنید. یک راه برای کم کردن این دشواری، تأکید روی مهارتهای انتقالپذیرتان است. به کارفرما یا مخاطب جدیدتان توضیح دهید که چگونه مهارتها و تجربههای مربوط به شغل قبلی شما در این حوزه هم به کمکتان میآید؛ مثلاً اگر پیش از این بهعنوان یک آشپز کار کردهاید و اکنون میخواهید وارد حوزهٔ تدریس شوید، مهارت مدیریت زمان، حل مسئله، مدیریت شرایط اضطراری، انجام چند کار بهصورت همزمان، رهبری، توجه به جزئیات و… میتواند به کارتان بیاید.
یک خداحافظی خوب داشته باشید (یا: هوشمندانه استعفا بدهید!)
شما هرگز نمیخواهید ارتباطات حرفهای و خوبی را که در محل کار کنونی خود دارید، و همچنین اعتبارتان را از دست بدهید؛ پس بهنحوی از کارتان کنارهگیری کنید که همکاران، مدیران و بهطورکلی مجموعهٔ شما کمترین آسیب را ببیند:
- پروژههای ناتمامی را که در دست دارید، تمام کنید.
- چند هفته زودتر کارفرمای خود را مطلع کنید تا فرصت کافی برای پیدا کردن نیروی جایگزین داشته باشد.
- دستورالعملی برای نیروی جایگزین خود بنویسید و نکاتی که را که با تجربه به دست آوردهاید، به او منتقل کنید.
- میتوانید پس از استخدام نیروی جدید، مدتی را به آموزش داوطلبانهٔ او اختصاص دهید.
چگونه میتوانیم رویکرد ققنوسی را امتحان کنیم؟
از گامهای زیر برای امتحان کردن این رویکرد کمک بگیرید:
- اگر چند زندگی داشتید، چه میکردید؟ ۱۰ یا بیشتر از ۱۰ زندگی مختلف را برای خودتان فهرست کنید.
- اولویتها را مشخص کنید. از فهرستتان، یک تا سه زندگی و حرفه را که اکنون برای امتحانشان هیجانزده هستید، انتخاب کنید.
- ایدهپردازی کنید و دنبال راهی برای ورود به آن حوزهها بگردید. برای هر حرفه، شش راهکاری را که معرفی کردیم، بررسی کنید.
- فهرستی از پروژههای جانبی بنویسید. هر پروژهٔ جانبیای را که در دست دارید یا میخواهید شروع کنید، در یک فهرست بنویسید. هیچکدام از آنها قابلیت تبدیل شدن به یک مسیر حرفهای را دارند؟ میخواهید از آنها درآمدزایی کرده و به یک شغل تبدیلشان کنید؟
- میخواهید چه مشکلاتی را حل کنید؟ فکر کردن به پاسخ این سؤال، راهی برای ایدهپردازی کارآفرینانه است. اگر راه انداختن کسبوکار را دوست دارید، مشکلاتی را که در اطرافتان وجود دارد، خودتان یا اطرافیانتان را آزار میدهد و دوست دارید حلشان کنید، بنویسید. سپس راهکارهایی را که به ذهنتان میرسد، یادداشت کنید.
- اقدام کنید. یک تا سه قدم عملی برای هفتهٔ پیش رو در نظر بگیرید. روی تلفن همراهتان آلارمی تنظیم کنید که در وسط روز کاری به صدا دربیاید؛ وقتی هشدار روشن شد، بدنتان و حسی که دارید را بررسی کنید، فکر میکنید در کجای مقیاس بیزاری هستید؟ با شبکهٔ ارتباطیتان تماس بگیرید و ببینید که چه کسانی میتوانند به حوزهٔ جدید مد نظر شما وصلتان کنند. کار رایگان یا داوطلبانه را امتحان کنید و… .
بخش سوم: موانع دستوپاگیر رایج چندپتانسیلیها، کشتن اژدهایتان
در بخش اول این کتاب، به این موضوع پرداختیم که: اصلاً چندپتانسیلی بودن یعنی چه؟ این افراد چه ویژگیهایی دارند و چه نقاط قوتی در آنها بارز است؟ سپس اجزای اساسی یک زندگی شادِ چندپتانسیلی را بررسی کردیم و پس از آن، سه دغدغهٔ اصلی این افراد را یافتیم: کار، بهرهوری و عزت نفس. در بخش دوم، اولین دغدغهٔ اساسی چندپتانسیلیها، یعنی کار، را زیر ذرهبین بردیم. سپس به معرفی چهار رویکرد پرداختیم که میتوانید با انتخاب یکی، ترکیب چندتا با هم یا دیگر تغییرات دلخواهتان، آنها را به کار بگیرید. اکنون، در بخش سوم کتاب، به بررسی و حل دومین و سومین چالش اساسی چندپتانسیلیها، یعنی بهرهوری و عزت نفس، میپردازیم.
فصل هشت: سیستم بهرهوری شخصی
ابتدا بهتر است بهرهوری را تعریف کنیم: بهرهوری یعنی انجام دادن فعالیتهایی که ما را بهسمت هدفهایمان پیش میبرد؛ پس اگر در یک روز، کارهایی در راستای اهدافمان انجام دهیم، بهرهوری بالا و در غیراینصورت، بهرهوری پایینی خواهیم داشت. اما چرا این موضوع برای چندپتانسیلیها، یک دغدغهٔ اساسی به شمار میرود؟
چندپتانسیلیها معمولاً چندین پروژه را بهصورت همزمان در دست میگیرند، اما نمیتوانند بهدرستی زمان خود را مدیریت کنند تا به همهٔ آنها برسند، درگیر اهمالکاری میشوند و مدام کارشان را به فردا موکول میکنند، نمیدانند اکنون باید روی کدامیک از پروژههایشان تمرکز کنند، نمیتوانند حالت فلو (Flow State) را تجربه کرده یا بهدرستی تمرکزشان را بین پروژههایشان تقسیم کنند. این مسئله باعث میشود احساس کنند که به میزان کافی بهرهوری ندارند و این احساس، اغلب مواقع روی عزت نفس و شادی درونی افراد، تأثیری منفی دارد.
برای حل این مشکل، میتوانید از چهار مهارت که در ادامه میآیند، استفاده کنید:
مهارت اول: تصمیمگیری دربارهٔ اینکه الان باید روی چه چیزی تمرکز کنید
زمان، انرژی و سرمایهٔ شما محدود است و اگرچه پروژههای رنگارنگ و جذاب بسیاری در ذهنتان دارید، فعلاً مجبورید که چند تای آنها را برای انجام دادن انتخاب کنید. ممکن است شما هم مانند خیلی از چندپتانسیلیها، نتوانید تصمیم بگیرید. تفکر غالبی که میتواند در مرحلهٔ انتخاب پروژهها گرفتارتان کند، این است که فکر کنید انتخاب یک مسیر و یک پروژه، برای شما تعهدی سنگین به دنبال دارد، شما را از دنبال کردن مسیرهای دیگر باز میدارد، بازگشتناپذیر است و اگر انتخابی اشتباه باشد، بهای سنگینی را باید بپردازید.
توجه داشته باشید که انتخابهای ما، بهندرت همیشگی و بازگشتناپذیر هستند. ما همیشه توانایی این را داریم که مسیرمان را اصلاح کنیم یا بهکلی آن را تغییر دهیم؛ پس بهتر است به انتخابتان، بهعنوان یک ماجراجویی نگاه کنید. ماجراجوییای که ممکن است تا سالها، مشتاقانه به آن ادامه دهید یا شما را با مسیرهایی جدید و جذابتر آشنا کند. البته ممکن است این ماجراجویی خیلی زود برایتان به پایان برسد و بهسراغ تجربهای تازه بروید. اکنون که حس گرفتار شدن کمتری دارید، از گامهای زیر برای انتخاب و اولویتبندی پروژههایتان کمک بگیرید:
دو فهرست درست کنید
تمام پروژههایی را که میتوانید برای آنها زمان بگذارید و برای آنها اشتیاق دارید را در ذهنتان مرور کنید. منظور از پروژه، وظایف و پروژههای کاری و حرفهای، پروژههای شخصی و جانبی، مطالعات آزاد یا هدفدار شما، مهارتهایی که میخواهید یاد بگیرید یا تقویت کنید، فعالیتهایی که برایتان لذتبخش است، زمان گذاشتن برای روابط ارزشمند زندگیتان، تمرکز روی سلامتی و قدرت جسمانی و روانیتان و… است.
این پروژهها را به دو دسته تقسیم کنید:
- پروژههای اولویتدار: پروژههایی که اکنون فعالانه در حال انجامشان هستید.
- پروژههای در صف انتظار: ایدههایی که خیلی وقت است به آنها فکر میکنید اما هنوز فرصت آغاز کردنشان را پیدا نکردهاید، پروژههایی که مدتیست نصفهنیمه رها شدهاند یا آنهایی که هرازگاهی به سراغشان میروید.
دو نکتهٔ مهم:
تمام پروژههای موجود در این دو فهرست، فعالیتهایی هستند که مشتاق انجامشان هستید و فکر شروع آنها، هیجانزدهتان میکند؛ پس کارهای روزمرهٔ تکراری یا وظایف و مسئولیتهای کمتر لذتبخش، جزئی از این دو فهرست به شمار نمیآیند.
این دو فهرست، همیشه در حال بهروزرسانی هستند و هر زمان که بخواهید، میتوانید آنها را ویرایش کنید.
ارزیابی کنید
گام اول: اکنون چند پروژهٔ فعال در فهرست اول خودتان دارید؟
گام دوم: این تعداد برای شما رضایتبخش و متعادل است؟ احساس کسل شدن ندارید؟ احساس اینکه در پایان روز، زمان و انرژیتان بهقدری هست که بتوانید کار دیگری را هم انجام دهید؟ احساس بیقراری و کلافه بودن چطور؟ از انجام تعداد زیادی پروژه بهصورت همزمان احساس خستگی و فرسودگی میکنید؟
گام سوم: اگر حس میکنید تعداد پروژههای فعالتان زیاد است، فهرست اول را نگاه کنید. ممکن است چند تا از آنها بهزودی به شکل طبیعی تمام شوند؟ اگر نه، میتوانید چند گزینه را به فهرست دوم منتقل کرده و موقتاً آنها را متوقف کنید؟ متوقف کردن کدامیک از پروژههایتان برای شما تبعات کمتری به همراه دارد (از نظر اقتصادی، لذت روانی، مسئولیتهای فردی و…)؟
گام چهارم: اگر حس میکنید به پروژههای فعال بیشتری احتیاج دارید و میخواهید به گزینههای بیشتری اولویت بدهید، فهرست دومتان را نگاه کنید. هر گزینه را از این فیلترها رد کنید:
- آیا انجام این کار، هیجانزدهتان میکند؟ اگر نه، آن را بهکلی از فهرست دوم حذف کنید؛ اگر بله، به فیلتر بعدی بروید.
- آیا اولویتدار کردن این پروژه و وارد کردن آن به فهرست اول، زندگیتان را بهشدت به هم میریزد؟ اگر نه، پس امتحانش کنید؛ اگر بله، به فیلتر بعدی بروید.
- آیا زندگی شما به کمی بههمریختگی و اتفاقات تازه نیاز دارد؟ اگر بله، این گزینه را به فهرست اول ببرید و شروعش کنید؛ اگر نه، اجازه بدهید فعلاً در فهرست دوم باقی بماند.
زمانیکه حس کردید به میزان کافی فهرست اول خود را متعادل کردهاید، تمرین به پایان میرسد. هر زمان احساس کردید علایقتان کمی تغییر کرده، به چیزهای جدیدی مشتاق شدهاید، پروژههای فعالتان به پایان رسیدهاند یا… ، فهرستهایتان را ویرایش کنید و این تمرین را دوباره انجام دهید.
اختصاص زمانی برای پرسهزنی
ممکن است یکی از پروژههای در صف انتظار باشد که بسیار وسوسهتان میکند. پروژهای که فعلاً زمانی برای اختصاص دادن به آن ندارید اما انجام ندادن آن هم باعث بیقراریتان میشود. پیشنهاد ما، اختصاص دادن فرصتی برای پرسهزنی است؛ پرسه زدن اطراف چیزی که برایتان جذاب است، بدون اینکه نیازی باشد که حتماً در آن بهرهوری داشته باشید.
با توجه به میزان پروژههای فعالتان، مدتزمانی را در روز تعیین کنید. در این بازه، میتوانید آزادانه به انجام کارهای موردعلاقهتان بپردازید بدون آنکه نیاز باشد که حتماً در آن پیشرفت کنید یا بهرهوری بالایی داشته باشید. میزان این زمان، نباید بهقدری زیاد باشد که استرس انجام ندادن پروژههای اولویتدار، آزارتان دهد. میزان پیشنهادی ما، ۴۰ دقیقه است.
بازهٔ پرسهزنی میتواند در هر بخشی از روز باشد اما بهتر است آن را بهعنوان یک جایزه قرار دهید و هروقت به میزان کافی پروژههای اولویتدارتان را پیش بردید، این بازه را به خود هدیه بدهید.
مهارت دوم: مدیریت زمان برای انجام پروژههای اولویتدار
در اختصاص دادن زمان به پروژههای فعالتان، ابتدا باید خود و بدنتان را بشناسید.
معمولاً زمانهایی از روز هست که انرژی جسمی و روانی شما در بالاترین حالت ممکن قرار دارد، خلاقیت بالایی دارید و میتوانید کارهایتان را سریعتر از حالت عادی پیش ببرید. این زمانها ممکن است پیش از طلوع آفتاب، بعد از انجام ورزش روزانه، عصر پس از برگشتن از محل کار یا نیمهشب و بعد از به خواب رفتن همه باشد؛ به خودتان بستگی دارد. ازطرفی زمانهایی وجود دارد که انگار مغزتان خاموش میشود، هر کاری میتواند کلافهتان کند و هیچچیز پیش نمیرود. بدن خود و زمانهای بالا و پایین شدن انرژیتان را بشناسید و کارهایتان را بر این اساس تنظیم کنید.
البته همیشه نمیتوانید این کار را انجام دهید و ممکن است در زمانهای اوج انرژیتان، درگیر مسئولیتهای کاری، تعهدهای خانوادگی و… باشید. الزامی وجود ندارد و نیازی نیست که درگیر وسواس فکری در این باره شوید؛ فقط سعی داشته باشید که در صورت امکان، از این زمانها استفاده کنید.
پس از اینکه کمی خودتان را شناختید، باید برای زمانتان برنامهریزی کنید. نحوهٔ مدیریت زمان و برنامهریزی روزانهٔ شما، به میزان انعطافپذیری زمانتان، تعداد پروژههای فعال شما و ماهیت آنها، سطح انرژیتان، مسئولیتهایی که به عهده دارید و… بستگی دارد. ممکن است ترجیح دهید مدتزمانی را فقط روی یک پروژهٔ اولویتدارتان کار کنید. اما اگر میخواهید زمانتان را به انجام پروژههای مختلف اختصاص دهید، روشهای زیر را بخوانید و یکی از آنها را به دلخواه انتخاب کنید یا تغییر دهید و ترکیب کنید.
برنامهٔ سیال
این نوع از برنامهریزی برای چندپتانسیلیهایی مناسب است که ضربالاجل ندارند و متعهد به انجام کارها تا زمان مشخصی نیستند، با برنامههای خشک و چارچوبدار مشکل دارند و دوست دارند در یک بازهٔ زمانی، فقط روی یک پروژه متمرکز باشند.
در این روش:
- لیست پروژههای فعال و کارهایی را که باید انجام دهید، نگاه کنید.
- کدام پروژه است که:
- الان حسوحال انجام دادنش را دارید.
- فوریت بیشتری نسبت به بقیه دارد.
- به هر دلیلی به توجه بیشتری نیازمند است (طولانیتر و پرجزئیاتتر از بقیه است، اهمیت بیشتری دارد و…)
- شروع به انجام آن پروژه کنید و فقط همان را پیش ببرید.
- تا زمانی انجام دادن آن را ادامه دهید که:
- نیرو و اشتیاقتان کمکم تحلیل رفته باشد.
- زمانتان به پایان رسیده باشد.
- پروژه تمام شده باشد.
- اگر یکی از حالتهای بالا پیش آمد:
- کمی استراحت کنید و سپس به انجام دادن همان پروژه ادامه دهید.
- کمی استراحت کنید و بهسراغ یک پروژهٔ اولویتدار دیگر بروید.
- بازهٔ پرسهزنی را شروع کنید.
- بهکلی از کار کردن دست بکشید.
برنامهٔ چیدهشده
زمانی که تعهد کاری دارید یا باید پروژههایی را تا تاریخی معین انجام دهید، برنامهٔ چیدهشده میتواند به شما این اطمینان را بدهد که کارها بهموقع تمام میشوند. در این نوع از زمانبندی، ساعات روزتان را تقسیم کرده و هریک را به یکی از پروژههایتان اختصاص میدهید. نحوهٔ تقسیم ساعات و ترتیب قرارگیری پروژهها، بستگی به ماهیت آنها و همچنین خواستهٔ خودتان دارد.
عملیات غرقگی
این راه، روشی مناسب برای ایجاد پیشرفتهای اساسی در انجام یک پروژه است. برای انجام یک عملیات غرقگی، باید یک مدتزمان مشخص را فقط به انجام یک پروژه اختصاص دهید؛ مثلاً یک ماه یا یک هفتهٔ کامل، یا هر چهار آخر هفتهٔ یک ماه و… .
مهارت سوم: مجاب کردن خودتان به انجام دادن کار
احتمالاً بارها این شرایط را تجربه کردهاید که برنامهریزی میکنید اما هنگام عمل کردن به آن، درگیر اهمالکاری، مقاومت و… میشوید. در این قسمت، چند ابزار در اختیارتان قرار میدهیم تا بتوانید واقعاً دست به کار شوید و پروژههایتان را شروع کنید:
قبل از شروع کار، خودتان را در حالت عاطفی مثبت قرار دهید
همیشه مشتاق و هیجانزده نبودن برای شروع کار، به این معنا نیست که باید آن پروژه را کنار بگذارید؛ شاید بتوانید با کمی تلاش، اشتیاق، انرژی و هیجان لازم را بازیابی کنید:
- مراقبه (Meditation): اگر قبلاً این کار را انجام ندادهاید، از ۵ دقیقه شروع کنید. روی بدنتان متمرکز شوید، روی نفسهایتان، انقباضهای جزئی عضلات، صدایی که میشنوید، بویی که حس میکنید و آنچه لمس میکنید و آنچه میبینید. جلوی افکارتان را نگیرید و با آنها نجنگید. اگر در حین مراقبه، فکری به ذهنتان رسید، بگذارید مانند تصویری رد شود و فقط نظارهگر باشید و با آن درگیر نشوید؛ درست مانند تماشاگرِ یک فیلم. سپس به تمرکز روی بدنتان و ادراکی که از محیط دارید، ادامه دهید. میتوانید از ابزارهای کمکی مراقبه مثل اپلیکیشنهای مخصوص یا پادکستهای مدیتیشن کمک بگیرید.
اپلیکیشنهای headspace، Calm – Meditate, Sleep, Relax، MyLife Meditation، Aura، Simple Habit، آرامشو و… و پادکستهای Tracks to relax، The OneMind، Ten Percent Happier، The Mindful Minute، I Should Be Meditating، The Daily Meditation، پادکست مدیتیشن فارسی دارما و… گزینههای مناسبی هستند. - تحرک: افزایش جریان خون و اکسیژنرسانی به مغز، از مزیتهای تحرک، ورزش و فعالیت فیزیکی است که به شما در تمرکز کردن کمک میکند. اینکه چقدر ورزش کنید و دقیقاً چه ورزشی کنید، به خودتان و زمانی که در اختیار دارید بستگی دارد؛ اما نهایتاً یک ورزش را انتخاب کرده و روزانه بخشی از برنامهتان را به آن اختصاص دهید.
- قدردانی: به ۱۰ چیزی فکر کنید که عمیقاً بابت داشتن آنها قدردان هستید؛ افرادی که در زندگیتان حضور دارند، خانهای که در آن زندگی میکنید، شغلی که دارید، تجاربی که تا امروز کسب کردهاید، نعمتهای کوچکی که روزمره با آنها سروکار دارید و… .
- تصویرسازی: روز ایدئالی را که با انجام دادن پروژههایتان یک قدم به آن نزدیک میشوید، تصور کنید؛ اینکه انجام این کارها، نهایتاً منجر به چه نتیجهای میشود و تجربهٔ آن نتیجه، میتواند چه تغییری در زندگیتان ایجاد کند و چه حسی به شما بدهد.
- آمادهسازی محیط: هر کاری که لازم است تا برای شروع به وجدتان بیاورد، انجام دهید؛ مرتب کردن اتاق کار، اضافه کردن چند گیاه زنده به آن، پخش موسیقی، روشن کردن شمع یا عود، تغییر دکوراسیون و… .
فقط به قدم بعدی فکر کنید
فکر کردن به مراحل طولانی و پیچیدهٔ یک پروژه، میتواند بهقدری استرس به شما وارد کند که ترجیح دهید اصلاً کارتان را شروع نکنید. برای جلوگیری از این اتفاق، فقط به قدم بعدی فکر کنید؛ به اینکه الان باید چه کاری انجام دهید، همین! و آن کار را انجام دهید.
از معجزهٔ زمانسنج (Timer) غافل نشوید!
به چند روش میتوانید از زمانسنج برای پیش بردن کارهایتان استفاده کنید:
- روش پامادورو (Pomodoro Technique): در این روش، به مدت ۲۵ دقیقه، یعنی یک پامادورو، روی یک پروژه متمرکز میشوید. سپس ۵ دقیقه استراحت میکنید. پس از تکمیل چهار پامادورو، یعنی ۱۰۰ دقیقه، میتوانید ۲۵ دقیقه استراحت کنید. با انجام این روش، احتمالاً پس از مدتی بهقدری متمرکز میشوید که میتوانید زمانسنج را کنار بگذارید.
- ۵ دقیقهٔ دیوانهوار: زمانسنج را روی ۵ دقیقه کوک کنید و دیوانهوار مشغول انجام کار شوید. شما مجازید که پس از اتمام ۵ دقیقه، از کار دست بکشید؛ البته احتمالاً این کار را نمیکنید چون در اکثر مواقع، فقط شروع کار سخت است.
- هرکدام که اول پیش آمد: تایمر را روی زمان دلخواهی تنظیم کنید و مشغول به کار شوید. شما زمانی حق دارید که از انجام کار دست بکشید که زمان تمام شود یا بخش مشخصی از فعالیتتان را تمام کنید؛ هرکدام که اول پیش آمد!
حالت فلو (Flow State) را غنیمت بشمارید
زمانیکه مشغول انجام یک فعالیت هستید و بهقدری غرق آن میشوید که زمان برایتان تند یا کند میگذرد، احساس لذت خیلی زیاد، تمرکز بالا، توانمندی و انرژی خلاقانهٔ عجیبی دارید، متوجه اتفاقات محیطی نمیشوید و… ، وارد حالت فلو شدهاید. در این حالت، شادترین و پربازدهترین دقایقتان را سپری میکنید. سعی کنید که هر زمان دچار این حالت شدید، به جزئیات توجه کنید: چه کاری انجام میدهید؟ چه کسانی در کنارتان حضور دارند؟ در کجا هستید؟ با چه ابزاری کار میکنید؟ و… . سعی در تکرار این جزئیات، احتمال وقوع حالت فلو را افزایش میدهد.
مراقب سه C خودتان باشید
اکثر فعالیتهای ما به سه دسته تقسیم میشوند:
- خلق کردن یا Creating، به معنای به وجود آوردن یک چیز جدید.
- ارتباط برقرار کردن یا Connecting، به معنای انجام دادن کاری برای دیگری.
- مصرف کردن یا Consuming، به معنای هر فعالیتی که شامل تحقیق یا یادگیری باشد.
هر سه دسته، فعالیتهای مهمی را شامل میشوند، اما اصل مهم این سه C را فراموش نکنید:
«شما میتوانید فعالیتهای ارتباط برقرار کردن و مصرف کردن را بهصورت همزمان انجام دهید، اما فعالیتهای خلق کردن، باید جداگانه انجام شوند و کاملاً بر آنها متمرکز باشید.»
مهارت چهارم: درک زمانِ درستِ رها کردن
تصور اشتباه عموم مردم این است که چندپتانسیلیها زمانی از کار دست میکشند که زیادی دشوار شود. اما حقیقت این است که این افراد، وقتی کاری را رها میکنند که خیلی آسان، تکراری، خستهکننده و ملالآور شده باشد و دیگر آنها را به چالش نکشد.
تمام شدن یک کار و نقطهٔ پایان آن، برای افراد دیگر، زمانی است که یک کاری به سرانجام بیرونی برسد؛ مثلاً دریافت مدرک. اما برای چندپتانسیلیها، نقطهٔ پایان کار، درونی است، وقتی که حس میکنند به چیزی که میخواستند رسیدهاند و دیگر این مسیر، جذابیتی برایشان ندارد.
نقطهٔ پایان درونی شما، تا حد زیادی به چراهایتان ربط دارد. اگر کسب مهارت، کمک به یک گروه خاص و ابراز خلاقانهٔ ذهنیات، چراهای شما باشند، وقتی در کاری به همهٔ اینها برسید، آن پروژه برای شما تمام میشود.
پس اگر علاقه و شوقتان به چیزی کمکم فروکش کرد، احتمالاً به معنای آن است که به چراهایتان رسیدهاید و اکنون زمان رها کردن است.
آیا واقعا به نقطهٔ پایان درونی رسیدهاید؟
ملالآور شدن یک کار میتواند نشانی از رسیدن به نقطهٔ پایان درونی باشد، اما عامل دیگری هم میتواند این احساس را در شما ایجاد کند: مقاومت.
مقاومت، نیرویی است برای جلوگیری از به هم ریختن اوضاع، فشار آوردن به خود و انجام ریسکهای خلاقانه.
مقاومت میتواند به شکل ترس، کارشکنیهای خودخواسته، اهمالکاری و به تعویق انداختن کارها، بیزاری از خود و… بروز پیدا کند.
تفاوت مقاومت و نقطهٔ پایان درونی
درواقع ممکن است شما هنوز به چراهایتان نرسیده باشید و هیجانی در عمق وجودتان برای ادامهٔ کار باقی مانده باشد، اما مقاومت باعث شود که حس کنید به پایان رسیدهاید و دیگر نمیخواهید به کارتان ادامه دهید.
زمانیکه به نقطهٔ پایان درونی خود میرسید:
- آگاهید که کارتان به پایان رسیده و آمادهٔ تغییر مسیر هستید.
- این آگاهی، آرامآرام بهسراغ شما میآید.
- سعی میکنید این آگاهی را نادیده بگیرید.
- کمی احساس ترس میکنید چون تغییر، اساساً کمی ترسناک است.
- هنوز به خود و تواناییهایتان اعتماد دارید و میدانید که کمبود اعتمادبهنفس، دلیل این احساس شما برای دست کشیدن از کار نیست.
- اشتیاق و هیجانتان برای ادامهٔ پروژه، بهکلی از دست رفته یا خیلی کمرنگ شده است و آنچه حس میکنید، فقط کسالت است.
اما وقتی مقاومت درونی دارید:
- بهسرعت پدیدار میشود و شدت زیادی دارد.
- نمیتوانید آن را نادیده بگیرید.
- دوست دارید همان لحظه همهچیز را بگذارید و بروید.
- به خودتان شک میکنید و ترس و اضطراب زیادی دارید.
- هنوز به ادامهٔ کارتان مشتاقید اما این هیجان، در پس مقاومت شما و کسالت ناشی از آن، پنهان شده است.
ابزار ویژه برای روزهای بدون پیشرفت
ممکن است با وجود تمام برنامهریزیها و استفاده از همهٔ روشهایی که معرفی شد، باز هم حس کنید که کارتان گره خورده و پیش نمیرود. در چنین شرایطی از ابزارهای زیر کمک بگیرید:
انتظارات خود را پایین بیاورید
یک فهرست بلندبالا و طولانی از وظایف پیچیده میتواند منجر به ایجاد ترس یا احساس ابهام در ذهن شما شود. برای جلوگیری از این اتفاق، هدفتان را صرفاً انجام بخش مهمی از یکی از پروژههای اولویتدارتان بگذارید.
حساب بردهای کوچکتان را نگه دارید
منفینگری و توجه به اتفاقات منفی و آسیبرسان، یکی از ترفندهای بشر برای بقا بوده است. این مکانیسم دفاعیِ تحولی، هنوز هم در ذهن ما باقی مانده و از آن استفاده میکنیم، درحالیکه دیگر چندان کارآمد نیست.
برای جلوگیری از این مشکل، یک دفتر کوچک تهیه کرده و بردهای کوچک خود را ثبت کنید.
سعی کنید که بیشتر روی اعمال خودتان تمرکز داشته باشید و موفقیتهایی را که خودتان کسب کردهاید یادداشت کنید، نه واکنشها و تشویقهای دیگران.
اگر در پایان روز احساس کردید که هیچ بردی نداشتهاید، با خودتان بگویید که: «اگر مجبور شوم سه برد کوچک برای امروز بنویسم، آنها چه چیزهایی هستند؟»
نوشتن بردهای کوچک، خصوصاً در زمانی که تازه شروع به انجام یک کار کردهاید و هنوز در آن مهارت چندانی ندارید، میتواند در افزایش اعتمادبهنفس شما برای ادامهٔ مسیرتان بسیار تاثیرگذار باشد.
یک یار حسابرس پیدا کنید
از یکی از دوستانتان بخواهید تا در این مسیر همراه شما باشد. بهتر است او نیز در حال کشف یک مسیر جدید در زندگی خود باشد تا بتوانید بهتر یکدیگر را یاری کنید. برای خودتان هدف تعیین کنید، همدیگر را در جریان پیشرفتهایتان بگذارید، بارش فکری کنید و چالشهایتان را با هم به اشتراک بگذارید. بهتر است اهدافی که تعیین میکنید، قابل اندازهگیری و مدیریت باشد تا راحتتر بتوانید پیشرفت خودتان را بررسی کنید.
احساسات خود را آزاد کنید
اگر در حال تجربهٔ میزان قابلتوجهی از خشم، ترس، ناراحتی، اضطراب، افسردگی یا همهٔ موارد با هم هستید، سعی کنید که خودتان را رها کنید. گریه کنید، فریاد بزنید، به بالشت خود مشت بزنید، کمک بگیرید یا هر کاری که میتواند به شما کمک کند تا احساساتتان را ابراز کنید. میتوانید از نوشتن کمک بگیرید؛ آزادانه بنویسید و خودتان را سانسور نکنید.
استراحت کنید
اگر هنوز هم نمیتوانید کارتان را پیش ببرید، بهتر است کمی استراحت کنید. میتوانید کمی زمان پرسهزنی به خودتان بدهید یا کلاً هیچ کاری نکنید؛ انتخاب خودتان است. اما کمی استراحت کردن و سپس شروع کردن پروژههای اولویتدار، بهتر از با خود کلنجار رفتن در کل روز و نهایتاً انجام ندادن هیچ کاری است.
فصل نه: ترس، اعتمادبهنفس و مواجه شدن با افرادی که متوجه نمیشوند
در ابتدای کتاب، به توضیح این موضوع پرداختیم که چندپتانسیلیها با سه چالش اصلی مواجه هستند: کار، بهرهوری و عزت نفس. در فصلهای قبل، به دو چالش اول رسیدگی کردیم و اکنون نوبت چالش سوم است؛ یعنی عزت نفس.
موانع زیادی سر راه چندپتانسیلیها وجود دارد که نمیگذارد به شکوفایی برسند؛ مثلاً اکثر سازوکارهای آموزشی، منابع حرفهای و… مختص تکپتانسیلیها طراحی شدهاند و حتی سیستم آموزشی، چندپتانسیلیها را پس میزند. اما یکی از اصلیترین و آزاردهندهترین موانع، شک کردن به خود و کمبود عزت و اعتمادبهنفس است؛ زمانی که منتقدهای بیرونی و درونی آنقدر به شما فشار میآورند که خودتان هم به حرفهای آزاردهندهشان باور پیدا میکنید. در زیر، به چند موضوع اصلی که این صداهای درونی و بیرونی به شما القا میکنند اشاره کردهایم:
احساس شرم و گناه
چندپتانسیلیها در هر مسیری که شروع میکنند، بالأخره به نقطهٔ پایان درونیشان میرسند؛ جایی که حس میکنند به آن چیزی که برایش آمده بودند، رسیدهاند. این نقطه، محل رها کردن و تغییر مسیر است، اما احتمال دارد که احساس شرم و گناه اجازه ندهد که بهراحتی مسیرتان را تغییر دهید. زمان، انرژی، هزینه و همهٔ آنچه در طی این مسیر صرف کردهاید، هویتی که در گروی آن برای خودتان ساختهاید، اشتیاقی که در این مسیر تجربه کردهاید، همهوهمه باعث تجربهٔ حجمی از شرم و گناه میشوند. اما چگونه میتوان با این احساس مواجه شد؟
عادیسازی این تغییر مسیر: شما چندپتانسیلی هستید؛ بنابراین این تغییر مسیرها با عقل جور در میآیند.
اگر مسیرتان به پایان رسیده است، باید آن را تغییر دهید. عبور کردن و تغییر، راهورسم چندپتانسیلیهاست. ماندن در یک مسیر تمامشده، مانند ماندن در رابطهای است که دیگر فرد مقابلتان را دوست ندارید اما از ترس آسیب زدن به آن، بهاجبار در رابطه میمانید؛ درحالیکه در این ماجرا، تنها کسی که آسیب میبیند خودتان هستید.
امیدوار بودن به آینده: هیجان و لذتهای زیادی در راه است
رها کردن یک مسیر تمامشده، به شما آزادی لازم برای شروع یک مسیر جدید را میدهد؛ آدمهای جدید، مهارتهای تازه، تجارب هیجانانگیز جدید. پس برای شروع یک ماجراجویی دیگر، باید بتوانید با قبلی خداحافظی کنید.
جدا کردن این تغییر از هویتتان: شما، شغلتان نیستید
درک این حقیقت، به شما کمک میکند که راحتتر مسیرتان را تغییر دهید.
واقعبینی: انتظاراتتان را منطقی کنید
ممکن است با خودتان فکر کنید که مسیر قبلی، یک شکست بود و مسیر جدید، خود آن چیزیست که به دنبالش بودید. اما نگاه درست این است که بگویید مسیر قبل، یک تجربه بود و مسیر بعدی هم یک تجربه خواهد بود.
ناراحتی از بارهاوبارها تازهکار بودن
چندپتانسیلیها، بارهاوبارها راهشان را تغییر میدهند و یک حرفهٔ جدید را شروع میکنند؛ بنابراین تازهکار بودن را بسیار تجربه میکنند؛ زمانیکه آرزو میکنند کاش میشد چند ماهی به جلو بپرند و از مرحلهٔ تازهکاری عبور کنند. اما چگونه باید با این چالش روبهرو شویم؟
متوسط بودن، اولین گام ضروری است
برای خوب بودن در کاری، اول باید از مرحلهٔ متوسط بودن بگذرید. پس بهجای تسلیم شدن، بهتر است کمی به خودتان زمان بدهید.
بردهای کوچکتان را فراموش نکنید
ثبت کوچکترین بردها و موفقیتها، به شما انگیزهای برای ادامهٔ مسیر میدهد. پس دفتر ثبت بردهای کوچک را دم دستتان بگذارید.
خودتان را کلافه نکنید
کار جدید را در بازههای زمانی کوتاه، ولی بهطور مداوم انجام دهید؛ مثلا به جای اینکه یک روز کامل روی آن وقت بگذارید و ناامید و آشفته از آن دست بکشید، هر روز به مدت یک ساعت به آن زمان اختصاص دهید.
با خود مهربان باشید
برای پیشرفتها و قدمهای کوچک روبهجلو به خودتان پاداش دهید.
ترس از بهترین نبودن
ممکن است در هنگام شروع یک مسیر به این موضوع فکر کنید که پیش از شما، هزاران نفر وارد این حوزه شده و به تخصص رسیدهاند؛ افرادی که از کودکی شیفتهٔ این زمینه بوده، در جوانی وارد آن شده و اکنون دهها سال سابقهٔ کار در آن حوزه را دارند و شما در میان آنها جایی ندارید. چطور باید با این ندای درونی برخورد کرد؟
کارآمد بودن، مهمتر از بهتر بودن است
آیا مخاطبان و مدیر شما از کارتان راضی هستند؟ پس یعنی کارتان را درست انجام دادهاید. زمانیکه محصول خوبی را تولید میکنید، خدمات خوبی را ارائه میدهید و پروژه را با موفقیت به اتمام میرسانید، برای کسی اهمیت ندارد که شما باسابقه هستید یا نه. اگرچه ممکن است سابقهٔ کاری در شروع به شما کمک کند و بتوانید راحتتر اعتماد کارفرما را جلب کنید؛ اما ارائهٔ نمونهکار و درخواست برای یک بازهٔ کوتاه کار آزمایشی، میتواند این مشکل را نیز حل کند.
بهترین بودن، در واقعیت ناممکن است
با هر میزان از مهارت، موفقیت و شهرت که باشید، باز هم فردی موفقتر، مشهورتر و ماهرتر از شما وجود دارد؛ بنابراین بهتر است بهجای بهترین بودن، روی کارآمد و سودمند بودن تمرکز کنید.
ممکن است مشکل شما برندینگ باشد
مهارت برندینگ شخصی (personal branding) به معنای بازاریابی برای خودتان است؛ اینکه چقدر خوب میتوانید مهارتها و تواناییهایتان را به مشکلات و نیازهای مخاطبتان گره بزنید. برای تحتتأثیر قرار دادن کارفرمای جدید خود، میتوانید روی مهارتهای قابل انتقالتان تمرکز کنید؛ مهارتهایی که از شغل قبلی کسب کردهاید و در این شغل هم به دردتان میخورند یا حتی نقطهٔ قوت شما حساب میشوند.
سندرم وانمودکنندگی (Imposter Syndrome)
در این سندرم، شما باوری عمیق دارید مبنی بر اینکه نباید اینجا باشید، شایستگی حضور در این مقام را ندارید، شیاد هستید و روزی همه متوجه حقیقت میشوند. این باور، با کسب موفقیتها، عمیقتر و آزاردهندهتر میشود. چگونه باید با این سندرم مبارزه کنیم؟
اگر واقعا یک شیاد بودید، به این سندرم مبتلا نمیشدید
شیادان نسبت به فریب دادن دیگران مصمم هستند و از این کار سود میکنند؛ پس اگر هرازگاهی به خودتان شک میکنید، یعنی راه درستی را رفتهاید و جزو دستهٔ شیادان به شمار نمیروید.
روی کارتان تمرکز کنید
این سندرم معمولاً زمانی پدیدار میشود که روی قضاوت دیگران دربارهٔ خودمان تمرکز میکنیم؛ پس بهتر است برای رهایی از آن، دوباره به کارمان برگردیم.
همه گاهی چنین احساسی دارند
آنچه در ذهنتان میگذرد را با ظاهر دیگران مقایسه نکنید. ممکن است اینطور به نظر نرسد اما اغلب افراد، گاهی چنین احساساتی را تجربه میکنند؛ پس شما در این تجربهٔ آزاردهنده تنها نیستید و این، اتفاقی رایج است.
مواجهه با منتقدهای بیرونی
زمانیکه مسیر جدیدتان را با والدین، دوستان، شریک عاطفی و… خود به اشتراک میگذارید، ممکن است با تعجب نگاهتان کرده و سپس ملامتتان کنند که «چرا شغلی بیربط با رشتهٔ تحصیلیات را شروع کردی؟»، «چرا مدام شغلت را تغییر میدهی؟»، «چرا به یک کار متعهد نمیمانی؟»، «فکر میکردم بالأخره این شغل، شغل ایدئالی هست که قرار است مدتها در آن مشغول باشی» و… . چطور باید با این صداهای منتقد مواجه شد؟
منتقد کیست؟
اگر منتقد شما کسی است که در زندگیتان نقش مهمی دارد، به شما انرژی مثبت میدهد، تأثیرگذار است و عضوی نزدیک به شما به شمار میرود، پس ارزش آن را دارد که داستان خود را برای او توضیح دهید و توجیهش کنید. در غیراینصورت، بهتر است بیتوجه از کنار او بگذرید و انرژیتان را صرف توضیح دادن به او نکنید.
بگویید که چندپتانسیلی هستید
خودتان برای او توضیح بدهید یا منبعی را به او معرفی کنید که این موضوع را بهدرستی توضیح داده است. این کتاب، یا سایت puttylike.com نمونهای از این منابع است.
اعتمادبهنفس خود را حفظ کنید
اگر با اعتمادبهنفس رفتار کنید و بهجای عذرخواهی کردن یا دلیل آوردن برای کارهایتان، مصمم و با اشتیاق از پروژههایتان بگویید، باعث میشود که دیگران با احتمال کمتری قضاوتتان کنند یا کارتان را زیر سؤال ببرند.
به منتقدان خود فرصت متقاعد شدن بدهید
ممکن است با تمام توضیحاتتان، عزیزان شما قانع نشوند که این مسیر، مسیر مناسبی برای شماست؛ پس اجازه دهید زمان این را به آنها ثبات کند. پس از مدتی که شاد بودن و رضایت شما، ثبات مالی مناسب و خودکفاییتان را ببینند، خودشان قانع میشوند.
شکاکها را از دایرهٔ دوستی خود حذف کنید
دوستان شما روی باورهایتان نسبت به خود و دنیای اطرافتان، ارزشها و اهدافتان، انگیزهها و شوقتان تأثیر میگذارند؛ بنابراین مهم است که آدمهای شکاک، منفینگر، متحجر و… را از دایرهٔ تعاملات خود حذف کنید و از پیدا کردن دوستهای جدید نترسید.
یک انجمن حامی پیدا کنید
چندپتانسیلیهای دیگر را پیدا کنید. سایت puttylike.com فرصت خوبی برای انجام این کار است.
چگونه به سؤال مخوف «خب، چهکارهای؟» پاسخ بدهیم
در پاسخ به این سؤال، چندپتانسیلیها با چالش مواجه میشوند و نمیدانند چه بگویند؛ شغلی که درامد بیشتری از آن دارند؟ کاری که در آن بیشتر احساس معنا و تنوع میکنند؟ هر دو را؟ چگونه توضیح بدهند که چرا و چگونه به انجام چند کار مشغول هستند؟ و… .
جوابتان را با پرسشگر تنظیم کنید
بسته به اینکه چقدر با فرد مقابلتان احساس راحتی میکنید و چقدر میخواهید وارد جزئیات بشوید، جوابتان را تنظیم کنید. میتوانید در چند جملهٔ کوتاه با بخشی از کارهایتان خودتان را معرفی کنید که فهم آن آسانتر است، یا میتوانید پاسخی بدهید که به گفتوگو و معرفی تمام کارهایتان منجر شود.
از یک عنوان جامع استفاده کنید
اگر میتوانید، برخی از کارهایتان را زیرمجموعهٔ یک عنوان مغرفی کنید؛ مثلاً اگر هم عکاس هستید، هم نقاش و هم تصویرگر، خودتان را یک هنرمند معرفی کنید. میتوانید از قبل به این فکر کنید که میخواهید با کدام شغلها خودتان را معرفی کنید.
از طریق مخاطب کارها یا نتیجهٔ کارتان خود را معرفی کنید
کارتان به چه جامعهای کمک میکند؟ چه اتفاقی را ممکن میکند؟ چه فرایندی را پیش میبرد؟ میتوانید از طریق نتیجهٔ کارتان، شغل و حرفهٔ خود را توضیح دهید.
فیلتر کنید
از طریق واکنش افراد به توضیحاتتان مبنی بر چندپتانسیلی بودن، میتوانید افراد مناسب برای تعامل را انتخاب کرده و باقی را حذف یا کمرنگ کنید.
فصل ده: جمعبندی
گرچه ممکن است چندپتانسیلی بودن عجیب باشد، اما این عجیب بودن را قایم نکنید، بلکه آن را به نمایش بگذارید؛ از ویژگیهای منحصربهفردتان استفاده کنید تا هویتی مستقل و جذاب برای خود بسازید.
شما به همرنگ شدن با جماعت احتیاجی ندارید، بلکه باید همیشه خلاقیت و شوق درونتان را زنده نگه دارید. باید کشف کنید که چگونه میتوانید پول، معنا و تنوع لازم را در زندگیتان تأمین کنید و یک مسیر چندبعدی و هیجانانگیز را پیش ببرید.
اگرچه در طی این کتاب مدام تشویقتان کردیم که خلاقیت را حفظ و زندگی منحصربهفرد خودتان را طراحی کنید، اما برای یاد گرفتن به مثالها، برای پیدا کردن یک نقطهٔ شروع به ساختارها و برای داشتن حس امنیت به توضیحاتی احتیاج دارید که منابعی مانند این کتاب میتوانند آنها را در اختیارتان بگذارند.
ازطرفی، نیاز به تعادل را فراموش نکنید، تعادل بین اشتیاقتان به پیشرفت و کنجکاوی پایانناپذیرتان.
نیازی نیست خودتان را به کسی توضیح بدهید. تجربه کنید. تغییر کنید. برگردید و از اول شروع کنید. خراب کنید و از نو بسازید. به مرور زمان، تواناییهای شما به بقیه اثبات خواهد شد.
هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.