اختلال شخصیت مرزی و تنفر فرزند از پدر و مادر
اختلال شخصیت مرزی یا همان Borderline Personality Disorder (BPD) یکی از اختلالات روانی است که تأثیر گستردهای بر زندگی فرد دارد. این اختلال با تغییرات شدید و ناگهانی در رفتار، افکار و احساسات همراه است. افراد مبتلا به این اختلال عموماً دچار مشکلات برای حفظ روابط موثر با دیگران هستند و اغلب به ندرت دوست دارند به دیگران اعتماد کنند.
یکی از مشکلاتی که برخی از افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی با آن مواجه هستند، تنفر و احساس ناراحتی شدید از پدر و مادر آنها است. این احساسات ناشی از تجربههای منفی و سابقههای دردناکی است که در رابطه با پدر و مادر آنها داشتهاند.
علل تنفر از پدر و مادر در افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی
تنفر از پدر و مادر در افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی معمولاً برای دو دلیل اساسی رخ میدهد:
۱- تجربههای تلخ در زمان کودکی: افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی ممکن است در کودکی با تجربههای دردناکی در رابطه با پدر و مادر آنها مواجه شوند. مثلاً، پدر و مادر ممکن است به طور فیزیکی یا عاطفی به آنها آسیب بزنند، نادیده گرفتن نیازهای او، یا خلاف دلخواه او عمل کنند. این تجربهها میتواند باعث ایجاد احساسات ناراحتی و ناامنی در رابطه با پدر و مادر شود.
۲- نوعی از انتقامگیری: برخی از افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی به دلیل تجربههای منفی در گذشته، احساس تنفر و نفرت نسبت به پدر و مادرشان دارند. این احساسات ممکن است نوعی از انتقامگیری باشد که برای کمک به خود و درک بهتر از مشکلات خود استفاده میشود.
تأثیر تنفر از پدر و مادر در افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی
تنفر از پدر و مادر در افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی میتواند به شکلهای زیر تأثیر بگذارد:
۱- محدودیت در توانایی ایجاد روابط صحیح با دیگران: این احساسات ممکن است باعث شود که افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی دچار مشکلات در ایجاد و حفظ روابط موثر با دیگران شوند.
۲- افزایش احساسات اضطراب و ناراحتی: تنفر از پدر و مادر ممکن است باعث ایجاد احساسات ناراحتی و اضطراب در افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی شود.
۳- رفتارهای خشونتآمیز: تنفر از پدر و مادر ممکن است باعث شود که افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی رفتارهای خشونتآمیز و نامناسبی نسبت به دیگران داشته باشند.
۴- تأثیرات منفی بر تصمیمگیری: تنفر از پدر و مادر ممکن است باعث شود که افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی تصمیمگیریهای نادرستی در زندگی خود بگیرند.
نتیجهگیری
تنفر از پدر و مادر در افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی ممکن است باعث ایجاد مشکلاتی در زندگی آنها شود. برای کمک به افراد مبتلا به این اختلال، مهم است که به آنها فرصتی برای بیان احساساتشان و درک بهتر از تجربههای گذشتهشان داده شود. همچنین، مشاوره و درمان نیز میتواند به آنها در کاهش این احساسات کمک کند.
یک اختلال روانشناسی که باعث تنفر فرزند از پدر و مادر بیرحم و بیعاطفه میشود!
افرادی که گرفتار نوعی رابطه عاطفی معیوب با مادرشان بودهاند که به همراه سوءاستفاده / بدرفتاری بوده و شکنجه روحی شدهاند، عباراتی از این دست را بارها در دفتر من بر زبان آوردهاند: «آرزو میکردم مادرم سالها قبل میمرد… بر زبان آوردن چنین چیزی هولناک است؟ یا من انسان وحشتناکی هستم؟» با این افراد طوری رفتار شده که حتی برای مقابله با بدرفتاری و سوءاستفاده، دچار احساس گناه و عذاب وجدان میشوند. احساسی نفرتی که در وجود فرد آسیبدیده شکل میگیرد به خاطر سالها سوءاستفاده و ضایع کردن حق او توسط پدری و مادر مبتلا به نوعی اختلال روانی است. در مقابل پدر و مادر، فرزند خود را به خاطر داشتن چنین احساساتی متهم به ناسپاس بودن و نمکبهحرام بودن میکنند. از آنجایی که آموزههای کتب مقدس دینی بر احترام والدین تاکید فراوانی میکند، بر زبان آوردن چنین احساساتی سبب شکلگیری احساس شرم و گناه در افرادی میشود که سالها و گاها یک عمر توسط والدین گرفتار شکنجه روحی میشوند. وقتی عباراتی از این دست را میشنوم، موارد زیر را در نظر میگیرم:
- این شخص ممکن است فرزند پدر و مادری باشد که به اختلال شخصیت مرزی مبتلا است. احساس فقدان دلبستگی و عشق به والدین از ویژگیهای بارز چنین فردی است که در عین حال خود را به خاطر داشتن چنین احساساتی، سرزنش کند.
- افرادی که نگرانند که مبادا چیزهای وحشتناکی را بر زبان بیاورند یا حس کنند آدم هولناکی باشند، به ندرت جزو افراد ناجور هستند. شخصی که واقعا انسان وحشتناکی باشد، عموما از اینکه اینگونه مورد قضاوت دیگران قرار بگیرد، ابایی ندارد. به علاوه چنین افراد واقعا ناجور (سایکوپس / روانآزار) در حالت کلی دنبال دریافت خدمات سلامت روان، به جز مصرف دارو که اغلب در آن زیادهروی میکنند، نیستند.
- شخصی که چنین جملاتی را بیان میکند، مسلما آنقدر از نظر احساسی مورد سوءاستفاده عاطفی قرار گرفته که جان به لب شده و به چنین عواطفی پناه میبرد و متعاقبا خود را برای داشتن چنین احساساتی مقصر میداند.
یکی از ویژگیهای بارز روابط بین والدین مبتلا به شخصیت مرزی و فرزند این است که کودک فاقد احساس عشق نسبت به پدر و مادر است و به این دلیل احساس گناه و شرمساری میکند. از آنجا که این اختلال در زنان شایعتر است، ما در این مقاله بر روی پیوند مادر و فرزند تمرکز خواهیم کرد.
ارتباط سمی پدر و مادر مبتلا به اختلال شخصیت مرزی با فرزند
لازمه این که یک نفر نسبت به مادر خود احساس نفرت داشته باشد، این است که بر برنامهریزی ذاتی انسان برای عشق نسبت به پدر و مادرش غلبه کند. برای غلبه بر این گرایش طبیعی کودک، عموما وجود یک الگوی رفتاری مداوم از نوع بیتوجهی و یا سوءاستفاده از او ضروری است. اما احساس تنفر منحصر به روابط والدین مبتلا به اختلال شخصیت مرزی و کودک نیست.
فرزندان افراد معتاد به الکل یا کودکآزارها نیز اغلب از پدر و مادر خوب تنفر دارند، اما تفاوتشان این است که دیگر احساس شرم و گناه ندارند. کودکان افراد خودشیفته نیز اکثرا نسبت به والدین خود احساس بیمیلی و انزجار دارند، اما باز هم احساس گناهی در این میان نیست، چرا که والدین مبتلا به خودشیفتگی دلبستگی خاصی نسبت به کودک خود ندارند و عملا بیتفاوتند، چرا که بیش از حد مشغول خود هستند.
پدر و مادر مبتلا به اختلال شخصیت مرزی، طوری وانمود میکنند که گویی پدر و مادری خوب هستند که گرفتار فرزندی ناسپاس شدهاند. این احساسات شرم و گناه تنها مختص فرزندانی است که از والد مبتلا به شخصیت مرزی، تنفر دارند.
تعامل (بده بستان عاطفی) زیر را از نظر بگذرانید:
کودک: «مامان، حالم خوب نیست. گلو درد دارم.»
مادر: «بگیر این لیوان چای عسل را بخور!»
کودک: «من چای عسل دوست ندارم، معدهام را ناراحت میکند.»
مادر: «حرامزاده ناسپاسی هستی!»
در نگاه اول چنین به نظر میرسد که کودک از مادر خود درخواست کمک یا مراقبت میکند و مادر برای برآوردن آن تلاش میکند. تا اینجا همه چیز خوب است. مشکل از آنجایی شروع میشود که اگر کودک پیشنهاد مادر را حتی با دلیل منطقی رد کند، کودک مریض به خاطر نپذیرفتن توصیهای که حتی برایش کارآمد هم نیست، به بچه بد مبدل میشود. بنابراین کودک یا باید چای عسل را بخورد و معده درد را هم به بیماری خود اضافه کند، یا به دلیل عدم پذیرش کمک مادر، متهم به این شود که کودک بدی است، حتی اگر کمک مادر موثر نباشد.
چرا پدر و مادر مبتلا به اختلال شخصیت مرزی فرزند خود را دوست ندارند؟
مشکل این است که دلیل واقعی کمک ارائه شده از سوی مادر نوعدوستی او نیست، بلکه بیشتر برای تقویت تصویر دلخواه مادر از خود به عنوان مامان خوب است.
هنگامی که کمک او پذیرفته نمیشود، مادر عصبانی میشود و به کودک بیمار حمله میکند. کودک نه فقط از بیمار بودن، بلکه به خاطر اینکه کودک بدی بوده و متعاقبا احساس شرم و گناه دارد، دچار رنج و عذاب میشود.
این طرز رفتار باعث میشود تا کودک از هر گونه درخواستی از والدین منصرف شود، چرا که کمک آنها باعث بدتر شدن حال فرزند میشود. چه تعاملی میتواند نشانگر یک حمایت و مراقبت واقعی باشد؟
کودک: «مامان، حالم خوب نیست. گلو درد دارم.»
مادر: «بگیر این لیوان چای عسل را بخور»
کودک: «من چای عسل دوست ندارم، معدهام را ناراحت میکند.»
مادر: «سوپ چطور؟»
کودک: «ممنون، مامان.»
مادر: «ای کاش کمک بیشتری از دستم برمیآمد.»
کودک: «دست شما مرسی»
القای حس گناه و بدهکار بودن فرزند توسط والدین مبتلا به اختلال شخصیت مرزی
عدم مراقبت از کودک تنها مشکل در رابطه والدین مرزی و فرزند نیست. والدین مرزی فاقد بینش صحیح بوده و معتقدند که پدر و مادر خوبی برای کودک ناسپاس خود هستند و به هر طریق ممکن سعی میکنند تا این موضوع را اثبات کنند. این معضل در تار و پود تمام گفتگوهای میان کودک و والد خود را نشان میدهد و ممکن است در حین دعوا نیز تشدید شود. این مکالمه بین مادر و فرزند را در جشن تولد ۵۰ سالگی دختر در نظر بگیرید:
مادر: «برای جشن تولدت بلیت تئاتر خریدهام. میتوانیم شام بخوریم و دوتایی برویم تئاتر تماشا کنیم.»
دختر: «مامان، من برای اینکه جشن تولد را کنار شوهر و فرزندانم باشم، از قبل برنامهریزی کردهام. ما برنامههای دیگری برای بیرون رفتن داریم.»
مادر: «نمیشود وقت دیگر بیرون بروید؟»
دختر: «ما برنامههایمان را چیدهایم.»
مادر: «تو قدرنشناس هستی. با کس دیگری به تئاتر میروم!»
این گفتگو باعث میشود که فرزند به خاطر گرفتن جشن تولدی که از قبل با خانواده خود هماهنگ کرده است، دچار احساس گناه شود. توجه کنید که مادر به نحوی تعارض ایجاد میکند تا به فرزند اثبات کند که نمکنشناس است، در حالیکه هیچ مسئولیتی در قبال اینکه بخواهد از قبل با دخترش چک کند و ببیند که آیا برنامه دیگری برای آن روز داشته یا خیر، در خود حس نمیکند. همچنین مادر در خرید بلیت نیز نظر دخترش را در نظر نمیگیرد که ممکن است او بخواهد شوهر و فرزندانش را هم با خود بیاورد. باز هم ظاهر امر نشاندهنده ژست عشق و سخاوتمندی مادرانه است و در نهان، آزمونی برای سنجش وفاداری فرزند است که مشخصا با شکست مواجه میشود و باعث میشود دختر نسبت به مادر احساس بدهکار بودن داشته باشد. مادر مبتلا به شخصیت مرزی از نظر خودش هرگز اشتباه نمیکند و به ندرت عذرخواهی میکند.
مسئولیتناپذیری والدین و سختگیری بیجا بر کودک
مکالمه زیر را در نظر بگیرید:
مادر: «من فکر میکنم رئیسجمهور فعلی، مملکت را خیلی خوب اداره میکند!»
فرزند: «با توجه به نرخ بیکاری و وضعیت اقتصاد، خیلی از عملکرد او راضی نیستم»
مادر: «تو یک نر متعصب هستی!»
این مکالمهای عادی در روابط فرزند و والد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی است. در اینجا مادر به سرعت عصبانی میشود زیرا فرزندش با او موافق نیست. یک مسئله سیاسی که اصولا نباید محل اختلاف خانوادگی باشد و با این حال تعارض توسط والدین شروع میشود. مسئلهای که نیازمند موافقت یک طرفه فرزند با والد است. بار دیگر مادر طوری با فرزند رفتار میشود که احساس بدی نسبت به خودش پیدا کند.
گفتگوی زیر موضوع را آشکارتر میکند:
فرزند: «من امروز شام نمیخورم، حالم خوش نیست.»
مادر: «حالت خوش نیست؟ حال من خوش نیست که هنوز هم به خاطر سزارینی که تو به دنیا بیایی، در عذابم!»
رابطه سمی پدر و مادر مبتلا به اختلال شخصیت مرزی و فرزند بزرگسال
با گذشت زمان، این الگوی رفتاری سمی (آسیبزا) تعامل باعث میشود تا کودک در طول زمان هر چه بیشتر نسبت به مادر خود گارد تدافعی بگیرد. فرزند دیگر خواستار کمک و حمایت مادر نخواهند بود، چرا که رفتار مادرش نه تنها کمککننده نیست، که تلاشش برای پاسخ به درخواست فرزندش، بیشتر آسیبزا و آزاردهنده است. اصولا هر فرد عادی در طول زمان و بیشازپیش از چنین سبک ارتباط ناراحتکننده و مداومی، اجتناب میکند. در مقابل، پدر و مادر مبتلا به اختلال شخصیت مرزی، به دلیل فقدان هر گونه بصیرت، به گونهای رفتار میکنند که گویا عاشق فرزندشان هستند و چون فرزندشان خواستار مشورت و همراهی آنها نیست، احساس آزردهخاطر بودن و خشم را نشان میدهند و به فرزند منتقل میکنند.
اگر چه کودک فراتر از حیطه وظیفه خود عمل میکنند، اما باز هم قادر به رضایت پدر و مادر و برآوردن خواستههای آنها نیست و به همین دلیل در طول زمان از آنها متنفر میشود. این احساس بیزاری با گذشت زمان و با بزرگ شدن کودک بیشتر و شدیدتر میشود. اگر فرد به ۵۰ یا ۶۰ سالگی برسد و هنوز والدینش در قید حیات باشند، در نهایت و بعد از یک عمر دنبال راهکارهایی برای رهایی از چرخه رفتار سوءاستفاده عاطفی خواهد بود.
روند التیام روحی فرد آسیب دیده
درمانی موفقیتآمیز است که کودک (که اغلب به بلوغ رسیده) با درک و پی بردن به الگوی رفتاری بهرهبردارانه و بیتوجهی صورت گرفته از سوی والدین که سعی داشتند با برچسب مراقبت آن را توجیه کنند، متوجه شود که چرا چنین واکنشها و خشمی را تجربه میکرده است.
شاید دشوارترین مسئله برای فرد آسیبدیده، پذیرش این موضوع باشد که مادر فرد واقعا فاقد بینش است و هرگز قادر به درک دلیل اجتناب کودک از خود و تعیین مرزبندی در رفتارهایش نخواهد بود. در برخی موارد مقابلهبهمثل کردن و تعیین حد و مرز برای تعامل با والد مرزی میتواند کارگشا باشد، اما فرد همیشه باید منتظر حواله شدن برچسب «ناسپاس بودن» از سوی مادر و نیز فعال شدن دوباره احساس خشم و گناه باشد. حتی ممکن است یک کودک بالغ برای محافظت از خود تصمیم بگیرد تا به خواستههای مادرش به عنوان تنها فردی که در خانواده قربانی است، تن بدهد، در حالی که در اغلب موارد مادر قربانی نیست و برعکس این موضوع صحت دارد. و گاهی اوقات، قطع ارتباط کامل تنها انتخاب است. افراد مبتلا به اختلال مرزی هیچ تعادل و میانهروی در رفتار خود ندارند و برای آنها مواضع دیگران شبیه همهیاهیچ است.
از آنجایی که این بچهها از نظر عاطفی و به شکل مداوم مورد بهرهکشی قرار گرفتهاند و به آنها چنین تلقین شده که گویی به خوبی از آنها مراقب شده است، آرزوی مرگ پدر و مادر یا رهایی از چنین ارتباط سمی با آنها را دارند.
اگر چه عبور از سد چنین آسیبهای روحی بنیادینی دشوار است، اما ارزش تلاش را دارد. با استفاده از کمک روانشناسان مجرب و صرف مدتزمان مناسب، کودکی که تحت تربیت یک مادر مبتلا به اختلال شخصیت مرزی به بلوغ رسیده است، گاها میتواند بپذیرد که چه بر سرشان گذشته است و حتی در برخی موارد مادر خود را ببخشد؛ اما هرگز فراموش نخواهد کرد.
فرزندان بالغ والدین مرزی با این توهم روبرو میشوند که دوست داشته شدهاند، در حالی که عشق واقعی دریافت نکردهاند. به نظر شما رابطهای مخربتر از این حالت وجود دارد؟
هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.