جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

راز های روانشناسی تاریک (متن کامل کتاب روانشناسی سیاه)

به نام خالق هستی

رازهای روانشناسی تاریک

 

مولف:

ویلیام کوپر

 

 

فهرست مطالب

مقدمه مترجم

پیشگفتار

فصل اول: رازهای روانشناسی تاریک

آشنایی با راز های روانشناسی تاریک

تفاوت ترغیب تاریک و دستکاری عاطفی پنهان

چه کسانی از روانشناسی تاریک برای تأثیرگذاری مردم استفاده  می کنند؟

پیشینه ی ترغیب

اثرات روانشناسی تاریک

فصل دوم: تکنیک های رایج در روانشناسی تاریک

ترغیب

دستکاری روانی

تفاوت ترغیب و دستکاری

روش های دستکاری احساسی

بُرد – بُرد

فصل سوم: مثلث روانشناسی تاریک

ماکیاولیسم چیست؟

جامعه ستیزی چیست؟

خودشیفتگی چیست؟

اقدامات افراد ماکیاولی

اقدامات افراد جامعه ستیز

اقدامات افراد خودشیفته

سادیسم

فصل چهارم: انواع مختلف روانشناسی تاریک و روش های دستکاری ذهنی

طغیان عاطفی

انکار عشق

تقویت اجباری

القای خستگی

تأثیر زیرآستانه ای

محدودیت انتخابی

روانشناسی معکوس

بازی های ذهنی

انکار واقعیت

فصل پنجم: ۵ روش پیشرفته ی ترغیب در روانشناسی تاریک

فریب بلند مدت

عملکرد تدریجی

پنهان کردن هدف حقیقی

سؤالات القایی

قانون انتقال حالت

فصل ششم: راز برنامه نویسی عصبی زبانی

برنامه نویسی عصبی زبانی (NLP) چیست؟

کاربرد NLP چیست؟

مدلسازی NLP

تاریخچه مختصر NLP

سه اصل اساسی NLP

ارتباط کلامی

ارتباط فراکلامی

ارتباط غیرکلامی

آلبرت محرابیانNLP تفاهمی

جادوی تفاهم

افزایش NLP تفاهمی (ترکیبات جادوی تفاهم)

تقلید و تطبیق

فیلترهای زبان

تکنیک های تأثیرگذار در NLP

تکنیک لنگراندازی در NLP

فصل هفتم: قدرت ترغیب

ترغیب چیست؟

شش اصل ترغیب به قلم دکتر رابرت سیالدینی

فصل هشتم: صفات شخصیتی کنترلگرهاافراد خودشیفته

افراد جامعه ستیز

وکیل ها

سیاستمداران

افراد خودخواه

رهبران

فروشندگان

سخنران ها

فصل نهم: ویژگی های افراد کنترلگر

سه راهکار افراد کنترلگر برای دستکاری پنهان

نشانه های یک شریک زندگی یا همسر کنترلگر

چگونه تشخیص دهیم که تحت دستکاری عاطفی قرار گفته ایم؟

دستکاری عاطفی در محل کار

نکاتی برای مقابله با افراد کنترلگر

دوستی ها و روابط مسموم

فصل دهم: روش های کنترل ذهن

لبخند صادقانه

ظاهر

مُصر باشید

توجیهات

روابط حساب شده

بیشتر گوش کنید

حقیقت را بگویید

فصل یازدهم: روش های فریب

انواع فریب

نحوه ی تشخیص فریب

عناصر مختلف فریب

نحوه ی استفاده از فریب

فصل دوازدهم: شستشوی مغزی

روند شستشوی مغزی

اثرات شستشوی مغزی

برخی از تکنیک های شستشوی مغزی

مراحل شستشوی مغزی

فصل سیزدهم: دستکاری عاطفی پنهان

فصل چهاردهم: اغوای تاریک

علت استفاده از اغواگری تاریک چیست؟

آیا اغوای تاریک امر ناپسندی است؟

فصل پانزدهم: قربانیان احتمالی دستکاری ذهنی

فصل شانزدهم: روابط و دوستی های مسموم و راه پرهیز از آنها

فصل هفدهم: مطالعه ی موردی بر عملکرد اصول روانشناختی تاریکتد باندی

آدولف هیتلر

بخش پایانی

این کتاب یک راهنمای مبتدی برای یادگیری مطالبی همچون دستکاری عاطفی پنهان ، برنامه نویسی عصبی زبانی، کنترل ذهن، فریب و شستشوی مغزی است. در این کتاب ،هنر خواندنذهن افراد و تأثیرگذاری بر رفتارهای انسانی به شما آموزش داده خواهد شد.

ویلیام کوپر

مقدمه مترجم

روانشناسی تاریک، یکی از ابعاد علم روانشناسی است که برای عموم افراد ،کمتر شناخته شدهاست در حالی که آشنایی با آن، امری حیاتی در زندگی امروزه به نظر  می آید البته ورود وشناخت به این حوزه ،بدون خواندن و کسب اطلاعات در مورد مفاهیم آن دست یافتنی نیست.

این کتاب، اولین ترجمه این اثر به زبان فارسی است و این مفهوم نوین، تا به حال در دسترس خوانندگان فارسی زبان قرار نگرفته است. از افتخارات این کتاب  حضور در لیست پرفروش ترینکتاب های آمازون در این حوزه خاص است.

کتاب حاضر را  می توان اولین دریچه آشنایی مخاطب ایرانی با مفاهیم روانشناسی تاریک در نظرگرفت. طی مطالعه این کتاب در خواهید یافت که چگونه ممکن است سایر افراد از شماسوءاستفاده کنند و چطور  می توانید خود را از این مسئله ایمن نگه دارید.

روانشناسی تاریک به مفاهیم مربوط به کنترل و دستکاری ذهن انسان پرداخته و با کاوش درطبیعت انسان، این امکان را فراهم  می کند که افراد، اعمالی ارادی برای دفاع یا آسیب رساندن به هم نوعان خود بروز دهند.

این کتاب بیانگر زاویه ای تاریک از علمی است که به شدت در زندگی انسان ها تأثیرگذار بوده وعدم توجه به آن  می تواند زندگی عاملان و سوژه های آن را دچار تغییرات ناخواسته کند. به زبانساده تر با شناخت این علم  می توان افراد را مجاب ،ترغیب و یا وادار به کاری کرد که غیرارادیبه آن واداشته شده اند.

خواننده با مطالعه این کتاب با مهارت هایی همچون دستکاری عاطفی پنهان ،کنترل ذهن،روش های شستشوی ذهنی و تأثیرگذاری بر رفتار دیگران آشنا  می شود.

امید است که با مطالعه این کتاب، زین پس قادر به حفاظت از روان و ذهن خود و عزیزانتان باشید.

پیشگفتار

روانشناسی به چه معناست؟ محوریت روانشناسی بر روی ذهن انسان متمرکز است. روانشناسیبه عنوان »علم روح« تعریف شده است، اما نمی توان آن را صرفاً در دسته ی علوم قرار داد ،چراکه دربرگیرنده ی مجموعه ای از ارکان عملی است که امکان دارد هر یک آگاهانه یا ناخودآگاهباشند. به علاوه روانشناسی، الگوهای رفتاری افراد را نیز در بر  می گیرد .برخی ذهن انسان رابسیار پیچیده و شگفت انگیز می دانند، از این رو در این زمینه به عنوان روانشناس ،محقق وفیلسوف آموزش  می بینند تا به درکی عمیق تر پیرامون مسائل مربوط به ذهن انسان دست یابند.

معمولاً روانشناسان ،متخصصانی هستند که در مورد نحوه رسیدگی به مسائل و روش رویاروییبا مشکلات مشاوره  می دهند، اما حیطه ی روانشناسی نیز به شاخه های متعددی تقسیم  می شود.

مشاوران همیشه به مشکلات ما گوش  می دهند و به ما کمک  می کنند تا بر مشکلاتی همچونافسردگی یا اضطراب غلبه کنیم. بعد تاریک وجود ما به واسطه ی حمایت های آنها سرکوب می شود و در نتیجه ما  می توانیم زندگی بهتری در پیش بگیریم.

روانشناسی عصب شناختی، یکی دیگر از زمینه های روانشناسی است که به بررسی چگونگیواکنش های مغز به اعمال و احساسات  می پردازد و تمرکز آن بر روی شناخت ذهن انسان است.

روانشناسی عصب شناختی به سؤالاتی همچون چگونگی جمع آوری اطلاعات در مغز انسان،نحوه پردازش این اطلاعات وچگونگی ثبت اطلاعات نهایی در مغز پاسخ  می دهد.

روانشناسی تاریک به کنترل و دستکاری ذهن انسان  می پردازد .یادگیری هنر دستکاری عاطفیو تأثیرگذاری بر افراد و قانع کردنشان برای انجام کاری اغلب در سنین کودکی اتفاق  می افتد.

مثل وقتی کودک گریه  می کند تا نظر والدینش را به سمت خود جلب کند. این عمل هر بار کهکودک چیزی بخواهد تکرار  می شود.

گاهی اوقات، والدین چنین رفتاری را عادی و بی ضرر  می دانند، چراکه به هر حال هیچپدرومادری دوست ندارد فرزند خود را در حال گریه کردن ببیند، اما والدینی که این رفتارفرزندشان را تصحیح نمی کنند، درواقع ادامه داشتن این سبک از دستکاری عاطفی را در زندگیآینده فرزندشان تضمین خواهند کرد. این همان چیزی است که روانشناسی تاریک بدان می پردازد؛ ورود به ذهن چنین اشخاصی و درک الگوهای رفتاری آنها.

همه ی افراد این توانایی را دارند که کارهای خوبی در دنیا انجام دهند، اما به همان میزان نیزقادر به آسیب رسانی و ارتکاب اعمال شرورانه هستند. اگر عواطفی همچون غم، افسردگی واضطراب، در وجود ما کنترل نشوند، ممکن است منجر به آسیب رسیدن به اطرافیانمان شوند.

این تکانه های تاریک و احساسات تیره از غرایز اولیه انسان نشأت گرفته و همچون پاسخ جنگ یاگریز، برای بقای انسان ضروری اند. گاهی تنها یک عبارت  می تواند واکنش انسان به ایناحساسات تاریک را توصیف کند و آن ،شرارت محض است.

به بیان ساده تر، روانشناسی تاریک به کاوش در طبیعت انسان  می پردازد و به این واسطه به مااین امکان را  می دهد تا اعمال عمدی و ارادی برای آسیب رساندن به همنوعان خود انجام دهیم.

در این کتاب، وقتی از واژه ی قربانی استفاده  می کنیم، لزوماً به معنای آسیب دیدگی فیزیکی وجسمانی یک فرد به واسطه ی دیگران نیست. هرچند که یک شاخه ی دیگر از روانشناسی تاریکوجود دارد که به بررسی این امر به خصوص اختصاص داده شده است. برای درک بهتر آنچهروانشناسی تاریک در بر  می گیرد، در فصل های بعد، نگاهی مختصر به این زمینه ها خواهیمداشت.

ممکن است در فیلم ها یا کتاب ها، کلمات یا جملاتی مربوط به »تاریکی درون« به چشمتان خوردهباشد. کتاب مقدس مسیحیان نیز در مورد »ذات گناهکار و شرور انسان« سخن گفته است. همه مادر طول زندگیمان با اشخاصی رو به رو شده ایم که به نظرمان بیش از حد آرام و غیراجتماعیبوده اند، تنها به این دلیل که قادر به درک اعمال آن افراد نبوده ایم و هضم رفتار آن شخص دربرابر سایر افراد برایمان دشوار بوده است. گاهی اوقات ممکن است که آن فرد ،خود ما باشیم.

این مسئله بر خلاف آنچه اکنون ممکن است برایتان به نظر برسد، خبر خیلی شوکه کننده ای همنیست. پیش آمدن چنین مواردی به شرایط خارجی زندگی افراد مرتبط است. اگر شرایط کنترلشود ،تعداد این افراد نیز کاهش  می یابد. اگر روی دکمه ی »اشتباهی« کلیک کنید، ممکن استمنجر به پیدایش ذات شرور افراد شوید، چرا که در برخی شرایط خاص ،تمایل ذاتی به شرارتدر همه ی انسان ها وجود دارد.

با این حال ،برخی دیگر از افراد نیز وجود دارند که کنترل کامل این عواطف را در دست دارند.

آنها این احساسات را تغذیه کرده و پرورش  می دهند و هنگامی که پای سود خودشان به میانبیاید، آگاهانه از آنها استفاده  می کنند، حتی اگر به ضرر سایر افراد باشد.

اینگونه احساسات گاهی از سنین کم شکوفا  می شوند. برای مثال یک کودک  می داند که هرگاه بهشیوه ی خاصی گریه کند، پدر و مادرش سریع تر به خواسته هایش عمل  می کنند. اگر والدین اینعملکرد نادرست کودک را به سرعت شناسایی و تصحیح نکنند، این کودک با این باور رشدخواهد یافت که  می تواند از تمام افراد برای انجام خواسته هایش سوء استفاده کند. در این حالتدیگر، گریه برای کودک، وسیله ی ابراز ناراحتی نبوده و ابزاری برای تهدید و تحمیل

خواسته هایش بر روی دیگران خواهد بود .بعدها نیز اگر از اشک هایش استفاده نکند، احساسات را دستمایه ی تهدید قربانیانش خواهد کرد .به این ترتیب آنچه در ابتدا رفتاری معصومانه وکودکانه بود ،به ابزاری تاریک برای کنترل دیگران بدل خواهد شد.

فصل اول

رازهای روانشناسی تاریک

آشنایی با  رازهای روانشناسی تاریک

مسلماً داشتن علم و دانش، قدرت به همراه  می آورد .برای درک رازهای تاریک روانشناسی، ابتداباید با مطالب و مفاهیم اساسی و پایه ای همچون مفهوم روانشناسی آشنا شویم. روانشناسی را می توان به عنوان مطالعه ی عملکرد ذهن انسان تعریف کرد. رد پای علم روانشناسی را در همهجا از تبلیغات گرفته تا روابط و احساساتی نظیر عشق و نفرت  می توان یافت. کسی که از اصولعلم روانشناسی آگاه باشد، به راحتی  می تواند از آن برای تأثیرگذاری روی سایر افراد استفادهکند، اما دستیابی به این علوم نیز درست مثل کشف سایر رازهای مربوط به نسل بشر دشواراست. رازهای روانشناسی در اعماق وجود افراد پنهان شده و از دید سایرین مخفی هستند. برایدستیابی و کشف این اسرار باید به مطالعه ی کتاب های بی شماری در این زمینه پرداخت.

رازهای روانشناسی تاریک، اصول و تاکتیک هایی هستند که توسط افراد تأثیرگذار به کار گرفته می شوند.

چرا باید از راز های روانشناسی تاریک آگاهی یابیم؟ چون در دنیای امروز از روانشناسی تاریک بهره گیری می شود و به همین علت نمی توان آن را نادیده گرفت. تصمیم با شماست،  می توانیدتصمیم بگیرید که راز قدرتمند روانشناسی تاریک را نادیده بگیرید و قربانی آن شوید یا این رازرا بفهمید و خود را از قربانی شدن نجات داده و از آن دسته از اطرافیان خود که به آنها اهمیت می دهید، محافظت کنید.

روانشناسی تاریک و همچنین اصول و ایده های پیرامون آن  می تواند به شما در مسیر حرفه ای وشغلی تان کمک کند. مسلماً با آموزش این راه ها نمی خواهیم شما را تشویق کنیم که به فردیاجتماع ستیز یا بزهکار بدل شوید! موضوع اینجاست که با دانستن این رازها شما عملکرد بهتری در زندگی و شرایط مختلف آن خواهید داشت.

تفاوت ترغیب تاریک۱ و دستکاری عاطفی پنهان۲

تفاوت بین ترغیب تاریک و دستکاری عاطفی پنهان را  می توان در تعریف این دو عبارت مشاهدهکرد. دستکاری عاطفی پنهان فرآیندی است که در آن فرد سعی  می کند تا به گونه ای پنهان یا تحتپوشش، روی تصمیمات و احساسات دیگران تأثیر بگذارد. در دستکاری عاطفی پنهان اصولاً فردسوء استفاده گر، نیت اصلی و حقیقی خود را پنهان، و نامشخص نگه  می دارد. افراد سواستفاده گربر جنبه ی عاطفی قربانیان خود تمرکز  می کنند چرا که  می دانند که احساسات شخص، جنبه های اصلی شخصیت او را تشکیل  می دهد.

ترغیب تاریک را  می توان تلاشی برای تحت تأثیر گذاشتن افراد به واسطه ی تکنیک هایروانشناسی تاریک توصیف کرد .همچنین  می توان آن را به عنوان فرایندی توصیف کرد که ازطریق آن افراد قانع خواهد شد اعمالی برخلاف خواسته و منافع شخصی شان انجام دهند. ترغیب تاریک، عملی غیراخلاقی است و انگیزه های پشت این عمل نیز بر خلاف اخلاقیات انسانی است.

در مقوله ی دستکاری پنهان ،برای رسیدن به هدف نهایی، تنها باید بر یک فرد تمرکز کرد،امامسئله ی ترغیب، نه تنها  می تواند روی یک شخص مورد استفاده قرار بگیرد ،بلکه  می تواند درگروه های بزرگتر نیز برای تأثیرگذاری روی گروهی خاص از مردم و حتی گاهی بر رویتمامی افراد جامعه و نحوه تفکرشان تأثیر گذار باشد. این مسئله نشان  می دهد که ترغیب تاریک تاچه اندازه  می تواند خطرناک باشد، چرا که  می تواند به یکباره برای تغییر طرز تفکر گروهیِ مردم استفاده شود.

چه کسانی از روانشناسی تاریک برای تأثیرگذاری مردم استفاده  می کنند؟

حال احتمالاً برایتان سؤال پیش آمده است که دقیقاً چه کسانی از روش های متقاعد سازی تاریکبهره  می جویند؟

این دسته از افراد سودجو که زین پس آنان را ترغیبگر ۳ می نامیم، به تأثیر کارهایشان رویزندگی دیگران هیچ اهمیتی نمی دهند. کسانی که چنین رفتاری دارند یا افرادی به شدت خودشیفته هستند که نیازها و خواسته های خود را مهم تر از خواسته های دیگران تلقی  می کنند یا افرادجامعه ستیزی هستند که درک صحیحی از احساسات افراد دیگر و اهمیت آن ندارند.

پیشین هی ترغیب

در طول تاریخ، مفهوم و عملکرد واژۀ ترغیب دچار تحول شده و تغییر یافته است. سالهاست که ترغیب و قانع سازی افراد به صورت عملی وجود دارد؛ در واقع می توان گفت که این عمل اززمان یونان باستان وجود داشته است. البته این مسئله به این معنا نیست که فرایندهای هنری واعمال ترغیب آمیز دقیقاً مانند گذشته است. آنچه اکنون قابل توجه است هنر ترغیب و چگونگیاستفاده از آن است که امروزه به طرز چشمگیری تغییر یافته است.

ریچارد ام .پرلوف مدت زیادی را صرف تحقیق در مورد ایدئولوژی های سنتی، نحوه استفاده ازآنها و چگونگی تأثیرگذاری کلی آنها بر فرهنگ کرد. وی همچنین کتابی با عنوان »پویاییترغیب: ارتباطات و نگرش ها در قرن بیست و یکم« منتشر کرده است. وی در این کتاب پنجشیوه ی متفاوت از به کارگیری ارزش های امروزی در گذشته را مورد بحث قرار داده است. یکیاز این موارد ،تعداد پیغام هایی است که به عنوان پیام های ترغیب کننده در نظر گرفته  می شد، کهاکنون به صورت چشمگیری افزایش یافته اند. در یونان باستان ،ترغیب و عمل قانع سازیدیگران فقط در متون کتبی و مباحثات بین نخبگان استفاده  می شد. روش های ترغیب آمیز نه تنهابه صورت گسترده به کار گرفته نمی شد که به ندرت استفاده از چنین تکنیک هایی مشاهده  می شد.

دستیابی به خواسته هایتان در دنیای امروز بدون استفاده از پیام های ترغیب آمیز بسیار دشواراست. گونه های مختلف تبلیغات را در نظر بگیرید، بالغ بر ۳۰۰۰ پیام تبلیغاتی ترغیب کننده درروز در ایالت متحده رد و بدل  می شود .علاوه بر آن اغلب پیش  می آید که افرادی در خانه تان رابزنند و سعی کنند شما را به واسطه ی تعریف از اجناس و یا روش های نوین دیگر مجاب بهخریدن محصولاتشان کنند. در دنیای مدرن و کنونی، بیش از هر دوره ی دیگری در طول تاریخاز ترغیب استفاده  می شود.

می توان گفت که امروزه سرعت گسترش پیام های ترغیب آمیز بسیار افزایش یافته است، درحالیکه ارسال یک پیام ترغیب آمیز در یونان قدیم حداقل یک هفته یا حتی بیشتر از آن به طول می انجامیده است!

قدرت ترغیب در آن زمان محدود بوده است، چرا که همه ی افراد قادر به دریافت این پیام هانبوده اند. بسیاری از اقدامات ترغیب آمیز نیز از روی اجبار و به صورت حضوری در میانافراد صورت  می گرفته است. اما امروزه اینترنت، رادیو و تلوزیون به منابع موثقی برایگسترش این نوع پیام ها با سرعت بیشتر و در فاصله های دور و نزدیک بدل شده اند.

حالا تنها در عرض چند ثانیه، نامزدهای سیاسی  می توانند به یکباره با تمام حامیانشان سخنبگویند و سرعت انتقال حرف هایشان نیز افزایش یافته است. تأثیرات پیام های ترغیب آمیز، اگر بهسرعت منتقل شوند، چند برابر خواهد بود.

استفاده ی صحیح و بجا از هنر ترغیب،  می تواند پول زیادی به همراه بیاورد. امروزه کسب وکار های مختلف از قدرت ترغیب مشتریان اطلاع یافته و تمام تلاششان را در استفاده صحیح ازآن به کار گرفته اند،چرا که هرچه در عمل ترغیب مشتریانشان برای خرید کالا موفق تر باشند،پول بیشتری به دست خواهند آورد.

بسیاری از سازمان ها از جمله شرکت های خدمات عمومی، شرکت های بازاریابی یا آژانس هایتبلیغاتی به طور ویژه به بررسی روندهای مربوط به ترغیب مخاطبان  می پردازند. سایرشرکت ها نیز از این طریق قادر خواهند بود از استراتژی های ترغیب آمیز ارائه شده توسط اینسازمان ها، برای تحقق و پیشی گرفتن از اهداف فروش خود استفاده کنند.

ظرافت و دقت فرایند ترغیب در گذر زمان بسیار افزایش یافته است. در ابتدا فردی که دست بهترغیب دیگران  می زد افکار و نظریاتش را به صورت روشن و واضح برای گروهی از مردمبیان  می کرد تا آنها نیز نظرشان را در رابطه با موضوع خاص مورد بحث تغییر دهند، اما حالاآن روز ها گذشته و فرایند ترغیب بسیار زیرکانه تر و پنهانی تر از قبل صورت  می گیرد.

اثرات روانشناسی تاریک

اکنون مایلم شما را با خود به سوی موضوع اصلی بحث راهنمایی کنم، اما آگاه باشید که اثراتجانبی این موضوع از تأثیرات خود آن نیز بیشتر است. سؤال اینجاست که چگونه پدیده

اسرارآمیز روانشناسی تاریک بر ما تأثیر  می گذارد؟ آیا اصلاً این مسئله تأثیر حقیقی در زندگی م امی گذارد؟ بله،  می توانم به شما اطمینان دهم که هیچ شکی در این مسئله نیست و این فصلچگونگی آن را به شما توضیح خواهد داد.

باید بدانیم که فرد سودجو با فرد سوژه اش هر دو تحت تأثیرات روانشناسی تاریک قرار  می گیرند.

برای درک این تأثیرات باید سایر عناصر اصلی روانشناسی تاریک را مورد بحث قرار دهیم.

افرادی که از ویژگی های شخصیتی خاصی مثل خودشیفتگی،جامعه ستیزی و ماکیاولیسم که جزءِویژگی های تاریک شخصیتی محسوب  می شوند برخوردارند، بیش از همه دچار مشکلات مربوطبه این حیطه  می شوند. اگر هر سه ویژگی شخصیتی ذکر شده در یک فرد وجود داشته باشد،احتمال ارتکاب آن فرد به جرم بیشتر است.

برای مثال، افراد خودشیفته، احساس منحصر به فرد بودن و برتری دارند، بسیار حق به جانبهستند، به موفقیت های دیگران حسادت  می ورزند و رفتار استثمارگرانه ای از خود بروز  می دهند.

صفات بارز جامعه ستیزها، کمبود یا فقدان وجدان اخلاقی، عدم همدلی و دلسوزی، ارتکابرفتارهای خشونت آمیز مخرب ،خودمحوری و عدم پذیرش مسئولیت است.

خود بزرگ بینی، تحقیر دیگران و رفتارهای سلطه آمیز همراه با اجبار و تهدید از نشانه هایشخصیت های ماکیاولیستی است.

هر یک از این سه ویژگی شخصیتی به تنهایی مشکل آفرین هستند، اما اگر هر سه در یکشخص جمع شوند مشکلات فرد به خصوص در رابطه با افراد دیگر دوچندان  می شوند. برایمثال وقتی فردی با تمام این خصوصیات شخصیتی در جایی کار  می کند، ممکن است در محیطکار عملکرد نامناسبی داشته باشد و حتی در انجام عادی ترین کارها با مشکل مواجه شود .بهعلاوه این احتمال نیز وجود دارد که این افراد به علت عدم توانایی تحمل زندگی جمعی، باعثمختل شدن روند کارهای گروهی شوندو با این عمل، موج شدیدی از نفرت را نسبت به خودایجاد کنند.

این افراد علاوه بر مسائل کاری، در روابط شخصی نیز با مشکلات متعددی رو به رو خواهندشد. نیاز دائم آنها به توجه و مورد پذیرش و مقبولیت واقع شدن ،ممکن است برای طرفمقابلشان آزار دهنده و خسته کننده باشد و به همین علت، روابطشان به سرعت پایان  می یابد. اینافراد برای کنترل کردن طرف مقابلشان از دستکاری های فیزیکی و عاطفی بهره  می جویند. آنهاهمچنین تمایل به انجام رفتارهای توهین آمیز کلامی،عاطفی و یا جسمانی نسبت به همسر و یافرزندان خود دارند. اگر چنین تجربیاتی دارید، می توانید از روانشناسان برای بهبود وضعیتخود کمک بگیرید. مهم نیست که این مشکلات تا چه اندازه عمیق باشند و در وجود فرد ریشهدوانده باشند، شما همیشه  می توانید با تغییر نگرش و رفتارتان ،تجربیاتتان را تغییر دهید. اولینقدم این است که شرایط را درک کنید، مشکلتان را شناسایی کنید و فوراً از متخصص این اموردرخواست کمک کنید.

کسانی که با افرادی که دارای شخصیت خودشیفته،جامعه ستیز و یا ماکیاولیستی در ارتباطهستند، در نهایت با ذهنی آشفته و احساسی آسیب دیده آن ها را ترک خواهند کرد. این آسیب هاگاهی ممکن است جسمی و یا حتی در برخی موارد غیر قابل جبران باشد. کسی را در

همسایگی ام  می شناختم که تجربه وحشتناک او من را به نوشتن این کتاب ترغیب کرد ،چرا که بهمعنای واقعی کلمه همه چیزش را به خاطر این مسئله از دست داده بود .خانه اش و کارش را ازدست داده بود و مسائل مالی اش در حاد ترین شکل ممکن قرار داشت و با این همه، این ها تنهابخش کوچکی از مشکلاتش بود .ما هیچ ارتباطی با آن فرد جنایتکاری که او را به این روزانداخته بود نداشتیم، اما ما نیز در این روند قربانی شدیم. مشکلات ما به اندازۀ او نبود، اما ما

نیز متحمل ضرر شدیم. ما همسایۀ خوب خود را به خاطر آن فرد از دست دادیم. او زنده ماند،اما پس از این تجربه، هیچگاه به حالت عادی بازنگشت. ما اعتمادمان را نسبت به همه از دستداده ایم و حالا به نظر  می رسد که حتی به دلایل بیشتری برای حفظ و اعتماد به روابط شخصیخود نیازمندیم.

بزرگترین و بدترین تأثیر روانشناسی تاریک بر روی یک فرد، ایجاد حس بی اعتمادی و خلأ درفرد است. برخی افراد ارزش هایشان را از دست  می دهند، برخی ارتباطشان با دیگران را و دربدترین حالت برخی جانشان را نیز به واسطه ی این مسئله از دست  می دهند. با توجه به اینمسائل، باید دانست که عواقب این تاریکی تا چه حد مضر و تخریب گر است و باید خودمان دربرابر آن ایمن کنیم.

فصل دوم

تکنیک های رایج در روانشناسی تاریک

ترغیب

ابتدا باید به تشریح مفهوم ترغیب یا قانع سازی بپردازیم. وقتی از مردم درباره ی مفهوم ترغیبسؤال  می کنیم غالبا در مورد تبلیغات و آگهی هایی که در رقابت با هم، افراد را تشویق به خریدمحصولات خود  می کنند صحبت  می کنند. عده ای دیگر نیز این عبارت را به واسطه ی رقابتنامزدهای انتخاباتی برای جمع آوری رأی بیشتر درک می کنند و از طریق دادن وعده های مبنیبر تغییر شرایط موجود آن را تشریح  می کنند. هر دوی اینها نمونه هایی از ترغیب به شمار می روند چرا که در هردو نمونه، فردی به واسطه ی انتقال یک پیام ،سعی بر تغییر و یاتأثیرگذاری بر طرز تفکر افراد دیگر دارد.

وقتی از مردم درباره ی ترغیب سؤال کنید، متوجه نگرش منفی شان به این واژه خواهید شد. آنهاغالباً به فرد کلاهبرداری  می اندیشند که تلاش  می کند بر عقاید و باورهایشان تأثیر بگذارد و آنقدربه این کار ادامه  می دهد تا در نهایت آن ها را مجاب کند. با این حال ،ترغیب همیشه مفهومتاریکی ندارد و گاهی در زمینه های مفید و سودمندی همچون کمپین های ترک اعتیاد از آناستفاده  می شود.

پرلوف ترغیب را به عنوان فرایندی نمادین تعریف  می کند که در آن فرد یا فرادی با ایجاد ارتباطبا اشخاص ،سعی  می کنند تا دیگران را متقاعد کرده و نگرش یا رفتارهایشان را از طریق انتقالیک پیام، در فضایی بی طرف و شرایط تصمیم گیری آزادانه تغییر دهند. در فرایند ترغیب، افرادتصمیم نهایی را با اراده ی آزاد خود اتخاذ  می کنند، حتی اگر ترغیبگر با استفاده از روش هایمتقاعد کننده ی مختلف، سعی بر ترغیب آنها به انتخاب موضوعی خاص کرده باشد. در اینفرایند، باز هم همه ی افراد آزادند تا راه خود را با اراده ی خود انتخاب کنند.

دستکاری روانی

دستکاری یا اِعمال نفوذ روانی چیست؟ این کتاب به عنوان یک راهنما برای درک مفهومدستکاری عمل  می کند و این کار را با تکیه بر مفاهیم مربوط به دستکاری روانشناختی انجامخواهد داد که به عنوان ابزاری برای تأثیرگذاری اجتماعی و تغییر نگرش سایرین شناخته شدهاست. افراد کنترلگر۴، منافع خود را به قیمت از بین بردن منافع شخصی دیگران تأمین  می کنند.

غالب روش هایی که به کار  می برند فریبنده و استثمارگرانه است. تأثیرگذاران اجتماعی همیشهافراد ناسالم با شخصیت های تاریک نیستند، بلکه گاهی افرادی خیرخواه همچون پزشکانند که شمارا وادار به ترک عادات ناسالم غذایی خود  می کنند.

در مقابل این افراد، دسته ای دیگر قرار دارند که در راه تلاش برای دستیابی به خواسته هایشان ازافراد دیگر برخلاف خواسته ی شخصی آن افراد، استفاده ابزاری  می کنند. این عملکرد جزءِتأثیرات اجتماعی تاریک به شمار  می رود و  می توان خطرآفرین و مضر باشد. دستکاری عاطفینمونه ای از ترغیب ناسالم و تحمیل اجبار بر افراد است. در این حالت فرد کنترلگر اهدافخاصی در ذهن داشته و از روش های مختلفی برای سوءاستفاده و بهره وری از اطرافیان و القایخواسته ی خود به آنان استفاده کرده و از آنان برای رسیدن به هدف نهایی اش بهره  می برد. اینمسئله اصولاً به باج خواهی عاطفی منجر  می شود.

افراد سوء استفاده گر برای اینکه دیگران را مجبور به انجام کار مدنظر خود کنند از کنترلذهن،شستشوی مغزی و ارعاب بهره  می جویند. ممکن است سوژه ی فرد کنترلگر مایل به انجامکار مدنظر کنترلگر نباشد، اما به خاطر باج خواهی یا هر روش دیگری که فرد کنترلگر روی اوپیاده کرد است، راه دیگری به جز تن دادن به خواسته ی او نیابد. اکثر افراد کنترلگر فاقد احساسدلسوزی و همدلی نسبت به دیگران هستند و به همین خاطر با انجام اعمالی نظیر آنچه گفته شدمشکلی ندارند.

سایر کنترلگرها تنها  می خواهند به هدف نهایی خود دست یابند و اهمیتی نمی دهند که در این مسیرچه کسی ناراحت شده یا آسیب  می بیند. به علاوه، این دسته از افراد کنترلگر از ورود به یکرابطه ی سالم نیز هراس دارند چرا که اعتقاد دارند دیگران آنها را قبول ندارند و در زندگیخودشان نمی پذیرند. سایر افرادی که رفتارهای کنترلگرایانه ی شبیه به این دارند نیز آنها را به زندگی خود راه نخواهند داد .غالباً افرادی که شخصیتی کنترلگر دارند نمی توانند مسئولیت اعمال،مشکلات و زندگی شان را بر عهده بگیرند. از آنجایی که این افراد کنترلگر نمی توانندنسبت به این مسائل مسئولیت پذیر باشند، از روش های دستکاری ذهنی استفاده  می کنند تا دیگران را مجبور به پذیرش تقصیر اشتباهات خود کنند.

باج خواهی عاطفی یکی از پرکاربردترین تکنیک ها در این زمینه است. این امر درست درلحظه ای رخ  می دهد که فرد کنترلگر شروع به ایجاد احساس گناه یا دلسوزی در سوژه خود

می کند. این دو احساس به این دلیل انتخاب  می شوند که قدرتمندترین احساسات انسان هستند و به

احتمال زیاد سوژه را وادار به پیروی و انجام خواسته ی فرد کنترلگر خواهند کرد. افراد کنترلگربا برانگیختن حس دلسوزی یا احساس گناه ،قادر به سوء استفاده از سوژه خود خواهند شد ودیگران را وادار به همکاری در مسیر رسیدن به خواسته ی نهایی خود خواهند کرد.

اغلب اوقات فرد کنترلگر نه تنها  می تواند موجب ایجاد این احساسات در فرد شود ،بلکه  می تواندمیزان و اندازه ی این احساس دلسوزی یا حس گناه را در فرد سوژه در مقیاسی شدیدتر از جوحاصل از شرایط موجود کنترل کنند. این بدان معناست که این افراد قادرند احساسات شما را به گونه ای دستکاری کنند که احساس گناه حاصل از ترک کردن یک مهمانی دوستانه به احساس گناهحاصل از حاضر نبودن در یک جلسه ی اداری تبدیل شود.

باج خواهی عاطفی یکی از تکنیک های مورد استفاده ی افراد کنترلگر است.

یکی دیگر از تکنیک هایی که بسیاری از کنترلگرها در آن موفق عمل کرده اند، ایجاد حس مجنونانگاری در سوژه است. این تکنیک بر پایه ی ایجاد شک و تردید در فرد سوژه صورت  می گیرد،به صورتی که فرد چنان از درون دچار تردید  می شود که احساس  می کند درحال از دست دادن عقل و دیوانه شدن است. فرد کنترلگر برای ایجاد حس جنون در فرد سوژه عموماً از گونه ای ازپرخاشگری منفعل استفاده  می کند. آنها همچنین ممکن است به صورت کلامی به حمایت از سوژه بپردازند، اما سپس افعال غیرکلامی از خود نشان دهند که کاملاً در تناقض با گفته هایشان باشد.

همچنین ممکن است فرد کنترلگر عمداً تلاش به تضعیف برخی فعالیت ها و اعمال فرد سوژه کند،آن هم درست درحالی که خود علناً رفتار و اعمالی مشابه با فرد سوژه از خود نشان  می دهد و اگربر حسب اتفاق ،فرد سوژه متوجه این تضاد شود ،فرد کنترلگر با فریب، توجیه و نفی واقعیت سعی بر نجات خود از غرق شدن در این وضعیت خواهد کرد.

یکی از بزرگترین مشکلات مربوط به افراد که دست به کنترل و دستکاری عاطفی  می زنند ایناست که این افرادی گاهی موفق به درک نیازهای سایرافراد نمی شوند و به مرور توانایی راضیکردن آنها و یا حتی اهمیت دادن به نیازهایشان را از دست خواهند داد. البته این مسئله دلیلی برایتوجیه رفتار و اعمال آنها نیست، اما کنترلگرها اغلب به منافع سایر افراد توجه نمی کنند و یا اینمسئله دغدغه ی آنها نیست، به همین خاطر نیاز سایر افراد برای سوء استفاده بهتر از آنها دراولویت این افراد قرار نمی گیرد .به همین خاطر بدون احساس گناه و یا عذاب وجدان ،به دستکاری عاطفی سایرین می پردازند. همین موضوع ،جلوگیری از فرایند دستکاری عاطفی رادشوار ساخته و همچنین به طور منطقی توضیح  می دهد که چرا افراد کنترلگر باید هرچه سریع تربرای نجات خود انجام این عمل را ترک کنند.

ایجاد روابط دوستانه ی طولانی مدت و مثبت برای افرادی که دست به چنین کاری  می زنند دشوارخواهد شد چرا که افرادی که با آنان وارد رابطه  می شوند مدام احساس  می کنند که مورد سوءاستفاده این افراد کنترلگر واقع شده اند و نمی توانند به آنها اعتماد کنند. این مشکل همچنین درقدم های اولیه ی ایجاد رابطه به چشم  می خورد، از طرفی فرد کنترلگر نمی تواند متوجه نیاز هایطرف مقابلش شود و از طرف دیگر آن فرد نمی تواند پیوند عاطفی مناسب با فرد کنترلگر ایجادکرده و یا به او اعتماد کند.

تفاوت ترغیب و دستکاری

همانطور که پیش تر گفته شد، ترغیب را  می توان به عنوان فرایندی نمادین تعریف کرد که در آنفرد یا افرادی با ایجاد ارتباط با اشخاص ،سعی  می کنند تا آنها را متقاعد کرده و نگرش یا

رفتارهایشان را از طریق انتقال یک پیام، در فضایی بی طرف و شرایط تصمیم گیری آزادانه تغییر دهند.دستکاری یا اِعمال نفوذ روانی، ابزاری برای تأثیرگذاری اجتماعی با هدف متقاعدکردن افراد به تغییر دیدگاهشان است.

ترغیب از این روی با دستکاری تفاوت دارد که در آن ،سوژه مختار است آزادانه تصمیمی اتخاذکند. فردی که دست به ترغیب دیگران  می زند از روش هایی برای تأثیرگذاری بر قربانی خود بهصورتی خاص استفاده خواهد کرد، اما در نهایت، اتخاذ تصمیم نهایی به عهده ی خود فرد قربانیخواهد بود. در دستکاری ذهنی، افراد کنترلگر از روش های اِعمال نفوذ خاص خود برای فریبقربانیان و مجبور کردن آنان به انجام عملی برخلاف میل باطنی شان استفاده  می کنند و قربانیان تنبه انجام خواسته ی آنان خواهند داد چرا که احساس  می کنند چاره ای جز این ندارند.

 روشهای دستکاری احساسی

بمباران عاطفی۵

بمباران عاطفی یکی از روش هایی است که افراد کنترلگر معمولاً در برخوردهای اول باقربانیان خود از آن بهره  می برند. این روش شامل بیان شدید، غیر منتظره و قوی احساسات مثبت نسبت به فرد سوژه است.در این روش فرد ،به صورت غیر منتظره و ناگهانی، شروع به ابرازشدید احساسات مثبت و عاطفی به فرد قربانی خود  می کند. این مسئله ممکن است در ابتدا کمیضد و نقیض و گیج کننده به نظر بیاید. شاید برایتان سؤال پیش بیاید که چرا اگر هدف این افرادآسیب زدن به فرد مورد نظر است، در ابتدا با قربانی خود شدیداً عاطفی و مثبت برخورد می کنند؟ علت این است که هدف، وسیله را توجیه می کند!

فرد کنترلگر با این عمل، باعث ایجاد حس اعتماد ،محبت و تحسین عمیقی از سمت فرد قربانی به خود می شود، و همین موضوع ایده ی پشت روش بمباران عاطفی است. بر اساس تحلیل هایصورت گرفته از جانب فرد کنترلگر، میزان استفاده از بمباران عاطفی و سوژه هایی که قراراست به واسطه ی این عمل کنترل شوند، اساس کار دستکاری عاطفی را تأیین  می کنند. یکسوژۀ تنها و بی پناه که بیشتر از سایرین، خواهان کمک و دلداری است، تحت بمباران عاطفی شدیدتری از سوی کنترلگر قرار  می گیرد ،چرا که کنترلگر  می داند که چنین فردی با این شرایط،بیشتر خواهان و پذیرای این روش عاطفی است. به مرور ،هرچه فرد قربانی بیشتر تحت تأثیراین عواطف قرار بگیرد ،تلاشی که فرد کنترلگر برای ایجاد و ابراز احساسات مثبت  می کند،کمتر خواهد بود.

تشریح روش بمباران عاطفی، دو درس مهم در مورد دستکاری عاطفی به ما ارائه  می دهد.

درس اول آن این است که ماهیت پنهان دستکاری عاطفی در آن به خوبی نشان داده  می شود.

تصور کنید که بخواهید به جنبه ی منفی بمباران عاطفی پی ببرید. »خب، این آقا با من خیلی

مهربان بود و باعث  می شد احساس خیلی خوبی داشته باشم!«. بسیار بعید است که پس از گفتنچنین جمله ای، زنگ خطری مبنی بر امکان مورد سوء استفاده قرار گرفتن برایتان به صدادربیاید.

کتابی که در دستان شماست، مثال های فراوانی درباره ی این مسئله که چطور ممکن است چیزیکه در ظاهر مثبت به نظر  می رسد، نتیجه ای منفی در پی داشته باشد به شما ارائه خواهد داد.

دومین درس مربوط به دستکاری عاطفی که  می توان از طریق روش بمباران عاطفی به آن پیبرد این است که چگونه دستکاری عاطفی، متناسب با هر وضعیت،  می تواند به صورت منحصربه فردی طراحی شده و شکل بگیرد .کنترلگران باتجربه، با آزمایشات پنهانی که روی افرادمتعددی در طول تاریخ انجام داده اند، مطالب زیادی درباره ی ظرافت های این کار آموخته اند. بههمین ترتیب، آنها درست  می دانند که در هر شرایطی، باید از کدام روش دستکاری عاطفی، چهمدت زمانی و با چه شدتی استفاده کنند.

همدلی

همدلی، قابلیت قرار دادن خود به جای شخص دیگر و درک عواطف و احساسات شخصی اوست.

شخص همدل کسی است که  می تواند در درجات خاص و متفاوت ،به حدی با افراد رابطه برقرارکند که آنها قادر به ابراز احساسات واقعی و عمیق خود باشند. این که افراد همدل، این توانایی رااز کجا کسب کرده اند هنوز برای بسیاری از افراد مشخص نیست، اما شمار زیادی بر این باورندکه همدلی یک استعداد ذاتی است و از طریق دی ان ای منتقل  می شود. درمورد نحوه عملکرد آنباید گفت، همه چیز در جهان با انرژی الکتریکی بسامدزادیی  می کند و اینطور به نظر  می رسد کهافراد همدل ،قادر به درک و دریافت تغییرات انرژی الکتریکی در اطراف خود هستند. اشخاصهمدل عموماً افرادی مهربان ،بامحبت، دوست داشتنی، دلسوز و باملاحظه نسبت به احساساتسایر افراد تلقی  می شوند.

با این همه، احتمالاً شگفت زده  می شوید اگر دریابید که یک فرد همدل بودن نیز،  می تواند جنبه ای تاریک به خود بگیرد .جوهره ی همدلی به خودی خود تضمین  می کند که بسیاری از افراد تحت

حمایت و کمک افراد همدل قرار گرفته اند. بعلاوه این موضوع را هم باید مدنظر گرفت که افراد

همدل بیش از دیگران جهان اطراف خود را درک  می کنند و به همین علت نیز، مشکلات خاصیدر برخی از حوزه های زندگی گریبانگیر آنها خواهد شد.

جنبه ی تاریک افراد همدل این است که احساساتشان قابل کنترل نیست. ممکن است فکر کنید کهآنها به خوبی احساساتشان را تحت کنترل دارند، اما حقیقت این است که این افراد مدام درگیرتلاش برای کنترل احساساتشان هستند. گاهی اوقات ممکن است به همین علت دچار افسردگیشوند، چرا که با شدت و قدرت زیادی قادر به درک و احساساسات و به ویژه ناراحتی دیگران هستند. در این شرایط تشخیص احساسات خود از احساسات دیگران برایشان دشوار شده و نیازدارند فرد همدل دیگری را بیابند که احساساتشان را برای او ابراز کنند.

افراد همدل ممکن است هنگامی که در معرض انرژی الکتریکی منفی دیگران واقع  می شوند وتلاش  می کنند تا خود را با آن وفق دهند، مقادیر زیادی از اطلاعات مربوط به این بار منفی را درخود ذخیره کرده و درنتیجه دچار خستگی و پریشانی روانی شوند. این که  می خواهند از همه چیزسر درآورده و آن را درک کنند به مرور موجب سردرگمی و خستگی بیش از حدشان خواهد شد.

اصولاً این افراد به طور ویژه ای در معرض انرژی منفی هستند و با توجه به روحیاتشان به شدتاز این مسائل ناراحت  می شوند. پس منطقی است پس منطقی است زمانی که احساس  می کنندانرژی منفی اطرافشان است، دچار خستگی شوند.

افراد همدل به این دلیل که افرادی مهربان و بامحبتند و همیشه به ذات خوب انسان ها باور دارند،اغلب تحت استثمار افرادی که از وجدان بهره کمی برده اند، قرار  می گیرند. افراد همدل ذاتاًبخشنده و مهربانند و به همین خاطر کسانی را به خود جذب  می کنند که همیشه از آنها بهره می برند و در عوض چیزی به آنها باز پس نمی دهند. یک فرد همدل بلافاصله پس از آن کهمتوجه شود که رکب خورده و مورد سوء استفاده قرار گرفته، دچار افسردگی عمیقی  می شود.

از آنجایی که همدلی باعث  می شود بیش از دریافت، تمایل به بخشیدن به دیگران داشته باشید،افراد همدل اصولاً به سلامت روانی و بدنی خود توجه نمی کنند و آن را نادیده  می گیرند. این افرادتحت فشار احساسی شدیدی قرار  می گیرند و اغلب همین موضوع به طرف تاریک ماجرا بدل می شود ،چرا که اصولاً فراموش  می شود که باید به این افراد نیز توجه شده ،به آنها اهمیت دادهشده و از آنها مراقبت شود.

یک فرد همدل ،تمام بی رحمی های جهان را دیده و تجربه کرده است و به همین خاطر، این کهخودش را به طور کامل وقف یک فرد کند برایش بسیار دشوار است. آنها یک بخش کوچک ازقلبشان را برای خودشان نگه  می دارند تا اگر در آینده مورد خیانت واقع شدند، هنوز چیزی برایشان باقی مانده باشد. آنها به خود اجازه نمی دهند که عمیقاً عاشق شوند، چرا که از آن حجم ازعشق هراس دارند، هراس دارند و می ترسند که آمادگی پذیرش آن میزان از احساسات را نداشته باشند.

همدل ها افراد فداکار و از خودگذشته ای هستند که روزانه تحت فشار اطلاعات حسی فراوانی قرار  می گیرند و به همین خاطر اغلب احساس  می کنند بار سنگینی را به دوش  می کشند. آنهاکمک به دیگران را ،هدف و وظیفه ی خود در زندگی  می دانند، اما این نگرش بار سنگینی بردوششان  می گذارد ،چرا که نمی توانند به همه ی کسانی که با آنها ملاقات  می کنند کمک کنند. آنهاترجیح  می دهند که نگرانی های فرد دیگری را بر دوش بکشند و آن فرد را نا امید نکنند، حتی اگربا این کار به خودشان آسیب وارد شود. اگر این افراد بخواهند که از جنبه ی تاریک شخصیتی خود دور بمانند، باید بیاموزند که همه ی افرادی که در زندگی با آنها برخورد  می کنند را به خودمقدم ندانند. همچنین باید به دیواره های دفاعی قلب خود ،هر از چندگاهی، اجازه ی باز شدن برروی فرد خاص را داده و درک حس عشق را به قلبشان هدیه کنند.

بُرد- بُرد

فرایند و روند برد-برد ساده و سر راست است، اما انجام آن اغلب راحت نیست. علتش هم ایناست که طرز فکر بسیار متفاوت تری از آنچه اکثر ما در مواجهه با اختلاف نظرها داریم، می طلبد. علاوه بر این، همانطور که در ادامه ی مطلب خواهید دید، پیروی از این روند به صبر وخودداری نیاز دارد. وقتی از این روش پیروی کنید، راه حلی که  می یابید مسلماً برایتان خوشایندخواهد بود .پیروی از این روش، رضایتمندی رو به افزایشی از روابط شما به ارمغان خواهدآورد.

قدم اول – هوشیار باشید

به جای بی توجهی به تفاوت هایتان با طرف مقابل، آن ها را به خوبی بشناسید. بدانید که هرگونهبی توجهی به این مسئله، باعث خواهد شد که این اختلاف نظرها، شادی و رضایت را ازروابطتان خارج کنند. لطفاً هوشیار باشید، چون مادامی که شما با حفظ ادب و احترام، اینتفاوت ها را مدیریت کنید، به واسطه ی دانستن این تفاوت ها، فرصتی فوق العاده برای عمیق ترکردن رابطه تان با طرف مقابل به شما داده خواهد شد.

قدم دوم – عصبانیت را کنار بگذارید

وقتی که یک یا هر دو طرف رابطه، عصبانی باشند و یا احساساتشان جریحه دار شده باشد،همکاری و مساعدت برای هر دو فرد بسیار دشوار است. وقتی احساس عصبانیت  می کنید، چقدرامکان دارد که با صبر و حوصله به حرف های طرف مقابل گوش دهید؟ وقتی احساستانجریحه دار شده ،چقدر امکان دارد که به دنبال یک نتیجه ی برد-برد و مسالمت آمیز باشید؟ مسلماًبرای دستیابی به شرایط برد-برد ،باید ابتدا از شر عصبانیت خلاص شوید.

قدم سوم – با نگرش برد-برد رفتار کنید

این بدان معناست که شما وظیفه دارید که راه حلی بیابید که برای اختلافات و تفاوت های هر دوطرف رابطه کارساز باشد. یعنی وقتی راه حلی باعث برد شما و باخت طرف مقابلتان  می شود،خود شما نیز نباید آن را بپذیرید. باید بگویید که به دنبال سازش و مصالحه ای نیستند که در آنیک طرف بازنده و طرف دیگر برنده محسوب شود شما باید متعهد شوید که فقط راه حلی رابپذیرید که در آن ،هر دوی شما برنده باشید و هیچکدام بازنده به شمار نیایید.

قدم چهارم – با دقت گوش کنید

نگاه دقیقی به جزئیات مهم و مورد نیاز بیندازید. احتمالاً همین الان هم  می دانید که چطور برندهشوید، اما باید بدانید که چطور طرف مقابلتان نیز برنده خواهد شد. چطور امکان دارد که به یکشرایط برد-برد دست یابید، وقتی تنها راه پیروزی خود را  می دانید و از چگونگی پیروز شدنطرف مقابلتان اطلاعی ندارید؟ باید به دقت گوش دهید تا اطلاعات مربوط به این مسئله را بدستبیاورید. وظیفه ی شما تنها همین است که بدون قضاوت و پیش داوری گوش فرا دهید. این بدانمعناست که هردوی شما، بدون توجه به خواسته ها و ارزش های فردی تان ،به خواست طرفمقابل گوش دهید. وقتی اطلاعات مورد نیاز را به واسطه ی این گفت و شنود بی طرف به دستآوردید، آماده ی یافتن یک راه حل برد-برد برای مشکلتان هستید.

قدم پنجم – فکربکر ناگهانی

حال بدون دخالت های عاطفی و با نگرش بُرد-بُرد، آماده اید تا یک راه حل مناسب برای اختلافتانبیابید و کاملاً متوجه باشید که این بُرد ،برای هر دوی شماست. کاری که در قدم پنجم انجام می دهید این است که فکرتان را روی هم بریزید و اجازه دهید که افکار بکر و ناگهانی مناسب باشرایطتان به ذهنتان خطور کند.

فصل سوم

مثلث روانشناسی تاریک

این فصل به شما کمک  می کند تا معنی مثلث تاریک که گاهی نیز از آن به عنوان »تثلیثنامقدس« یاد  می شود، و آنچه این مفهوم در برمی گیرد را درک کنید.

مثلث تاریک چیزی است که تمام بخش های دیگر روانشناسی تاریک را به هم وصل  می کند.

مثلث تاریک، سه ویژگی شخصیتی که هر سه مخرب و زیان بارند و هرکسی ممکن است دارایآن باشد را مشخص و متمایز  می کند. سه گونه ی شخصیتی مثلث تاریک عبارتند از: ماکیاولیسم،خودشیفتگی و جامعه ستیزی .بسیاری از افراد گمان  می کنند که این سه دسته متمایز و مشخصند،اما باید این سه دسته را در پرتو قدرت هایی که هر یک دارند شناسایی و درک کرد.

ماکیاولیسم۶ چیست؟

ماکیاولی، فردی حیله گر، بی پروا و بی تفاوت است. نام این ویژگی شخصیتی از فیلسوفی به نامماکیاولی گرفته شده است.  می توان گفت رویکرد ماکیاولیست ها در زندگی بسیار استراتژیکاست. این افراد عواقب یا اثرات هر عمل را بر اساس تأثیری که بر فرد عامل دارد بررسی می کنند. این افراد توانایی بالایی در انجام کارهایی دارند که برایشان منفعت دارد و همزمانمتمایل به حفظ ظاهر و وجهه خود در میان مردم هستند. مثال خوبی از اعمال ماکیاولیایی را می توان میان وجهه ی دو رئیس جمهور سابق، جورج دابلیو واشنگتن و باراک اوباما مشاهدهکرد ،چرا که با اتخاذ راهبرد های ماکیاولیایی، جرج بوش رئیس جمهوری جنگ آور و باراکاوباما رئیس جمهوری صلح جو قلمداد  می شد.  می توان گفت که هردوی این رئیس جمهورها، بهیک اندازه از تمایلات ستیزه جویانه برخوردار بودند، اما اوباما توانست این امیال را به شیوه ایارائه دهد که به وجهه اجتماعی او کمک کند، اما بوش نتوانست چنین کند.

جامعه ستیزی۷ چیست؟

وقتی از یک فرد عادی بپرسید که به چه کسانی جامعه ستیز  می گویند، احتمالاً پاسخش »قاتل هایسریالی« خواهد بود، اما حقیقت بسیار عمیق تر و ترسناک تر است. خود این کلمه را نمی توان بهراحتی معنا کرد، اما  می توان گفت که یک وضعیت و حالت ذهنی با جذابیتی ظاهری و کمبوداحساسات انسانی مانند ندامت یا همدلی است.

می توان گفت که یک جامعه ستیز، فردی است که فاقد احساس ندامت و همدلی نسبت به سایر افراداست. گفته  می شود که این افراد ،خطرناک ترین انسان های روی زمین و به قول معروف ،گرگدر لباس میش هستند. جامعه ستیز ها همچون غریبه ای با ظاهر جذاب و دلفریب، در برابرتانظاهر شده و نفس هایتان را به شماره  می اندازند. پس از این، آنها هدفشان را بر نابودی یا به پایانرساندن زندگی قربانی شان  می گذارند. بسیاری از مردم نگرانی خود را در مورد مشکلاتجامعه ستیزان با جامعه ابراز کرده اند. این افراد در هر زمینه ای – چه در بخش امور مالی و چهدر زمینه ی آدمکشی! –  می توانند به راحتی به مقام اول دست یابند، چرا که آن ها تحت تأثیر آندسته از احساسات انسانی قرار نمی گیرند که سایر افراد را از ارتکاب به اعمالی خاص باز می دارد.

خودشیفتگی۸ چیست؟

اشتباه ترین تصوری که در مورد افراد خودشیفته وجود دارد این است که آنها افرادی هستند کهصرفاً کمی بیشتر از حد معمول خودشان را دوست دارند. این تعریف را  می توان از جنبه هاییدرست تلقی کرد، اما وقتی در مورد خودشیفتگی در قلمرو روانشناسی تاریک صحبت  می کنیم،چنین تعریفی از آن، از حقیقت امر بسیار دور است.

تفاوت بین افراد با اعتماد به نفس بالا و خودشیفته ها در چیست؟ خودشیفته ها علاقه بهابرازخودارزشمندی دارند و برای مثال، زندگی و جان خود را بسیار مهم تر و پرارزش تر اززندگی و جان سایرین  می دانند. آنها نه تنها خود را خاص تلقی  می کنند، بلکه معتقدند که بردیگران برتری دارند. برخی از نشانه های آشکار خودشیفتگی که  می توان در افراد مشاهده کردبدین شرح است: آنها هیچ انتقادی را نمی پذیرند و اگر کسی با آنها موافقت کند نیز، آن را بهعنوان چاپلوسی تلقی  می کنند. آنها نیاز زیادی به تشویق شدن و مورد تأیید مداوم سایر افراد قرارگرفتن دارند و به گونه ای و در جمعی زندگی  می کنند که نیازشان به تحسین و تملق را برایشانفراهم آورد.

اقدامات افراد ماکیاولی

همانطور که پیش تر گفتیم، ماکیاولی ها افرادی هستند که حین دنبال کردن علائق شخصی خود،اهمیت زیادی به تصویر اجتماعی که از خود بر جای  می گذارند  می دهند. تشخیص رفتارماکیاولیست ها بسیار دشوار است، چراکه آنان در پنهان کردن اهداف و نیت اصلی شان از عموممردم استادند. به همین خاطر ما  می خواهیم چند روش معروفی که ماکیاولیست ها از آن بهره می برند را به طور برجسته برای شما توضیح دهیم. پیش از آن که ادامه دهیم اجازه دهید اضافهکنم که آن دسته که در تعریف شخصیت ماکیاولیایی نمی گنجند،افرادی هستند که تصویر اجتماعیآنان، آینه ای از زندگی خصوصی واقعی آنهاست.

ماکیاولی ها تفاوت واضحی در نحوه ی برخورد با مردم و نشان دادن شخصیت واقعی شان دارند.

این مفهوم را به واسطه ی مثال برایتان روشن خواهم کرد .تعداد بسیاری از قاتلان سریالی وجوددارند که مدت هاست به راحتی از جرائمی که مرتکب آن شده اند  می گریزند، زیرا تصویر بیرونیآنها با تعریف و نگرش مردم نسبت به یک فرد آدم کش و قاتل بسیار متفاوت است. به عنوان مثال می توان به افرادی اشاره کرد که مدت زیادی را صرف انجام امور خیرخواهانه و بشر دوستانه می کنند و به نظر  می رسد که به طور مداوم درحال کمک به دیگران بوده اند، ولی بعداً مشخص می شود که درست در همان اوقاتی که مشغول امور خیر بوده اند، دست به اعمال وحشتناک وتعرضات جنسی زده اند.

ویژگی دیگر افراد ماکیاولی میل به سوءاستفاده از مردم است. برای درک بهتر این موضوع،فردی را در نظر بگیرید که به تازگی وارد یک اداره شده است. اگر این شخص از لحاظ بالینی وشخصیتی ماکیاولیایی نباشد، وقتی به اطراف خود نگاه کند، همکاران متفاوتی در آن فضا  می بیندکه هر یک را  می توان در جای خود و به موقع شناخت و درک کرد. در نظر او همه ی افراد دریک سطح هستند. برخی خوش برخورد و برخی دیگر بد برخوردند. اما اگر این تازه وارد یکفرد ماکیاولیایی باشد در همان ابتدای ورود ،تک تک همکاران، رئیس ها یا افراد گروه را بهعنوان وسیله یا تکه ای از یک پازل  می بیند که  می تواند از آنها استفاده و بهره وری کند. فردماکیاولیست به جای این که دیگران را به چشم انسان ببیند، زنجیره ای از نقاط ضعف و نقاطقدرت افراد را برای استثمار از آنها و خنثی کردن اثرات آن پیش رو مجسم  می کند. این یکی ازمهم ترین دلایلی است که چرا افراد ماکیاولیایی به نحوه ی برخورد اولیه با افراد اهمیت بسیاری می دهند. آنها  می دانند که این تصویر بیرونی، کلیدی برای اِعمال نفوذ و بهره برداری از همهافرادی است که برخورد اول موفقی با آنها داشته اند.

هنگامی که یک ماکیاولیایی عهد خود را  می شکند، این کار را به گونه ای موجه و حتی قابلستایش جلوه  می دهد. سیاست های مدرن ،مثالی مناسب از اعمال این دسته افراد است.

اقدامات افراد جامع هستیز

به غیر از اشخاصی در زمینه روان درمانی به این دسته از افراد دسترسی دارند و شناخت درمورد آنها دارند، امکانش بسیار کم است که سایر افراد آنها را به عنوان فردی جامعه ستیزشناسایی کنند. درعوض ،تشخیص جلوه های ظاهری افراد جامعه ستیز ضروری است، چرا کهمعمولاً این تنها روش تشخیص جامعه ستیزان پیش از رخدادی غیرقابل جبران است.

جذابیت و شیفته کردن سایر افراد ،یکی از ویژگی هایی ظاهری بارز افراد جامعه ستیز است.

هرچند باید در نظر داشت که این جذابیت ابداً عمیق و درونی نیست و کاملاً سطحی و ظاهریاست. اگر به فردی جذاب در زندگی کنونی خود بیندیشید، مطمئناً تأیید  می کنید که آنها دارایخصوصیات شخصیتی مطلوبی هستند که پایه و اساس رفتار بیرونی و ظاهری شان را نشان می دهد. اگر چنین فرد جذابی رفتاری دلفریب و محسور کننده دارد، این رفتار او حقیقتاً برایابراز مهربانی و محبت، و نشان دادن تمایل فرد به خوشحال کردن دیگران است، اما درموردجامعه ستیزان ابداً چنین نیست.

جامعه ستیزان  می توانند تمام ویژگی های بیرونی یک فرد جذاب همچون جذبه ی فیزیکی، حرارتوجودی و علاقه به دیگران را از خود بروز دهند. انگیزه ی درونی این رفتارهای نمایشی، علتعلامت خطر بودن چنین رفتاری از این افراد است. علت بهره گیری از این نوع جذابیت هایظاهری در این افراد ،برتری جستن نسبت به افراد قربانی است. همه ی جذابیت های جامعه ستیزهاحساب شده است و هیچ یک منشأ درونی و حقیقی ندارند.

یکی دیگر از نشانه های شخصیتی جامعه ستیزها دروغگویی است، اما این مسئله به تنهایی کافینیست تا فرد را در دسته بندی شناختی جامعه ستیزان قرار دهد. اما به هر حال اگر اینخصیصه ی رفتاری با چند ویژگی شخصیتی دیگر همراه شود،  می تواند نشان دهنده ی شخصیتجامعه ستیز فرد باشد.

دروغ گفتن برای افرادجامعه ستیز، مثل نفس کشیدن برای افرادی که از لحاظ روانی در سلامتکاملند، عادی جلوه  می کند. از آنجایی که جامعه ستیزان فاقد دلبستگی های عاطفی و یا هرگونهاحساس گناه مرتبط با اعمالشان هستند، هیچ نشان خارجی از دروغگو گفتن هایشان بروزنمی دهند. برای این افراد، دروغ فقط چیزی است که در زمان مناسب و مورد نیاز ،باید از آناستفاده شود.

یکی دیگر از خصوصیاتی که افرادجامعه ستیز را از افراد عادی متمایز  می کند، عدم وجوداحساس ندامت و پشیمانی در این افراد است. بسیاری از افرادی که مرتکب جنایات ظالمانه ایهمچون قتل شده اند، به واسطه ی داشتن این احساسات انسانی، به شدت دچار احساس شرم و گناهشده و گاه به واسطه ی شدت این احساسات ،جان خود را گرفته اند. این مسئله در افرادجامعه ستیزبه این صورت نیست که به طور ارادی تصمیم بگیرند که دچار پشیمانی و ندامت نشوند، بلکه درحقیقت از لحاظ فیزیکی و جسمانی فاقد درک این احساسات هستند، درست مثل افرادی که فاقدقدرت بینایی اند!

اقدامات افراد خودشیفته

یکی از اولین نشانه های خودشیفتگی، توهم و تصور داشتن جایگاهی والا و قدرتی فراوان است.

طبق گزارشات ،بسیاری از افراد خودشیفته، توهمات ابتدایی و بچه گانه ای از مورد توجه وستایش دیگران واقع شدن دارند. درحالی که ممکن است افراد غیرخودشیفته نیز گهگاهی تصورداشتن جایگاه بالا و قدرت زیاد را داشته باشند، افراد خودشیفته احساس  می کنند که حقیقتاًشایسته ی این ستایش و جایگاه های برجسته اند و آن را حق مسلم خود  می دانند. از منظر

روانشناختی، افراد خودشیفته این که دائماً مورد ستایش و تکریم واقع نمی شوند را توهین به خودتلقی  می کنند. این عقیده که » من از اکثر افراد بهترم و آنها برای من ارزشی ندارند« یکی ازتلقیات ذهنی جدی افراد خودشیفته است.

اکثر افراد ،خود را به واسطه ی رفتارها و دستاوردهای خود در زندگی، تصویری از خود درذهنشان مجسم  می کنند، اما در مورد افراد خودشیفته ابداً چنین نیست. دیدگاه افراد خودشیفته چنیناست که آنان انتظار دارند تملق و چاپلوسی و ستایش شدن به واسطه ی دیگران به طور خودکار ودائم و بدون توجه به تغییرات زندگی شان ،به سمتشان روانه شود.

خود بزرگ بینی و خود ارزشمند پنداری درونی افراد خودشیفته، عواقبی مشخص بر حقیقتبیرونی آنان دارد .به طور معمول، این امر از دو طریق نشان داده  می شود – نیاز به پذیرفته شدنو ستایش توسط دیگران و نفرت از انتقاد و یا مخالفت دیگران. وفاداری و موافقت مدام دیگرانبرای افراد خودشیفته، مثل اکسیژن و انتقاد و مخالفت برای آنان مثل زهر است.

همینطور که درحال نتیجه گیری منطقی ازین مباحث هستید،  می توانید برای کمک، یک دیکتاتوررا در وضیعتی مسلح تصور کنید تا درک بهتری از افراد خودشیفته به دست آورید. این افراددرست مانند آن فرد دیکتاتور ،خواهان ستایش و پرستیده شدن هستند و انتظار دارند که شرایطهمیشه بر وفق خواسته ی آنان باشد.  می خواهند که همه بی چون و چرا از آنان اطاعت کنند و ازهمه چیز افرادی که بر آنها حکومت  می کنند آگاه بوده و اجازه ی دخالت در امور این افراد راداشته باشند. از نظر این افراد ،هرگونه اختلاف یا عدم توافق به منظره ی جرم تلقی شده و بایدسریعاً و با خشونت پاسخ داده شود.

سادیسم۹

مفهوم سادیسم، که از نام فردی به نام مارکوس دو ساد گرفته شده است، عموماً با گرایشات جنسیخشونت آمیز همراه بوده،اما این تعریف از سادیسم،هم گمراه کننده و هم وحشتناک است. کسی کهخواستار خشونت است و به آن علاقه دارد، از نظر ما یک شخصیت سادیستی واقعی است. افرادسادیست، به آسیب رساندن به افراد بی گناه و حتی کشتن این افراد علاقه دارند و علاوه بر این ها،خواستار اِعمال خشونت در تمامی مراحل برآورده کردن خواسته هایشان هستند.

فصل چهارم

انواع مختلف روانشناسی تاریک و روش های دستکاری ذهنی

طغیان عاطفی۱۰

طغیان عاطفی یک استراتژی ساده است که شامل بروز درخشان ،ناگهانی و شدید احساساتخوب و مطلوب به قربانی است. یادآوری این نکته ضروری است که کنترلگرها معمولاً در آغازو ابتدای ارتباط خود از این استراتژی استفاده  می کنند. این استراتژی در نگاه اول ممکن استعجیب به نظر بیابد. دلیل این امر آن است که پیش بینی نمی شود که فردی که قصد آسیب رساندنبه دشمن خود را دارد، در ابتدا رفتاری به شدت مطلوب و پسندیده با فرد قربانی خود داشته باشد،اما وقتی که فرد  می تواند با بروز چنین رفتاری از خود ،به منفعت شخصی خود دست یابد، چرااز این روش استفاده نکند؟ مفهوم پشت این امر کاملاً مشخص است زیرا هدف اصلی آن ایجادحس عشق، اطمینان و پایبندی به شخص کنترلگر در فرد قربانی است.

میزان طغیان عاطفی و فردی که این عمل مکرراً روی او انجام  می شود ،به ارزیابی انجام شدهتوسط فرد کنترلگر بستگی دارد .متوجه مفهوم این جمله هستید؟ برای درک بهتر، فردی افسرده،نا امید و تنها را در نظر بگیرید. فرد کنترلگر به احتمال زیاد چنین فردی را به عنوان قربانیخود انتخاب  می کند، چرا که  می داند بر خلاف دوستان خودش که حس رضایتمندی زیادی نسبتبه زندگی دارند، چنین فردی بیشتر پذیرای احساسات طغیانی اوست. از این مثال دو مسئله یبسیار مهم را  می توان آموخت. به زودی متوجه خواهید شد که ما در معرض برخورد با دودسته ی بسیار مؤثر مربوط به دستکاری عاطفی مداوم هستیم.

انکار عشق

امکان ندارد که یک فرد کنترلگر به اشتباه خود اعتراف کند. از نظر این افراد مسئولیت هرچهکه رخ دهد، همیشه بر دوش افراد دیگر است. آنها سرزنش گران بسیار خوبی هستند. این انکارواقعیت نیز اصولاً با دوز و کلک و دروغ همراه است. این افراد لازم  می دانند که انکار خود رابا گفتن دروغ درباره ی افراد دیگر موجه تر جلوه دهند. با این حال کنترلگر  می خواهد که

قربانی اش به او اعتماد داشته باشد. او نمی خواهد که در انگیزه ها و رفتار فرد قربانی تفاوتی ایجادشود. اگر یک فرد قربانی بتواند از این دام بگریزد ،به مراتب، نواقص و دروغ های دیگر فرد رانیز درمی یابد و این چیزی نیست که کنترلگرها خواهانش باشند.

تقویت اجباری۱۱

ً

تقویت مثبت متناوب ،فرایندی است که معمولاً از لحاظ زمانی با بمباران عاطفی در تداخل است و روشی برای کنترل افراد ،بدون اطلاع از نتیجه ی این کنترل بر روی آنها است.

روند روش های کنترل رفتاری بر روی فرد مقابل در کتاب های آموزشی مربوط به این حوزهعموماً به این ترتیب است: بمباران عاطفی، تقویت سازنده و تقویت منفی مداوم .حال به علتچینش این موارد پی خواهید برد.

بمباران عاطفی، ابراز بی قید و شرط احساسات مثبت از طرف فرد کنترلگر در ارتباط و دیداراول است. هدف او پایین کشیدن دیوار دفاعی قربانی و افزایش نیاز و اعتماد آنها به فرد کنترلگرو ایجاد چارچوبی برای ایجاد یک رابطه، دوستی یا هر شکل دیگری از تعامل مثبت و سازندهاست.

اغلب اوقات ،مرحلۀ بعدی از بمباران عاطفی، تقویت مثبت است. پس از تغییر روش رفتاری از

بمباران عاطفی، فرد کنترلگر دیگر آن مرحله مثبت بی قید و شرط را به نسبت به فرد قربانیبروز نمی دهد. در عوض تا وقتی که فرد قربانی رفتاری که فرد کنترلگر خواهان آن بوده را ازخود نشان ندهد، کنترلگر رفتار مثبتی نسبت به او از خود بروز نمی دهد. فرد قربانی از اینبازخوردهای مطلوب خود که به روش های بهره بردارانه ی استراتژیک فرد کنترلگر آگاه نیست،اما به صورت ناخودآگاه برای دریافت رفتار مثبتی که حس خوبی به آنان  می دهد، خواسته هایفرد کنترلگر نشان می دهد را اجابت  می کنند.

القای خستگی

تأثیر خستگی روانی بر عوامل ادراکی، عاطفی و انگیزشی پیچیده است. به هنگام صحبتدرباره ی خستگی، ماهیت اعمالی که موجب خستگی  می شوند را  می توان متأثر از یک سریعوامل ویژه دانست. این بخش به بررسی تأثیر خستگی ناشی از فعالیت های مختلف بر اساسنیازهای حافظۀ فعال و تأثیر آن بر عملکرد و کارایی مغز پرداخته است. نتایج بررسی نشانمی دهد که کیفیت محرک به واسطه ی خستگی، مختل نمی شود .تأثیر خستگی بر روان درمانینوین به نیازهای ذهنی برای انجام دادن عملی که موجب خستگی شده است، بستگی دارد.

تأثیر زیرآستان های۱۲

پیام زیرآستانه ای در هیپنوتیزم، اصولاً به واسطه ی گوش دادن به یک سری اصوات به فرد منتقل می شوند. این اصوات از دو بخش تشکیل شده اند و هر بخش روی یک نیمکره ی مغز تأثیر می گذارند. بخش اول اصوات پوشاننده هستند که در سطح خودآگاه ذهن دریافت  می شوند و اصولاذهن را تحریک به پاسخ دادن به مسائلی همچون طبیعت و هنر  می نماید. بخش دوم اصواتی شاملساختارهای پنهان هستند و سوژه آن ها را در سطح ناخودآگاه ذهن دریافت  می کند. در تمام طولجلسه،توصیه های مشابهی به طور مداوم و به صورت پنهان در بخش دوم صوتی که به گوش می رسد تکرار  می شوند.

محدودیت انتخابی

کاهش گزینه، یکی از روش های شفاهی مخفیانه برای کنترل ذهن است. این روش ،یکی از انواعبسیار ظریف دستکاری های تاریک است، زیرا کنترلگر باید مجموعه ای از »مقررات ساختیافته« را به منظور مظنون نشدن فرد سوژه به نیت اصلی او به کار ببرد. راز این شیوه ی خاصدستکاری ذهن در حذف تمام گزینه های حقیقی سوژه در یک موضوع مشخص و پنهان کردنمسئله ی دست داشتن فرد سوء استفاده گر در این موضوع است.

محدود کردن گزینه، شبیه به یک تکنیک فروش محبوب و قدرتمند به نام انتخاب نزدیک است.

برای توضیح واضح این روش از مثالی برای مشخص کردن تمایز یک فرد با ذهن عادی و یکفرد با ذهن کنترلگر تاریک که تنها در پی دستیابی به خواسته های خود حتی به قیمت ضرررساندن به افراد دیگر است بهره خواهیم برد.

خانمی را تصور کنید که جایی نشسته است و شرایط برای درخواست دوستی کردن از اومحیاست. ممکن است بالاخره یک نفر جرأتش را پیدا کند که از او درخواست دوستی کند، اما بهمرور، اعتماد به نفس و اطمینانش را از دست داده و در نهایت تنها به گفتن جمله ی » دوستداری با من بیای بیرون؟« بسنده  می کند و جواب این نوع سؤال ها نیز همیشه یک پاسخ ساده وکوتاه است: »نه«. اصولاً برای افرادی که درکی از مفاهیم شناختی و ضمنی ندارند، همه چیز بهاین ترتیب پیش  می رود.

روانشناسی معکوس

روانشناسی معکوس تکنیکی است که  می توانید به واسطه ی آن با گفتن چیزی به صورتبرعکس، توجه طرف مقابل را به اصل موضوع جلب کنید و موافقتش را به دست آورید. اینمسئله در مورد افراد تحصیل کرده بهتر جواب  می دهد، چراکه آنها به جای فکر کردن به هر چیزبه صورت جداگانه به طور غریزی عمل  می کنند. موضوع از این قرار است که این افراددرحالی که به شما پیشنهاد  می کنند که یک کار مشخص مثلاً X را انجام ندهید، درواقع درحالترغیب شما به انجام آن کار X هستند. حتی وقتی شما ادعا  می کنید که  می خواهید آن کار را انجامدهید هم ممکن است هنوز از انجام آن مطمئن نباشید. اگر درحال استفاده از این تکنیک باشید وبرحسب احتمال طرف مقابل فکر کند که شما درحال استفاده از روانشناسی معکوس هستید می توانید با پیشنهاد کارهایی که باید انجام شود به روشی ضمنی و غیر مستقیم تأثیرمعکوسی برفرد گذاشته و درواقع برای بار دوم او را وارد بازی روانشناسی معکوس کنید.کافی است نشاندهید که درحال تلاش برای انجام آن کار هستید ( و سپس واقعاً انجامش دهید).

با زیهای ذهنی

بازی های ذهنی مهم ترین و تأثیرگذارترین موارد در ترغیب تاریک هستند. افراد زیادی وجوددارند که ادعا  می کنند که این بازی های روانی را هر روز انجام  می دهند، اما درواقع چنینبازی هایی به ندرت انجام  می شوند. سرنوشت بازی های ذهنی نیز درست مثل افراد بسیاری استکه علاوه بر ادعا به شناخت و درک افسردگی، همچنان ناراحت و غمگینند. این طور نیست کهتمام فعالیت های روانشناختی برای هدفی شیطانی برنامه ریزی شده باشند.

مثالی مبتدی از این دسته، آماده کردن یک تولد سورپرایزی است که در آن تمام دوستان فرد کهدرواقع هیجان زیادی دارند و خوشحالند باید دست به بازی ذهنی زده و جوری با او رفتار کنندکه مطمئن شوند فردی که روز تولدش است از ماجرا بویی نبرد. این یک انتخاب سودمند است،زیرا این امر بر هیچ یک از طرفین تأثیر منفی نمی گذارد.

وقتی به این بازی های ذهنی از منظر دستکاری های شرورانه و فاسد  می نگرید، افکارتان به سمتبخش های تاریک تر خواسته های درونی فرد کشیده  می شود .متخصصانی در سراسر جهان باارائه ی روش های روان درمانی که عموماً بر سلامت افراد و قدرت های درونی شان تمرکز دارد،گامی در جهت آگاهی بخشی به دیگران درمورد این روند برداشته اند.

می توان ادعا کرد که از میان تمام روش های روانشناسی تاریک، بازی های ذهنی از همهخطرناک تر و مضرتر هستند. افراد ،تنها به خاطر افزایش آدرنالین و سرگرم شدن به چنینبازی هایی دست  می زنند درحالی که هیچ امیدی به دریافت نتیجه ای خاص بر اثر عملی که انجامداده اند نیز ندارند. افراد کنترلگر پس از مدتی دیگر نمی توانند خواسته های فرد قربانی خود راتشخیص دهند. فرد کنترلگر ممکن است به انجام بازی های حیله گرانه با ذهن قربانی خود ادامهدهد و همین کار نیز او را به پنهان کردن هویت واقعی و هدف اصلی اش به واسطه ی رویکردبدبینانه ای که به سوژه خود دارد تشویق  می کند و نتیجه ی این مسائل عموماً تلفات است، چرا کهتشخیص آن بسیار دشوار و اجرای آن نیز شدیداً خسارت آور و زیان بار است.

انکار واقعیت

این تکنیک در مرحله ی اول بر روی ذهن قربانی اثر  می گذارد نه احساسات او .با این حالاحساسات قربانی نیز به نحوی متأثر خواهد شد. یکی از نگرانی هایی که هر انسانی به طورطبیعی در طول زندگی با آن دست و پنجه نرم  می کند نگرانیِ از دست دادن سلامتی است. امااگر این نگرانی از حد طبیعی فراتر رود ،خود به مسئله ای برای از بین بردن سلامتی شما بدلخواهد شد. حال فکرش را بکنید که اگر این نگرانی جنون آمیز، به صورت موقت یادائمی،دست مایه ی فردی که هدفش دستکاری ذهنی است شود،  می توان چه تأثیرات مخربیبرجای بگذارد.

می توان گفت که تدریجی بودن برخی مسائل، یکی از اصول اساسی است که رد حقیقت را توجیه می کند. اگر یک کنترلگر از ابتدا بر روی سلامت فرد تمرکز کرده و تلاش به ضربه زدن آنکند، به احتمال زیاد فرد متوجه این مسئله خواهد شد، اما کنترلگرهای متخصص تر، از این مسئلهآگاهی دارند و ترجیح  می دهند با دقت بیشتری به این مسئله حساس بپردازند. این امر اغلب اوقاتمؤثر واقع  می شود چراکه کنترلگرها مایلند که سلامتی قربانی خود را ذره ذره و به تدریج و تاحدی تقلیل ببرند که فرد سوژه دیگر توان تصمیم گیری صحیح و مراقبت از سلامتی خویش رانداشته باشد.

تقلیلِ سلامتِ فردِ قربانی به واسطه ی روشی مطمئن پیش  می رود که مسلماً به موفقیت ختم شود.

در ابتدا قربانی به تدریج اعتماد به نفس خود وسلامت کارکرد ذهنی اش را به مقداری بسیار کممورد سؤال قرار  می دهد. کنترلگرها این کار را به واسطه ی ایجاد سناریویی در ذهن فرد سوژهانجام  می دهند که به واسطه ی آن باعث  می شوند که قربانی به صحت اعمال و رفتار خود شککرده و حتی نسبت به تصمیمات عادی خود دچار شک و تردید  می شود. اگر این نقشه ی فردکنترلگر باشد، بعد از این مرحله، آنها دیدگاه و نگرش شخصی خود را به فرد قربانی پیشنهاد می دهند که مشخصاً در آن حالت از نظر سوژه ،بهترین و قابل اعتمادترین دیدگاه ممکن خواهدبود. این کاهش کوچک اعتماد شخص به تصمیمات خود در بلند مدت، اهداف مشخص فردکنترلگر را دنبال  می کند.

این اعمال عموماً برای کاهش اعتماد به نفس فرد سوژه به توانایی اش در تشخیص و داشتنعملکرد و بازخورد صحیح در موقعیت های ساده است. از طرف دیگر، با کاهش اعتماد به نفسو کنترل فرد سوژه، این اعتماد به نفس به فرد کنترلگر انتقال داده  می شود .مهمترین نکته ای کهدر اینجا باید به خاطر بسپاریم این است که ارادۀ قربانی معمولاً هرگز هدف اصلی فرد کنترلگرنیست، زیرا او همیشه خود را کمی قدرتمندتر از بقیه برای کنترل اراده ی آنها در هر زمانی کهاراده کند به شمار  می آورد .حال با همین دیدگاه ،کنترلگر، استعداد و وابستگی روانی کامل یکفرد (سوژه) به فرد دیگر ( کنترلگر) را پایه گذاری  می کند.

فصل پنجم

۵ روش پیشرفته ی ترغیب در روانشناسی تاریک

فریب بلند مدت۱۳

فریب بلندمدت ،یک روش آهسته برای ترغیب افراد است. فریب بلند مدت بسیار مؤثر است، زیرابعضی اوقات ،مردم در مقابل ترغیب مقاومت  می کنند، چراکه متوجه فشار ترغیبگر شده و یاهیچ حس اعتمادی بین قربانی و فرد ترغیبگر شکل نگرفته است. بنابراین، پروژۀ فریبِ

طولانی مدت این مشکلات را حل خواهد کرد .ترغیبگران تاریک وقت خود را صرف شناخت ودرک قربانیان خود، دوستی با آنها و اطمینان از ایجاد احساس اعتماد و علاقه در این افراد می کنند. به همین منظور فرد ترغیبگر، رابطه ی دوستانه ای مصنوعی با قربانی خود ایجاد  می کندتا او در این رابطه احساس آرامش و راحتی کند. وقتی که قربانی از لحاظ روانی آماده شد،ترغیبگر تلاش های خود را آغاز  می کند.

آنها ممکن است با تلاش در راستای هدایت قربانی به سمت انتخاب هایی که به نفع خود قربانیباشد، کارشان را آغاز کنند. هدف اول از این نحوۀ شروع ،عادت دادن فرد قربانی به ترغیب وهدف دوم، ایجاد این ذهنیت در فرد قربانی است که ارتباط بین او و ترغیبگر تاریک، ارتباطیمثبت است و به او منفعت  می رساند. به محض اینکه سوژه به ترغیبگر اعتماد کند، در برابراعمال او آسیب پذیر شده و راه برگشتی ندارد.

مثالی از نحوۀ عملکرد فریب بلندمدت را با داستانی از یک خانم مسن که به تازگی پس از ۴۰سال زندگی مشترک ،همسرش را از دست داده به شما نشان  می دهم. تصور کنید که یک دوستپس از این ماجرا ،که ممکن است یک همکار یا یک عضو کلیسا باشد، شروع به دوستانه رفتارکردن با این خانم مسن کرده است. این فرد با آن خانم همدلی کرده و سنگ صبور او  می شود .بهاین ترتیب وقتی این خانم در اطراف آن فرد است، گاردش را پایین  می آورد. در اینجا فرد شروعبه ترغیبات تاریک کوچک  می کند. خانم مسن از تلاش های این فرد متشکر است و به نصایح اوگوش داده و عمل  می کند، چرا که حال دیگر به او اعتماد دارد .فرد مورد نظر که یک ترغیبگرتاریک است نیز در این مرحله  می تواند آن خانم را به قرض دادن پول و یا ثروتش به او ترغیبکند و مسلماً این تنها چیزی نخواهد بود که از او طلب خواهد کرد. اگر آن خانم پیر احساس کندکه از دست دادن همسرش تنها یک بدشانسی بوده است و حال دوستی با این فرد ،نمود خوششانسی اوست و بخواهد که به او کمک کند، ترغیبگر در پروژه فریب بلندمدت خود پیروز شدهاست.

عملکرد تدریجی

آیا تا به حال داستانی شنیده اید که در آن فردی را ترغیب به خودکشی کنند؟ آیا اصلاً چنین چیزیامکان پذیر است؟ باور چنین چیزی دشوار است، نه؟ اما وقوع چنین مسئله ای کاملاً ممکن است،چرا که ترغیب تاریک به صورت یک امر ناگهانی یا یک درخواست غیرعقلانی صورتنمی گیرد .ترغیبگر، قربانی خود را قدم به قدم پیش  می برد، درست مثل بالا رفتن تدریجی از یکپلکان. در ابتدا مسئله ی مهمی به نظر نمی آید، اما تا قربانی بخواهد متوجه حقیقت امر شود، دیگردیر شده و به آخر پلکان رسیده است.

می خواهید بدانید عملکرد تدریجی چگونه است؟ برای مثال افرادی که برای دیگران کارهایخلاف انجام  می دهند را مدنظر داشته باشید. همراه با آنها، تصویر رؤسای باند و یا رهبرانفرقه ای که برای آن ها کار  می کنند را نیز در نظر داشته باشید. این رؤسا در ابتدا کارهای بزرگو سختی از زیر دستان خود نمی خواهند و معمولاً با درخواست کارهای جزئی همچون تخریباموال دیگران و یا مخفی کردن برخی مواد یا وسائل شروع  می کنند. اما رؤسای ترغیبگر بهمرور خواستار برخوردهای شدید تر و جدی تر شده و خواهان اِعمال خشونت و تهدید علیه فردقربانی خواهند شد. پس از مدتی این افراد متوجه  می شوند که تا چه حد در این کار غرق شده، اماپس از آن هم به سادگی به ارتکاب جرائم مخوف ترغیب  می شوند، چرا که احساس  می کنندچاره ای جز ادامه دادن به حرکت در این مسیر ندارند. ترغیبگران تاریک، در افزایش تدریجیشدت ترغیبشان استادند.

پنهان کردن هدف حقیقی

یکی دیگر از روش های ترغیبگر تاریک برای رسیدن به خواسته هایش پنهان کردن اهدافحقیقی شان است. ترغیبگر تاریک، هدف اصلی خود را از قربانیانش پنهان کرده و بسته بهشرایط و فرد سوژه ممکن است از شیوه های مختلفی برای انجام این عمل بهره  ببرند. یکی از اینشیوه ها بیان دو درخواست به صورت متوالی و پشت سر هم از فرد سوژه است، چرا که از لحاظروانشناسی رد دو درخواست پشت سر هم برای افراد دشوار است.

این مثال را مدنظر بگیرید، ترغیبگر  می خواهد ۵۰۰ دلار از سوژه اش بگیرد .ترغیبگر تاریک بااین مبحث شروع  می کند که به شدت و به این علل به ۱۰۰۰ دلار پول نیاز دارد و اگر نتواند اینمیزان پول را جور کند چه اتفاقاتی ممکن است برایش پیش بیاید. سوژه ممکن است در این حالتاحساس گناه یا دلسوزی کنند، اما به هر حال با مهربانی به ترغیبگر توضیح دهد که حقیقتاً قرضدادن این میزان پول بیش از حد توانش است. در این مرحله ترغیبگر مبلغ را پایین تر آورده و بههمان ۵۰۰ دلار که مقداری بود که از ابتدا  می خواست کاهش  می دهد. آنها این بار درخواست خودرا با فشار احساسی بیشتری بیان  می کنند تا سوژه دیگر قادر به رد درخواست برای بار دومنباشد. در این حالت ترغیبگر با مبلغ اصلی مورد نظر خود آنجا را ترک  می کند، درحالی کهسوژه هنوز به خاطر پیشامد ناگهانی و سریع این مسائل سردرگم است.

روش دیگری که ترغیبگر تاریک  می تواند از آن استفاده کند، روانشناسی معکوس است. برخیافراد را  می شناسیم که همچون بومرنگ عمل  می کنند، چرا که از رفتن به مسیری که به آنها گفته می شود سر باز زده و درست در مسیر برعکس آن شروع به حرکت  می کنند.

این نوع رفتارها  می تواند توسط ترغیبگران تاریک مورد سوء استفاده قرار گیرد،چرا که ضعفِرفتاریِ فردِ قربانی به حساب  می آید. برای مثال یکی از دوستانتان را درنظر بگیرید که علاقهدارد مدام فست فود بخورد .ترغیبگر تاریک با دانستن این موضوع به او پیشنهاد  می دهد که برایحفظ سلامتی اش بهتر است که غذاهای سالم مصرف کند، درحالی که  می داند انتخاب آن فرد بههر حال همان فست فود است.

سؤالات القایی۱۴

این نوع سؤالات را ترغیبگران تاریک برای برانگیختن واکنشی خاص در فرد سوژه مطرح

می کنند. ترغیبگر ممکن است چنین سؤالی مطرح کند:» اون فرد خیلی بدجنسه، مگه نه؟«. این

سؤال به خودی خود پیش زمینه ای احساسی به سوژه القا  می کند که به فردی که در موردش سؤالمطرح شده حس بدی پیدا کند. حالت غیرالقایی همین سؤال  می تواند به این صورت مطرحشود:»نظرت درمورد اون فرد چیه؟«. ترغیبگران تاریک با احتیاط زیادی از سؤالات القاییاستفاده  می کنند، چرا که  می دانند اگر فرد سوژه احساس کند که دارد به سمت نشان دادن واکنشیاز پیش تعیین شده هدایت  می شود ،بیش از پیش در برابر ترغیب شدن از خود مقاومت نشان می دهد.

ترغیبگر بلافاصله پس از این که احساس کند سوژه نسبت به موضوع حساس شده شیوه اش راتغییر  می دهد و تا وقتی که حالت تدافعی سوژه به طور کامل از بین نرفته دیگر از سؤال هایالقایی استفاده نمی کند.

قانون انتقال حالت۱۵

»حالت« عبارتی است که نشانگر وضعیت روانی کلی انسان است. نمونه ای از یک حالتِهمخوانِ نیرومند، وقتی است که افکار ،گفتار و اعمال فرد با یکدیگر هم تراز  می شوند. قانونانتقال حالت بدین معناست که یک فرد با داشتن تعادل میان قدرت هایش، در هر موقعیت خاصی می تواند وضعیت عاطفی خود را به افرادی که با آنها در ارتباط است منتقل کند. اگر این قانونتوسط یک ترغیبگر تاریک استفاده شود ،بسیار قدرتمند و مخرب خواهد بود.

اگر شخصی سعی در ترغیب مردم داشته باشد و از قوانین تغییر حالت نیز مطلع باشد، ممکناست از یک استراتژی خاص برای دستکاری سطح کنترل سوژه هایش استفاده کند. مراحل ایناستراتژی بدین صورت است که در ابتدا شخصی که سعی در نفوذ دارد ،حالت خود را با حالتطبیعی فرد سوژه اش یکسان  می کند. سپس وقتی که فرد سوژه احساس ناراحتی یا غم  می کند و بهحالت قبل، اما با تنُ آرام تر و سرعت کمتری صحبت  می کند، فرد نفوذگر حالت خود را به اوغالب خواهد کرد. این افراد به این صورت ،با سوژه هایشان در سطح ناخودآگاه و به شیوه ایعمیق، ارتباط برقرار  می کنند.

پس از همسان شدن حالت ها، فرد نفوذگر به طرز ماهرانه ای حالت خود را تغییر داده و شروع بهارزیابی دقیق فرد قربانی خواهد کرد .برای مثال نفوذگر، لحن صدای خود را تغییر  می دهد تاببیند که آیا سوژه اش نیز به دنبال او لحن صدایش را تغییر  می دهد یا نه. اگر فرد سوژه علائمانطباق یافتن حالت را نشان دهد، مشخص خواهد شد که نفوذگر، سوژه اش را با موفقیت به دامانداخته است. وقتی که سوژه به دام بیفتد، نفوذگر حالت سوژه را به هر سبکی که بخواهد تغییرداده و در جهت خواسته های خود از آن بهره  می برد .بسته به شرایط و خواسته ی فرد نفوذگر، اینمسئله  می تواند مثبت و خوب و یا منفی و آزار دهنده باشد. این رویکرد ،تأثیر رهنمودهایناخودآگاه بر موفقیت یا عدمِ موفقیتِ روندِ ترغیب را نمایان خواهد کرد.

فصل ششم

راز برنامه نویسی عصبی زبانی

برنامه نویسی عصبی زبانی۱۶ (NLP) چیست؟

NLP روشی است که دربردارنده ی تکنیک های روانشناسی در سطح ارتباطی با ضمیر نیمه آگاهو ناخودآگاه قربانی  است. اگر این واژه را بخش بندی کنیم، Neuro به معنی عصب،Linguistic به معنی زبان و در آخر Programming که در اینجا به معنای نحوه ی عملکردیک چیز است دست خواهیم یافت.

کاربردNLP چیست؟

یک شخص  می تواند از NLP برای ارتقاءِ سطح هوش ،نحوه ی برقراری ارتباط با دیگران،طرز فکر و حتی ظاهر خود استفاده کند. NLP این قدرت را دارد که هر بخش از هر فرد رااصلاح کرده و یا تغییر دهد و اگر در جای مناسب خود از آن استفاده شود ،بسیار اثرگذار وسودمند خواهد بود.

مدلسازیNLP

مدلسازی NLP روشی برای بازسازی و تکثیر کمال است و از آن می توان در ارتباط با افراد،گروه ها و سازمان ها بهره برد .با درک اصول، روانشناسی و ساز و کارهای اساسی استدلال ،کهپایه و اساس توانایی و رفتارهای انسان است، می توان تمام رفتارهای انسانی را برنامه ریزیکرد .موفقیت مدلسازی به نحوه ی آموزش آن بستگی دارد.

تاریخچه مختصرNLP

گفته  می شود که بررسی های مربوط به NLP از دهه ۱۹۷۰ و توسط ریچارد بندلر، دانشجویریاضیات و علوم رایانه ای، آغاز شده است. او بعدها موفق به تحصیل در علوم رفتاری شد وبدین ترتیب، NLP را به وجود آورد. ریچارد باندلر همچنین با دکتر جان گریندر، استادزبانشناسی، همکاری داشت و این همکاری منجر به ایجاد NLP از طریق برنامه ریزی هایکامپیوتری و زبانشناسی شد.

سه اصل اساسیNLP

»معنای کلی هر ارتباط در نحوه ی پاسخ های دریافتی حاصله از آن یافت  می شود ،نه در هدفاصلی برقراری آن ارتباط«.

این جمله به این معناست که آنچه حائز اهمیت است، درک قربانی NLP از هدف برقراری یکارتباط و در نتیجه بازخورد فرد به قربانی این رابطه است. برای هر آن کس که از NLP استفاده می کند لازم است که بداند، راه ایجاد رابطه و علت ایجاد آن اهمیتی ندارد و نکته و موضوعاصلی، نحوه پاسخ دهی و واکنش فرد سوژه به NLP است.

»نقشه ی پیش روی شما، هنوز جزئی از قلمرو شما محسوب نمی شود«.

این اصل، بیانگر رابطه ی موجود میان یک چیز و شیوه ی ارائه دادن اطلاعات درباره ی آن چیزاست. این بدان معناست که حقیقت موجود با تئوری توضیح داده شده متفاوت است. این مثال رادر نظر بگیرید که فردی تشنه است و نام انواع نوشیدنی هارا  می شنود. این فرد پس از شنیدنتوضیحات مربوط به نوشیدنی ها،همچنان تشنه است، چرا که هیچ نوشیدنی حقیقی ای هنوز بهدست او نرسیده است. در حیطه ی NLP می توان این اصل را در جلسات روان درمانی مشاهدهکرد ،چرا که وقتی از یک فرد  می خواهیم که زندگی اش را توصیف کند، آنچه از او  می شنویم تنهانقشه ای از زندگی اوست و نه تمام حقیقتی که ما به دنبال آن هستیم.

»رفتار و طرز برخورد به طور ذاتی، به سمت انطباق و سازگار شدن تمایل دارد«

این اصل بیان  می کند که افراد تغییرپذیر هستند و تمایل به انطباق دارند و این روند بسیار سریع ترو آسان تر از آن چه مردم فکرش را  می کنند رخ  می دهد. این اصل غالباً در بسیاری از تغییراترفتاری در مدل های NLP مشاهده  می شود، درست مثل وقتی که رفتارهای مضر مانند مصرفاعتیاد آور و پی در پی الکل با رفتارهای پذیرفته شده مانند نوشیدن آب به طور پی در پیجایگزین  می شود.

ارتباط کلامی

پیشنهادات کلامی نسبت به پیشنهادات غیرکلامی پیچیده تر هستند، چرا که کلماتی که برای

هیپنوتیزم و تأثیرگذاری مضر بر یک فرد استفاده  می شوند، ممکن است در وهله ی اول بسیار

زیبا و ظریف به نظر بیایند. مثال این موضوع وقتی است که یک هیپونیزم کننده برای القای حسخودکشی به فرد از کلماتی فریبنده با ظاهری زیبا استفاده  می کند و به بیان ادبی مفاهیم شرورانه یمدنظر خود  می پردازد. ذهن قربانی نیز آن افکار را بدون زیر سؤال بردنشان و به خاطر ظاهرکلامی زیبایشان  می پذیرد. الگوی پنهانی استفاده شده از طریق این کلمات تأثیری مشابه این داردکه فردی را متقاعد به نوشیدن آب کنید و لیوانی زهر به دست او دهید. قربانی در این حالت باوردارد که آب برای سلامتی و شادابی اش مفید است و به همین خاطر بی شک لیوان زهر را سر می کشد.

ً

مشکل بزرگی که درباره ی به کارگیری این چنینی واژگان وجود دارد آن است که قربانیان عموماًبه سرعت به دستور پنهانی زیرین کلمات عمل  می کنند، چرا که هیچگاه متوجه زهرآگین بودنپیام دریافتی از کلمات فرد هیپنوتیزم کننده نیستند. تکنیک کلامی دیگری از این دست نیز وجوددارد که در آن فرد هیپنوتیزم کننده با کنترل و تغییر تن صدا و نحوه ی ادای کلمات بر ذهن قربانیخود اثر  می گذارد.

ارتباط فراکلامی

تعامل فراکلامی به این معناست که آنچه اهمیت دارد تن صدا و نحوه ی بیان شماست، نه آنچه می گویید. آنچه در این مبحث بیان  می شود آن است که شما ممکن است یک پیام یکسان را بسته بهنحوه ی بیان آن ،خسته کننده و یا مهیج بیابید. در وضعیت های مختلف، استفاده از ارتباطفراکلامی، یک بخش جدا نشدنی و لازم برای برقراری ارتباطات مناسب است.

ارتباط غیرکلامی

این امر از طریق زبان بدن حاصل  می شود که شامل وضعیت بدن ،حالت صورت ،حرکات بدن وهمچنین نشانه هایی است که هیپنوتیزم کنندگان در محیط اطراف خود قرار  می دهند. این امر ممکناست در ابتدا عجیب و حتی مسخره به نظر بیاید، اما جالب است بدانید که حتی سیاستمدارانبرای القای نظرات مختلف خود در شرایط متفاوت و مشخص کردن هدف و خط مشی شان طیسخنرانی هایشان ،خصایص و جوانبی از خود همچون حالت موهایشان را تغییر  می دهند.

یک هیپنوتیزم کننده ی حرفه ای قادر است که مفهوم احساسی حالات مختلف بدن را درک کند.

مثالی از این دست فردی است که دچار کولروفیا ( ترس از دلقک) است. فرد هیپنوتیزم کننده ایکه قصد دستکاری عاطفی در افراد را داشته باشد  می تواند با دانش خود از زبان بدن ،حرکاتیمشابه دلقک ها در اعضای بدن و تحرکات خود ایجاد کرده و به راحتی موجب ترس و وحشتفرد سوژه شود.

آلبرت محرابیان۱۷

آلبرت محرابیان به مطالعه ی نشانه های رفتاری غیرکلامی و تضادِ گاه گاه آن با مکالمات چهره بهچهره علاقه داشت. او موفق به ارائه ی مدلی با سه عامل اصلی، شامل انتقال احساسات از طریقچهره به چهره، ارتباط غیرکلامی ( حرکات، زبان بدن ،تن کلام) و در آخر، کلمات مورد استفادهدر مکالمات شد.

NLP تفاهمی

تفاهم یکی از مه مترین مسائل موجود در روابط روزانه است. تفاهم در واقع آن ارتباطی است کهوقتی با فردی ایجاد  می شود شما در دل با خود  می گویید »احساس  می کنم که ما قراره دوستایخیلی خوبی برای هم باشیم«.

جادوی تفاهم

وقتی چهره ای دوستانه یا خندان  می بینیم، اتفاقات زیادی در بدن ما رخ  می دهد. مغز این تصویررا به شکلی قابل درک پردازش  می کند. این تصویر ایجاد شده به تالاموس ارسال  می شود .سپستالاموس این تصویر را دریافت کرده و به لوب های پیشانی  می فرستد که موجب آگاهی م امی شوند. در همان زمان، اعضا و ماهیچه های صورت ،شکلی برای نشان دادن شادی و حسخوب به خود  می گیرند. اطلاعات سپس به سمت تالاموس بازمی گردند و در سیستم لیمبیکذخیره  می شود .سیستم لیمبیک از این اطلاعات استفاده  می کند و آن را در قالب احساسات وخوشحالی تفسیر می کند. سپس بدن ما (آمیگدال) احساسی از لذت را در جایی ایجاد  می کند که بهواسطه ی آن  می توانیم احساسات سایر افراد را نیز درک کنیم.

افزایشNLP تفاهمی (ترکیبات جادوی تفاهم)

شنونده ی فعال

این مفهوم به این معناست که گوینده برای تفسیر حرف هایش و پاسخ دادن به سؤالات مخاطب،زمان بیشتری صرف کند تا بیان حرف های خود .شنوندگان در این حالت بلافاصله منظور کلامشما را درک کرده و آن را به خاطر  می سپارند تا بعداً از آن استفاده کنند. شنوندگان علاقه دارندکه با طرح سؤال و توضیح و تشریح آن ،متوجه مفهوم مدنظر فرد گوینده شوند.

در مفهوم عملی تر، بسیاری از مربیان از این روش ارتباطی استفاده  می کنند. نتیجه ی این شیوه یارتباطی آن است که فردی که تحت آموزش قرار دارد ،باید احساس ارزشمند بودن و »شنیدهشدن« داشته باشد.

علاقه ی قلبی

گاهی اوقات از آن با عنوان »تله پاتی« یاد  می شود ،چرا که فرد در این حالت قادر استحرف های بیان نشده طرف مقابل را بشنود و آنها را تفسیر کند، علایق و اعمالش را پیش از رخدادن عملی بداند، فکرش را بخواند و حقیقتاً به الگوهای جهانی شناخت فردی دست یابد. وقتیچنین گرایشی نسبت به فردی دارید،  می توانید در کنار حرف هایی که  می زند، آنچه نمی گوید رانیز بشنوید و پیش از بیان کلمات ،حرفش را بخوانید. در این حالت شما تصویری از شخصیتفرد مقابل و طرز تفکر او خواهید داشت.

لبخند

مردم به دلایل مختلفی لبخند  می زنند و بیان شادی تنها یکی از این دلایل است. انواع مختلفی ازلبخند وجود دارد و از میان آنها  می توان به لبخند واقعی، لبخند متفکرانه، لبخند از سر ترس،لبخند از سر نفرت ،لبخند ترحم آمیز و لبخند ستمگرانه اشاره کرد. دنیل مک نیل، نویسنده کتاب»چهره؛ یک تاریخ طبیعی«، در کتاب خود چنین  می گوید که »لبخند زدن یک امر طبیعی است وحدوداً از اوایل تولد کودک ،نمود پیدا  می کند. اولین لبخندهای کودک، دو تا دوازده ساعت پیش ازدرک کودک از لبخند زدن رخ  می دهد و به نظر بی علت و نامفهوم به نظر  می رسند. کودکان بهسادگی آن لبخند کوچک را بر روی چهره  می نشانند و به واسطه اش باعث افزایش محبت در پیوندخانواده شان  می شوند.

ظاهر

افراد بصری برای درک جهان بر قوه ی بینایی و خلاقیتشان تکیه دارند. افراد بصری به ظاهر وحالت، اهمیت بسیاری  می دهند. اگرچه دلایل بسیاری وجود دارد که افراد بخواهند از لحاظبصری خاص جلوه کنند، اما افراد بصری، انگیزه دیگری برای تمرکز روی ظاهر خود دارد.

افراد بصری به راحتی  می توانند بر اساس ظاهر انتخاب کنند. این افراد اصولاً به محض دیدنآنچه که مدنظرشان است، آن را تشخیص  می دهند و دقیقاً  می دانند به دنبال چه چیزی هستند. بههمین خاطر اصولاً سریع تر از سایرین خرید  می کنند. این موضوع به معنی سطحی نگر بودن اینافراد نیست. این افراد نیز سود و زیان هرچیز را  می سنجند، اما سریع تر از دیگران قادر بهتشخیص گزینه ی پرمنفعت تر هستند.

د.ش.ج (دیداری ،شنیداری ،جنبشی)۱۸NLP جنبشی، به احساسات ما اشاره دارد .ما از مکانیسم های جنبشی، دیداری ،شنیداری ،بویاییو لامسه برخوردار هستیم و با در نظر گرفتن احساسات مختلف خود و آماده بودن در برابر آنها، می توانیم تفسیرات مربوط به فرایندهای جنبشی خود را کنترل کنیم.

تقلید و تطبیق

افراد برای بیان احساسات و برقراری ارتباط با دیگران، از عبارات و کلمات بهره  می جویند. باآگاهی از این موضوع ،یک فرد برای شناسایی و بیان تجربیاتش، از سیستم های دیداری،شنیداری و جنبشی خود استفاده  می کند. برای مثال اگر سیستم دیداری فردی بر سایر سیستم هایکاربردی اش غالب باشد، او از عباراتی همچون »می بینم که ماشینت رو عوض کردی« »دیدیچی گفت؟« »خوب به نظر  می رسه« استفاده  می کند و اگر سیستم شنیداری اش غالب باشد، ازعباراتی همچون »شنیدم که ماشینت رو عوض کردی« »شنیدی چی گفت؟« »گوشم با شماست«بهره  می جوید.

سنجش، پیمایش و پیشروی

مرحله ی بعدی معادل دستکاری ذهنی است که پیش از این تعریف کردیم و کوچک ترین مرحلهاز بین این مراحل است. سنجش و چینشِ آینده ،پیش از وقوع آن و به صورت سناریو هایاحتمالی، به کنترلگرهای ماهر کمک  می کند که سوژه خود را در مسیری روانشناسانه وبرنامه ریزی شده به سمت آینده برده و رفتار و واکنش های آنان را در زمان حال کنترل کنند.

مهم ترین بخش اجرای یک سناریو با مسیر روانشناسانه برای پیشبرد آینده ای بهتر، در زمان حالخلاصه  می شود .برای مثال وقتی یک هیپنوتیزم کننده بخواهد که احساس بخشندگی و دست ودلبازی پس از دریافت پول را در سوژه خود ایجاد کند، این سناریو را خواهد داشت که به سوژهبگوید که لحظه ی دریافت چک حقوقی بعدی اش را تصور کند. هیپنوتیزم کننده باید اطمینانحاصل کند که سوژه در این تصویر سازی از تمام حواس پنج گانه ی خود استفاده  می کند و آنچهخواهانش است را  می بینید،  می شنود ،لمس  می کند و…

این همان چیزی است که تصویرسازی واقع بینانه  به ارمغان می آورد. این مسئله اجازه  می دهد تاذهن به لطف دامنه حسی خود ،سناریوی آینده را »فعلی« و در زمان حال تصور کند. هنگامی کههیپنوتیزم کننده سوژه خود را به طور ضمنی وارد آینده احتمالی  می کند، شروع به دادنپیشنهادات خود کرده و پیگیر بازخوردها و پاسخ های مربوط به آن پیشنهاد  می شود.

برای مثال هیپنوتیزم کننده ممکن است چنین پیشنهادی دهد: »تصور کنید که فردی بسیارسخاوتمند هستید و حقوق خود را به آن افرادی که واقعاً به آن نیاز دارند  می پردازید چرا که آنهاانسان های خوبی هستند و با وجودیت خود به جهان سود  می رسانند.«

سپس هیپنوتیزم کننده با مشاهده ی علائم فیزیکی فرد به سناریوی چیده شده برای آینده اش، ازتبعیت تبعیت و انطباق فرد با خواسته ی مطرح شده اطمینان حاصل  می کند.

تقلید و تطبیق

الگوی تنفسی

افراد معمولاً، حین صحبت نفس خود را بیرون  می دهند. به نحوه ی تنفس افراد به هنگام صحبتکردن توجه کنید. زمان دم و بازدم خود را با فرد موردنظر مطابقت دهید. وقتی صحبت  می کنید وکلمات را به زبان  می آورید هوا را از ریه های خود خارج کرده و همزمان با طرف مقابل هوا رادوباره به ریه های خود بکشید. همزمان با فرد مورد نظر اکسیژن را استنشاق کنید. شما  می توانیدبا نگاه کردن به بالای شانه ی افراد، الگوی تنفسی شان را تشخیص دهید. بالا آمدن سرشانه هانشانه ی دم و پایین رفتن آن ها نشانه ی بازدم است.

حالت و شیوۀ ایستادن

بسیاری از افراد با تغییر حالت و حرکاتشان ،شیوه ی نگرش خود را بیان  می کنند. تمام حرکاتشانرا به طور جداگانه و با توجه دنبال کنید تا بتوانید میان حرکات و احساساتشان تعادل برقرار کنید.

فرد مدنظر شما با دست هایش ارتباط برقرار می کند یا با تکان دادن و حرکت آرام سر؟ حرکتدستانش مداوم ،تکراری و تدافعی است یا بازدارنده؟ حرکات فردی که با او صحبت  می کنید رامحتاطانه دنبال کرده و نسبت به او از خود واکنش نشان دهید، پیش از شروع ،کافی است چندثانیه صبر کنید و سپس هنگامی که او سرش را پایین انداخت به سمت راست مایل شوید.

جهت یابی بدنی

نحوه ی ارتباط ،نشانگر احساسات و ادراک افراد است. وقتی شروع به تقلید حالت صورت و بدنیک فرد کنید، اطلاعات بیشتری نسبت به او به دست  می آورید و راحت تر قادر به درک افکار اوخواهید بود .فرد مدنظر شما ایستاده ،نشسته، لم داده و یا به سمت جلو خم شده است؟ آیا دستانشرا در هم برده و پاهایش را روی هم انداخته است؟ آیا نحوه ی ایستادنش به جهت خاصی متمایلاست؟ آیا پاهایش را به طور هم جهت یا خلاف جهتِ هم روی زمین گذاشته است؟ آیا چیزی مانندقهوه و یا خودکار در دست دارد؟ وقتی پاهایتان را روی هم انداختید و دستتان را به سمت ظرفیکه روی میز بود بردید، ۴ الی ۵ ثانیه مکث کنید و سپس همه ی حرکات فرد مدنظر را تقلید کنید .

انرژی

این بدین معناست که فردی که طرف مقابل را زیر نظر دارد ،باید کاملاً روی او تمرکز کرده وآگاهانه تمام مسائل شخصی خود را نادیده بگیرد.

زبان کلامی

ارتباط کلامی هم به صورت گفتاری و هم به صورت نوشتاری قابل برقراری است. تعامل کلامیعموماً به مسائلی همچون سخنرانی ها دلالت دارد، درحالی که تعامل غیرکلامی به راه هایارتباطی دیگری همچون زبان بدن ،حرکات فرد و سکوت او دلالت دارد.

بلندی صدا ،لحن و سرعت کلام

تن،آهنگ، ضرب ،گام و موارد دیگر، همگی عناصر مهمی در تعامل با افراد دیگرند. یکی ازبهترین راه ها برای ایجاد رابطه ی دوستانه با یک فرد ،تلاش برای شبیه کردن صدایتان به آن فرداست. تلاش کنید که تا حد ممکن کلامتان را به فرد مقابل شبیه کنید، اما سعی کنید که تا حدی پیشنروید که فرد مقابل متوجه تقلیدتان شود. اگر کسی صدای نرم و آرامی دارد ،کلام مورداستفاده اش نیز باید از آن نرمش برخوردار باشند. اگر فردی سریع صحبت می کند، سعی کنیدسرعت کلامتان را تا جایی که باعث تپق زدنتان نمی شود با او یکسان کنید. اگر فردی با تن

صدای بلند صحبت  م یکند، شما نیز تا جایی که باعث آزار دیگران نشود ،با صدای بلند با اوسخن بگویید. با توجه به آموزه های زبان عصبی، انطباق گفتار دیگران با تقلید بلافاصله از آن هادر آغاز حرف هایشان آسان تر است.

کنده سازی زبان۱۹

کنده سازی، اصطلاحی است که به فرایند جمع آوری »تکه« های کوچک اطلاعاتی مجزا و تبدیلآن به یک »کل« یا »کنده« مستقل اطلاق می شود .با جمع آوری این تکه ها و تبدیل آنها بهکنده های مستقل،  می توانید میزان اطلاعاتی که  می توانید به خاطر بیاورید را افزایش داده و بهبودببخشید.

فیلترهای زبان

تعمیم

گاهی اوقات شما از مسائلی آگاهی دارید و آن را به دیگران گوشزد  می کنید، اما کلام شما دهان بهدهان چرخیده و دچار تغییرات اساسی  می شود .علت این امر آن است که افراد اصولاً تجربه یشما برای رسیدن به آن نتیجه و مفهومی که بیان کرده اید را ندارند و به همین علت از درکمفهوم دقیق آن عاجز بوده و هر ِاعمال تغییراتی در آن را برای خود جائز  می دانند. آن ها به جایاین که زمانی را اختصاص داده و به نظراتی که  می شنوند فکر کنند، تنها آنچه در ذهنشان ازحرف های افراد دیگر مانده است را پخش  می کنند و حرف هایی  می زنند که نه در آن تخصصیداشته و نه پیچیدگی آن را درک  می کنند. برای مقابله با این امر »به واقعیت های وجودی خودتکیه کرده و از تعمیم دادن نظراتی که  می شنوید خودداری کنید، چرا که آنها در ماهیت، نظراتیبرخاسته از تفکرات غیرمنطقی اند«.

حذف

هر ادعایی که برای درک آن نیاز به داشتن یک سری فرضیات باشد را  می توان اشتباه در نظرگرفت و از ذهن حذف نمود .حذف های ذهنیِ ساده به طور خودکار برای منع و یا رفع اطلاعاتبی حاصل به واسطه ی برنامه عصبی زبانی صورت  می گیرد. درست مثل متن بلندی که هسته یاصلی و معنای آن را  می توان تنها در چند عبارت کوتاه خلاصه کرد.

تحریف

تحریف در NLP نیز یکی دیگر از فرایندهای سه گانه هسته ای (تعمیم، حذف و تحریف) براساس مدل متا است. تحریف زمانی رخ  می دهد که مطالب گفته شده توسط ما با اطلاعات اصلیثبت شده در ذهن ما در تناقض باشند.

تکنی کهای تأثیرگذار در NLP

کلمات کلیدی

تصور کنید که قدرت تأثیرگذاری بر ضمیر ناخود آگاه افراد را در اختیار داشته باشید. تصور کنیدکه برای چنین عملی تنها کافی باشد که از چند کلمه اصلی و کلیدی استفاده کنید که ناخودآگاهانسان را وادار به »واکنش« نشان دادن کند. تصور کنید که قادر به انجام این عمل، هم بهصورت گفتاری و هم نوشتاری باشید.

علت این که این مسائل را با شما به اشتراک گذاشتم این است که باید بدانید، همه ی ما در طولزندگی خود و تحت شرایط خاصی به آرامی تحت تأثیر قدرت هیپنوتیزم کننده ی این کلمات قرارگرفته و آن ها را پذیرفته ایم. این فرایند در دوران نوزادی و حتی پیش از آن که شروع به حرفزدن کنیم اتفاق  می افتد. البته که شما به خاطر تحت تأثیر قرار گرفتن به واسطه ی این کلمات متهمنمی شوید، چرا که این عبارات عموماً بسیار دقیق و شفاف بیان شده و هیچ رد از تأثیرگذاری بددر آن ها دیده نمی شود، اما درصورت استفاده ی آگاهانه و یا حتی به عمد، این کلمات قادرند میزانتأثیرپذیری شنونده را تا حدود بسیار زیادی افزایش دهند.

قدرت کلمات

ما موجوداتی هستیم که قدرت انتقال و ایجاد افکار و عواطف در ذهن سایر موجودات را دراختیار داریم. انسان موجودی اجتماعی است و به همین علت به افکار و اعمال سایر افرادی کهدر اطراف او هستند احترام  می گذارد و در پی آن است که نگرش و شیوه ی این افراد را به سمتگرایشات خود متمایل کند.

همه ی ما در تلاشیم تا ذهن دیگران را دستکاری کرده و کلمات مدنظر خود را به آن راه دهیم.

اگرچه هر ارتباطی ممکن است آلوده به دستکاری های ذهنی و سوءاستفاده های عاطفی باشد، اماباز هم تمایز قائل شدن میان ارتباطات موسوم به دوستانه و ارتباطات اجباری تحمیل شده ازسوی دیگر افراد از اهمیت زیادی برخوردار است، چرا که مورد اول به شیوه ی تفکر و ارتقاءِسطح فکری و مورد دوم به تخریب و واژگونی روانی منجر خواهد شد. با وجود تلاش مداومبشر، هیچ سیستم تشخیص نیت از پیش تعیین شده ای وجود ندارد و فرایند درک محیطی انسان ازهدف اطرافیان برای برقراری ارتباط ،همچنان مانند مسیری لغزنده و پر چاله است.

روش های تکنیکی »بله« گفتن

سعی کنید که در برخورد اولیه با افراد،چند سؤال ساده که پاسخ آنها صرفاً »بله« است را بپرسیدو همراه با فردمورد نظر به صورت تأکیدی واژه ی بله را تکرار کنید. هر بار باید حداقل سهسؤال با جواب بله را پشت سر هم بیان کنید. مطمئناً در این روش نیز نباید زیاده روی کرد پس باسؤالات عمومی بپرسید و یا سؤالات را به یک محدوده ی اختصاصی ویژه محدود کنید (هرچندکه در یکی از مطالعات اثبات شده است که گرفتن حداقل ۸ جواب بله پیش از پایان دادن بهسؤالات،ضروری است). با حرکت آرام سرتان و گفتن »بله،درسته« در حین صحبت هایتانطرف مقابل را تشویق کنید. اگر سؤالی که نیاز به گرفتن بله در آن دارید را نمی خواهید به طورمستقیم بپرسید، آن را میان سؤالات مشابه دیگر در همان حوزه پنهان کنید.

بدیهه گویی

بدیهه گویی یک راهکار ادبی برای بیان جمله ای مبتنی بر شواهد حقیقی و اثبات شده است. اینمسئله بدین معناست که برای بیان یک مسئله ی دیگر، آوردن شواهد برای اثبات حقیقت آنضرورتی ندارد و همگان آن مسئله را به عنوان یک حقیقت آشکار پذیرفته اند. گاهی  می توان درمیان بیان این بدیهیات ،یک مسئله ی متناقض و پذیرفته نشده را، در روند بیان سایر حقایق گنجاندو آن را منطقی جلوه داد. از این روش اصولاً بیشتر در مباحث فلسفی و به خصوص در میانبیان نکات منطقی به عنوان ابزار بلاغی بهره برده  می شود.

فرمان های جاسازی شده در NLP

در این مرحله، فرد هیپنوتیزم کننده داستان جالبی را برای سوژه ی خود بیان  می کند. هدف از بیاناین داستان ،منحرف کردن تمرکز فرد و نفوذ به آن است. این داستان همچنین ممکن است

دربرگیرنده ی ایده های پنهانی باشد که به گونه ای دلپذیر در داستان جاسازی شده و یا در ضمیرناخودآگاه سوژه یافت شوند.

هیپنوتیزم کننده اصولاً از این فرایند برای نفوذ به ضمیر ناخودآگاه فرد سوژه و دست یابی بهخاطرات مرتبط او در گذشته استفاده  می کند. این فرایند معمولا به منظور بازیابی اطلاعات ازطریق یافتن آگاهی نسبت به تجربیات گذشته ی فرد ،مورد استفاده قرار  می گیرد. وقتی هیپنوتیزمکننده توانست به واسطه ی داستان بیان شده و ایده های پنهانی به ضمیر ناخودآگاه فرد نفوذ کرده وعلل مشکل احتمالی او را در خاطرات و تجربیات گذشته اش بازیابی کند،در نهایت  می تواند بهفرد مورد نظر برای تغییر وضعیت کنونی اش کمک کند.

پیش فرض ها

پیش فرض دقیقاً چیست؟  می دانیم که تئوری ،یک ایده ی انتزاعی است و برای بیان تئوری نیاز بهپیش فرض داریم. شما و تمام کسانی که  می شناسید به طور مداوم و روزانه از پیش فرض هایذهنی تان بهره  می برید. مسائلی را بیان  می کنید، در بحث ها شرکت  می کنید و درمورد مسائلیاظهار نظر  می کنید. در واقع اعتبار هر فرد به کلماتی است که استفاده  می کند. حدوداً در تمامعباراتی که شما بر زبان  می آورید یک یا چند پیش فرض نهفته است. بهترین راه تفهیم این مفهوماستفاده از مثالی ساده است. به بیان یک جمله ی معمولی و ساده فکر کنید. برای مثال وقتی می گویید »بچه ها عقب ماشین نشسته اند« پیش فرض های مشخصی در ذهن شما نسبت به اینموضوع وجود دارد. اولین پیش فرض وجود ماشین، دومین پیش فرض وجود بیش از دو صندلیجلو در ماشین و سومین پیش فرض وجود بیش از یک بچه در ماشین است. تمام این مسائل، پیشفرض های ذهنی موجود در ذهن شما پیش از بیان آن جمله ی عادی است.

تکنیک لنگراندازی در۲۰NLP

انواع

تکنیک لنگر در NLP یکی از اولین مفاهیمی است که در NLP به آن اشاره  می شود. اینتکنیک یکی اصلی ترین تکنیک های تغییرات فردی در NLP است. در این تکنیک، ماشه یامحرکی برای فرد ساخته می شود که عکس العمل خاصی را برمی انگیزد و می تواند در هر یک ازحواس پنجگانه نصب شود. آیا تاکنون برایتان پیش آمده است که در ماشین نشسته باشید و درحالگوش دادن به آهنگی قدیمی که مدت هاست به آن گوش نکرده اید باشید و احساس کنید که شنیدناین موسیقی شما را به سمت احساساتی که در گذشته داشته اید می کشاند؟ علت این موضوع آناست که نخستین باری که به این آهنگ گوش داده اید درحال تجربه ی احساسی خاص بوده و اینآهنگ در ضمیر ناخودآگاه شما به آن احساس خاص وصل شده است. در این فرایند، آن آهنگ بهلنگر آن احساس خاص بدل شده است. حال ،هر وقت که آن آهنگ را بشنوید، باعث ایجادتحرکات خاص و مشابه بار اول، در مغز شما خواهد شد.

طراحی

اغلب هیپنوتیزم کنندگان بر این باورند که لنگرها موارد بسیار مناسبی برای کمک به هیپنوتیزمشدن مراجعانشان هستند. به عنوان مثال، وقتی به یاد  می آورید که در گذشته به دلیل انجام یککار خوب مجازات شده اید، هیپنوتیزم کننده  می تواند به بخش خاص مربوط به این خاطره درحافظه تان وارد شود و به شما کمک کند که این احساسات ناگوار به جا مانده را با احساساتدیگری جایگزین کنید. در همین حین که شما درحال بازسازی احساستان هستید، هیپنوتیزم کنندهشما را وادار خواهد کرد که لنگر جدیدی به سوی این احساس ایجاد کنید، برای مثال حین تغییراحساستان ،شما را وادار به بشکن زدن  می کند.

راه اندازی

اکنون هربار که بشکن بزنید، حس خوبی به شما دست خواهد داد ،چرا که این عمل به حس وخاطره ای خوب لنگر خورده است. تکنیک لنگر  می تواند مشوق شما در ایجاد و درک مجدداحساسات خوب باشد. از این تکنیک عموماً برای کمک به افراد برای گرفتن رژیم غذایی وکاهش وزن استفاده  می شود. در این موارد ،هیپنوتیزم کننده سعی  می کند تا توجه و تمرکز ذهنمُراجع خود را به تصویر ذهنی خوب و مثبتی از خودش گره بزند.

برای نمونه در مثالی که بیان شد این کار را با لنگر زدن تصویر ذهنی مُراجع خود به تصویریاز خودش در وزن ایده آل و مدنظرش انجام  می دهد. اکنون هر دفعه که مراجعه کننده به آن

تصویر ذهنی از خود رجوع کند و آن را به خاطر بیاورد ،حس خوبی که از آن تصویر که به آنلنگر خورده است نیز در ذهن و روان فرد ایجاد شده و باعث اعتماد به نفس و نشاط او  می شود.

تمایل به کاهش وزن در افرادی که به واسطه ی هیپنوتیزم این لنگر را در خود ایجاد  می کنند درمقایسه با کسانی که این کار را انجام نمی دهند، به طور چشمگیری بیشتر است. فرایندلنگراندازی در موارد مختلف،  می تواند برای پیشرفت و بهبود فردی مورد استفاده قرار گیرد.

نکات قابل توجه

آنچه نیاز است این است که شما باید اعتماد به نفس کافی برای لنگر زدن به دیگرانی کهاحساسات خوبی به آنها دارید و یا مایل به داشتن آن هستید را داشته باشید. وقتی که این احساساتبه نقطه ی اوج خود رسیدند، باید لنگر را بیندازید تا شرایط احساسی که  می خواهید به آن متصلشوید را با استفاده از آن لنگر به خاطر آورید. برای مثال بیاید به نحوه ی لنگراندازی در یکشرایط عاطفی و رمانتیک نگاهی بیندازیم.

برای مثال به لحظه ای فکر کنید که به هنگام صحبت کردن با یک فرد و یا نگاه کردن به او،متوجه تبلور احساساتی در قلب خود  می شوید. حال، احساسات درون شما شکل گرفته اند و زینپس حتی با فکر کردن به این لحظه و یا تصور کردن چهره ی آن فرد به هنگام صحبت در ذهنتان می توانید دوباره آن احساس را در قلب خود حس کنید. اما شما  می توانید با استفاده ی آگاهانه ازمکانیزم لنگر اندازی، این فرایند حسی را تسریع بخشید.

فصل هفتم

قدرت ترغیب

ترغیب چیست؟

وقتی که صحبت از ترغیب به میان  می آید، ذهن بسیاری از مردم به سمت آگهی ها و تبلیغاتی کهافراد را به خرید یک محصول به خصوص تشویق  می کنند منحرف  می شود .برخی دیگر نیزمفهوم این واژه را با اشاره به مسائل سیاسی همچون تلاش نامزدهای انتخاباتی برای جلب رأی وتشویق افراد به رأی دادن به حزبی خاص توصیف  می کنند. این دو نمونه هردو مثال هایی ازترغیبند، چرا که در تلاش برای تغییر نحوه ی نگرش و تفکر فرد سوژه اند.

ردپای ترغیب را  می توان در بخش های مختلف زندگی روزمره افراد یافت و خود این مسئله ازلحاظ اجتماعی، موضوعی پراهمیت و درخور توجه است. عملکرد ترغیب همیشه متأثر ازتبلیغات، رسانه های اجتماعی و مصوبات قانونی خواهد بود .بسیاری از افراد به غلط خود را ازتأثیرات ترغیب در امان  می دانند. آنها فکر  می کنند که همیشه متوجه تله های موجود  می شوند، چهاین تله ها در راه فروش محصولی خاص باشد و یا چه در پوشش ارائه ی ایده ای نوین، و سپس می توانند به واسطه ی هوش و ذکاوت خود به سناریوهای پشت این ترغیب ها دست یافته و هدف ونتیجه ی نهایی حاصل از آن ها را کشف کنند.

این مسئله گاهی و تاحدودی  می تواند درست باشد، زیرا تا وقتی که پای منطق وسط باشد،هیچکس به صرف دیدن و یا شنیدن چیزی آن را باور نمی کند. اما با این حال، دامنه ی آنچه بیشترمردم  می توانند به عنوان تله های ترغیب متوجه آن شده و از آن پرهیز کنند، به تبلیغات تلوزیونیبرای خرید وسائل خاص و یا خرید وسائل زیبا، اما بی کیفیت محدود  می شود.

شش اصل ترغیب به قلم دکتر رابرت سیالدینی

رابرت سیالدینی در کتاب »تأثیر« خود ،شش اصل معرفی کرده است که به واسطه ی آنها فردترغیبگر  می تواند بیشترین بهره را از قربانیان خود ببرد. ایشان همچنین در کتاب خود بهتوصیف هنر ترغیب پرداخته است. این شش اصل شامل عمل متقابل، تعهد و ثبات، اثباتاجتماعی، صلاحیت، علاقمندی و کمیابی است. اکنون به تشریح این شش اصل  می پردازیم.

عمل متقابل

این اولین اصلی است که ترغیبگر  می تواند از آن استفاده کند. این اصل بیان  می دارد که اگر یکفرد ،که  می تواند ترغیبگر مورد نظر ما باشد، به یک فرد دیگر، یا همان سوژه ،لطفی کند،فردسوژه در صدد جبران این لطف بر  می آید. این بدان معناست که فرد سوژه خود را متعهد  می داندکه در جواب هر لطفی که درحق او انجام شده است، لطفی درخور و مطابق میل فرد مقابل درحق او روا دارد. اگرچه ممکن است لطفی که دو طرف در حق هم  می کنند یکسان نباشد، اما ازارزش یکسانی برخوردار است، پس وظیفه ی هر دو فرد در قبال یکدیگر نیز یکسان تلقی می شود. این مسئله در اصل مقابله به مثل و برگرداندن لطف باعث ایجاد احساس وظیفه در فردسوژه شده و مقدمات سوءاستفاده را برای فرد ترغیبگر مهیّا  می کند.

اصل مقابله، اصلی بسیار قدرتمند است چرا که ترغیبگر با القای احساس وظیفه بر دوش فردسوژه به راحتی او را مغلوب  می کند. سوژه نیز  می پذیرد که هر عملی که مدنظر فرد ترغیبگراست را انجام دهد، چرا که او را در جایگاهی بالاتر از خود دیده و به او احساس دین  می کند.

مزیت دیگر این اصل آن است که در موضع گیری های اجتماعی، بسیار مؤثر عمل کرده وترغیبگر نیازی به نگرانی در این باب نخواهد داشت که آیا سوژه اش از خلاقیت کافی برایجبران لطف برخوردار است یا نه. البته همیشه اسباب دیگری برای رسیدن به مقصود وجوددارد ،چرا که جامعه عموماً به افرادی که در برگرداندن لطف یا هزینه های اعمال شده برایشانغفلت  می کنند، دید خوبی نداشته و از همین عامل  می توان به عنوان اهرم فشار استفاده کرد.

تعهد و ثبات

اصل دومی که به تشریح آن  می پردازیم، تعهد و ثابت است. اگر ترغیبگر بخواهد که دیدگاه یانگرش فردی را به بر اساس خواست خود تغییر دهد به بهره وری از هردوی این موارد نیازدارد .سوژه هنگامی که همه چیز منسجم و با ثبات است علاقه ی بیشتری به همکاری و انتخابگزینه های بهتر پیشنهاد شده توسط ترغیبگر نشان  می دهد. اگر در تلاش برای متقاعد کردنسایرین هستید، باید توجه داشته باشید که تغییر دادن حرف هایتان و زدن حرف های جدید در هربرخورد بدون تعهد به حرف های پیشینتان برای طرف مقابل، نکته ای منفی و ناخوشایند محسوب می شود و باعث شکست فرایند ترغیب خواهد شد. اگر مدام حرف هایتان را عوض کنید و بر سرقول ها و یا پیشنهادات قبلی خود نباشید، در چشم مخاطب به یک دروغگو بدل شده و باعث

می شوید که مخاطب اعتماد خود را به شما و صحت حرف هایتان از دست بدهد که در نتیجهپروسه ی متقاعد سازی تان به کلی با شکست مواجه خواهد شد.

ثبات ،یکی از نکات کلیدی در فرایند متقاعد سازی است، چرا که از دیدگاه اجتماعی، ثبات امریبسیار پسندیده است. بیشتر افراد علاقه دارند که همه ی چیزهای اطرافشان همیشه به همان شکلیکه بوده اند باقی بمانند و دچار تغییر و تحول نشوند. با این که هر روز زندگی با روز قبلشمتفاوت است، اما فکر به این مسئله که اکثر چیزهای مهم زندگی ثابت اند باعث آرامش خیال افراد می شود. این مسئله آنان را قادر  می سازد که به راحتی به رخدادهای متفاوت و تغییرات جزئی ترزندگی توجه نموده، آنها را پیش بینی کرده و تصمیمات مناسب و درخور در برابر این تغییراتاتخاذ نمایند.

اگر ثباتی درکار نبود ،برنامه ریزی بسیار دشوار  می شد و هر لحظه ممکن بود که همه چیز به همبریزد. اگر  می خواهید فردی را قانع کنید، باید به او اطمینان دهید که حرف هایتان صحت داشته وبا گذر زمان تغییری نکرده و خللی در آن ها به وجود نمی آید.

ثبات برای بیشتر مردم در زندگی شان آرامش و نظم به ارمغان  می آورد .تا به حال برایتان پیشآمده است که برای یک روز برنامه ای بریزید و اتفاقی غیر منتظره پیش بیاید؟ این اتفاقغیرمنتظره که خارج از ثبات روزانه و همیشگی شماست، ممکن هست همه ی برنامه هایتان را بههم ریخته و حتی برایتان فاجعه بار باشد. مردم ،ثبات را دوست دارند چرا که با وجود ثبات می دانند باید انتظار چه چیزهایی را داشته باشند و چه کارهایی انجام دهند. درحالی که ثباتبرقرار است،  می دانید که چه زمانی باید غذا بخورید،چه زمانی باید سر کار بروید و زمان دقیقوقوع هر چیز در روزتان به طور ثابت در چه ساعتی است.

اثبات اجتماعی

ترغیب و متقاعدسازی افراد ،بخشی از روابط اجتماعی است، بنابر این باید از قوانین آنها نیزپیروی کرد .هر فرد ،تحت تأثیر افرادی که در اطرافش هستند، قرار دارد و به جای انجامکارهای خودش ،به سمت انجام کاری که دیگران درحال انجام آن هستند جذب  می شود .مردم بهطور ناخودآگاه اعمال و عقایدشان را با اطرافیان خود هماهنگ کرده و نحوه ی رفتار و تفکرشانرا نیز به آنها شبیه  می کنند. برای مثال وقتی فردی در شهر بزرگ  می شود، احتمالاً خصیصه هایاخلاقی افرادی که در همان منطقه زدگی  می کنند را در بزرگسالی خواهد داشت و همچنین فردیکه در یک خانواده ی مذهبی بزرگ  می شود نیز احتمالاً عقاید و تفکرات مذهبی مشابهی بهخانواده و اطرافیان خود پیدا کرده و احتمالاً مدت زمان زیادی را صرف نیایش، آموزش و کمکبه دیگران خواهد کرد .مردم دوست دارند از تمام کارهایی که اطرافیانشان به آن مشغولند آگاهباشند. در دنیای امروزی ،برخلاف حرف هایی همچون »من نمی خواهم پیرو دیگران باشم و منبا دیگران فرق دارم« افراد تمایل به تقلید و مشابهت با دیگران دارند و این امر دیگر به یکوسواس فکری بدل شده است.

اصل اثبات اجتماعی وقتی بیشترین بهره را داراست که سوژه نسبت به انجام کاری که درحالانجام آن است اطمینان ندارد و یا گزینه های متفاوتی که در یک شرایط خاص در دسترس اوستبسیار شبیه به یکدیگرند. در این حالت فرد عموماً تمایل دارد که همان کاری را انجام دهد کهافراد دیگر وقتی در چنین شرایطی قرار  می گیرند انجام دهد. علت آن این طرز تفکر است که اگرافراد مختلفی، موضوع گزینه ی خاصی را انتخاب کرده اند، پس آن گزینه حتماً صحیح است. ایندرحالی که ممکن است در شرایط به خصوص گزینه ی یک فرد دیگر بهتر باشد، اما از آن جاییکه سایرین در شرایط مشابه گزینه ی دیگری را برگزیده اند، فرد به تبعیت از آن ها گزینه ی دیگررا انتخاب  می کند.

علاقه مندی

کسی که در پی متقاعد کردن دیگران است باید به سختی تلاش کند و شرایطی را فراهم کند کهمخاطبان به او علاقه مند شوند. علت پشت این مسئله بسیار ساده است، چرا که وقتی مخاطب بهشما علاقه مند شده باشد، راحت تر به شما بله  می گوید. دو عامل اصلی در ایجاد علاقه ی مخاطببه شما وجود دارد. اولی جذابیت فیزیکی و دومی تشابه است. اگر مخاطب از نحوه ی برخوردفیزیکی شما لذت ببرد و نسبت به ظاهر و برخوردهای فیزیکی شما احساس خوبی داشته باشد،راحت تر با شما ارتباط برقرار کرده و در نتیجه کار شما برای رسیدن به خواسته تان آسان ترخواهد شد. این موضوع اثبات شده است که عنصر جذابیت باعث ارسال پیام های ضمنی خوب وگرفتن بازخورد های بهتر  می شود.

این ویژگی های مطلوب فیزیکی عموماً به واسطه ی عواملی چون ارسال پیام های مثبت و تمرکزبر سایر ویژگی های خوب از جمله برخورد هوشمندانه، دوستانه و ارائه ی توانایی های فردی بهمخاطب خلاصه  می شود .همه ی این عوامل و خصایص دست به دست یکدیگر  می دهند تا مخاطبرا به سمت شما جذب کرده و باعث ایجاد حس دوستانه میان شما شوند. به اثبات رسیده است کهدر این حالت نه تنها مخاطب احساس راحتی بیشتری با شما خواهد داشت و راحت تر به سؤالاتتانپاسخ  می دهد، بلکه خود شما نیز اشتیاق بیشتری برای پاسخگویی به مخاطب خود خواهید داشتو این احساس خوب دوطرفه خواهد بود.

این یک روند طبیعی است و بر اساس این اصل وقتی فردی را دوست دارید، علاقه ی شدیدی بهپیروی از رفتارهای او خواهید داشت، پس مخاطب وقت زیادی را صرف فکر کردن به این کهآیا تصمیمی که اتخاذ کرده صحیح است یا نه نخواهد کرد و به خاطر علاقه به شما، در پی یافتنشباهت بیشتر با شما بوده و انتخاب هایش را با انتخاب های شما انطباق خواهد داد.

کمیابی

کمیابی یکی دیگر از شیوه های متقاعد سازی است که اغلب دست کم گرفته  می شود، اما حدوداًبیشترین تأثیر را بر مردم دارد. وقتی تعداد محدودتری از یک کالا در دسترس باشد، به تبع قیمتآن کالا در نیز افزایش خواهد یافت. سیالدینی  می گوید »مردم آنچه را که نمی توانند داشته باشند،بیشتر  می خواهند«. با این که به نظر  می رسد که این جمله وصف کودکی است که وقتی شیرینی وشکلات از او منع  می شود ،کشش و تمایل بیشتری به سمت جعبه ی شیرینی جات پیدا  می کند، امادرواقع الگوی رفتاری افراد بزرگسال را هم در بر  می گیرد.

اگر بخواهیم به مسئله ی کمیابی بپردازیم، باید به زمینه ای که در آن درباره ی این مفهوم صحبت می کنیم نیز اشاره کنیم.استفاده از اصل کمیابی در موارد و شرایط خاصی بسیار پرمنفعت است.

فروشندگان ترغیبگر  می توانند بیشترین بهره را از این اصل ببرند. آنها تنها باید راهی بیابند کهمخاطب را قانع کنند که محصولی که به آنان پیشنهاد  می کنند کمیاب بوده و هیچ محصول دیگریقادر به جایگزینی آن نخواهد بود .فروشنده باید این عمل را با ظرافت و دقت انجام دهد. فروشندهحتی  می تواند قدمی فراتر بردارد و به جای اینکه برای خریدار توضیح دهد که با خریدن اینمحصول از چه منفعت هایی برخوردار  می شود ،برایش از ضرری که با نخریدن آن  می کند سخنبگوید.

به عنوان مثال فروشنده  می تواند به جای گفتن »با خرید این محصول همین امروز ،۵ دلار سودخواهید کرد«  بگوید »اگر امروز این محصول را خریداری نکنید، فردا ۵ دلار بابتش ضررخواهید کرد!«. البته این شیوه تنها یکی از راهکارهای موجود است. اهمیت اصلی قانون کمیابیدر آن است که هرچه یک محصول را کمیاب تر جلوه دهید، اقبال عمومی به خرید آن محصول بهخصوص بیشتر خواهد شد.

قدرت

یکی دیگر از روش هایی که فروشنده  می تواند به واسطه اش خریداران را راحت تر قانع کند،معرفی خود به عنوان یک متخصص است. مردم حرف های یک متخصص را راحت ترمی پذیرند، پس در امر فروش باید متخصص فروش محصولات خود جلوه کنید. خریداران علاقهدارند که به سخنان فردی مطمئن و خبره در حوزه ی خود گوش فرا دهند، پس اگر فروشنده بتوانددو صفت قابل اعتماد بودن و داشتن اطلاعات زیاد در یک حوزه را به مخاطب خود القا کند،بسیار سریع تر از حالت عادی وارد فرایند فروش خواهد شد.

فصل هشتم

صفات شخصیتی کنترلگرها

افراد خودشیفته

افرد خودشیفته رفتارهایی که شاخصه ی اصلی شخصیتشان است را به طور پنهانی و مخفیانهبروز  می دهند و به همین علت تشخیص آنها از سایر افراد امری دشوار است. وقتی فردی براینخستین بار با یک فرد خودشیفته رو به رو می شود،در نگاه اول او را جزئی از اجتماع  می بیندکه توانسته است زندگی اش را به خوبی کنترل کند. فرد خودشیفته نیز در ابتدای برخورد و شروعبه عمل دستکاری تمایل دارد که این تصویر اولیه را در ذهن مخاطب خود ثبت کند، چرا کههرچه دیگران آنها را بیشتر موفق و قابل ستایش تصور کنند، بیشتر در جهت ارضای نیازهایخودستایانه ی آنان برخواهند آمد و بیشتر از آنان تعریف خواهند کرد.

بنابرین کاملاً محتمل است که در برخوردهای اولیه با این افراد متوجه ویژگی ها و خصیصه هایخودشیفتگی در آنان نشوید. تصور غلطی که نسبت به افراد خودشیفته وجود دارد این است کهآن ها تنها افرادی هستند که کمی بیش از حد طبیعی به خود علاقه دارند. اما در حوزه یروانشناسی،چنین تعریفی ابداً درمورد این افراد صدق نمی کند.

حال این سؤال مطرح  می شود که تفاوت بین افراد با اعتماد به نفس بالا و خودشیفته ها در چیست؟خودشیفته ها علاقه به ابراز خودارزشمندی دارند و برای مثال، زندگی و جان خود را بسیارمهم تر و پرارزش تر از زندگی و جان سایرین  می دانند. آنها نه تنها خود را خاص تلقی  می کنند،بلکه معتقدند که بر دیگران برتری دارند. برخی از نشانه های آشکار خودشیفتگی که  می توان درافراد مشاهده کرد بدین شرح است: آنها هیچ انتقادی را نمی پذیرند و اگر کسی با آنها موافقت کندنیز، آن را به عنوان چاپلوسی تلقی  می کنند. آنها نیاز زیادی به تشویق شدن و مورد تأیید مداومسایر افراد قرار گرفتن دارند و به گونه ای و در جمعی زندگی  می کنند که نیازشان به تحسین وتملق را برایشان فراهم آورند.

در اینجا به برخی از معروف ترین ویژگی های شخصیتی خودشیفته ها  می پردازیم. یکی از ایننشانه ها آن است که این افراد از هیچ فرصتی برای نشان دادن خود به دیگران غافل نمی شوند.

امروزه پیدا کردن شخصی که در فضاهای مجازی فعالیت نداشته باشد مثل پیدا کردن سوزن درانبار کاه است. با توجه به سهولت استفاده و محیط جذابی که در برنامه های مجازی ایجاد شدهاست، دیگر استفاده نکردن از حداقل دو برنامه در روز غیر ممکن به نظر  می رسد. پس اینفرصتی فوق العاده برای افراد خودشیفته ایست که خود را با شکوهی کاذب در معرض دید عمومگذاشته و منتظر دریافت ستایش و تمجید از سوی سایر کاربران باشند.

مطالعات نشان  دادهاند که از زمان ظهور رسانه های اجتماعی، شباهت های رفتاری افرادخودشیفته افزایش یافته است و این نشان  می دهد که این دو موضوع با هم ارتباط مستقیم دارند.

رسانه های اجتماعی در واقع بستری هستند که از طریق آن ها افراد خودشیفته  می توانند به دنیایمورد نظر خود دست یابند. رسانه های اجتماعی برای این افراد مانند پول است و هرچه بیشتر ازآن ها داشته باشند احساس خوشبختی بیشتری خواهند کرد .به همین علت است که دائماً دربرنامه های اجتماعی در حال تلاش برای ارائه ی تصویری فوق العاده از خود هستند و حتی گاهیبه دروغ تصاویری را انتشار  می دهند که به واسطه ی آن بتوانند پیام های مثبت و تمجید آمیزدریافت کنند.

اگر در حین بررسی پروفایل یا صفحه ی یک فرد به این سه مورد برخورد کردید، احتمالاً آن فردخودشیفته است. اولاً این افراد هیچ عکس بد و یا حتی معمولی ای از خود به اشتراک نمی گذارند،در تمام عکس هایشان مثل مدل ها ژست گرفته اند و آراستگی و پیراستگی بیش از حد خود و محیطاطرافشان نسبت به محیط ها و زندگی های عادی و طبیعی کاملاً مشخص است. در هر تصویریکه از خود پست  می کنند، از عشق به زندگی  می گویند و در تلاش جذب بازخورد هستند. دوممی توانید با پیروی از تصاویرشان به این نتیجه برسید که زندگی هر روزشان خارق العاده و بینقص ست. همه ی پست هایشان درباره ی مسائلی چون گردهمایی های فوق العاده ی خانوادگی بههنگام ناهار ،شام های رنگارنگ و دلپذیر، همچنین پرنده ای که هر روز صبح پشت پنجره یاتاقشان درحال خواندن است و هر چیز دیگری است که باعث شود زندگی شان مثل فیلم هایفانتزی و رؤیایی جلوه کند. سوم، آنها علاقه دارند که در غلافی از ملایمت، برخی چیزها درزندگی شان را به رخ بینندگان بکشند.

افراد خودشیفته همچنین نیاز مبرم دارند که همیشه حق با آنها باشد، و با تمام قوا برای پیروزیدر تمام بحث ها و بر کرسی نشاندن حرف ها و نظراتشان می جنگند، حتی اگر طرف مقابلشان،متخصص امری باشد که در حال صحبت کردن درباره ی آن است.

این امر ممکن است در ابتدای مکالمات مشخص نباشد، اما با ادامه ی صحبت ها به مرور متوجهاصلاح های پی در پی آنها در موارد خاص این موضوع خواهید شد.

برای نمونه این مکالمه ی دوستانه در باره ی صبحانه را در نظر بگیرید:

  • بیا برای صبحانه به اون رستوران کنار میدان بریم.
  • اما آنجا حوالی ساعت ۱۲ باز می شه، من همیشه برای خوردن میان وعده به اونجا  می رم.
  • نه، من مطمئنم ساعت ۹ باز می کنن، حتی منوی صبحانه هم دارن.
  • نه، منوی صبحانه شون شبانه روزیه، هر ساعتی از روز پس از باز شدن رستوران به اونجابری می تونی از منوی صبحانه سفارش بدهی.
  • خیلی خب، بیا همین الان بریم تا بهت نشون بدم که الان هم رستوران بازه.

هردو به سمت رستوران  می روند و وقتی به آنجا  می رسند  می بینند که رستوران بسته است وروی علامتی که به در آویزان است نوشته است که رستوران ساعت ۱۱ باز  می شود. دوستخودشیفته که نمی خواهد بد به نظر برسد بلافاصله  می گوید:

  • دیروز که من به اینجا اومدم ساعت ۹ هم باز بودند، احتمالاً ساعت کاری متفاوتی در روزهایزوج و فرد اعمال می کنند.

روی علامت آویزان به در حک شده است که رستوران هر روز ساعت ۱۱ باز  می شود .با اینحال دوست فرد خودشیفته هیچ راهی برای پی بردن به صحت حرف دوستش ندارد ،چرا که روزگذشته در آن ساعت از روز حوالی آن مکان نبوده است.

ممکن است که حق در اکثر مسائل با فرد خودشیفته باشد، اما او نمی تواند احتمال حداقلی برایاشتباه کردن را هم بپذیرد و مدام با تمام قوا  می جنگد تا حرف آخر را همیشه خودش بزند. آنها

هیچوقت کوتاه نمی آیند و شکست را نمی پذیرند، حتی اگر این شکست به سادگی پذیرش ساعتکاری یک رستوران باشد.

صدایی که دیگران را وادار به گوش کردن به حرف هایش  می کند نیز، یکی دیگر از

خصیصه های اخلاقی یک فرد خودشیفته است. آیا تا کنون تلاش کرده اید که مؤدبانه با یک فردخودشیفته مکالمه کنید؟ به ندرت  می توان اسم صحبت کردن با این افراد را مکالمه نهاد ،چرا کهبیشتر شبیه به گوش دادن مداوم بدون داشتن فرصتی برای صحبت کردن است. خودشیفته هااحساس  می کنند که فقط افکار و داستان های آن ها ارزش شنیدن دارد و برای تعریف کردن آنهابرای دیگران ،حق ذاتی برای خود در نظر  می گیرند،چرا؟ چون خود را برتر از دیگران می دانند. از نظر این افراد هر طرز تفکر دیگر یا نتیجه گیری متفاوتی از آنان ،نامناسب و ناکاملاست، حتی اگر از نظر منطقی و علمی صحت داشته باشد. البته مسلماً خود فرد خودشیفته متوجهاین موضوع نمی شود ،چرا که اصلاً اجازه ی حرف زدن به دیگران نمی دهد و اگر هم کسیصحبت کند، حرف هایش را نادرست  می پندارد ،حتی روشنی روز هم نمی تواند این افراد را ازظلماتی که خود را به دست آن سپرده اند رهایی دهد.

مسئله ی دیگری که در مورد خودشیفته ها وجود دارد آن است که اغلب متوجه  می شوید که به میانحرف دیگر افراد  می پرند یا حتی وقتی کس دیگری صحبت  می کند هم به حرف زدن ادامه می دهند تا او را مجبور به سکوت کنند. حتی در مکالمات عادی هم نمی توانند پیروزی شان دربحثی که دارند را با دادن فرصت صحبت به دیگران به خطر بیندازند و عموماً به دیگرانفرصت های بسیار اندکی برای اظهار نظر و مداخله  می دهند، چرا که این عمل روند مکالمه را بهسمتی که خود آنها  می خواهند هدایت  می کند. به همین خاطر است که مکالمه با یک فرد خودشیفتهاکثر اوقات صرفاً گوش دادن مداوم به حرف های او درمورد خودش است.

ً

اغراقی که یک فرد خودشیفته در ذهن خود نسبت به ارزش وجودی خود دارد عموماً به واقعیتبیرونی و رفتارهای او نیزتأثیر  می گذارد .نیاز به تشویق و تمجید و ترس از انتقاد و سرافکندگیدو راه برای اثبات این موضوع است. نیاز به وفاداری و تجمید برای افراد خودشیفته همچون نیازبه اکسیژن است درحالی که انتقاد و شک نسبت به آنها برایشان مثل سّم  می ماند.

آنچه درمورد خودشیفته ها قابل توجه است این است که این افراد خود را به قربانیانشان عرضه می کنند. از آنجایی که  می دانند نیاز به تمجید و ستایش دیگران دارند، پس به سمت افرادی که اززندگی خود راضی نیستند رفته و با ارائه ی زندگی خود به همان صورت ظاهراً فوق العاده وبی نقص که در بالا گفته شد، قربانیان خود را به دام انداخته و از تعریف های حسرت آمیز آن هابهره  می برند.

وقتی رابطه پیش  می رود، افراد خودشیفته شروع به تغذیه از الگوهای خودشیفتگی  می کنند که درهمه ی ما وجود دارد، اما هنوز به مرحله ی شکوفایی نرسیده است. ما نیز علاقه داریم که به اینافراد که در نگاه ما بی نقص هستند نزدیک شویم تا دیگران نیز ما را در کنار آنها و در رابطه باآنها و در نتیجه شبیه به آنان ببینند.

این موضوع مشابه خواسته های نوجوانی مان است، درست مثل اوقاتی که علاقه داشتیم با فردمحبوب مدرسه دوست شویم و رابطه داشته باشیم. علت بنیادی این تمایل این است که ما فکر می کنیم که اگر به این افراد بی نقص و محبوب نزدیک باشیم، خصوصیات و ویژگی هایمان بهآن ها شبیه شده و در نتیجه قدمی در راه بی نقص و کامل بودن برمی داریم.

افراد خودشیفته از قبل  می دانند که شما چه  می خواهید، به همین علت قابلیت های شما را به سمتشبیه تر بودن به خودشان پرورش  می دهند. با شما به شیوه ای خاص تر از دیگران برخورد می کنند، از شما  می خواهند که کاری خارق العاده انجام دهید تا باعث شود شما احساس با اهمیتبودن کنید و شما را به گونه ای مورد ستایش قرار  می دهند که کمتر پیش  می آید دیگران را به آنشیوه تمجید کنند. به این ترتیب شما احساس عزت و احترام  می کنید، در نتیجه بیش از پیش تشنه یدریافت چنین تمجیداتی خواهید شد.

این مسئله باعث  می شود که شما در صدد خوشحال کردن افراد خودشیفته برآیید و کارهایی کهآنان را خرسند  می کند انجام دهید و برای نگه داشتن این جایگاه به سختی تلاش کنید. به مراتبمتوجه خواهید شد که بیشتر اعمال و رفتارتان بر پایه ی برطرف کردن نیازتان به دیده شدن بهواسطه ی این افراد بوده است.

وقتی که متوجه شدید تعهداتتان نسبت به فرد دیگری صرفاً برای مورد تأیید واقع شدن توسط آنفرد بسیار زیاد شده است حواستان را جمع کنید. بالاتر از همه چیز، رضایت فردی شما ازخودتان قرار دارد .با اینکه تأیید شدن توسط دیگران نیز لذت بخش است، اما باز هم اینکه شمابتوانید خودتان را همان طور که هستید بپذیرید و در هر شرایطی که هستید از آن شرایط خاصلذت ببرید از گرفتن هر نوع تأیید از منبعی خارجی، مهم تر و ارزشمندتر است.

به طور خلاصه، برای داشتن تصوری از خصیصه های خودشیفتگی، حاکمی مستبد را در لباسرزم تصور کنید. این گونه شخصیت ها به دنبال تکریم و احترام هستند، مجسمه هایی از آنها ساخته می شوند تا نمادی باشد برای دیگران ،که همیشه به خاطر داشته باشند که نسبت به آنان قدردانباشند. اگر فردی با آن ها مخالفت کند نیز باید بلافاصله و به شدت مجازات شود.

افراد جامع هستیز

ذکاوت و جذابیت، عجول بودن و هیجانی برخورد کردن  می تواند خصیصه های شخصیتی یکجامعه ستیز باشد. افراد جامعه ستیز عموماً از تکنیک های روانشناسی تاریک برای برقراریارتباطات سطحی با سایر افراد استفاده کرده و سپس به خاطر فقدان عاطفه و درک احساساتدیگران از این روابط به نفع خود بهره  می برند.

وکی لها

ممکن است برخی از وکلای دادگستری بر پیروزی در یک پرونده تمرکز کرده و برای اطمینانیافتن از پیروزی شان در آن پرونده از برخی تکنیک های کنترل کننده ی تاریک برای دستیابیآنچه خواهانش هستند استفاده کنند.

سیاستمداران

بسیاری از سیاستمداران نیاز برای جمع آوری رأی اطمینان از پیروزی های انتخاباتی از برخیروش های متقاعدسازی بهره  می برند.

افراد خودخواه

این صفت را  می توان به آسانی به هر شخصی که خود را با اهمیت تر از دیگران تلقی  می کنداطلاق کرد .برخی افراد از تکنیک های روانشناسی تاریک برای بهره ی شخصی خود استفاده

می کنند، حتی اگر از مضراتی که این عمل بر دیگران  می گذارد آگاه باشند. آنها با این بهانه کهنتیجه ی این عمل برد-برد خواهد بود، دیگر عذاب وجدانی هم نخواهند داشت.

رهبران

همه ی رهبران را نمی توان در این شاخه ی به خصوص جای داد. اما اگر رهبری به افراد خوداهمیتی ندهد و صلاح آنان را مدنظر نگیرد ،ممکن است از برخی تکنیک های روانشناسی تاریکبرای رسیدن به خواسته هایش از طریق افراد تحت امر خود استفاده کند.

فروشندگان

بیشتر فروشندگان در بازی با کلمات بسیار ماهرند. انتخاب کلمات مناسب در شغل فروشندگیسیار حائز اهمیت است و همین نکته است که مشخص  می کند که خریدار از آنها خریدی انجام می دهد یا نه. به همین خاطر برخی از فروشندگان برای اطمینان از فروش محصولات خود بهخریدار، از تکنیک های فریب دهنده استفاده  می کنند.

سخنر انها

سخنرانان عموماً برای کاهش اضطراب و حس تردید شنوندگان و همچنین اطمینان حاصل کردناز تأثیرگذاری حرف هایشان بر شنوندگان از تکنیک های روانشناسی تاریک بهره  می برند.

فصل نهم

ویژگی های افراد کنترلگر

سه راهکار افراد کنترلگر برای دستکاری پنهان

یک فرد کنترلگر برای موفق شدن باید از تکنیک های خاصی استفاده کند که امکان رسیدن بههدف نهایی اش را فراهم کند که همان استفاده ابزاری از افراد به واسطه ی دستکاری پنهان است.

به علاوه تأثیرگذاریِ راهکارهای افراد کنترلگر به چندین فرضیه بستگی دارد. اکنون بیایید به سهویژگی شخصیتی افراد کنترلگر از زبان جورج کی سایمون ،نویسنده ی معروف در حوزه یروانشناسی، نگاهی بیندازیم:

  • باید قادر به پنهان کردن رفتارها و اهداف سودجویانه ی خود در برابر سوژه شان باشند، بهطوری که او متوجه هیچ مورد مشکوکی نشود.
  • باید قادر به تشخیص سوژه ی احتمالی و نقاط ضعف قربانیان خود باشند تا با توجه به آن هابهترین و مؤثرترین استراتژی و تکنیک را برای دستیابی به اهداف خود برگزینند.
  • باید همیشه راهی برای فرار و مصونیت از مجازات در برابر احتمالات برخاسته از آسیبدیدگی سوژه ،چه جسمانی و چه روانی، در چنته داشته باشند.
  • اولین نکته این است که کنترلگر باید قادر به پنهان کردن افکار خود از دیگران و داشتنرفتاری معمولی و مطابق عرف باشد. کسانی که طعمه ی افراد کنترلگر می شوند، عموماً ازتفاوت این افراد با سایرین اطلاعی ندارند. کنترلگر در لباس فردی خوب ظاهر  می شود وهمچون دوستی صمیمی با شما رفتار کرده و حتی در موارد خاصی از شما حمایت و پشتیبانی هم می کند. پس هیچ یک از این رفتارها را نمی توان در وهله ی اول آشنایی با افراد بی غرض تلقیکرد. این روند به گونه ای پیش  می رود که وقتی سوژه از مسئله مطلع  می شود، دیر شده و در آنمرحله، فرد کنترلگر اطلاعات مناسب و کافی از سوژه در اختیار دارد که او را مجبور بهادامه ی روند کند.
  • دومین نکته این است که کنترلگر باید توانایی دستیابی به نقاط ضعف سوژه های احتمالی وقربانیان خود را داشته باشد. این مسئله به آنان کمک خواهد کرد که به روش های مناسب برایبرتری جستن به سوژه و به دست گرفتن کنترل او دست یابند.

گاهی اوقات کنترلگرها تنها با زیرنظر گرفتن رفتارها و اعمال دیگران قادر به تشخیص نقاطضعف آنان خواهند بود، اما گاهی اوقات نیز برای تکمیل کردن اطلاعات خود نیاز به داشتنرابطه شخصی با فرد مورد نظر خواهند داشت.

  • سومین نکته این است که کنترلگر باید نسبت به قربانیان خود بی رحم باشد. این مسئله بدانمعناست که نباید اجازه دهد وجدان یا احساساتش در ماجرا دخیل شده و پس از جمع آوری کردناطلاعات کافی به شک بیفتد که آیا انجام چنین کاری در حق فرد سوژه اش عادلانه است یا خیر.

این مسئله تنها زمانی رخ  می دهد که کنترلگر درجاتی از رابطه ی عاطفی با سوژه خود برقرارکرده باشد و یا آن فرد از دوستانی باشد که برای او اهمیت داشته است.

به طور معمول کنترلگر ها تا وقتی که به هدف خود ،چه جسمی چه عاطفی، دست یابند، اهمیتیبه سوژه شان یا این که در انتها چه بلایی بر سر آنها و زندگی شان  می آید نخواهند داد.

نشان ههای یک شریک زندگی یا همسر کنترلگر

اگر شریک زندگی شما کنترلگر باشد اصول دستکاری عاطفی پنهان را به گونه ای در رفتارهایشخصی خود بروز خواهد داد. اگر کسی در رابطه ای باشد که شریکش مدام درحال تلاش برایکنترل کردن اوست، آشکارا از این مسئله رنجیده خاطر شده و دنبال راهکاری برای رهایی ازاین مسئله خواهد بود.

اغلب وقتی یکی از طرفین زندگی، شخصیت کنترلگر دارد ،تلاش  می کند تا تأثیرات مدنظر خودرا به مخفی ترین حالت ممکن به طرف مقابل خود بگذارد .همسران این افراد بدون این که متوجهباشند دستکاری عاطفی پنهان را تجربه خواهند کرد و در نهایت احساسی مبنی بر نارضایتی اززندگی خواهند داشت. این مسئله این برتری را به طرف کنترلگر خواهد داد که بدون نگرانی ازبرملا شدن کارهایش و یا ترس از شکست به دستکاری عاطفی خود ادامه دهد.

دروغ گفتن

دروغ گفتن، صرف نظر از هدف نهایی کاری است که این افراد در آن متخصص بوده و همیشهبرای دستیابی به خواسته هایشان از آن بهره  می جویند. انواع مختلفی از دروغ وجود دارد که افرادکنترلگر  می توانند برای دستیابی به اهداف نهایی خود از آنها بهره ببرند. یکی از این انواع گفتندروغ محض است. برخی دیگر از شیوه های دروغگویی شامل حذف برخی از اطلاعات یا

بخش هایی از حقایق است. علت فریبکار بودن کنترلگرها آن است که آنها  می دانند به واسطه یدروغ  می توانند کار خود را راحت تر پیش برده و آسان تر به اهداف خود دست یابند. پس شنیدندروغ ،حتی دروغ های کوچک از طرف مقابل خود را به مصابه زنگ خطر بدانید.

علت دروغ گفتن افراد کنترلگر آن است که احتمال دارد در صورت بیان حقیقت، حمایت دریافتیاز سمت طرف مقابل را از دست بدهند و این امر در ضدیت کامل با تمام اهداف افراد کنترلگرقرار دارد. در حقیقت کنترلگر دروغ  می گوید تا طرف مقابل را به انجام کاری برای خود مجاب

ً

کند، و اصولاً وقتی فرد سوژه به دروغ بودن مطلب پی ببرد، دیگر خیلی دیر شده است، پس بازهم ضرری به فرد کنترلگر وارد نمی شود.

البته در این روشِ به خصوص هم  می توان بخش بیشتری از حقیقت را بیان کرد .تنها کاری کهنیاز است فرد کنترلگر انجام دهد، حذف یک سری اطلاعات است که درصورت بیان ممکن استسوژه را ناراحت کرده و یا در روند پیشبرد کار خللی ایجاد کند، اما به هرحال این عمل نیزدروغ محسوب  می شود و خطرش به اندازه ی دادن اطلاعات کاملاً غلط است و درصورت برملاشدن حتی ممکن است باعث شود که سوژه اعتماد خود به تمامی حرف های فرد کنترلگر را ازدست داده و همه چیز را دروغ تلقی کند.

باج خواهی عاطفی۲۱

شریک زندگی کنترلگر ممکن است از شیوه ای از دستکاری عاطفی به نام باج خواهی عاطفیبهره ببرد .کنترلگر باید تلاش به ایجاد احساس گناه یا دلسوزی در سوژه خود کند. این دو احساسعموماً به قدر کافی قوی هستند که سوژه را وادار به پیروی و انجام خواسته ی فرد کنترلگر کنند.

فرد کنترلگر با برانگیختن حس دلسوزی یا احساس گناه ،قادر به سوء استفاده از سوژه ی خود ویاوادار کردن به همکاری در مسیر رسیدن به خواسته ی خود خواهد کرد .عموماً فرد کنترلگراحساس دلسوزی یا حس گناه را به صورت اغراق شده ای در فرد سوژه ایجاد  می کند تا بسته بهشرایط مختلف، سوژه نیز بیشتر و سریعتر با او همکاری کند.

چگونه تشخیص دهیم که تحت دستکاری عاطفی قرار گفت هایم؟

وقتی هدف دستکاری عاطفی قرار بگیرید، احساس ترس ،تعهد و گناه خواهید داشت. این سهاحساس را به خاطر بسپارید. آنچه رخ  می دهد این است که وقتی تحت دستکاری عاطفی قرار می گیرید، ذهن شروع به تحمیل اعمالی به شما خواهد کرد که خود علاقه ای به انجام آنها ندارید.

اگر به این اعمال تحمیلی و تعهدی که در ذهن برای انجام آنها دارید پایبند باشید احساس غمخواربودن به شما دست  می دهد و اگر به آنها پایبند نباشید احساس گناه به سراغتان خواهد آمد.

کنترلگر باعث ایجاد حس ترس در شما شده و ممکن است برای دستکاری عاطفی شما حتی دستبه تهدید و اِعمال خشونت بزند. اما مهم ترین امر باز هم همان احساس گناهی است که متناوباً درشما ایجاد  می کند. با این که افراد کنترلگر اغلب خود نقش قربانیان را بازی  می کنند، اما حقیقتاین است که مسبب تمام مشکلات خودشان هستند. فردی که سوژه ی افراد کنترلگری  می شود کهمدام در حال بازی کردن نقش قربانیان هستند، مکرراً درحال تلاش است که به نحوی باعث ازبین رفتن احساس گناه در فرد کنترلگر شود .سوژه ی چنین دستکاری های عاطفی، همچنین نسبتبه کنترلگر احساس مسئولیت کرده و برای نجات آنها از این احساس گناه ،هرکاری از دستشانبر بیاید برای آنها خواهند کرد.

پدیده ی روانشناسی »چراغ گاز۲۲« یکی از متداول ترین مفاهیمی است که برای اشاره بهدستکاری های عاطفی از آن نام برده  می شود. این پدیده به طور خلاصه باعث  می شود که فرد بهخودش ،عقلش، ذهنیت و احساساتش شک کند. فرد کنترلگر قادر است شما را وادار کند کهبپذیرید که عمل اشتباهی انجام داده اید، درحالی که شما اصلاً نمی دانید چه عملی و چه اشتباهی ازشما در حین مکالمه سر زده است. اگر شما تحت تأثیر پدیده ی چراغ گاز قرار بگیرید، احتمالاًدچار احساس گناهی غلط بر مبنایی که وجود ندارد و یا احساس بی دفاعی حاصل از شکست و یاغلط انجام دادن یک کار خواهید شد، درحالی که اصلاً چنین مسئله ای وجود خارجی نداشته وبرایتان رخ نداده است.

نمونه ی دیگر مربوط به وقتی است که فردی لطفی در حق شما انجام  می دهد که مجانی و از سرخیرخواهی نیست و دستور العملی جانبی مبنی بر جبران لطف به همراه خود دارد .چنین عملیدیگر لطف خوانده نمی شود و گونه ای دیگر از دستکاری عاطفی است. این درست زمانی استکه شما به هدف یک فرد کنترلگر بدل خواهید شد. کنترلگر در ابتدا ممکن است بسیار حامیانهظاهر شده و الطاف زیادی در حق سوژه ی مدنظر خود انجام دهد و به همین دلیل تشخیص اینافراد برای مردم بسیار گیج کننده و ناممکن به نظر  می رسد، چرا که در این رفتارها هیچ زنگخطری را به صدا در نمی آورند.

دستکاری عاطفی در محل کار

کارفرماهای کنترلگر گاهی دروغ  می گویند و سپس به صورت اغراق آمیزی عذرخواهی  می کنندو گاه جزئیات را به اشتباه و یا به صورت جزئی یا مغرضانه ارائه  می دهند. تلاش  می کنند که بابروز رفتارها و عواطف منفی شما را مجبور به انجام کار مدنظر خود کند. آنها امیدوارند کهترس شما از ایشان موجب فرمانبرداری شما شود. آنها تمایل دارند اظهارات انتقادی کرده و یاحرف های تمسخرآمیزی نثار شما کنند و یا نظراتی دهند که موجب نمایان شدن کاستی های شماشود. وقتی نسبت به عملکرد شما بازخوردی از خود نشان  می دهند بر جنبه های منفی کار تمرکزکرده و سعی  می کنند تلاش های شما را بی ارزش جلوه دهند. سپس جوری وانمود  می کنند که انگاربابت این رفتارها احساس گناه  می کنند به این امید که باعث شوند شما شرایطشان را درک کرده وپس از دیدن پشیمانی شان بیشتر با رفتارهای این چنینی شان کنار بیایید. آنها برای این که بهخواسته هایشان عمل کنید، شما را احمق خطاب  می کنند و مدام  می گویند شما متوجه نیستید و یا یادنمی گیرید که چطور باید کاری را درست انجام دهید. گاهی حتی برای بیشتر کردن تأثیرکارهایشان خودشان را نسبت به کاری که در حیطه ی تخصص شماست و شما درحال انجام آنهستید متخصص تر نشان داده و از موضع بالا به شما  می نگرند.

ذکر این نکته ضروری است که اجبار به انجام یک کار ،لزوماً به معنای این نیست که شما با یککارفرمای کنترلگر طرف هستید، چرا که ممکن است برای هر یک از ما پیش بیاید که منافع وخواسته های خود را در برهه ی بخصوصی مقدم بر منافع سایر افراد قرار داده و برای اطمیناناز رسیدن به خواسته های خود از روش های دستکاری ذهنی استفاده کنیم.

نکاتی برای مقابله با افراد کنترلگر

از حقوق اساسی خود تحت عنوان حقوق بشر آگاه باشید

در هنگام رویارویی با یک فرد کنترلگر که قصد استفاده از دستکاری ذهنی و عاطفی در برابرشما را دارد ،تنها قانون موجود این است که از حقوق خود دفاع کرده و به آن پایبند باشید. شماحق دارید تا زمانی که آسیبی متوجه دیگران نشود ،برای دفاع از خود به پا خیزید و از حقوقخود دفاع کنید. از سوی دیگر هم اگر کسی طی فرایندی به دیگران آسیبی وارد کند، حقوقاساسی که متوجه خود آن فرد است نقض  می شود .گزیده ای از حقوق اساسی انسان ها به شرحزیر است:

این حق شماست که با شما درست و مناسب رفتار شود ،به هرچه  می خواهید اعتقاد داشته باشید،هرطور  می خواهید فکر کنید و هر تصمیمی که  می خواهید بگیرید، خودتان را در اولویت قراردهید و در نهایت، آنچه برایش هزینه کرده اید را دریافت کنید.

مشخص است افراد زیادی در جامعه هستند که به حقوق دیگران احترام نمی گذارند. به طور کلی،کنترلگرهای عاطفی  می خواهند این حق را از شما سلب کنند تا بتوانند شما را مورد دستکاریقرار داده و از شما سوءاستفاده کنند.

فاصله خود را حفظ کنید

یکی از راه های تشخیص یک فرد کنترلگر این است که ببینید آیا در وضعیت های متفاوت و دربرابر افراد مختلف، رفتار های متفاوتی دارد یا خیر. اکثر افرادی که با این خصیصه های اخلاقیزندگی  می کنند تمایل به صفر و صدی بودن دارند، به گونه ای که گاهی نسبت به یک فرد با کمالمحبت و احترام رفتار کرده و نسبت به فردی دیگر به بی ادبانه ترین و نامحترمانه ترین حالتممکن واکنش نشان خواهند داد .صورت دیگر این قضیه نیز این است که دربرابر یک فرد ،کاملاًبا آرامش و حتی بی دفاع و در برابر فردی دیگر، خصمانه و خشونت آمیز رفتار  می کنند.

همانطور که قبلاً گفته شد، علل مختلفی برای دستکاری روانشناختی مداوم وجود دارند و با هم

متفاوتند، پس نمی توان گفت برای تشخیص یک فرد کنترلگر این سری الگوهای رفتاری همیشهصادق هستند.

از سرزنش کردن خود بپرهیزید

از آنجایی که کنترلگرها سعی بر استفاده از نقاط ضعف شما دارند، طبیعی است که در برابر آنهااحساس کنید که رفتارتان با آنها ناعادلانه بوده و یا حتی به خاطر جلب نشدن رضایتشان خودتانرا سرزنش کنید. از سرزنش کردن خود و به گردن گرفتن تقصیر و شخصی سازی آن بپرهیزید.

رابطه خود را با شخص مقابل، پیش رویتان بیاورید از خود بپرسید: آیا با من با احترامی کهلایقش هستم برخورد  می شود؟ آیا معیارها و استانداردهای این شخص برای من مناسب است؟ آیا

ً

این رابطه حقیقتاً دو طرفه است؟ آیا من در این رابطه نسبت به خودم احساس بهتری دارم؟ پاسخشما به این سؤالات نکات مهمی را درباره ی وجود یا عدم وجود مشکل در رابطه تان برملاخواهد کرد.

دوست یها و روابط مسموم

منظور از بودن در یک دوستی یا رابطه مسموم چیست؟ دوستی یا رابطه مسموم به این معنیاست که شما در یک رابطه یا دوستی ناسالم قرار دارید. این رابطه ممکن است با یکی از افرادفامیل، همکلاسی، همکار و یا حتی همسرتان باشد. ممکن است این رابطه با یکی از دوستانتانباشد. در این روابط عموماً شما نمی توانید پیوندی ثابت و سازنده با طرف مقابل برقرار کنید واین مسئله مدام موجب  می شود که خودتان را زیر سؤال ببرید. یکی از راه های تشخیص سمیبودن رابطه، دریافت شواهد مبنی بر دستکاری عاطفی و تله های منجر به ایجاد احساس گناه درشماست. این روابط عموماً طاقت فرسا و تحلیل برنده خواهند بود.

فصل دهم

روش های کنترل ذهن

لبخند صادقانه

لبخند، یکی از قوی ترین ابزاری است که ما به واسطه ی آن تجهیز شده ایم. تنها با تغییر دادنانحنای انتهای لب هایتان به سمت بالا،  می توانید هر موقعیت بدی را به یک موقعیت خوب وکنترل شده بدل کنید. بسیاری از افراد وقتی که نتوانند برق چشمان یا سفیدی دندان های شما راطی مکالمه ببینند، احساس بی ارزشی  می کنند. حتی لبخند آنهایی که دندان هایی به هم ریخته دارندنیز  می تواند هزاران بار دوستانه تر و دلرباتراز لبخند آن هایی باشد که نیمی از عمر خود را درمطب های دندان پزشکی گذرانده اند، اما هنوز از دندان هایشان برای آفریدن لبخندی زیبا استفادهنمی کنند. این موضوع ساده و پیش پا افتاده ای نیست، لب های شما حرف های بسیاری به طرفمقابل  می زنند، حتی وقتی کلمه ای از آنها خارج نمی شود.

تحقیقات نشان داده است که اگر طرف مقابل لبخند بزند، اکثر افراد در جوابش لبخند خواهند زد.

وقتی  می خندیم، جو به شدت تغییر کرده و بهتر خواهد شد. شاید عجیب به نظر بیاید، اما اگرموجب لبخند زدن فردی شوید، حالت روحی او تغییر کرده و نرم تر و دوستانه تر خواهد شد.

دفعه ی بعدی که احساس کمبود و ناراحتی کردید لبخند بزنید. ممکن است احمقانه به نظر بیاید،اما کارساز است. مدام لبخند بزنید، هرچند ممکن است این عمل باعث شادی تان نشود، اما به شماکمک  می کند که حداقل به طور موقت روحیه تان را حفظ کنید.

ظاهر

چه دوست داشته باشیم چه نه، انسان طبیعتاً مقداری سطحی نگر و ظاهر بین است. ما به صورتغریزی به سمت افراد جذاب کشیده  می شویم. شما  می توانید بهترین استفاده را از این قضیه برده وبا ساخت ظاهری جذاب، افراد بسیاری را به خود جذب کنید. همه چیز در پله ی اول برای افرادزیبا بهتر است، اما جذابیت به تنهایی نمی تواند شما را به هدفتان برساند. باید روی آن وقتبگذارید و با برنامه ریزی روی آن ،خود را بالاتر بکشید. شما باید اعتماد به نفس داشته باشید،احساس راحتی کنید و زبان بدن خود را ماهرانه کنترل کنید و از آن بهره ببرید تا بتوانید از آندر روابط شخصی یا حرفه ای خود به بهترین شکل نفع ببرید. اما به هیچ وجه زیاده روی نکنید،چون در نهایت هیچکس جذب افرادی که خیلی احساس راحتی کرده و بیش از حد دوستانهبرخورد  می کنند نمی شود.

مُصر باشید

پافشاری و ثبات در عمل، ابزاری عالی است، زیرا به فرد کمک  می کند تا اطلاعات را بهدرستی تعیین و پردازش کند. اگر فروشنده ای بخواهد خریدارش را مجاب کند، باید از صحتاستدلال هایی خود اطمینان حاصل کند. شواهد دروغین قابل شناسایی هستند و در صورتمشخص شدن ،تمام روند را منحل  می کنند. حرفی که بیان  می کنید را صحیح و صادق نگه داریدو به این روش ،سوژه را با شدت بیشتری ترغیب کنید. تعهد، چیزی است که با انسجام و ثباتهمراه است. همیشه راهی برای تشخیص این که سوژه قانع شده است و تعهد و پافشاری شما بهموضوع مورد بحث موفقیت آمیز بوده است وجود دارد .برای مثال درصد تأثیرگذاری تبلیغات برترغیب مردم در فروش و درصد آراء مردم به یک کاندید مرتبط به حزبی خاص ،مواردی از ایندست به شمار  می روند.

بسته به نحوه ی متقاعدسازی، وقف کردن خود به یک امر در نوع خود پدیده ای یگانه است. اصلاستمرار بیان  می دارد که اگر مسئله ای به صورت کتبی نوشته و یا به صورت شفاهی بیان شود،شخص بیش از حد عادی ،مستعد به پایبند بودن به آن خواهد بود. دلیل این که تعهدات کتبیمعتبرترند این است که موضوع قرارداد از نظر احساسی ملموس تر بوده و شواهد محکمی مبنیبر موافقت طرفین بر سر موضوعی مشخص وجود دارد. این مسئله با عقل جور در  می آید،بسیاری از افراد به راحتی  می توانند شفاها قول دهند که چیزی را درست  می کنند یا کاری راانجام  می دهند، اما بعد بروند و دیگر پشت سرشان را هم نگاه نکنند. البته این مسئله نیز وجوددارد که اگر درخواست شفاهی مؤدبانه و دوستانه باشد، احتمالاً پذیرش آن و عمل به آنچه بیانشده بیشتر خواهد بود، اما باز هم همیشه نتایج حاصل از درخواست ها و قراردادهای شفاهیچالش برانگیز است. به هرحال هیچ راهی برای پشتیبانی از معاهدات کلامی وجود ندارد.

توجیهات

ترغیب و متقاعدسازی افراد ،بخشی از روابط اجتماعی است، بنابراین باید از قوانین آنها نیزپیروی کند. هر فرد تحت تأثیر افرادی که در اطرافش هستند قرار دارد و به جای انجام کارهایخودش ،به سمت انجام کاری که دیگران درحال انجام آن هستند جذب  می شود .مردم به طورناخودآگاه اعمال و عقایدشان را با اطرافیان خود هماهنگ کرده و نحوه ی رفتار و تفکرشان رانیز به آنها شبیه  می کنند. برای مثال وقتی فردی در شهر بزرگ  می شود، احتمالاً خصیصه هایاخلاقی افرادی که در همان منطقه زدگی  می کنند را در بزرگسالی خواهد داشت و همچنین فردیکه در یک خانواده ی مذهبی بزرگ  می شود نیز احتمالاً عقاید و تفکرات مذهبی مشابهی به

خانواده و اطرافیان خود پیدا کرده و محتمل است مدت زمان زیادی را صرف نیایش، آموزش وکمک به دیگران کند.

مردم دوست دارند از تمام کارهایی که اطرافیانشان به آن مشغولند آگاه باشند. عبارت »انرژیجمعیت۲۳« در این زمینه ی به خصوص ،مفهومی قدرتمند به همراه دارد. افراد تمایل دارند کهاز کارهای افرادی که اطرافشان قرار دارند، برای مثال همکاران یا آشنایانشان، آگاه باشند.

درحالی که مردم مدام  می گویند  می خواهند خاص باشند و در شیوه ی زندگی خود منحصر به فردعمل کنند، تقلید از اطرافیان برای عضوی از محافل آنها شدن به یک اعتیاد بدل شده است.

نمونه ای از این مطلب را  می توان در موضوعات مربوط به کمک های پرداختی از طریقتماس های تلفنی مشاهده کرد. اگر مجری برنامه بگوید » اپراتورهای ما منتظر تماس شما هستند،لطفاً همین الان تماس بگیرید« ممکن است برای مخاطب چنین تصوری ایجاد شود که تمامامپراتور ها در محل کار نشسته و هیچ کاری برای انجام دادن ندارند چون هیچکس با آنها تماسیبرقرار نکرده است و آنها منتظر تماس هستند. این تصور که »هیچکس هنوز تماسی برقرارنکرده است« باعث  می شود که مخاطب نیز تمایلی به گرفتن تماس پیدا نکند، اما اگر مجریبرنامه کمی کلماتش را تغییر دهد و بگوید »اگر خط های اپراتور مشغول بودند، لطفا مجدداً تماسحاصل فرمایید« نتیجه ی کاملاً متفاوتی به دست خواهد آمد. حال مسئله این طور به نظر  می رسدکه افراد بسیاری با آنها تماس گرفته اند و اکنون شرکت برای اینکه اعتبار و شهرت خود را حفظکند باید در جهت دلجویی از مخاطبانی که تماس گرفته اند، اما به دلیل تردد تماس های

دیگر،خطوط کافی برای پاسخگویی به آنها وجود نداشته است، این جمله را بیان کرده و به مردمدلگرمی دهند که در اسرع وقت به تماس آنها پاسخ داده خواهد شد.

در مواردی که مخاطب هنوز نسبت به کاری که درحال انجام آن است اطمینان ندارد و یاگزینه های متفاوتی که در یک شرایط خاص در دسترس اوست اما بسیار شبیه به یکدیگرند، ازروش روانشناختی ترغیبی-تعهدی استفاده  می شود. در این حالت فرد عموماً تمایل دارد که همانکاری را انجام دهد که افراد دیگر وقتی در چنین شرایطی قرار  می گیرند انجام دهد. این درحالیکه ممکن است در شرایط به خصوص یک فرد ،گزینه ی دیگر بهتر باشد، اما از آن جایی کهسایرین، در شرایط مشابه گزینه ی دیگری را برگزیده اند، فرد به تبعیت از آن ها گزینه ی دیگر راانتخاب  می کند. رویکرد دیگر استفاده از داده های رفتاری در صورت وجود برخی همبستگی هامیان افراد است.

روابط حساب شده

آیا شما فردی هستید که به راحتی با دیگران ارتباط عاطفی برقرار کرده و با آنها درد دل  می کنید؟این کار اشتباه است، چرا که کنترلگرها نقاط ضعف شما را شناسایی کرده و از آن ها علیه شمااستفاده خواهند کرد .به علاوه شما از این طریق، روش معمول انجام کارهایتان را به راحتی بهآنها ارائه داده و به هدفی راحت تر بدل خواهید شد. کنترلگرها در این نوع روابط نتایج اعمالتانرا برآورد کرده و سپس درصدد این بر  می آیند که به شما ثابت کنند که بیش از این ها از شما بر می آید و وجهه ی حامیانه به خود  می گیرند. آنها به آرامی شما را متقاعد  می کنند که فقط خوبی شمارا  می خواهند، اما به هیچ وجه چنین نیست. این افراد برای برآورده شدن خواسته هایشان پیش ازآن که رابطه به مراحل جدی تری برسد به آرامی به افکار شما نفوذ کرده و آنها را تغییر  می دهند.

وقتی این افراد موفق به چنین کاری شوند، دیگر  می توانند شما را متقاعد و یا حتی مجبور بهانجام هر عملی که در ذهن دارند بکنند.

بیشتر گوش کنید

حرف زدن در مورد خود ،لذتی برابر با لذت خوردن و آشامیدن دارد .مردم اغلب بیشتر از اینکهدرمورد خود یا دیگران چیزی بیاموزند، تمایل به صحبت کردن در مورد خودشان دارند. درحالی که ممکن است خودپرستانه به نظر بیاید، اما اغلب افراد حتی تمایل دارند فقط به خودشانفکر کنند. این مسئله حقیقت دارد .پس باید از زیاد حرف زدن درمورد خودتان وقتی با فرددیگری صحبت  می کنید پرهیز کنید. نیازی نیست که تمام مدت مکالمه را به طرف مقابلاختصاص دهید، اما بدانید هیچکس به فردی که تمام مدت در مورد خودش صحبت  می کند توجهنمی کند.

نصیحت کردن و مشاوره دادن به سایرین نیز  می تواند به برقراری ارتباط کمک کند، اما مردماصولاً علاقه ای به این روش برای شروع برقراری ارتباط ندارند، خصوصاً وقتی درخواستیمبنی بر دریافت مشاوره نیز نداده اند و یا حس  می کنند طرف مقابل در دادن مشاوره زیاده روی می کند. گوش کردن به حرف های مردم گاهی واقعاً سخت  می شود. در چنین موقعیت هایی احساس می کنید که نمی توانید مانع پرت شدن حواستان شوید، خصوصاً اگر طرف مقابل مدام در حالصحبت کردن از خودش باشد.

بسیاری از افراد متوجه  می شوند که به محض شروع شدن صحبت طرف مقابل، به فکر فرو می روند. وقتی در میان صحبت های یک فرد متوجه  می شوید که به فکر فرو رفته اید و حواستاناز صحبت هایش پرت شده است، حواستان را دوباره روی طرف مقابل متمرکز کنید. تنهاواکنشتان به حرف هایشان نباشد، بلکه به نحوه ی گفتار و ادای کلماتشان نیز دقت کنید. بهچشمانشان نگاه کنید و به حرف هایشان گوش دهید. مردم متوجه  می شوند که درحال گوش دادن بهحرف های آنها هستید یا نه. حتی اگر به خوبی از نکات مربوط به زبان بدن آگاه نباشید، باز هم می توانید حس کنید که حواس طرف مقابل به شما هست یا نه. فقط روی شنیدن حرف های دیگرانتمرکز نکنید. سعی کنید حالت مکالمه را حفظ کنید. به حرف هایشان پاسخ دهید و از آن ها درمورد سخنانشان سؤال بپرسید و سعی کنید اطلاعات بیشتری نسبت به آنان به دست آورید. اگرچنین کنید به راحتی پی خواهید برد که افراد از پاسخ دادن به سؤالات مربوط به خودشان لذت می برند.

حقیقت را بگویید

جدا از این که هدف نهایی افراد کنترلگر چیست، باید بدانید که آنها در فریب دادن سوژه های خودمتخصص هستند و همیشه به واسطه ی این فریب به خواسته های خود دست  می یابند. دروغ هایخاص زیادی وجود دارند که کنترلگر برای رسیدن به اهداف نهایی خود  می تواند از آنها کمکبجوید. یکی از انواع دروغ، دروغ محض است. البته در کنار این نوع دروغ، انواع دیگری نیزوجود دارد که طی آن فرد در طول سخنان خود ،بخشی از حقایق مربوط به موضوع مورد بحثرا به عمد حذف کرده و ناگفته باقی  می گذارد .علت این موضوع آن است که با دروغ ،خیلی

راحت تر می شود فرد را جذب موضوع کرد تا با گفتن حقیقت. گفتن حقیقت به شخص ممکن استمانع از ادامه ی دستکاری شود و این کاملاً با برنامه های افراد کنترلگر در مغایرت است.

در عوض کنترلگر ترجیح  می دهد بخشی از حقیقت را حذف کرده و به واسطه ی دروغ ،مخاطبخود را قانع به انجام عملی که خواهان آن است کند، ولی غالباً وقتی که فرد به دروغ بودن ماجراپی  می برد دیگر خیلی دیر شده است.

همچنین ممکن است که کنترلگر تصمیم بگیرد که بخشی از حقایق را بیان نکرده و پنهان کند. دراین روش کنترلگر به بیان بخشی از حقیقت بسنده کرده و بخشی از حقایق که ناپسند بوده و یاممکن است با تغییر حالت یا احساس سوژه در روند فریب و دستکاری خللی ایجاد کند را حذف می کند. این نوع فریب نیز به اندازه ی سایر روش های دروغگویی دشوار است چرا که هرچهبیشتر در این روند پیش روی شود ،برملا کردن حقیقت دشوارتر و از طرفی خطرناکتر خواهدشد.

این نکته که بدانید هر آنچه فرد کنترلگر به شما  می گوید بخشی از فرایند فریب در ارتباط است ازاهمیت ویژه ای برخوردار است. کنترلگر از هیچ کاری برای رسیدن به هدف نهایی اش بازنمی ماند و دروغ نیز یکی از این کارهاست. به علاوه این افراد به هنگام دروغ گفتن هیچ ناراحتیو احساس گناهی ندارند. پس مادامی که به وسیله ی روش های مختلف  می توانند به هدف خوددست یابند، اهمیتی به آنچه بر سر سوژه یا اطرافیانشان  می آید نخواهند داد.

فصل یازدهم

روش های فریب

فریب  می تواند شامل موارد مختلفی همچون، ابهام ،تحریف، اغراق، دروغ و پنهانکاری باشد.

عاملان به این علت، موفق به دستکاری و کنترل ذهن سوژه خود  می شوند که سوژه کاملاً به آن هااطمینان کرده است. سوژه چنین  می پندارد که تمام حرف های عامل، عین واقعیت بوده و به حقیقتبدل  می شود ،پس  می تواند آینده خود را برپایه حرف های آن ها پایه ریزی کند. فریب گونه ای ازارتباط است که حقایق در آن حذف شده و برپایه ی دروغ شکل گرفته تا به بهترین نحو ممکن بهفردی که آن را ایجاد کرده سود برساند.

انواع فریب۲۴

نظریه ی فریب بین فردی چهار نوع مختلف از انواع فریب را ارائه  می دهد:

اولین نوع دروغ است. این در شرایطی است که عامل، اطلاعاتی را جمع آوری کرده یا ارائه می دهد که با واقعیت موجود کاملاً متفاوت است. این اطلاعات باید به گونه ای به سوژه منتقل شودکه سوژه آن را به عنوان حقیقت پذیرفته و باور کند. سوژه نباید متوجه شود که اطلاعات غلط بهخوردش داده اند، چرا که در آن صورت دیگر با فرد عامل سخن نمی گوید و احتمال فریب موفقاز بین خواهد رفت.

دومین نوع فریب، ابهام است. عامل، شروع به بیان اظهارات مبهم، درهم و یا مشروط  می کند.

در این حالت سوژه سردرگم شده و متوجه آنچه درحال وقوع است نمی شود. این روش برای حفظوجه عامل نیز بسیار موثر است، چون درصورتی که سوژه بعدها بازگردد و اعتراض کند کهفریب داده شده است، راهی برای اثبات آن ندارد.

نوع سوم پنهانکاری است که شکل دیگری از فریب است و بسیار رایج است. این مسئله زمانیرخ  می دهد که عامل عامدانه و آگاهانه و یا با برنامه ی قبلی بخشی از اطلاعات مربوط بهموضوع خاصی که بر تصمیم و یا انتخاب سوژه تأثیرگذار است را حذف و یا پنهان  می کند. دراین صورت عامل مستقیماً دروغی به سوژه نخواهد گفت، بلکه صرفاً به او اطمینان  می دهد کهتمام اطلاعات حیاتی و لازم را به او ابلاغ کرده است.

نوع چهارم اغراق است. این مسئله وقتی اتفاق  می افتد که عامل درمورد یک واقعیت، بیش از حدبزرگنمایی کند و یا واقعیت را تا حدی به نفع خودش تغییر دهد و مهم تر و یا با اهمیت بیشتریجلوه دهد. در این حالت نیز ممکن است که عامل به طور مستقیم به سوژه دروغ نگوید، اما به هرحال شرایط حاضر را به گونه ای دور از واقعیت جلوه  می دهد تا سوژه را مجبور به پذیرشخواسته اش کند.

نحو هی تشخیص فریب

اگر سوژه بخواهد از فریب خوردن در زندگی و به تبع از دستکاری شدن ذهنش جلوگیری کند،به نظر  می رسد که بهترین راه، آموختن شیوه های تشخیص فریب در زمان وقوع آن باشد.

تشخیص فریب برای افراد، دشوار است مگر زمانی که از عامل، اشتباهی سر بزند و یا دروغیبگوید که حقیقت مغایر آن در همان لحظه وجود داشته و یا برملا شود. البته مشکلاتی نیز برایخود عاملان وجود دارد ،به خصوص اگر کسی که عامل، قصد فریبش را دارد ،فردی از آشنایاناو باشد که در این صورت فرایند فریب طولانی تر شده و مدت زمان بیشتری برای قانع کردنسوژه نیاز است. تشخیص فریب، اغلب بسیار دشوار است چون هیچ نمود بیرونی و یا حتیروانی از هیچ یک از طرفین بروز خارجی پیدا نمی کند.

با این حال فرایند فریب، فشار روانی بسیاری بر عاملان خود دارد ،چرا که این افراد باید مدامداستان هایی که برای سوژه هایشان به دروغ تعریف کرده اند را دقیقاً همانطور که اولین بار بیانکرده اند به خاطر بیاورند تا حرف هایشان قابل قبول و سازگار با بیانات قبلی شان باقی بماند. تنهایک اشتباه از طرف عامل کافی است تا سوژه به شک افتاده و به دروغ پشت ماجرا پی ببرد.

عامل به خاطر فشاری که در این مسیر متحمل  می شود تا صحبت های پیشینش را نقض نکرده وبه همان مسیر قبلی کلامش ادامه دهد، سعی  می کند که اطلاعات را به روش های گوناگونی که گاهکلامی و گاه غیرکلامی است به سوژه یادآور شود تا او را در مسیر مدنظر خود نگه دارد.

محققان معتقدند که شناسایی فریب، یک فرآیند ذهنی، پویا و پیچیده است که غالباً با پیام تبادل شدهتفاوت دارد.

نظریه ی فریب بین فردی نشان  می دهد که فریب، یک مکانیسم کنترل تکرار شونده و پیچیده استکه میان عامل و سوژه رخ  می دهد. عامل در این فرایند، سعی بر دستکاری ذهنی به واسطه یتغییر اطلاعات به گونه ای متفاوت از واقعیت دارد و سوژه در تلاش برای استنباط این موضوعاست که آیا اطلاعات دریافتی اش صحیح است یا غلط. اقدامات عامل پس از دریافت پیام باید با

اقدامات سوژه مرتبط باشد. عامل باید در این ارتباط ،جزئیات کلامی و غیرکلامی برنامه ریزیشده ای را از خود نشان دهد که سوژه را به سمت فریب خوردن سوق  می دهد. گاهی طی اینفرایند ممکن است سوژه قادر به تشخیص ناسازگاری های کلامی و یا دروغ های عامل شود.

عناصر مختلف فریب

در حالی که تصمیم گیری در مورد اینکه هر فرایند فریب متشکل از چه بخش هایی است کاریدشوار است، اما مسائل خاصی در این فرایند به طور معمول تکرار شده و یکسانند. اصولاًنمی توان به وجود این عناصر تشکیل دهنده پی برد مگر آن که فرد عامل، دروغی آشکار بگویدو سوژه متوجه فرایند فریب شود .عناصر دیگری هم وجود دارند که اگر عامل بتواند فرایندفریب را سازماندهی شده و در راه صحیح خود پیش ببرد،  می تواند از آن ها به عنوان تکنیک هایکمکی بهره ببرد. استتار ،بدل سازی و جعل سه عنصر اصلی دخیل در فرایند فریب هستند.

بُعد اول استتار است. این بُعد زمانی رخ  می دهد که عامل  می کوشد حقایقی را به گونه ای از سوژهپنهان کند که او متوجه اطلاعات جا افتاده نشود. از این تکنیک اصولاً زمانی استفاده  می شود کهعامل قصد بیان نیمی از اطلاعات حقیقی مربوط به موضوعی خاص را به سوژه خود دارد.

سوژه نیز عملاً مدت زمانی بعد و هنگامی که حقیقت برملا شود متوجه این استتار

می شود.همچنین عامل  می تواند از بُعد دوم نیز بهره برده و از بدل سازی حقایق استفاده کند تاشانس احتمالی سوژه برای پی بردن به فرایند فریب را به حداقل برساند.

بُعد دوم ،بدل سازی است. بدل سازی نیز یکی از عناصر دخیل در فرایند فریب است. این مسئلهزمانی رخ  می دهد که عامل بخواهد خودش را به عنوان شخص دیگری به سوژه معرفی کند.

عامل  می تواند تصمیم بگیرد که چه چیزهایی را  می خواهد از سوژه خود پنهان کند و این مسائل می تواند دربرگیرنده ی نام حقیقی، محل زندگی، شغل واقعی، شریکان و زمان کار او باشد. اینموضوع به راحتی تغییر لباس یکی از بازیگران فیلم با جلوه های ویژه رخ نمی هد. ما در واقعدرحال صحبت درباره ی تغییر کلی شخصیت برای فریب دادن و به دام انداختن فرد سوژه هستیم.

مثال هایی وجود دارد که استفاده ی عنصر بدل سازی را در فرایند فریب روشن تر می کند. یکی ازآنها پوشش و ظاهر متفاوتی است که عاملان در قرارهای متفاوت با افراد مختلف دارند تا ازمشخص شدن شخصیت حقیقی خود جلوگیری کنند. عامل، همچنین ممکن است از این روشبرای تشخیص سلیقه ی افراد استفاده کند و با حضور در پوشش ها و شخصیت های متفاوت،شخصیت مورد اعتمادی که فرد سوژه راحت تر با او ارتباط برقرار  می کند را شناسایی کرده و ازاین امر در جهت پیشبرد اهداف خود بهره ببرد. در برخی شرایط خاص از واژه ی بدل سازی دراین کاربرد استفاده  می شود که عامل، ماهیت اصلی پیشنهادش را در پوششی بدلی پنهان کند وامیدوار باشد که این پوشش بتواند اثرات و انگیزه های ضد و نقیضی که در پس آن است را پنهانکند.

بُعد سوم فرایند فریب، جعل است. در این بعد اطلاعاتی که عامل به سوژه ارائه  می دهد کاملاًغلط است. سه تکنیک مهم در جعل وجود دارد که عامل  می تواند از آن ها بهره ببرد.

تکنیک اول ،تقلید است که طی آن فرد آگاهانه چیزی شبیه به خواسته ی خود را به نام خود بهدیگران ارائه  می دهد. برای مثال ممکن است فرد عامل، ایده ای که متعلق به فرد دیگری است امابا خواسته های او مطابقت دارد را به نام خود به فرد سوژه ارائه کند.

تکنیک دوم، دستکاری است که طی آن فرد عامل داستان حقیقی را دستکاری کرده و با توجه بههدفی که در تلاش برای رسیدن به آن است داستان را تغییر  می دهد. این تغییر ممکن است باکاهش یا افزایش نکاتی در داستان همراه باشد. عاملان با دستکاری بخش هایی به داستان  می توانندآن را بهتر یا بدتر کنند. با این که این داستان ممکن است در حقیقت رخ داده باشد، اما پس ازاعمال دستکاری از سوی عامل، در نتیجه به روایتی بدل  می شود که مسیر داستان اصلی در آنگم شده و مسیری کاملاً متفاوت جایگزین آن شده است.

تکنیک آخری که در موردش صحبت خواهیم کرد ،پرت اندیشی است که در حقیقت خود یکی ازانواع جعل به شمار  می رود. از این تکنیک وقتی استفاده  می شود که عامل سعی  می کند که تمرکزو توجه سوژه را با ارائه ی چیزی دلپذیرتر از واقعیت موجود جلب کرده و به این صورت سوژهرا از حقیقت امر دور کند. برای مثال تصور کنید مردی با کسی به جز همسرش ارتباط دارد وحس  می کند که همسرش کم کم دارد به این موضوع پی  می برد. در این حالت به هنگام برگشتن بهخانه برایش یک انگشتر هدیه خریده و به همراه  می آورد و به این وسیله او را گیج کرده و ازواقعیت دور  می کند. مشکل این روش آن است که مدت طولانی دوام نمی آورد و عامل باید راهدیگری برای پرت کردن حواس سوژه برای ادامه ی فرایند مدنظر خود بیابد.

نحو هی استفاده از فریب

تحقیقات مربوط به حوزه ی روانشناختی، بیشترین استفاده از مبحث فریب را دارند، زیرا بهرهبری از این فرایند برای تعیین نتایج واقعی لازم است. توضیحی که در پشت بهره بری از فرایندفریب در این حوزه وجود دارد این است که مردم نسبت به نحوه ی نگرششان به دیگران وخودشان بسیار حساسند. در شرایط عادی عموماً سوژه تا وقتی احساس راحتی  می کند که متوجهنیست مورد آزمایش قرار گرفته است، اما در سایر اوقات ممکن است به واسطه ی خودآگاهیشخص، تحریکاتی غیرعادی صورت گرفته و یا مداخله ای توسط او در فرایند تحقیق وارد شود.

به همین منظور در تحقیقات روانشناسی از فریب استفاده  می شود تا افراد احساس راحتی بیشتریداشته باشند و عامل بتواند نتایج درستی را کسب کند.

برای مثال ممکن است عامل علاقه مند باشد که بداند تحت چه شرایطی دانش آموز  می تواند دریک آزمون تقلب کند. حال اگر عامل، دانش آموزان را به صورت خاص و تکی مورد آزمایشقرار دهد، بعید است که آنان به صورت عادی و همیشگی به روند امتحان بپردازند و در اینصورت نمی توان به صحت ماجرا پی برد و متوجه شد که کدام دانش آموز و تحت چه شرایطیحاضر به تقلب کردن است. به طور کلی در شرایط تحت نظر، بعید است افراد به دروغ گفتناعتراف کنند و عامل نمی تواند مشخص کند که چه کسی حقیقت را  می گوید و چه کسی نمی گوید.

در این سناریو، عامل باید از عنصر حواس پرتی استفاده کند تا تصویر شفافی از چگونگینحوه ی تقلب بدست آورد.

علاوه بر این عامل  می تواند به واسطه ی همین تحقیق به این موضوع نیز پی ببرد که افرادی کهمورد آزمایش واقع شده اند تا چه حد حسی و بصری عمل  می کنند. فرد عامل  می تواند حتی درطی فرایند به دانش آموزان اعلام کند که  می توانید قبل از ارائه پاسخ های خود به جواب هایشخص دیگری نگاه کنید. سپس با تحلیل مشاهدات خود به نتیجه گیری مناسب دست یابد.

محقق در این زمینه ی خاص حتی  می تواند پایبندی به وجدان و تعهدات اخلاقی را بیازماید و برایعادی تر جلوه دادن شرایط از فرد دیگری بخواهد به سایر دانش آموزان بگوید که  می توانند قبل ازارائه پاسخ های خود به جواب های شخص دیگری نگاه کنند. در پایان آزمایش فریب، عامل باید بهسوژه هایش توضیح دهد که ماهیت حقیقی این آزمایش چه بوده و چرا باید در طی این آزمایش ازفریب استفاده  می شده است. علاوه بر این، برخی از عوامل پس از دست یافتن به نتیجه یآزمایش، توضیح سریع و مختصری نیز در مورد نتایج به کلیه شرکت کنندگان ارائه  می دهند.

فصل دوازدهم

شستشوی مغزی

روند شستشوی مغزی

طراحی روند شستشوی مغزی برای یک فرد با روند طراحی آن برای یک گروه متفاوت است.

این دو روند به تفکیک از هم در این فصل تشریح شده اند.

این فرایند با توجه به وضعیت روانی فرد قربانی در زمان شروع روند، وضعیت و جایگاهاجتماعی او آغاز  می شود. این دو تا حدودی پایه و اساس روند شستشوی مغزی را تشکیل می دهند. بخش سخت ماجرا آنجاست که همه ی افراد را نمی شود مورد شستشوی مغزی قرار داد.

این فرایند فقط بر روی سوژه ای که احساس خلأ داشته و به دنبال چیزی برای پر کردن آن خلأباشد کاربرد دارد.

کلید اصلی شروع فرایند شستشوی مغزی در تشخیص صحیح و پیدا کردن این افراد به خصوصاست. چنین شخصی  می تواند کسی باشد که اخیراً به خاطر داشتن تجربه ای بد و ناگوار از لحاظروانی آسیب دیده و حقیقت وجودی اش متزلزل شده است.

برای مثال، افرادی را در نظر بگیرید که برای سیاحت به سوریه سفر کرده اند و سپس به خاطراز دست دادن یکی از دوستان نزدیک و یا بستگانشان در این مسیر به تروریست بدل شده اند.

وقتی که با از دست دادن آن فرد، زندگی شان بی معنی جلوه کند، کسانی که دست به شستشویمغزی  می زنند فرصت را غنیمت شمرده و ایده ای مبنی بر کشتن دیگران به منظور گرفتن انتقامدوستانشان در ذهن این افراد شکل  می دهند. وقتی که فرد مناسب شناسایی شود ،فرایند شستشویمغزی آغاز خواهد شد.

در افسانه ها این طور بیان  می شد که کسانی که دیگران را شستشوی مغزی  می دهند افرادیجنایتکار بوده که با خشونت سعی بر انجام این عمل داشته اند، اما حقیقت این است که افرادی کهاین فرایند را روی دیگران پیاده  می کنند در ظاهر زندگی آرام و با برنامه ای دارند. قربانیان اینافراد نیز عموماً نمی توانند حدسی مبنی بر قصد آن ها بر شستشوی مغزی بزنند، چرا که هیچعامل غیر معمولی در ظاهر زندگی این افراد وجود ندارد .علاوه بر این، افراد قربانی بهواسطه ی آسیب های ذهنی و روانی که اخیراً متحمل آن شده اند حتی قادر به داشتن ظاهر خوبزندگی این افراد هم نیستند.

اولین باری که قربانی با فردی که قصد شستشو دادن ذهنش را دارد ملاقات  می کند را  مقایسه کنیدبا زمانی که یک فرد بی خانمان برای اولین بار با یک فرد مشهور ملاقات  می کند. فرد عامل دراین موقعیت قبل از هر چیز سعی خواهد کرد بین قربانی و خود اعتماد ایجاد کند و همچنین باقربانی رابطه برقرار کند. برای انجام این عمل، فرد عامل تلاش خواهد کرد تا شباهت هایسطحی و عمقی با فرد سوژه ایجاد کند.

نمونه ای از تشابه سطحی  می تواند علاقه داشتن به همان غذا و نوشیدنی مورد علاقه ی فرد سوژهباشد، اما شباهت عمقی را  می توان در داشتن تجارب یکسان در زندگی یافت. فرد عامل درصورت نیاز  می تواند با تخصص و ظرافت مورد نیاز ،تجربه ای جعلی برای برقراری ارتباطیعمیق با فرد سوژه از خود ایجاد کند و با سوژه به اشتراک بگذارد .حال فکرش را بکنید کهسوژه ،تجربه ای مبنی بر از دست دادن دوست صمیمی اش به اشتراک بگذارد ،حدس  می زنید چهکسی درست همان لحظه تجربه ای مشابه در جیب بغلش پنهان کرده است؟ بله، درست است، فردعاملی که قصد شستشوی ذهن سوژه را دارد.

این جعل عاطفی تنها جنبه ی درونی فرایند شستشوی مغزی نیست. فرد عامل در کنار بیان اینمسائل و اشتراک گذاری تجارب مشابهی که در حقیقت دروغی بیش نیستند، به فرد سوژه هدایاییداده و الطاف دیگری نیز گاه و بی گاه در حق او روا  می دارد. این الطاف  می توانند به صورتوعده های غذایی رایگان ،نوشیدنی و یا حتی هدیه دادن وسائل الکترونیکی نیز باشند. این الطافو هدایا باعث ایجاد احساس قدردانی و بدهکاری در سوژه شده و در صورت بروز هرگونهمقاومت توسط قربانی در مراحل اولیه، مسیر را روان تر می کند.

نمونه ی دیگری از این ارتباط زمانی رخ  می داد که سربازان آمریکایی در زمان جنگ اسیر شدهبودند و اسیرکنندگان آنها سیگار های ساخته شده توسط آمریکا را به آنها  می دادند و با لحنیمحترمانه و صمیمانه با آنها سخن  می گفتند. این امر قربانی را مستعد قرار گرفتن تحت روندشستشوی مغزی می کند.

پس از ایجاد رابطه ای مناسب با قربانی، ارائه ی تصویری خیالی و آرمان گرایانه، مرحله ی بعدیفرایند محسوب  می شود. در این مرحله، فرد عامل باید برای مشکلاتی که سوژه با او در میانگذاشته است، راه حلی ارائه کند. راه حل ها به صورت غیر رسمی و گاه به گاه به سوژه ارائه می شود تا از پاسخ های منفی احتمالی از جانب قربانی، در نتیجه احساس فشار به پذیرش راه حلجلوگیری شود. این راه حل های آرمانی، شکل دیگر شخصیت یا ایدئولوژی هایی است که فردعامل قصد وارد کردنش به ذهن فرد سوژه از طریق فرایند شستشوی مغزی را دارد. این

ایدئولوژی ممکن است به صورت رفتار های تروریستی، کمونیستی و یا هرآنچه فردعامل در پیآن است در فرد سوژه بروز پیدا کند.

اثرات شستشوی مغزی

فرایند شستشوی مغزی، روندی قدرتمند است و هر چیز قدرتمندی تأثیری ماندگار از خود بهجای  می گذارد .یکی از شدیدترین عوارض شستشوی مغزی، از بین رفتن هویت فردی است.روان قربانی از هویت قدیمی خود جدا  می شود .قربانی کارهایی را انجام  می دهد که قبل از اینهرگز انجام نمی داده است.  می توان گفت که هویت قبلی او دیگر وجود ندارد .قربانی احساس می کند که انگار خود قبلی اش رؤیایی بیش نبوده است. احساسات ،نحوه ی تفکر و رفتار قربانینیز به کل تغییر  می کنند.

اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) یکی از اثراتی است که بر روی کسانی که موفق بهرهایی از شستشوی مغزی  می شوند بروز  می دهد. قربانیان شستشوی مغزی علائم روانی وجسمی مشابه با کهنه سربازان جنگ از خود نشان  می دهند. این نشان  می دهد که شستشوی مغز می تواند تأثیر ماندگاری مانند جنگ داشته باشد.

نمونه ای دیگر از تأثیر طولانی مدت شستشوی مغزی در جایی است که یک قربانی پس ازرهایی از شستشوی مغزی ،نسبت به آن وضعیت یا آن فرد عامل، احساس دلتنگی کرده وخواستار بازگشت به آن حالت قبلی  می شود. این پدیده ی روانشناختی به سندرم استکهلم معروفاست. قربانیان دچار این سندروم حتی در آینده ،شستشودهنده ی مغز خود را تحسین  می کنند وایده های که در طول روند در ذهنشان قرار داده شده است را توجیه  می کنند.

برخی از تکنی کهای شستشوی مغزی

جداسازی و انزوا

جداسازی یکی از تکنیک هایی است که درطول روند شستشوی مغزی بر روی فرد سوژه اعمال می شود. انزوا به معنی دور بودن از دیگر افراد یا مکان هاست. فرد عامل باید اطمینان حاصلکند که سوژه از سایر افراد جداسازی شده است، تا احتمال هرگونه برخورد یا ارتباط با سایرافراد و ایجاد خلل یا تغییر در روند شستشوی مغزی سوژه از بین برود تا به واسطه ی ارتباط وتبادل نظر باعث سخت تر شدن فرایند شستشوی مغزی  نشود .قربانیان شستشوی مغزی ازدوستان ،خانواده ها و همسالان خود جدا  می شوند تا اطمینان حاصل شود که به واسطه ی ارتباط بااین افراد ،نحوه ی تفکر و نگرش خود را تغییر نمی دهند.

ترس و وابستگی

ترس ،یک اهرم بسیار مفید و تأثیرگذار است که در فرایند شستشوی مغزی به کار گرفته  می شود.

برای مثال وقتی فرد عامل با گروهی از افراد سر و کار دارد،  می تواند از ترس برای اطمینانیافتن از این که از فرامینش اطاعت  می شود استفاده کند و با استفاده از قوه ی هراس ،سوژه هایشرا به خود وفادار نگه دارد. اگر کسی یا چیزی ،هویت جدیدی که فرد عامل در تلاش برایدستیابی به آن است را تهدید کند، او  می تواند با تهدید کردنش او را به تبعیت و سکوت وادارد.

بمباران عاطفی

بمباران عاطفی در فرایند شستشوی مغزی زمانی رخ  می دهد که فرد عامل، تلاش کند با ایجادپیوند عاطفی خود را از لحاظ حسی جایگزین خانواده ی فرد کرده و از این طریق مسائلی را با اوبه اشتراک بگذارد.

ایده گذاری در ذهن فرد قربانی و تشکیل شخصیت جدید برای او با استفاده از این روش آسان ترمی شود .خانواده برای اغلب افراد مثل گنج  می ماند، چرا که آنان کسانی هستند که شما را از همهبهتر  می شناسند و بیشترین زمان را با شما  می گذرانند.

احساس گناه

روند ایجاد احساس گناه بدین صورت است که فرد عامل، قربانی را به این باور  می رساند که هرکاری که او انجام  می دهد اشتباه است و او انسان بدی است. احساس گناه باعث  می شود که قربانیدر اعتقادات خود دچار تردید شود. در این روش ،عامل در نشان دادن اشتباهات قربانی اغراق می کند و در نتیجه باعث احساس گناه بیشتر در فرد قربانی شده و نیاز او به نجات و رهایی ازاین وضعیت را بیشتر  می کند.

تکرار

اگر مطلبی به اندازه ی کافی تکرار شود ،مردم و جامعه شروع به پذیرش آن خواهند کرد. درحقیقت، مطالعات نشان داده اند که اگر تنها یک نفر سه بار یک نظر یکسان را بیان کند، ۹۰درصد احتمال دارد که بتواند سه نفر را با خود هم عقیده کند که درصدی بالا و قابل توجه است.

در فرایند مورد نظر ما، عامل از تکرار برای متقاعد و قانع کردن فرد سوژه استفاده  می کند.

روند معمول

در این مرحله فرد عامل، روال معمول اَعمال و افکار مربوط به هویت قدیمی فرد را تغییر دادهو همزمان روال جدیدی را با توجه به شخصیت جدید مدنظرش جایگزین آنها  می کند.

فعالیت بدنی

هدف عامل در این مرحله این است که سوژه را به واسطه ی فعالیت های بدنی مکرر ،تحت کنترلخویش نگه دارد. آنچه فعالیت بدنی در فرایند شستشوی مغزی را از ورزش های عادی متمایز می کند این است که در این مورد عامل پس از اِعمال فعالیت بدنی، از خلق و خوی بهبود یافته وهویت گروهی سوژه هایش استفاده  می کند و باورهای ایدئولوژیکی مدنظرش را در هنگام خستگیسوژه ها و درست زمانی که مقاومت آنها بر اثر خستگی در پایین ترین حد ممکن است، با قدرتبیشتری به آن ها تحمیل کند. تکرار هم یکی از روش های ترغیب مردم برای کاهش حالت تدافعیذهنشان و کمتر کردن میزان شکاکیت آنها به ایده هاست.

مراحل شستشوی مغزی

تخریب هویت

تخریب هویت یک انسان، اولین قدم برای شروع فرایند شستشوی مغزی است. عامل، هویتقدیمی سوژه خود را در هم شکسته، او را آسیب پذیر کرده و در طول فرایند، هویت جدید مدنظرخود را به او غالب  می کند. این مرحله برای پیشروی فرایند، ضروری است. اگر سوژه همچنانبه هویت قدیمی و اعتقادات قبلی خود پایبند باشد، عامل در مسیر فرایند، پیشرفتی حاصل نمی کند.

تخریب هویت و هدایت کردن سوژه به جایی که خود و اطرافیانش را زیر سؤال ببرد به تغییرسریع هویت طی مراحل بعدی فرایند کمک شایانی خواهد کرد. این هدف طی چند مرحله کهشامل حمله به هویت فرد، استفاده از احساس گناه،خیانت به نفس و نقطه ی تخریب است، حاصل می شود.

امکان نجات

زمانی که فرد عامل، موفق به تخریب هویت سوژه شود ،نوبت به اجرایی کردن مرحله بعدیفرایند  می رسد. در این مرحله، سوژه تنها در صورتی  می تواند نجات یابد که آماده ی رها کردنهویت و اعتقادات قبلی خود و پذیرش هویت جدیدی باشد که به او پیشنهاد داده  می شود. در اینمرحله به سوژه فرصت داده  می شود که اتفاقات پیرامونش را درک کرده و همزمان به اواطمینان داده  می شود که پس از طی کردن مسیر مورد نظر، همه چیز درست خواهد شد.

ملایمت، اجبار به اعتراف ،هدایت احساس گناه و رها کردن احساس گناه نیز چهار مرحله یمختلفی است که در حین پیاده سازی این بخش از فرایند از آن بهره گرفته می شود.

بازسازی هویت

وقتی سوژه وارد این مرحله  می شود ،چندین مرحله ی قبلی را به انضمام آشفتگی های عاطفی

متعدد تجربه کرده است. در این مرحله، سوژه کاملاً متقاعد شده است که در مورد همه ی عقاید

قبلی خود اشتباه  می کرده و حال باید همه چیز را تصحیح کند. تا به این جای کار، آنها به واسطه یشیوه های مختلف از هویت قبلی خود دور شده اند. بعد از انجام تمام این مراحل، حال سوژه باید باراهنمایی فرد عامل، به بازسازی هویت خود بپردازد.

این مرحله به فرد عامل فرصت  می دهد تا ایده ها یا مفاهیم جدیدی را به فرد سوژه معرفی کرده ودر ذهن او جای دهد، چرا که در این مرحله فرد سوژه مثل یک لوح سفید است که آماده و مشتاقیادگیری و داشتن احساس بهتر نسبت به قبل است.

فصل سیزدهم

دستکاری عاطفی پنهان

احتمالاً مشتاق هستید که بدانید بخش پنهان روانشناسی چیست و در مورد آن به چه اطلاعاتی می توان دست یافت. این بخش در واقع به قصد یک فرد برای تأثیرگذاری بر نگرش و احساساتفرد دیگر، به شیوه ای آشکار و یا پنهان مرتبط است.

اگر به هر کلمه ی این عبارت به طور جداگانه پرداخته شود ،مفهوم پایه ای و اساسی آن تا حدزیادی آشکار خواهد شد. البته باید به این موضوع نیز اشاره کرد که همه ی انواع کنترل حسی رانباید پنهان در نظر گرفت، اما در بیشتر مواقع، افرادی که سوژه کنترلگرها قرار گرفته اند، بههیچ وجه متوجه این موضوع که درگیر یک فرایند دستکاری عاطفی هستند نبوده و متوجه هدفیا علت انجام این امر از سوی کنترلگر نیز نشده اند.

از آنجایی که ما اکنون ایده ای کلی از آنچه دستکاری روانشناختی نام گرفته است داریم، اجازهدهید یک قدم جلوتر رفته و نگاهی عمیق تر به پیامدهای روند روانشناسی تاریک و تفاوت نحوه یکنترل هر فرایند بیندازیم. ما در این فصل همچنین به بیان زمینه های متفاوتی که احتمال وقوعچنین شیوه ای از فریبکاری در آن زیاد است خواهیم پرداخت.

آنچه باید به آن توجه خاص داشته باشید این است که شرایطی که چنین دستکاری هایی در آن رخ می دهد، بخشی جدانشدنی از زندگی اجتماعی، دانشگاهی، زناشویی و خانوادگی یک فرد است واجتناب از قرار گرفتن در آن ها به گونه ای ناممکن است.

شکی نیست که خطرناک ترین و عاطفی ترین نوع دستکاری، دستکاری عاطفی مخفی عاشقانهاست، اما خبر خوش این است که صرف نظر از شرایطی که در آن قرار گرفته اید، وقتی مفاهیماساسی و راه حل های کاربردی مقابله با این نوع دستکاری را بیاموزید،  می توانید یک سریسیستم و نظام ذهنی برای دفاع از خود ایجاد کرده و از خود در برابر این شرایط محافظت کنید.

درست همانطور که روش های مختلفی برای انتقال یک مفهوم وجود دارد، افراد خاصی نیزوجود دارند که با بیان ایده هایی خاص، احتمال وقوع دستکاری عاطفی پنهان را افزایش  می دهند.

برای درک کامل این مفاهیم نیاز است که فرد، ارتباطی بین این نظریه پیچیده و جلوه هایشخصی و واقعی مفاهیم آن در زندگی حقیقی ایجاد کند.

نمونه ای از این مسئله، طیف گسترده ای از تعاملات در زندگی افرادی است که به طور مداوم،تحت کنترل های عاطفی و ذهنی قرار  می گیرند. معمولاً وقتی دو نفر در کنار هم زندگی  می کنند ویکی از طرفین در  می یابد که طرف دیگر به وضوح و به هر روشی، سعی بر کنترل تعاملات

میانشان دارد ،فرد آسیب دیده که سوژه ی طرف مقابل قرار گرفته است سعی بر خاتمه دادن بهرابطه خواهد کرد ،چرا که معتقد است، طرف مقابل از خط قرمزها عبور کرده .به همین علتاست که اکثر افرادی که دست به دستکاری  می زنند، آشکارا خواسته هایشان را به معرض نمایشنمی گذارند و در عوض ،سعی بر مخفی نگه داشتن این مسئله خواهند کرد و از روش هایدستکاری پنهان بهره خواهند جست.

در این حالت، قربانی به راحتی و به طور کامل تحت سوء استفاده احساسی قرار  می گیرد ،بدوناینکه متوجه آن باشد. این روش راه را برای کنترلگر بسیار هموار کرده و احتمال موفقیت او رانیز افزایش  می دهد چرا که  می تواند بدون قربانی کردن رابطه، به خصوص روابط عاشقانه، اینعلاقه به کنترل دیگران را در خود حفظ کند و آن را به طور نهان اِعمال کند. از طرف دیگر نیزاگر یکی از طرفین، قصد اتمام رابطه را داشته باشد  می تواند از این روش دستکاری برای بیرونآمدن از رابطه استفاده کند.

گاهی اوقات نیز از این روش برای کاشت بذر احساس پشیمانی، همدلی و حتی شرم در دل فردقربانی استفاده  می شود. در این صورت هم مجدد ابداً فرد متوجه نمی شود که فریب خورده و یاعواطفش را مورد دستکاری قرار داده اند. در چنین مواردی نیز فرد عامل معمولاً کارها، رفتارو حرفایش را تحت عناوینی از این دست که »فقط به خاطر حفظ خانواده مان این کار را  می کنم«پنهان  می کند.

سوء استفاده روانی مداوم، اغلب در دنیای حرفه ای صورت  می گیرد .بسیاری از کارمندان دروهله ی اول مراجعه به روانشناسان چنین عنوان کرده اند که گاه و بی گاه دچار احساسات شدیدیمبنی بر ترس ،تعهد یا تقصیر می شوند. از آنجایی که این افراد حضور فعالی نیز در محل کارداشته و به وظایف خود عمل  می کنند، متوجه نمی شوند که چرا و چگونه دچار این احساسات می شوند و علت و منبع آن چیست.

یکی از این تکنیک ها، بمباران عاطفی است. ذکر این نکته حائز اهمیت است که افراد کنترلگرمعمولاً در همان لحظات ابتدایی برقراری ارتباط با قربانیان از این استراتژی استفاده  می کنند. اینیکی از ساده ترین تکنیک های ممکن است که در آن ،تنها نیاز است که فرد عامل به ابراز شدید،فوری و مشتاقانه ی احساسات مثبت نسبت به سوژه اش بپردازد.

در ابتدا وقتی به این روش دقت  می کنید، روند آن برایتان عجیب و غیرعادی به نظر  می رسد،چرا که چنین استدلال  می کنید که اگر کسی قصد آسیب رساندن به فرد دیگری دارد ،طبیعتاً نبایداحساسات مثبتی از خود نسبت به او بروز دهد، اما اگر به این موضوع توجه کنید که بروز ایناحساسات او را به هدف نهایی اش نزدیک تر کرده و راه دستیابی به آن را آسان تر می کند، متوجهعلت این رفتار خواهید شد.

هدفی که در پس این امر وجود دارد بسیار ساده است چرا که قصد اصلی آن ایجاد احساس عشق،اعتماد و پیروی در فرد سوژه است. در صورت عدم استفاده از این روش ،یا عدم پذیرش آنتوسط سوژه ،کنترلگر مجبور به اِعمال روش های دیگری  می شود که خشن تر و شدیدتر است.

میزان و روش استفاده از تکنیک بمباران عاطفی اصولاً به شرایط محیطی و ارزیابی های فردکنترلگر نسبت به عملکردش بستگی دارد .بگذارید با بیان یک مثال درک این موضوع را برایتانآسان تر کنم. برای مثال شخصی را در نظر بگیرید که به نظر  می رسد بسیار غمگین، درمانده وتنها باشد. کنترلگر تمایل بیشتری به انتخاب این فرد به عنوان قربانی خود دارد ،چرا که چنینتصور  می کند که دستکاری ذهنی این فرد به مراتب از افرادی با شرایط روانی بهتر، آسان تراست.

از توضیحات فوق  می توان دو نکته بسیار مهم را دریافت. ما  می توانیم دو درس بسیار مهم درمورد دستکاری عاطفی مداوم را در خلال این توضیحات بیابیم.

اصل اول ،برقراری شرایط ایده آل در عین حال داشتن احساس خونسردی است. حتی خود شمانیز ممکن است در برخورد اول با افرادی که قصد آسیب رساندن به دیگران از این طریق را

دارند بگویید »واقعاً آدم خوش برخوردی ،باید بیشتر با هم رفت و آمد کنیم«. در واقع برای فردیکه از این روش اطلاعی ندارد ،تشخیص بمباران عاطفی در برخورد اول تا حدودی ن اممکناست. دومین درسی که ما از این موضوع  می گیریم این است که بسته به شرایط فرد قربانی،دستکاری عاطفی مداوم  می تواند به روش های مختلفی اتفاق بیفتد.

یک کنترلگر حرفه ای با کمی تجربه، بسیار راحت تر از سایرین  می تواند از این روش بهره ببرد،زیرا او  می داند چگونه و چه زمانی از این استراتژی نسبت به هر فرد استفاده کند.

چنین تکنیکی عموماً باید به گونه ای اعمال شود که فرد سوژه متوجه آن نشود .جریان عملکردتکنیک بمباران عاطفی اصولاً به این صورت است که در ابتدا با ابراز احساسات شدید شروعشده و به صورت فزاینده ای روند این ابراز احساسات افزایش  می یابد و سپس وقتی که هدف کاملاًمحقق شد و فرد عامل، کنترل فرد سوژه را به دست گرفت، شدت ابراز احساسات به صورتکنترل شده ای کاهش یافته و متعادل تر خواهد شد. هدف استفاده از تکنیک بمباران عاطفی، پایینآوردن دیوار دفاعی فرد سوژه و افزایش وابستگی او به فرد کنترلگر است، چرا که ادامه دادناین تکنیک به مرور باعث ایجاد دید خوب نسبت به کنترلگر و رابطه ای مثبت خواهد شد.

یکی دیگر از تکنیک های پر استفاده توسط افراد کنترلگر، تکنیک مثلث بندی است. این یکی ازروش های بسیار مؤثر است که کنترلگرها در روابطی از آن بهره  می برند که در آن رابطه ایمیان خود فرد کنترلگر، سوژه و یک فرد سوم صورت  می گیرد .هدف اصلی در این روابط ایجادسردرگمی برای سوژه است که در نهایت با راهنمایی های کنترلگر به ایجاد رابطه ی عاطفیعمیق از سمت فرد سوژه به کنترلگر ختم خواهد شد. در این روش فرد سوژه به خاطر این که درکنار فرد کنترلگر احساس خوبی داشته و حس  می کند عشقی قدیمی را بازیافته و در مورد هرمطلبی به راحتی  می تواند با او سخن بگوید، به او جذب شده و کم کم به او علاقه مند  می شود.

حال اگر کنترلگر بین فرد سوژه و نفر سوم رابطه، تشنج و احساسات منفی نیز ایجاد کند،وضعیت به مراتب بدتر خواهد شد. سوژه های این افراد عموماً دچار ترس و هراسند. اگر فردکنترلگر با آن ها صحبت کند و به آنها بگوید این احساسشان از افسردگی و کمبود اعتماد بهنفسشان نشأت  می گیرد ،عملاً امکان این که سوژه جرأت رفتن به سمت نفر سوم و پا پیش گذاشتنبرای ایجاد رابطه را از دست  می دهد. فکر  می کنم بسیاری از شما تجربه هایی مشابه با اینموضوع را پشت سر گذاشته باشید.

علاوه بر این مسائل، از لحاظ استراتژیک، اصلاً بعید نیست که فرد کنترلگر بعد از اتمام کار باسوژه ،نفر سوم همین رابطه را به عنوان هدف بعدی خود انتخاب کند.

یکی دیگر از تکنیک هایی که برای تأثیرگذاری ذهنی پنهان بر افراد استفاده  می شود، اتهام زدنغیرمستقیم است. در این روش کنترلگر جمله ای دارای بار منفی و اتهام آمیز بیان کرده و سپسخود را »معصوم و بی گناه« جلوه داده و سعی  می کند از این روش خود را از نتیجه ی عاطفیمنفی ای که در برابر حرف هایش به وجود  می آید مصون نگه دارد.

در این حالت اگر به خاطر حرف های فرد کنترلگر، سوژه دلخور شود و یا به او بر بخورد،کنترلگر سریعاً اعلام  می کند که منظورش از بیان آن حرف این برداشتی که فرد سوژه داشتهنبوده است و قصد زدن چنین حرفی به او را نداشته است. کنترلگر غالباً حرف هایی که  می زند رادر قالب تعریف بیان  می کند، اما هدف او واقعاً تشویق و تعریف کردن نیست، بلکه کنایه زدناست و با شنیدن آن حرف ها عموماً چنین حسی به فرد منتقل  می شود که او را دست کم گرفته اند وبه او توهین کرده اند.

فرد کنترلگر با این روش ،نقاط ضعف شما و یا مسائلی که روی آنها حساس هستید و باعثناراحتی تان  می شود را شناسایی  می کند و هربار جملاتی بیان  می کنند که شما بتوانید معانیمختلفی از آن ها برداشت کرده و بیشتر آزرده خاطر شده و دچار شک شوید.

گاهی در ابتدا هیچ حرفی برای پاسخ به ذهنتان نمی رسد، چرا که معانی و تفاسیر بسیاری ازحرف های فرد کنترلگر برداشت  می کنید و حتی نمی دنید به کدام جنبه اش باید پاسخ دهید. برایمثال ممکن است شریک زندگی تان حین غذا خوردن به شما بگوید:»کاش همان جا سر کار غذ امی خوردم« و وقتی از او بپرسید منظورش چیست؟ پاسخ دهد که خب اینطوری شما کمتر برایپختن غذا اذیت  می شدید، اما تا مدتها این حرف در ذهن شماست و با خود  می گویید که این حرفواقعاً چه معنی هایی ممکن است داشته باشد.

ممکن است با خود بگوید که چرا وقتی غذا را درست کرده ام و آماده جلویش گذاشتم و در حالخوردن آن است به این قضیه اشاره کرده است. آیا اصلاً به من اهمیت  می دهد که با زدن چنینحرفی پس از آن همه زحمت ناراحتم  می کند؟ آیا دیگر از نحوه ی آشپزی من خوشش نمی آِید؟ آیاترجیح  می دهد زمانش را به جای من با دیگران و همکارانش بگذراند؟

افکار برخاسته از اظهارات این چنینی بر شما تأثیر خواهد گذاشت و عصبانیت، اختلافاتاحتمالی و بی ثباتی رابطه را شدت  می بخشد. برای کنترلگر راحت است که بگوید این فقط یکاشتباه بوده و اصلاً چنین منظوری نداشته است، اما شواهد دیگری وجود دارد که با دقت کردن بهآنها  می توانید به قصد حقیقی این افراد پی ببرید.

ممکن است که کنترلگر بگوید قصدش از زدن چنین حرفی فقط اهمیت دادن به شما بوده است و می خواسته جایگاه شما را بالا برده و احساس بهتری به شما منتقل کند، اما آیا زدن حرفی که تامدت ها شما را به فکر فرو  می برد و موجب  می شود نسبت به خودتان دچار شک شوید، واقعاًچنین هدفی را دنبال  می کند؟

به خاطر داشته باشید که مؤلفه ی اصلی تعریف و تمجید این است که نه به احساسات شماضربه ای وارد  می کند و نه ذهن شما را برای مدتی طولانی مشغول  می کند.

فصل چهاردهم

اغوای تاریک

اغوای۲۵ افراد و سلطه بر آنان ،چنان مفاهیم خاص و محوری هستند که جایز است یک فصلکامل در روانشناسی تاریک به آن ها اختصاص داده شود. اغلب افراد ،کسی را در نزدیکان خود می شناسند که به واسطه ی اصول گمراه کننده ای اغوا شده و رفتاری ناصحیح از خود بروز دادهباشد. حتی ممکن است اگر به اعمال شخصی خود بنگرید، دریابید که در روابطتان ،گاهی ازبرخی دستکاری های ذهنی غیر اخلاقی و غیر قانونی برای نفع خود بهره برده اید.

تمایل به رابطه جنسی در انسان ،یکی از مهمترین خواسته های اوست و عدم دستیابی به آن می تواند موجب تنش، افسردگی و ناامیدی زیادی شود .حتی با توجه به مستندات  می توان دریافتکه تعداد زیادی از مشهورترین شخصیت های تاریخی، به طور مرتب و تمام و کمال و حتی گاهیدر رأس امور ،به رسیدگی به این تمایلات خویش  می پرداخته اند. اغلب اوقات نیز، زیباترین وبهترین دختران جهان به عنوان هدیه ای درخور و با ارزش ،به پادشاهان و امپراطورها به سببجایگاه اجتماعی بالایشان ارائه  می شده اند.

هِنری هشتم، یکی از پادشاهان انگلستان ،نمونه اعلا و مشهوری از یک اغوا کننده قدرتمند است.

او حتی یک جنبش مذهبی جدید به راه انداخت که به واسطه ی آن از لحاظ دینی به او این اجازهداده  می شد که با هر چند دختری که تمایل دارد ازدواج کند. جذابیت او برای زنان نیز بسیار بالابود. او حتی کنترل تمام و کمال زندگی برخی از همسرانش را نیز به عهده گرفته بود و عاقبتهمین مسئله سر بسیاری از آن ها را به باد داد.

هنری هشتم یک نمونه کوچک در حوزه ی روانشناسی تاریک و بخش مربوط به اغوا گری وشهوت است، اما وجود این نمونه ی خاص الهام بخش دیگران بوده و به همین خاطر او نمادی ازیکی از جنبه های بنیادین روانشناسی تاریک شناخته شده است. اگر شخصی اطلاعات کافی ازسوژه خود نداشته باشد، به درک صحیحی از چگونگی استفاده از اغوا و جذابیت به شیوه ی مؤثرو شناخته شده اش در روانشناسی تاریک نخواهد رسید.

حال به این پرسش  می رسیم که آیا تمام کسانی که اغواگری  می کنند، درحال بهره برداری از یکابزار تاریک منصوب به روانشناسی تاریک هستند؟ در حقیقت این طور نیست. اغوا در واقعگونه ی خاصی است که وقتی عمل  می کند که طرف مقابل در جستجوی آن باشد. این جستجو نیزاصولاً به طور غریزی و بدون برنامه ی قبلی توسط افرادی انجام  می شود که درکی از توانایی هاو جنبه های تاریک دستکاری کنندگان عاطفی و اغواگران ذهنی ندارند. اغواگران دقیقاً  می دانندشما چه  می خواهید و چطور باید آن را به شما عرضه کنند.

استفاده از روانشناسی تاریک به عنوان روشی برای ترغیب و اغوای افراد ،همانطور که در اینفصل خواهید دید، لزوماً خوب یا بد نیست. این مسئله تنها با توجه به تأثیرعمل انجام شده بر فردترغیب شده قابل استنتاج است. بخش کاملی از این فصل به بحث در پیرامون تمایز بین اغواگریاخلاقی و غیراخلاقی اختصاص داده شده است.

شاید بپرسید که چگونه  می توانیم از اطلاعات موجود در این فصل استفاده کنیم؟ باید بگویم که پساز خواندن این فصل، حداقل درک شما از مفهوم کلی روانشناسی تاریک کامل  می شود .باید اشارهکرد که هر کتابی که درمورد این حوزه نگاشته شود، اما مشخصات اغواگری را در بر نگیرد،ناقص و ناکامل خواهد بود .همچنین  می توانید از داده های دریافتی تان از این کتاب ،به روشیعملی استفاده کنید. این که بخواهید از دانسته هایتان برای محافظت از خود یا عزیزانتان ازاغواگرهای تاریک استفاده کنید دیگر یک انتخاب شخصی و کاملاً به عهده ی خود شماست.

هر بخش این کتاب ،به گونه ای نرم و آزموده ،نگرش شما به دنیای امروزی و روابط موجود درآن را به شیوه ای درخور و مناسب تغییر خواهد داد.

علت استفاده از اغواگری تاریک چیست؟

اولین سؤالی که برای اغلب افراد پس از پی بردن به این مفاهیم ایجاد  می شود این است که»چرا؟«، چرا عاملان از این تکنیک خاص برای جذب کردن افراد بهره  می برند؟ چگونه یکاغوا کننده  می تواند در دنیای امروزی چنین محبوبیت و تأثیرگذاری داشته باشد؟

همه ی این مسائل، به قدرت و توانایی پیاده کردن روش ها و تکنیک هایی بستگی دارد که در اینحوزه با هم به آن پرداختیم. همچنین نمونه های بی شماری از چگونگی عملکرد روانشناسیتاریک و بسیاری از حوزه های مختلف را در فصل های مختلف این کتاب باهم بررسی کردیم.

اکنون سراغ این سؤال  می رویم که زمینه ی آشنایی و دوستیابی در چه حوزه هایی با اغواگریمتفاوت است؟

یکی از مهم ترین ویژگی های روانشناسی تاریک و عاملان به آن این است که آنها یک سلاحتقریباً مخفی در راهیابی به روان انسان ها در اختیار دارند. اطلاعات سنتی و معمول، این مسیر

را پیش روی فرد  می گذارند که در رابطه ای عاشقانه حضور یافته و در این مسیر پیشروی  می کندو منتظر  می شود که ببیند چه نتیجه ای حاصل  می شود، اما اطلاعات روانشناسی تاریک، فرداغواگر را تبدیل به یک شکارچی خواهد کرد که سوژه خود را یافته و هرآنچه لازم باشد را برایشکار کردن او به کار خواهد بست و در نهایت حتماً او را به دست خواهد آورد.

کسی که در دنیای امروزی به دنبال تئوری های شناختی تاریک باشد، احتمالاً پس از آموختنروانشناسی تاریک، از برخوردها و تلاش های قبلی خود شوکه خواهد شد. پس از آموختن اینروش ها، احساس کنترل و اعتماد به نفس جایگزین تمام احساسات حاکی از عدم قطعیت، رنج وآسیب پذیری خواهد شد. فردی که از روان درمانی تاریک بهره  می جوید در کمال تعجب در می یابد که نه تنها احساس بهتری نسبت به عملکرد خود دارد ،بلکه افرادی که با او ارتباط برقرار می کنند نیز اغلب احساس بهتری نسبت به او خواهند داشت و از تجربه ی هم صحبتی با او بیشترلذت خواهند برد.

علت این امر آن است که روانشناسی تاریک به فرد  می آموزد که مخاطبان و افرادی که برایآشنایی بر سر قرار  می روند به دنبال چه چیزهایی هستند و به فرد آموزش خواهد داد که چطور باپیشنهاد دادن آن چیز ها به طرف مقابل، او را اغوا کرده و به سمت خود ترغیب کنند.

اغلب افراد وقتی برای نخستین بار از آموزه های روانشناسی تاریک در روابطشان استفاده می کنند و به خواسته شان دست  می یابند، حسی مصادف با کشف دوباره ی زندگی را تجربه می کنند. با استفاده از این روش ها و مفاهیم، شما عمیق ترین خواسته ها و دیرینه ترین آرزوهایتانرا به دست آورده و هر آنچه را که  می خواهید از زندگی خود دریافت خواهید کرد.

آیا اغوای تاریک امر ناپسندی است؟

یکی از جدیدترین نگرانی ها در مورد تئوری اغواگری تاریک احساسات این است که آیاروش های آن بد یا به تعبیری غیر اخلاقی هستند یا خیر. اغواگری تاریک به خودی خود نه چیزخوبی است، نه چیز بد. آنچه به اغواگری تاریک جهت  می بخشد و آن را به عملی خوب یا بدمبدل  می کند، نحوه و جایگاه استفاده از آن توسط افراد است. به طور کلی مردم به سه علت سادهاز اصول اغواگری استفاده  می کنند. علت این امر  می تواند کمک به یک فرد، آسیب رساندن بهیک فرد و یا تنها حمایت و محافظت از خود باشد.

برای بسیاری از افراد ،پذیرش این موضوع که کسی با نیت کمک به دیگران وارد دنیای اغوایتاریک ذهن شده باشد سخت است. مشخصاً همه ی افراد اغواگر، حریصند و اهمیتی برای دیگرانقائل نمی شوند، این طور نیست؟ خیر، اینطور نیست.

یکی از بهترین تئوری های شناخته شده جهان در مورد اجرای روش های اغوا این است که

»هرآن کس که  می بینید را پیش از رها کردن،به فردی شادتر بدل کنید.« افرادی که به این شعارایمان دارند، نمی پذیرند که شخص در چرخه ی اغوا چیزی »از دست بدهد«، و هر فرد راپربارتر از آن زمان که ابتدا با او آشنا شده بودند، ترک خواهند کرد .هر دو طرف ،فرد اغواگر وفرد اغوا شده،  می توانند از رویارویی شان به یک اندازه منفعت کسب کنند و در نهایت هیچ کساز این رابطه دچار ضرر نشود.

حال این پرسش پیش  می آید که چطور یک فرد با شیوه ی زندگی مبنی بر اصول اغوا ،سودبیشتری از زندگی اش  می برد؟ پاسخ ساده است. هر مسئله ای اصولی دارد و اصول پشت اغوای»اخلاقی« به هیچ وجه منجر به خیانت به یک فرد و یا فریب دادن و سوء استفاده از او نمی شود.حال به سراغ دست هی دوم  می رویم. یکی از مشخ صترین ویژگی های افراد ریاکار و آن دسته ازافرادی که از اغوای غیراخلاقی بهره  می برند این است که انتظارات بالایی دارند و در مقابل اینانتظارات هیچ عمل متقابلی برای دیگران انجام نمی دهند.

این موضوع را نمی توان انکار کرد که بسیاری از افراد نیز با انگیزه های نامناسب و با انگیزه یتخریب ذهنی عمیق افراد ،پا به این قلمرو  می گذارند. تنها هدف آنها رسیدن به خواسته هایخودشان است و ابایی ندارند که در این مسیر دیگران را فریب داده، زخمی کرده و یا حتی بهآنان آسیب برسانند. رفتار فردی که جز رضایت خودش ،چیز دیگری برایش اهمیت ندارد وبرای دیگران اهمیتی قائل نمی شود، در این زمینه به ایجاد مشکلات اغوایی عاطفی منجر خواهدشد. پس افرادی که در راه دستیابی به خواسته ی خود از هیچ عملی سرباز نمی زنند و به هیچاصل اخلاقی در عملکرد خود پایبند نیستند را در دسته ی اغواگران منفی و آسیب رسان قرار می دهیم.

تا به حال به دو مورد از علل استفاده از اغوای تاریک اشاره کرده ایم. اکنون به سراغ دسته یسوم  می رویم. دسته سوم افرادی هستند که تنها به زندگی خود اهمیت  می دهند.

افردای نیز هستند که از اغوای روانشناختی تاریک صرفاً برای بهره شخصی خود استفاده می کند. در این صورت ممکن است فرد در معاشرت خود با دیگران، آنها را مجبور به انجامکارهایی کند که تنها برای زندگی شخصی او مفید بوده و یا نتیجه ی حاصل از آن تنها به خود آنشخص سود  می رساند. این افراد دیگران را تحت فشار  می گذارند و در نهایت نتایجی که از اینکار حاصل  می شود را صرفاً در زندگی خود اعمال کرده و عملکرد خود را با آن بهبود می بخشند.

این افراد اصولاً به واسطه ی هر پیشبردی که در این روابط به دست  می آورند، شرایط و قوانیناجتماعی جدیدی وضع  می کنند تا بهره وری خود از دیگران را افزایش دهند.

فصل پانزدهم

قربانیان احتمالی دستکاری ذهنی

به این سؤال می رسیم که چطور  می توان گفت که کنترلگرها چه کسانی و با چه ویژگی هایی رابیشتر به عنوان سوژه خود بر  می گزینند. کنترلگرها عموماً به دو گروه شخصیتی مجزا از همعلاقه ی بیشتری دارند. گروه اول افرادِ در رابطه یا کسانی هستند که خواستار میزان مشخصیعشق و علاقه هستند.

عشق، یک مسئله ی جهانی و همه گیر است. عشق، احساسی غریزی و نهادینه شده در انساناست. ما به عنوان انسان ،نسبت به وجود و ضرورت عشق آگاهی کامل داریم. ما عشق می ورزیم و عشقی که به ما داده  می شود را احساس  می کنیم. ما از این احساس لذت  می بریم. هیچکس به اندازه ی فردی که عاشق است و  می داند که این عشق دو طرفه است و فرد مقابل نیرعاشق اوست، از زندگی اش لذت نمی برد.

دلیل ابتدایی شکل گیری هر دوستی نیز احساس عشق است. با توجه به آن چه تا کنون گفتم،احتمالاً خود نیز متوجه این مطلب شده اید که در چنین شرایطی و با وجود چنین عنصرقدرتمندی ،همه چیز ممکن است از مسیر درست خود خارج شده و از عشق نیز ممکن است بهعنوان اهرمی برای مذاکره بر سر داشتن اختیارات و اقتدار بیشتر نسبت به شخص دیگریاستفاده شود.

اکنون به برخی از جنبه های مربوط به روانشناسی تاریک به این مطلب  می پردازیم. ممکن استتا کنون جملاتی با این مضمون شنیده باشید که »برای به دست آوردن آنچه  می خواهی، از هیچعملی فروگذار نکن.« این جمله اغلب در کمپانی های سرتاسر جهان دست به دست  می چرخد.

حال دستکاری، آن چیزی است که برخی افراد در روابط برای رسیدن به خواسته هایشان از آنفروگذار نمی کنند، اما وقتی صحبت از روانشناسی تاریک به میان  می آید، اصولاً همه ی افراددخیل از نتیجه سود نمی برند. این روند ممکن است برای فرد قربانی شدیداً مخرب نیز باشد.

توجهتان را به مسائلی در این حوزه جلب  می کنم. یک زوج را در نظر بگیرید. بیایید این دو زوجرا دیو و مایا بنامیم. شخصیت دیو و مایا کاملاً در تضاد با هم قرار دارد. دیو مردی علاقه مند بهخانه و خانواده است و دوست دارد بیشتر زمانش را در خانه بگذراند و مایا در آن طرف قضیه،زنی شدیدا برونگرا و اجتماعی است و دوستان زیادی دارد.

در ابتدا به نظر  می رسد که این تفاوت های شخصیتی، چندان مشکل ساز نباشند و ممکن است ایندو فرد بتوانند مکمل هم باشند، اما دیو علاقه دارد که کنترل بیشتری روی مایا و رفت و آمدهایشداشته باشد و از طرفی نمی تواند از روش مستقیم و یا با استفاده از زور ،مایا را مجبور به

اطاعت بیشتر از خود کند. به همین خاطر او شروع به ریختن برنامه ای برای تحت کنترل گرفتنمایا  می کند.

او شروع به جمع آوری اطلاعات جزئی درمورد مایا و دوستانش  می کند، ابتدا به برخیویژگی های دوستان مایا اشاره کرده و آنها را تحسین  می کند و گاهی نیز مایا را با آنان مقایسهکرده و حتی کنایه ی کوچکی به مایا درمورد خوش اندامی دوستانش  می زند و به این طریقاعتماد به نفس مایا را پایین  می آورد .سپس به مایا  می گوید که دوستانش با این کارها و ظواهردلفریب، قصد آزار رساندن به او را دارند و مایا در هر دورهمی دوستانه بیشتر به این مسائلدقت  می کند و سعی  می کند این تئوری خودساخته ای که دیو در سرش پرورنده را امتحان کند.

هر بار که مایا نسبت به این موضوع حساس تر می شود ،بذرهای شک بیشتر در دلش جوانه می زنند تا جایی که او مطمئن می شود که حرف های دیو درست بوده و فاصله ی او با دوستانشمدام بیشتر  می شود. درنهایت مایا چنین تصور  می کند که تنها کسی که حقیقتاً او را دوست داشته وبه او اهمیت  می داده است دیو بوده. این باعث  می شود که بخواهد خودش را وقف دیو کرده وهرکاری که موجب خوشحالی او  می شود را برایش انجام دهد. به این صورت دیو، مایا را بهطور کامل تحت کنترل خود در  می آورد.

اکنون با توجه به این مثال، دیدیم که گاهی روابط عاطفی میان دو فرد، از طریق دستکاری وفریب، به راهی برای تحقق خواسته های یکی از طرفین رابطه بدل  می شود. روابط ممکن استدر ابتدا با نیت صحیح و قصد خوبی شروع شوند، اما در نهایت به ضرر یکی از طرفین ختمشوند. شباهت همه ی این مثال ها در آن جایی است که قربانی، تمام تلاشش را برای برآورده کردنخواسته های طرف مقابل به کار  می گیرد .پس تمایل ما به سوی عشق و دوست داشته شدن بهخودی خود  می تواند ما را مستعد قربانی شدن در این روابط کند. این علاقه حتی  می توانددستکاری شود و برای منافع دیگران استفاده شود.

دسته ی دومی که افراد کنترلگر علاقه به سوژه قرار دادن و دستکاری کردن ذهنشان دارند، افرادبا اعتقادات مذهبی افراطی هستند. این افراد اصولاً به عللِ منطقیِ نهفته پشت هر عمل، اعتنایینکرده و همه چیز را به طور مستقیم، با قوانین مذهبی خود  می سنجند. به همین خاطر افرادکنترلگر علاقه دارند با نفوذ و تحریف مسائل در ذهن این افراد، آن ها را تحت کنترل خود در

آوردند. تشکیل گروهک های افراطی امروزی که حتی گاهی دست به اعمال مخرب و غیرانسانی می زنند نیز همین مسئله ی دستکاری ذهنی است.

علاوه بر سردسته های این گروه های افراطی که خواسته خود را به جای خواسته خداوند ج امی زنند و به خورد افراد  می دهند، گروه دیگری نیز هستند که هدفی مشابه با رهبران اینگروهک های افراطی را دنبال  می کنند. این افراد روانشناسان دروغین و رسانه هایی هستند کهادعای برقراری ارتباط با عالم اموات را دارند.

ترس انسان از مرگ و نداشتن تصویر دقیقی از آنچه پس از مرگ برایش رخ  می دهد، او را بهسمت پذیرش حرف این افراد سوق  می دهد که جز بهره وری از ترس مردم برای منفعت خود،هیچ توانایی دیگری ندارند. این افراد نیز از همان ترفندهای رهبران دروغین مذهبی در فریب ودروغ برای دستکاری قربانیان خود استفاده  می کنند. قربانیان این افراد ،ساعت ها و گاهی ماه هادر انتظار می مانند و مبالغی هنگفت  می پردازند تا به واسطه ی فردی که ادعای داشتن علومماورائی را دارد و در ده دقیقه کل زندگی شان را از کف دستشان می خواند، به آن حقیقت وهمگینی که در جستجوی آن هستند دست یابند.

وقتی بحرانی پیش  می آید، هرکس به سوی نقطه ی امن و آنچه به او دلگرمی می دهد باز می گردد.

طبیعتاً دانشمندان به سراغ دانش  می روند تا راه حل را در آن بیابند. مریض شدن نیز یکی از اینبحران هاست. وقتی فردی مریض  می شود به سمت درمان  می رود. اگر در این مسیر فرد متوجهشود که داروهای شناخته شده تا به این زمان، در درمان بیماری او شکست خورده اند، به سراغراه حل های نامتعارفی برای بهبود بخشیدن به حال خود خواهد گشت و در نتیجه سر از

مکان هایی در  می آورد که افرادی در آن بدون هیچ دستآورد قابل اثباتی ادعا  می کنند که  می توانندمریضی اش را درمان کنند.

متأسفانه این راه حل ها اصولاً بسیار خطرناک ،گران و غیرمطمئن هستند، اما برای فردی کهخود را در خطر مرگ  می بیند، پرداخت هر مبلغی به داشتن یک شانس دوباره برای زندگی می ارزد و افراد متقلب و فریبکار ،خوب از این موضوع مطلعند. علت این مسئله آن است که شمادر سخت ترین زمان بحران و ضعیف ترین حال ممکن برای دفاع از خود قرار دارید و این افرادبه خصوص ،خوب  می دانند چطور باید از این وضعیت شما به سود خود نفع ببرند.

البته چنین مسائلی نیز فقط به هنگام بروز بحران رخ نمی دهند. شما تبلیغات بسیاری مبنی برکشف دارویی جدید برای کاهش وزن، رویش مو یا مسائلی از این دست مشاهده  می کنید. فردی می نشیند و ادعا  می کند که با تضمین کامل، عملکرد چنین محصولی را به شما ارائه می کند،درحالی که هیچ نظریه ی پزشکی یا علمیِ اثبات شده ای در پس آن وجود ندارد .بسیاری از افرادنیز در طول این مکالمات ،قانع شده و بر اساس اطلاعاتی که به آنان ارائه شده ،محصول را بهامید گرفتن نتیجه ی بیان شده خریداری  می کنند.

فصل شانزدهم

روابط و دوستی های مسموم و راه پرهیز از آنها

هدف یک کنترلگر وارد شدن به رابطه ای طولانی مدت با یک فرد و اطمینان حاصل کردن ازداشتن کنترل کامل بر فرد مقابلش است. این شیوه از رابطه شدیداً ناسالم است چرا که تنهاکنترلگر از آن بهره  می برد.

یکی از نشانه های مهم یک رابطه ی سالم، رعایت تعادل در حمایت است. اگر رابطه ای دارید کههمیشه شما در حال ارائه ی خدمات به طرف مقابل و حمایت از او هستید، احتمالاً درحال تجربه یرابطه ای ناسالم هستید.

تشخیص یک رابطه ی دستکاری شده سخت است، چرا که دستکاری در روابط، از سایر مسائلدر روابط مسموم دیگر با دقت و ظرافت بیشتری اعمال  می شوند. دستکاری روانشناختی، زمانیصورت  می گیرد که یکی از طرفین، خواهان به هم زدن تعادل قدرت و به دست آوردن سود ومنفعت بیشتر از یک رابطه باشد.

روش های مختلفی از دستکاری وجود دارد که هر یک ممکن است در روابط اعمال شوند، امانتیجه ی همه ی آنها به گونه ای مشخص و قابل پیش بینی است؛ در تمام این روابط یک نفرکنترلگر، سود  می برد و طرف دیگر، فرد قربانی آسیب دیده ای است و منفعتی نیز از رابطهنصیبش نمی شود.

مواقعی هست که یک فرد دچار رابطه ای ناسالم  می شود درحالی که اصلاً نمی داند یک رابطه یمسموم چه طور رابطه ای است. این رابطه ممکن است در ظاهر کاملاً عادی به نظر برسد، اماهرچه زمان بیشتری بگذرد ،فشار روانی و استرس بیشتری از سمت فرد کنترلگر به فرد مقابلشاعمال خواهد شد. خود این مسئله ی نامشخص بودن ناسالم بودن رابطه، بخشی از تکنیک سوءاستفاده کردن از طرف مقابل محسوب  می شود، زیرا به فرد کنترلگر کمک  می کند تا بدون اینکهطرف مقابل متوجه چیزی شود ،به خواسته ی خود دست یافته و سوژه اش را تحت کنترل خویشدرآورد.

طبیعتاً هیچ رابطه ای با مسائل رفتاری دراماتیک یکی از طرفین یا ابراز خودمختاری یک فرد ویا سایر روش های دستکاری ذهنی و عاطفی شروع نمی شود. اگر کنترلگر در همان ابتدایآشنایی و رابطه از این روش ها استفاده کند، فرد سوژه متوجه نیت او شده و رابطه را تمام خواهدکرد .بنابراین کنترلگر باید از شیوه ی دیگری بهره گیرد ،شیوه ای که تأثیری مداوم اما آهسته تر وملموس تر بر طرف مقابل داشته باشد.

در ابتدا استفاده از تکنیک های بمباران عاطفی و نشان دادن علاقه و توجه مداوم ،گزینه ی بهتریبرای شروع دستکاری بوده و آسیبی به فرایند وارد نمی کند. وقتی که سو ژه تحت تأثیر این روشقرار بگیرد و یا عاشق فرد کنترلگر شود ،کنترلگر شروع به تغییر دادن تکنیک هایش خواهدکرد. این مسئله یک شبه اتفاق نمی افتد و حتی ممکن است هفته ها به طول بینجامد، تا مبادا سوژهپیش از موعد متوجه نیت فرد کنترلگر شود.

در این مرحله چون مدت زیادی از آشنایی دوطرف گذشته و دیگر به طرح مسئله ی ازدواجنزدیک تر شده اند، سوژه اگر هم متوجه بد رفتاری یا سوء استفاده ای از طرف مقابل شود ،سعی می کند آن را بیش از پیش نادیده بگیرد.

ظاهراً یک سری نشانه های منحصر به فرد وجود دارد که نشان دهنده ی دستکاری در روابطشماست. اگر نمی دانید کسی که قرار است با شما ازدواج کند، فردی سالم است یا مسموم ،فردیمشکل ساز است یا مطمئن و یا فردی عادی است یا یک کنترلگر ذهن، به دنبال نشانه های زیرباشید:

اگر به طور مدام از شما خواسته  می شود که از محیط امن خود خارج شوید، این را نشانه اینامناسب بدانید. افراد کنترلگر به منظور اطمینان از برآورده شدن خواسته ها و رسیدن بهمنافعشان ،مدام سعی  می کنند شما را از نظر اجتماعی، جسمی و روانی از منطقه ی امن و حالتآرامش بیرون بیاورند. در این حالت، نتیجه این است که در هر فضایی که واقع شوید، به دلیلعدم احساس امنیت، فرد کنترلگر همچون رئیس یا فرد بالا دست شما عمل کرده و کنترل تمامیامور را به دست  می گیرد.

اگر احساس  می کنید که در طول یک رابطه، احساس اعتماد به نفستان را از دست داده اید و یاحتی این احساس در شما کمی کاهش یافته است، این نیز یک زنگ خطر دیگر است. اگر اعتمادبه نفس پایین تری داشته باشیم راحت تر مورد دستکاری واقع  می شویم، چرا که مدام به دنبال راهیهستیم که احساس بهتری نسبت به خود داشته باشیم. به همین علت است که کنترلگرها در وهلهاول اعتماد به نفس شما را هدف  می گیرند و سعی  می کنند به شما چنین حسی القا کنند که خیلی ازآنها کمترید و هیچ وقت به خوبی آنها نخواهید بود.

گزینه ی بعدی مربوط به درمان سرّی است. حالتی را تصور کنید که اشتباه کوچکی در عمل از

فرد کنترلگر سر  می زند و شما متوجه آن  می شوید و آن را به یک دعوای بزرگ بدل  می کنید. دراین حالت، کنترلگر از راه حل به خصوصی بهره  می برد که آن را درمان سرّی یا سکوتدرمانی  می نامیم. او از بیان هر آنچه ممکن است هدف نهایی اش را به خطر بیندازد سر باز می زند و سکوت را به پاسخگویی ترجیح  می دهد. در این زمان آنها پیام ها، ایمیل ها و حتی تنصدایشان را به گونه ای خاص کنترل  می کنند. کنترلگر با این روش همه چیز را دوباره تحتکنترل خویش درآورده و زمان پایان دادن به این سکوت درمانی را نیز با صلاحدید خود مشخص می کند.

مورد بعدی، زندگی تحت شرایطی است که احساس گناه یا پشیمانی  می کنید. هیچ یک از مادوست نداریم که احساس گناه داشته باشیم و اگر دچار احساس گناه یا پشیمانی از انجام یک عملشویم، تمام تلاش خود را در جهت از بین بردن آن خواهیم کرد. این مسئله در مورد افرادکنترلگر به گونه ای مشخص تر بروز پیدا  می کند، چرا که این افراد به جای عذرخواهی یا تلاشبرای حل مسئله، هرکاری که نیاز بدانند را انجام  می دهند و بعد مدام سعی در آوردن توجیحاتمختلف و مقصر نشان دادن طرف مقابل خواهند کرد.

مسئله ی دیگر به گلایه و شکایت شما از مشکلات حل نشده در زندگی تان برمی گردد.

ازدواج های ناسالم عموماً سرشار از این گلایه ها هستند و علت آن هم نبود رابطه ی مناسب میانطرفین برای حل مسئله است. البته گاهی نیز این مسائل همچنان باقی  می مانند چون فرد کنترلگرعمداً نمی خواهد یک سری مسائل را حل کند. علت این امر اینجاست که این افراد ،خودپرست وحق به جانب بوده و اصلاً نمی خواهند زمانی برای حل مشکلات شما در نظر بگیرند. آنها ترجیح می دهند مشکل را حل شده تصور کنند و ابداً بحثی بر سر آن نداشته باشند.

اکنون  می دانید که ادامه دادن رابطه ای مسموم که در شرف بدل شدن به رابطه ی زناشویی وزندگی مشترک است، گزینه ی مناسبی نیست. هیچ یک از ما علاقه نداریم که در چنین رابطه ایگرفتار شویم و مدام احساس اسارت و تحت کنترل بودن داشته باشیم. همه دوست دارند که سرورزندگی خود باشند و خودشان زندگی شان را کنترل کنند.

بنابراین همه  می خواهند بدون این که مورد دستکاری قرار گیرند و تنها طرفی باشند که از رابطهسودی نمی برد ،یک دوستی سالم و دوطرفه برای خود دست و پا کنند، اما قبل از آنکه در روابطپیشتر برویم، نیاز است که چند سؤال طرح کنیم و با پاسخ به آن از این که دوست یا شریکزندگی مان فردی مسموم یا کنترلگر نیست، اطمینان حاصل کنیم.

اگر این کتاب راهنما را به خوبی مطالعه کرده باشید، به راحتی  می توانید تشخیص دهید که آیارابطه ی دوستانه تان مفید و دوطرفه است یا خیر. توجه داشته باشید که صرف نظر از آنچه افرادو دوستان کنترلگر از شما  می خواهند و به شما القا  می کنند، شما به عنوان یک فرد از حقوقیاساسی برخوردار هستید و باید از آن محافظت کنید. این حقوق شامل احترام گذاشتن به دیگران ومورد احترام واقع شدن ،حق بیان برخی نظرات ،خواسته ها و عقاید، حق تعیین اهداف خود بدونتأثیر و نظر فردی دیگر و حق مخالفت کردن با دیگران است.

همچنین شما کاملاً اجازه دارید که نظری متفاوت با نظر شخص دیگری داشته باشید و اتفاقاً اینمسئله ضامن امنیت روانی، روحی و عاطفی شماست. شما همچنین حق دارید که درصورتتمایل، از زندگی فردی خارج شوید و جدا از او به زندگی خود بپردازید.

اینها همه امتیازاتی است که فرد کنترلگر سعی  می کند در درازمدت شما را از آنها محروم کند.

اما توجه به نکاتی که بیان شد و دانستن این حقوق به شما کمک  می کند که آنچه حق شما تلقی می شود را به خاطر داشته باشید و به شما اطمینان  م یدهد که  می توانید آنچه می خواهید را انجامدهید.

دفعه ی بعدی که در کنار دوست کنترلگر خود قرار گرفتید، حقوقتان را به خاطر داشته باشید،نفس عمیقی بکشید و از حق خود دفاع کنید. شما تنها کسی هستید که زندگی خود را کنترل می کنید.

مسئله ی بعدی که باید روی آن تمرکز کنید، دور شدن از چنین افرادی است. فاصله ی خود را بااین افراد حفظ کنید. بهترین راه همیشه همین است که پس از تشخیص این که فردی کنترلگراست، از او فاصله بگیرید. اگر برای فاصله گرفتن از طرف مقابل دیگر خیلی دیر شده است،ببینید آیا حداقل  می توانید یک مدتی را از یکدیگر فاصله بگیرید یا خیر.

هربار که شما با چنین افرادی رو به رو شده و یا با آنها وارد رابطه  می شوید، اگر پس از اینکهمتوجه شخصیت ریاکار و دورویی های آنها شدید، از آنان دور نشوید، در واقع به این معنی استکه شانس دوباره ای به آنها داده اید تا شما را بهتر بشناسند و به نقاط ضعف بیشتری از شما پیببرند و در آینده به واسطه ی همان نقاط ضعف، شما را در چنگ خود اسیر کنند.

دور شدن از این افراد، اولین و بهترین راه برای محافظت کردن از خودتان است. اگر پس ازمدتی دور بودن از این افراد احساس کردید که  می خواهید دوباره تلاش کنید و وضعیت را بهبودببخشید، دقیقاً عکس این غریزه عمل کنید. به خاطر داشته باشید که کنترلگرها تمام تلاش خود را می کنند که باعث شوند شما نسبت به خودتان و تصمیمی که به حق برای دفاع از خود گرفته ایدحس بدی پیدا کنید و از این طریق شما را دوباره به رابطه برگردانند و مجدداً از شما سوء استفادهکنند. به منفعت و علایق شخصی خود بیندیشید و از این فکر که به خاطر اینکه حس بدی داریدباید برگردید و از آنها حمایت کنید دست بردارید. این که رابطه ای به این دلایل به جدایی ختمشود، ابداً تقصیر و یا مشکل شما نیست.

جنبه ی دیگری که کنترلگر به آن تمرکز  می کند، یافتن روشی مناسب برای سوء استفاده از نقاطضعف و مسائلی است که شما در آن آسیب پذیر هستید. اگر کنترلگر به این نقاط ضعف دست یابدو از مسائلی که در آن آسیب پذیر هستید اطلاع حاصل کند،  می تواند به بدترین شکل ممکن و بهصورت مداوم از آنها علیه تان استفاده کند. این مسئله باعث  می شود شما مدام احساس ناکافی بودنو یا به درد نخور بودن داشته باشید و عموماً هم به جایی ختم می شود که کنترلگر شما را بهخاطر این ناتوانی تان مورد سرزنش و ملامت قرار داده و یا حتی شما را تنبیه  می کند. کنترلگرعمداً و آگاهانه این مسائل را مطرح  می کند.

در این حالت شما مدام به دنبال راهی هستید که از مجازات شدن توسط آن ها پیشگیری کنید، اماکنترلگرها همیشه هدفی که شما در پی آن هستید را به گونه ای تغییر  می دهند که شما هرچقدر همتلاش کنید تا با تقویت خود از سرزنش های آنها در امان بمانید، هیچگاه به آن هدف مشخص دستپیدا نکنید. این مسئله به کنترلگرها کمک  می کند که تا هروقت بخواهند، کنترل زندگی سوژه خودرا در اختیار داشته باشند.

به کنترلگرها اجازه ی ادامه دادن در این مسیر را ندهید! آنها  می خواهند شما را به خاطر همهچیز سرزنش کنند و اطمینان حاصل کنند که شما همیشه حس بدی نسبت به خودتان دارید، تامطمئن شوند همیشه در اطراف آنها  می مانید و با تلاش فراوان سعی بر جلب رضایت آنها خواهیدکرد تا شاید از این طریق، احساس بهتری نسبت به خود پیدا کنید. خود این مسئله دلیلی استمحکم و قطعی بر این موضوع که شما در هیچکدام از موضوعات بیان شده توسط کنترلگرمقصر نیستید و هیچ مسئولیتی از این دست برعهده ی شما نیست.

از علت بله گفتن آگاه باشید و نه گفتن را تمرین کنید.

هدف کنترلگرها این است که همیشه از طرف مقابل خود بله و چشم بشنوند. آنها اطلاعات زیادیجمع آوری  می کنند و از تکنیک ها و روش های مختلفی استفاده  می کنند تا از مثبت بودن جوابشما در هر موضوعی و هر شرایطی اطمینان حاصل کنند. این که بدانید چطور و چه وقت باید نهبگویید و مخالفت کنید نیز یکی از آن حقوقی است که پیش از این در موردش صحبت کردیم، امااین موضوعی است که باید روی آن وقت بگذاریم و آهسته آهسته و با تمرین مداوم آن را در خودنهادینه کنیم، چرا که هم کسانی که در یک رابطه ی دستکاری شده هستند و هم کسانی که نیستند،عموماً در مواقعی که باید نه بگویند، با مشکل مواجه  می شوند و نمی توانند این واژه را به راحتیبیان کنند.

اگر نگران صدمه زدن به احساسات دیگران باشیم و فکر  می کنیم که نگرش شخص دیگر درصورت امتناع از کمک به آنها ممکن است تغییر کند، نه گفتن به دیگران آنقدر برایمان دشوار می شود که حتی ممکن است ما را به گریه بیندازد و غالباً شجاعت بسیار زیادی را  می طلبد. حالتصور کنید که اگر طرف مقابلتان یک فرد کنترلگر باشد دیگر چقدر نه گفتن برایتان دشوارخواهد بود. در این مورد به خصوص قدرت کلام و درست سخن گفتن و داشتن جرأت مخالفت ونه گفتن، توانایی ارزشمندی به حساب  می آید که  می تواند آزادی شما را تضمین کرده و به شماکمک کند که کنترل زندگی خود را از کنترلگر باز پس گیرید.

بدیهی است که آنها از چنین برخوردی خوششان نخواهد آمد و شما باید برای آزادی خود بجنگیدو در مقابل آنها ایستادگی کنید. اگر بیاموزید که بدون هیچ پشیمانی »نه« بگویید، خواه به فردیکنترلگر باشد و خواه به هر فرد دیگر، راز زندگی آزاد تر و سالم تر را آموخته اید. به خاطر داشتهباشید که در هیچ رابطه ای نبودن ،همیشه بهتر از بودن در یک رابطه ی مسموم است.

در روابط مسموم ،همه چیز حول نیازها و خواسته های فرد کنترلگر  می گردد و همیشه باعث می شود که طرف دیگر رابطه، به مرور چیزی را از دست بدهد. مسئله اینجاست که فردی کهدرگیر چنین رابط های  می شود، احساس  م یکند که این طرز برخورد و این شیوه ی رابطه طبیعی

ً

است و در هر رابطه ای باید از خودگذشتگی نشان داد و ابداً متوجه اینکه در رابطه ی مسمومگرفتار شده است نخواهد شد.

اولین قدم برای حل این موضوع  می تواند تشخیص این مسئله باشد که چه زمانی فریب، اجبار وسایر مشکلات در رابطه ی شما رخ  می دهد. کشف این مسائل، زمان و شجاعت بسیاری  می طلبد،چرا که عموماً وقتی مدت زمان رابطه ای مسموم طولانی  می شود ،کنترلگر به مرور باعث ازبین رفتن اعتماد به نفس طرف مقابل  می شود و به همین خاطر برای آن فرد دشوار خواهد بود کهدوباره روی پای خود بایستد. این مسئله به زمان و شجاعت نیاز دارد، اما وقتی تحقق یابد وعملی شود ،فرد متوجه خواهد شد که بدون وجود فردی کنترلگر، همه چیز در زندگی شان تغییرکرده و رو به بهبود  می رود.

فصل هفدهم

مطالعه ی موردی بر عملکرد اصول روانشناختی تاریک

تد باندی

تد باندی یکی از مشهورترین قاتلان سریالی در جهان است. این شیطان شرور در کارنامه ی خودمسائلی همچون شکنجه، آزمایشات پزشکی بر روی افراد، ارتکاب قتل از طریق گرسنگی دادنو استشاق گازهای سمی را به ثبت رسانده است. زندگی او از بسیاری جهات شبیه به کتابراهنمای تبدیل شدن به قاتلی سریالی است. یکی از مسائلی که در مورد تد باندی نظرها را بهخود جلب  می کند، علاقه اش به دیده شدن و تمایل وی به مصاحبه و ارائه دیدگاه های شخصی اشدرباره ی اطلاعات جمع آوری شده مربوط به جرائم وی است. بیان مسائل غلوآمیز و گزافهگویی های رسانه ای همیشه بر جدیت جرائم بسیاری از مجرمان مشهور اثر گذاشته و جرائمشانرا بیشتر و بزرگ تر از آنچه واقعاً بوده است نشان داده، اما درمورد باندی چنین نیست، هر آنچهبیان شده است، به صورت جنون آمیزی حقیقت داشته است.

هیچ آمار دقیقی از تعداد کشته شدگان به دست تد باندی بیان نشده است. او را به قتل ۳۰ نفر متهمکرده اند، اما خود معتقد است که تعداد کسانی که به قتل رسانده است به ۱۰۰ نفر هم  می رسد.

هیچکس از حقیقت ماجرا آگاه نیست و حتی بسیاری از تحلیلگران معتقدند که حتی خود باندی نیزدقیق نمی داند چند نفر را به قتل رسانده است.

پس از اینکه باندی محکوم به اعدام شد، در مدت زمان پیش از اجرای حکم، مطالب قابل توجهیدر ارتباط با دلایل و انگیزه های احتمالی باندی برای قتل و همچنین شرایط فیزیکی، روحی وروانی اش ارائه شد. علاوه بر این در بسیاری از تجزیه و تحلیل هایی که پس از مرگ باندیصورت گرفت نیز تحلیلگران سعی کردند تا با بررسی دقیق جنایات این فرد و دستیابی بهاطلاعاتی بیشتر در مورد او ،پرده از راز یکی از مرموزترین قاتلان سریالی شناخته شدهبردارند.

بسیاری از روش ها و شیوه هایی که باندی به عنوان یک قاتل سریالی ضداجتماع از آنها استفاده می کرد، در این کتاب توضیح داده شده است. اما بیایید پیش از آن که به سراغ تحلیل این فرد براساس آموزه های این کتاب و ارتباط آن با روانشناسی تاریک برویم، ابتدا به برخی از جنبه هایبارز جنایات باندی بپردازیم.

نحوه ی تحول و ارتقاء عملکردهای باندی ،یکی از ویژگی های برجسته وی در سابقه ی طولانیمدتش در ارتکاب به جرائم متعدد و قتل های سریالی است. باندی  می گفت که وقتی برای اولین بار

ً

شروع به کشتن کرد، این عمل را بدون توجه، نامرتب و صرفاً بر ساس موقعیت پیش آمده انجام می داده است، اما او نیز همچون سایر افرادی که با تمرین در کار خود مهارت بیشتری  می یابند،به مرور در این امر تبحر بیشتری یافته و به گفته ی خود، دقیق تر، محتاط تر و به گونه ایروشمندتر عمل  می کرده است.

درک دقیق ذهن باندی امری چالش برانگیز است، زیرا این مرد توانایی فوق العاده ای در تحریفو تغییر واقعیت داشته است. توانایی او در پنهان کردن هویت واقعی اش با ایجاد تغییرات جزئی،اما گمراه کننده و توانایی در ارائه ی هر بیوگرافی غلطی که لازم  می دانست تا به واسطه اشقربانی اش را به دام بیندازد ،باعث  می شد او را عموماً با عنوان »تغییر شکل دهنده« خطاب قراردهند.

روش های حیله آمیز باندی چنان ماهرانه و دقیق بود که او در هر شرایطی که قرار می گرفت،انگیزه، روش و شیوه ی خاص همان شرایط را برای ارتکاب به قتل  می یافت. در ادامه به ارائه یخلاصه ای از نخستین سخنرانی های ارائه شده در ارتباط با یافته های تاریک روانشناسان درارتباط با تد باندی  می پردازیم.

کتاب های بسیاری به طور موردی بر روش تد باندی تمرکز کرده و صرفاً درمورد او نگاشته ومنتشر شده اند. اما شما  می توانید به جای چندین ساعت وقت گذاشتن و پیدا کردن اطلاعات مربوطبه او در کتاب ها و گزارشات مختلف، نکات مهم و مربوط به روانشناسی تاریک ذهن او را درهمین بخش مطالعه کنید.

ن اامیدی یکی از ویژگی های تاریک روانشناختی باندی بود. این امر را  می شد در رفتار او باقربانیانش، چه قبل از کشتن آنها و چه بعد از آن مشاهده کرد. رفتار باندی با این قربانیان نشاندهنده ی انحرافات او هم از لحاظ فیزیکی و هم از لحاظ روانشناختی است.

از طرفی جذابیت باندی به عنوان یک مرد جوان از جانب همگان غیرقابل انکار بود. این یکویژگی متمایز در افراد جامعه ستیز است که  می توانند بدون داشتن هیچ احساس واقعی درونی،خود را مجذوب و متمایل به یک فرد نشان دهند. باندی از لحاظ روانی، فردی بی تمایل و سردشناخته شده است و داشتن اختلال ضد اجتماعی اش نیز این مسئله را تشدید کرده است. آن طور

که خودش بیان کرده است، خانواده اش افرادی خشن و سرد بوده اند و احتمال  می رود که برخیمشکلات او نیز مربوط به رفتارهای والدینش باشد، البته پیش از آن که آنها را نیز بهسادیستیک ترین و وحشیانه ترین شکل ممکن به قتل برساند.

فعالیت ها و سخنان باندی همچنان نشان دهنده ی قابلیت و ظرفیت ذهن افراد جامعه ستیز برایدرک محرک ها و پیش بینی تأثیرات حاصل از عمل در اطرافیانشان است. هیچ چیز نمی تواند اینموضوع را روشن تر از سخنان خود باندی ،عصر روز قبل از اعدامش، در حضور دکتر جیمزدابسون ،نشان دهد. باندی در روزی که پذیرفت با دکتر دابسون مصاحبه کند درست  می دانستکه وی درحال مبارزه و راه اندازی کمپین های ضد همجنسگرایی است و صحبت هایش را درستبه همان گونه و با همان محتوایی ایراد کرد که  می دانست دکتر دابسون  می خواهد بشنود و با اینکار تمرکز او را از رفتار اصلی خویش منحرف کرد و شروع به صحبت در مورد مسائلیهمچون اعمال شیطانی کرد که بی هیچ شکی موجب جلب توجه دابسون که عضو قدیمی کلیسا ومعتقد به دین مسیحیت بود  می شد.

باندی همچنین نشان داد که این ظرفیت را دارد که خود را به طور کامل از آن شخصیتی که بههنگام ارتکاب جرم به خود  می گیرد جدا کرده و به شخصی دیگر بدل شود. او برای معین کردنمکان هر یک از اجساد نیز از سرنخ های مرموزی که تنها برای خودش مفهوم داشت استفاده می کرد. در ذهن فرد جامعه ی ستیزی همچون باندی که درکی از احساس گناه و خوب و بد ندارد،نشان دادن محل اجساد کودکانی که به قتل رسانده است نیز تنها وسیله ای برای کسب منفعتشخصی به حساب  می آمد.

حتی بسیاری از افراد مجرم و جامعه ستیز دیگر نیز به نبوغ باندی در عملکرد منحصربه فردشاعتراف کرده اند. بینش وی در مورد تکنیک های مدیریت قانون و فرارهای به جا از دستقانونمداران در عصری که چنین مواردی کمتر از امروزه شناخته شده بودند نیز دلیلی دیگر براثبات هوش بالای او و استفاده ی مخوفش از روانشناسی تاریک بوده است.

علاوه بر این مسائل و با توجه به روش هایی که باندی برای شکنجه دادن قربانیانش استفاده می کرد و تصاویری که از اجساد آنان  می کشید و همچنین این مسئله که به هنگام تعریف این اجراخودش را سوم شخص خطاب  می کرد،  می توان به این مسئله پی برد که وی علاوه برجامعه ستیزی، دچار اختلالات شخصیتی دیگر همچون سادیسم و خودشیفتگی نیز بوده است.

آدولف هیتلر

شباهت های زیادی میان ایده های سیاسی ماکیاولیایستی بیان شده در کتاب »شهریار« به قلم نیکولوماکیاولی و حرفه ی سیاسی آدولف هیتلر وجود دارد .بنابراین  می توان این طور نتیجه گرفت کههیتلر، خاص ترین تصویر ممکن از یک رئیس ارشد ماکیاولیالی معاصر را از خود به نمایشگذاشته است. بگذارید پیش از اشاره به برنامه های هیتلر برای ساخت آینده ای مبنی بر ماکیاولیگرایی، به شباهت های میان ایده ها و اعمال ماکیاولی و هیتلر نگاهی بیندازیم.

این جمله کتاب »شهریار« مبنی بر اینکه صلح باید در طول درگیری های بی پایان به عنوان یکآرامش کوتاه تلقی شود ،نخستین پیوندی است که بین ایده های ماکیاولی و هیتلر  می توان یافت.

هیتلر خود را وقف سیاحت های اکتشافی کرده بود و سرانجام قصد داشت کره زمین را تحتعنوان آرایش سوم تمامیت خواه خود قرار دهد. بنابراین هیتلر را  می توان نزدیک ترین شخص بهمفهوم رهبر جنگ بی پایان که در کتاب شهریار به آن اشاره شده بوده دانست.

به علاوه ماکیاولی از ایجاد و کنترل حقیقتی مشخص برای عملی کردن یک هدف سیاسی از پیشتعیین شده دفاع  می کرد .به طور غیررسمی، آموزۀ اساسی هیتلر این بود که تمام یهودیان مستقر

در آلمان را تحت تعقیب و آزار و اذیت قرار داده و در نهایت همه را نابود کند. عملیات پرچمدروغین یکی از وقایع مهمی بود که به هیتلر در عملی کردن این نسل کشی کمک شایانی کرد.

اینکه آیا هیتلر این رویداد را متناسب با دستور کار ضد یهودی و ضد کمونیستی خود طراحیکرده است یا نه، مبحثی است که هنوز بر سر آن بحث است و به اثبات قطعی نرسیده است، اماشواهد زیادی نشان  می دهد که او دقیقاً با همین اهداف این عملیات را پایه ریزی کرده است.

صرف نظر از شرایط خاص آن زمان، این رویداد شاهدی قدرتمند بر این موضوع است که ازاستراتژیِ پرچم دروغین ماکیاولی برای دستیابی به هدفی کاملاً متفاوت استفاده شده است.

یکی از ایده های اصلی ماکیاولی و افراد ماکیاولیایی که از او پیروی  می کنند این است که دستیابیبه قدرت به خودی خود ،هدفی با ارزش است. هر روشی که برای دستیابی و حفظ قدرت به کارگرفته  می شود، از نظر اصول رفتاری ماکیاولیایی موجه تلقی  می شود.

از لحاظ عملی در واقع خود شخصیت هیتلر، مثالی روشن از مفاهیم بیان شده در این کتاب است.

هیتلر  می توانست سیستم سیاسی و قلب و ذهن مردم آلمان را اداره کند و این کار را هم کرد. اینامکان وجود دارد که هیتلر از آلمان نازی فرار کرده و به آرژانتین پناهنده شده باشد و باقیروزهای زندگی خود در جوار حامیان نازی سابق خود طی کرده باشد. البته این مسئله رانمی توان اثبات کرد، اما تصوری محتمل است، حتی با وجود اینکه به صورت آشکارا بیان شد کهاو خودکشی کرده است، اما باز هم نمی توان باور کرد که یک شخصیت ماکیاولیایی به این راحتیدست از قدرت کشیده باشد.

این ایده که شاید مهمترین و بارزترین شباهت و ارتباط میان هیتلر و ماکیاولی باشد: »مردمهمزمان باید هم شما را دوست داشته باشند و هم از شما بترسند، اما اگر قرار باشد که تنها یکیاز این دو محقق شود، اینکه از شما بترسند بر این که شما را دوست بدارند ارجحیت دارد«.

نادیده گرفتن احساس از خود گذشتگی، عشق و حتی ستایشی که هیتلر برای مردم در آن زمانالهام بخش آن بود، آسان است. نزدیک ترین اشتباهی که جهان پس از نافرمانی شیطان شاهد آنبود ،نشان دادن هیتلر به عنوان مظهر حماقت بود .به هر حال هیتلر نیز در ایجاد واکنش هایحاکی از عشق و ترس در دو مورد مهارت بسیاری داشت. برای درک چگونگی ایجاد اینترکیب عشق و ترس ،باید فیلم سخنرانی های هیتلر را تماشا کنید.

حمایت کردن از سخنان پیشینتان حتی در صورتی که دیگر اعتقادی به آنها ندارید، یکی دیگر ازایده های اصلی است که از کتاب شهریار استخراج شده است. ماکیاولی تأکید  می کند که حتی اگرسخنانتان واقعیت ندارد ،باید آنها را به گونه ای بیان کنید که قابل باور و صحیح به نظر بیایند.هیتلر بینشی واقعی از چگونگی اجرای این مفهوم توسط چهره های دنیای واقعی با قدرت سیاسیارائه  می دهد. بیانات هیتلر، عملکردی تجاری و وجهه ای شکوهمند و بسیار دشوار برای بهحقیقت پیوستن داشت و به هیچ وجه واقع بینانه نبود .با این که هیتلر نتوانست از جنبه ی کلامیسخنانش را حفظ کند، اما موفق شد چهره اش را به عنوان فردی که در پی تحقق بخشیدن بهحرف های خود است محفوظ دارد .مفهوم ماکیاولیایی با جدا کردن واقعیت و تعهدات دولت، بهواسطه ی تأثیری روانشناختی و قابل ملاحظه، جلوه ای چشمگیر از جهان موجود به ما نشان می دهد.

تقویت قدرت و خطرات ناشی از آن ،مفهوم ماکیاولیایی دیگری بود که توسط هیتلر ارائه شد.

هرکسی که در جستجوی وی در جهت هدایت آلمان به سمت رونق ملی خود مقاومت  می کرد ،بهصورت نظام یافته ای از مسیر حذف  می شد. او هرکسی را در سر راهش قرار می گرفت را حذفکرد .هیتلر معتقد بود که باید دشمنان پیشین آلمان ،صاحبان ایدئولوژی های رقیب و یا گروه هایقومی را از بین ببرد .هیتلر با همین روند توانست تا حدودی زیادی ایده های خود را اجرایی کند.

این ثابت  می کند که در واقعیت، حتی در دوران مدرن ،فلسفه ماکیاولی نیز کارآمد است.

استفاده و اشتیاق هیتلر به سادیسم، آخرین مسئله ای است که در قلمرو روانشناسی تاریک به آن می پردازیم. روش هیتلر در اداره ی اردوگاه های کار اجباری اش، واضح ترین نشانه ای است کهوجود خصلت های مثلث تاریک در او را به طور کامل مشهود ساخت.

بخش پایانی

صمیمانه از همه ی شما خوانندگان که تا به اینجای کتاب با من همراه بودید تشکر  می کنم. درکتاب رازهای روانشناسی تاریک که یک راهنمای مبتدی برای یادگیری مطالبی همچوندستکاری عاطفی پنهان ،برنامه نویسی عصبی زبانی، کنترل ذهن، فریب و شستشوی مغزیاست تلاش شد تا هنر خواندن ذهن افراد و تأثیرگذاری بر رفتارهای انسانی به شما آموزش دادهشود. امیدوارم که این کتاب برایتان آموزنده بوده باشد و پس از اتمام آن ،تمام ابزارها و مطالبمورد نیاز برای دستیابی به اهدافتان ،هرچه که باشد، در اختیار شما قرار گرفته باشد.

حال که خواندن کتاب را به پایان رسانده اید، امیدوارم که درک و بینشی برای شروع به استفاده ازروانشناسی تاریک یافته باشید و استفاده از چند تکنیک و روش مفید برای زمان هایی که نسبت بهبرخی مسائل مضطرب و نگران هستید را آموخته باشید. پیش از این که شروع به استفاده از اینروش ها کنید لازم است از شما بخواهم که انتظارات واقع بینانه نسبت به سطح موفقیتی که درآینده ای نزدیک قرار است به آن دست یابید، داشته باشید.

قدم بعدی شما صرفاً عملی کردن دانشی است که اکنون در اختیار شما قرار گرفته است. نکته یمثبت این کتاب این است که هر آنچه را که شما بدان نیاز دارید را شامل  می شود .تنها کاری کهباید در مرحله ی بعد انجام دهید استفاده از آن است. این یک فرایند یادگیری مداوم برای بقیه عمراست، بنابراین  می توانید هر چند وقت یک بار به این کتاب مراجعه کنید.

در حالی که کاملاً درست است که برخی افراد فوراً موفقیت جدی را تجربه  می کنند، اما اینواقعیت تأسف آور زندگی است که آنها حاصل استثنا هستند، نه یک قاعده کلی. این بدان معناستکه برای دیدن نتیجه ای که خواستارش هستید، پس از آن که به هدفی که در پی آن هستید پیبردید، باید ممارست به خرج دهید و آهسته و با مداومت پیش بروید.

پس به جای داشتن امید و هدف واهی و به دور از حقیقت، باید به دنبال بهبود قابلیت ومهارت های خود باشید و به جای دویدن با حداکثر سرعت و خسته شدن زود هنگام، آهسته وپیوسته در حرکت باشید، چرا که آن کس که مداومت به خرج  می دهد، همیشه پیروز خواهد شد.

  1. Dark Persuasion
  2. Covert Emosional Manipulation
  3. Persuader
  4. Manipulator
  5. Iove Bombing
  6. Machiavellianism
  7. Psychopathy
  8. Narcissism
  9. Sadism
  10. Love Flooding
  11. Coerciver Reinforcement
  12. Subliminal influence
  13. The long con

۱۴.Leading Questions

  1. The Law of State Transfevence
  2. Neuro-Linguistic Programming (NLP)
  3. Albert Mehrabian
  4. A.K (Visual, Auditory, and Kinesthetic)
  5. Chunk Size in their long uage
  6. An Choring in NLP
  7. Emotional Blackmail
  8. gaslighting
  9. energy of the crowd
  10. Deception
  11. Seduction
Picture of شیک اندیش
شیک اندیش

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “راز های روانشناسی تاریک (متن کامل کتاب روانشناسی سیاه)” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

قابل فهم بودن
ساده گویی
بار علمی
مفید بودن
کاربردی بودن

پیمایش به بالا