دلبستگی چیست؟
دلبستگی یا اعتیاد عاطفی بهمعنای پیوستن به کسی یا چیزی است که احساسات قوی و بیش از حد را به وجود میآورد و اگر از دست آن رفت، عواقب بسیاری را به همراه دارد. در فرهنگ ما، دلبستگی بهعنوان یک احساس مثبت و مورد توجه قرار میگیرد اما در واقعیت، دلبستگی میتواند باعث آسیبهای شدید روانی و روابطی شود.
در زمان بچگی، دلبستگی بهعنوان یک احساس طبیعی شناخته میشود. اما اگر این احساس به شکلی بیش از حد باشد و موجب مشکلاتی شود، بهعنوان یک مشکل روانی مطرح میشود. بهطور کلی دلبستگی در دو مرحله اتفاق میافتد، مرحله اول مرحله رشد و تکامل کودکی است که در این مرحله کودک با پدر و مادر و دیگر افراد محیط خود دلبستگی میکند و این دلبستگی بهعنوان یک احساس طبیعی شناخته میشود. مرحله دوم مرحله بزرگسالی است که در این مرحله دلبستگی به دیگران بهعنوان روابط عاطفی مطرح میشود که در بسیاری از موارد میتواند مشکلاتی روانی را برای فرد به وجود آورد.
دلبستگی بهعنوان یک احساس عمیق و قوی میتواند باعث تحمل درد و رنجهای بسیاری شود ولی به دلیل اینکه در بسیاری از موارد موجب ایجاد مشکلاتی برای فرد میشود، باید با آن بهصورت صحیح و بهمنظور کاهش اثرات نامطلوب آن بر روی زندگی فرد برخورد کرد. برای کاهش اثرات نامطلوب دلبستگی باید بهصورت صحیح و با رویکردی کاربردی با آن برخورد کرد. بهعنوان مثال، با قرار دادن مرزهایی در روابط عاطفی و اجتناب از بیشحد شدن این احساس، میتوان اثرات نامطلوب را بر روی زندگی فرد به حداقل رساند.
دلبستگی یکی از مشکلات روانی رایج است که میتواند بهعنوان یک مشکل بزرگ روانی و روابطی بهشمار آید. بهطور کلی برای کاهش اثرات نامطلوب دلبستگی بهصورت صحیح و با رویکردی کاربردی با آن برخورد کرد و به نظر میرسد که ترکیبی از رویکردهای روانشناسی، روانپزشکی و روابط عاطفی میتواند برای کاهش اثرات نامطلوب دلبستگی بهکار رود.
چرا به آن نیاز داریم؟ چگونه به وجود میآید؟ چه اهمیتی در عشق دارد؟
گفتن جمله «تو به من تعلق داری» در میان عاشق و معشوقان رایج است، اگرچه به کار بردن این عبارت امروزه از لحاظ حقوقی ایراد دارد: هرکسی شخصیتی مستقل است و نباید متعلق به شخص دیگری باشد. مسلما هیچکس به معنای واقعی کلمه به هیچکس دیگری تعلق ندارد. اما میتوانیم و باید در مورد تعلق داشتن به معنای روانشناختی یعنی دلبستگی بحث کنیم.
اصطلاح «متعلق بودن» دارای معانی مختلفی است. دو معنی اصلی آن «تصرف» و «پذیرش بهعنوان جزئی از ذات» است. مسلما اگر «تعلق داشتن» به معنای واقعی آن یعنی تصرف در نظر گرفته شده باشد، نباید در تعاملات درون رابطهای به کار گرفته شود؛ چراکه تصرف داشتن بر شریک زندگی، نشانگر مالکیت و کنترل است. اما اگر آن را به معنای پذیرش بهعنوان جزئی از وجود در نظر بگیریم، حس و حال عاشقانهای القا میکند.
آهنگ معروف «تو مال منی» باب دیلان بیش از ۷۰ بار توسط خوانندههای مختلف بازخوانی شده است.
لزلی گر:
«تو مرا از آن خود نکردی. نگو که نمیتوانی سراغ مردان دیگری بروی»
قسمتی از آهنگهای گروه بیتلز:
«اینهمه آدم تنها از کجا میآیند؟ مردمان تنها به کجا متعلق هستند؟»
دلبستگی چیست؟
بنا به تعریف دکتر روی بومیستر و مارک لری، دلبستگی یک نیاز اساسی انسان از نوع اجتماعی به تعلق داشتن، نیازی برای تشکیل و حفظ حداقل روابط پایدار، مثبت و معنیدار میان فردی است.
ارضای نیاز دلبستگی مستلزم (الف) تعاملات مکرر و مثبت با افراد مشخص و (ب) مشارکت در این تعاملات در یک چارچوب بلندمدت، به همراه علاقهمندی و اهمیت دادن پایدار است.
علیرغم جذابیت و هیجانی که جایگزین و یا افزودن بر تعداد معشوقهای رمانتیک دارد، نیاز به تعامل پایدار با افراد محدودی که مهربان و دلسوز هستند، ضروریتر است.
دکتر بومیستر و لری ادعا میکنند که انسانها «ذاتا به سمت ایجاد و حفظ تعلق پذیری (دلبستگی) کشیده میشود». به همین دلیل، «بهطورکلی افراد باید حداقل به همان اندازهای که در وهله اول برای ایجاد روابط اجتماعی مشتاقاند، باید برای قطع پیوندهای اجتماعی بیرغبت باشند».
دلبستگی چه تاثیری بر سلامتی دارد؟
به خاطر همین دلبستگی است که در بسیاری از موارد، افراد حتی تمایلی به خروج از روابط مضر نیز ندارند. نیاز به تعلق داشتن فراتر از نیاز به تعاملهای سطحی اجتماعی و حتی رابطه جنسی است؛ دلبستگی یک نیاز برای برقرار کردن پیوندی است که عمیق و معنیدار باشد. احساس تعلقخاطر برای حفظ سلامت روان امری حیاتی است.
بنا به استدلال بومیستر و لری فقدان احساس دلبستگی و تعلقخاطر، اثرات نامطلوب مختلفی ازجمله کاهش سطح سلامت، احساس شادمانی و سازگاری را در پی دارد. همچنین به ادعای آنها، افرادی که دچار خلاء دلبستگی هستند، از بیماریهای جسمی و روحی بیشتری رنج میبرند و بیشتر در معرض طیف وسیعی از مشکلات رفتاری، از تصادف ترافیکی گرفته تا جنایت و خودکشی هستند.
دلبستگی چگونه به وجود میآید؟
کوکو چنل:
«بهمحض اینکه پای خود را بر روی قایقی بگذاری، دیگر نه به خویشتن که متعلق به یک مرد خواهی بود، اینچنین است که ملالت و خستگی تو را خواهد کشت»
اگر نیاز به دلبستگی و تعلقخاطر بهاندازهای که این دو محقق عنوان میکنند مهم و موثر باشد، دیگر نمیتوان ادعای «تو متعلق به منی» را صرفا یک حرف رمانتیک محسوب کرد. شکلگیری دلبستگی نیازمند فعالیتهای مشترک معناداری بین عاشق و معشوق است؛ و نمیتواند بهتنهایی با تکیه بر احساسات جداگانه هر یک از زوجین ایجاد شود.
دلبستگی نهتنها از طریق فعالیتهای معنادار مثبتی که زوج عاشق در همراهی با یکدیگر انجام میدهند به نمایش گذاشته میشود، بلکه گاها به شیوههایی برخورد منفی از جمله زیر پا گذاشتن قوانین دلبستگی، و اغلب توسط احساس حسادت بروز میکند.
ترس از دست دادن چیزی که بهنوعی احساس میکنید به شما متعلق است، بهاندازه امیدواری که برای به دست آوردن آن نوع از دلبستگی معنادار دارید، از اهمیت برخوردار است.
دلبستگی چه ارتباطی با عشق دارد؟
درواقع، این دو محقق معتقدند که اگر قرار باشد عشق به خوشبختی منتهی شود وجود دلبستگی ضرورت دارد و در یک رابطه عاشقانه این تعلق پذیری باید دوطرفه باشد. اصولا افراد جذب روابطی میشوند که در آنها هر دو طرف محبت و توجه را بهصورت توامان دریافت میکنند و میبخشند. درواقع، دوطرفه بودن این مسئله سبب تقویت روابط عاشقانه میشود. مسلما نابرابر بودن این بده بستان در یک رابطه عاطفی میتواند پیشبینی کننده فروپاشی آن رابطه رمانتیک باشد.
زمانی که طرفین بهطور مساوی در رابطه مشارکت داشته باشند، احتمال تداوم این ارتباط در آینده افزایش مییابد. در یک سری مطالعات که در این راستا صورت گرفته دو گروه از افراد مورد مقایسه قرارگرفتهاند: افرادی که در یک رابطه صرفا دریافتکننده عشق بودند و افرادی که در رابطه عاشقانه بدون دریافت عشق، بخشاینده عشق بودهاند. طبق نتایج تحقیق هر دو گروه از افراد، تجربه عشقی خود را نامطلوب توصیف کردند.
عشق یک طرفه به چه معنی است؟
بومیستر و لری نتیجه میگیرند که «عشق تنها در صورتی میتواند بسیار رضایتبخش و مطلوب باشد که متقابل باشد. بنابراین، عشقی که بدون دلبستگی و تعلقخاطر شکل گیرد، عشقی یکطرفه محسوب شده و پیامد آن اغلب ناراحتی و ناامیدی است.»
نادیده گرفتن نیاز تعلق پذیری معمولا باعث بروز حسادت میشود؛ به همین دلیل است که حسادت جنسی در همه فرهنگها و جوامع یافت میشود. در حقیقت حس دلبستگی معنای زیادی به زندگی میبخشد.
به باور فیلسوف آلمانی آنجلیکا کراکس، حس دلبستگی در یک رابطه عشقانه بهاندازه داشتن گفتوشنود بین زوجین مهم است. او چنین ادعا میکند که عشق، آن نیست که هر یک از زوجین دیگری را همچون یک شیء از آن خود بداند؛ عشق اتفاقی است که بین عاشق و معشوق رخ میدهد. عاشق بودن مستلزم آن است که طرفین به شکل معناداری از صمیمیت و همدم یکدیگر بودن لذت ببرند. این همدم بودن و صمیمت در سایه دلبستگی معنادار شکل میگیرد.
باید تاکید کرد که آن دلبستگی سالم که بین زوجهای عاشق به وجود میآید و مدنظر این مقاله است بههیچعنوان نباید با یکی شدن هویت مستقل افراد یکسان پنداشته شود. این ایده بسیار اشتباه و ناسالم ذوب شدن و درنهایت یکی شدن شخصیت طرفین (مانند دوقلوهای به هم چسبیده) نهتنها سبب از دست رفتن آزادی شخصی میشود بلکه هویت فردی زوجین را از بین میبرد.
تعلقخاطر معنادار سنگ بنای عشق است و شرایط مطلوب برای شکوفایی را برای دو فرد مستقل با هویتهای متفاوت را فراهم میکند، اما بههیچوجه نباید آسیب و ضرری به طرفین وارد کند.
حفظ استقلال شخصیتی در عین دلبستگی
برن براون:
«افرادی که دلی لبریز از عشق و دلبستگی دارند، شجاعت آن را دارند که باوجود نقصها و عیبهایشان عاشقی کنند!»
اینکه عاشق احساس کند که معشوق متعلق به او است، تا جایی که این تعلق به جنبههای روانشناختی محدود باشد و حس تعلقخاطر امری دوطرفه و متقابل باشد، هیچ ایرادی ندارد. بهصورت پیشفرض همه ما در زندگی اجتماعی و در روابط عاشقانه نیاز به تعلقخاطر داشتن داریم و درنتیجه در برخی موارد حس حسادت بروز میکند. اگرچه در مورد اهمیت و دوطرفه بودن تعلقخاطر هیچ شک و تردید وجود ندارد، اما در مورد ماهیت و دامنه چنین دلبستگی میتوان بحث کرد.
دلبستگی و احساس تعلقخاطر معنادار برای تشکیل و تداوم یک زندگی عاشقانه امری حیاتی است که البته باید بهایش را هم پرداخت: از تعداد معشوقههایی که میتوانیم داشته باشیم میکاهد و آن را محدود میکند، چراکه دلبستگی و تعلق داشتن مستلزم تعهد و چیزهایی است که نمیتوانیم به طیف وسیعی از مردم اختصاص دهیم. خوشبختانه، عاشقان واقعی این محدودیت را یک مسئله منفی تلقی نمیکنند.