بی احساسی چیست؟چه علتی دارد که افراد بی احساس میشوند
بی احساسی به حالتی اطلاق می شود که شخصی نسبت به موقعیت های مختلفی که در زندگی او رخ می دهد، بی تفاوت و بی حس باشد و قادر به تجربه و ابراز احساسات نباشد. در این حالت، افراد قادر به ارتباط و پاسخگویی به احساسات خود و دیگران نیستند و ممکن است این بی احساسی برای آنها مشکلاتی ایجاد کند.
علت بی احساسی می تواند به عوامل مختلفی برگردد. یکی از اصلیترین علل آن فشارهای روانی است که افراد در زندگی روزمره خود با آن روبرو می شوند. افرادی که تحت فشارهای روانی بیشتری قرار دارند، ممکن است برای مقابله با این فشارها، احساسات خود را سرکوب کنند و درنتیجه بی احساسی نسبی در آنها ایجاد شود.
اضطراب و استرس نیز میتوانند علل بی احساسی باشند. افرادی که با اضطراب و استرس زیادی مواجه میشوند، ممکن است به جهت حفظ سلامت روانی خود، احساسات خود را کنترل کنند و در نتیجه بی احساسی پدید آید.
یک عامل دیگر که ممکن است در بروز بی احساسی نقش داشته باشد، فردیت و فرهنگ جامعه است. در فرهنگهایی که ممکن است احساسات فردی خصوصی تلقی شده و ابراز آنها غیر قابل پذیرش و غیر قابل تحمل باشد، افراد ممکن است به جهت جلوگیری از تحلیل و انتقاد، احساسات خود را نسبت به موقعیت های مختلف بازگردانند و در نتیجه بی احساسی را تجربه کنند.
غم، رنج و احساسات منفی دیگر نیز میتوانند علل بی احساسی باشند. در برخی موارد، افراد برای جلوگیری از تجربه درد و رنج، احساساتشان را نسبت به واقعیت به خوبی نشان نمیدهند و در نتیجه بی احساسی نسبی پدید می آید.
استفاده بیش از حد از مواد مخدر و الکل نیز می توانند به علت مستقیم بروز بی احساسی در افراد باشد. مواد مخدر ممکن است تاثیرات حاد و نامعقولی بر روی سیستم عصبی افراد داشته باشند که منجر به تحت قید قرار دادن احساساتشان و درنتیجه بی احساسی شوند.
در نهایت، بی احساسی می تواند علت وضعیت های خشونت آمیز در جامعه نیز باشد. افرادی که شاهد خشونت و جنایات هستند، ممکن است کمبود احساسات خود را حس کنند و این عامل می تواند به بی احساسی آنها منجر شود.
بی احساسی ممکن است در مواجهه با مشکلات و موقعیت های مختلف برای انسانهای آمیزشی باشد و می توان نتیجه گرفت که در دنیایی پر از خشم، خشونت و ناراحتی، بی احساس که آرامشی واهی را در افراد پایین می کند، وضعیتی شایسته نیست. بی احساسی میتواند علامتی برای درک عمیق تر بر احساسات و تلاش بیشتر در برابر مشکلات و سختیهای زندگی باشد و به ما یادآور شود که باید به احساسات و احساساتی که ما و دیگران دارند، ارزش بدهیم و ابراز آنها را نادیده نگیریم.
بی احساس شدن نه به این معنا که شما سلیقه ها و کشش های خاص خودتان را داشته باشید و در خصوص بعضی موارد که مورد علاقه تان نیست هیجان زده نشوید. بلکه به این معنا که در تمام مواقع و شرایط عملکرد و واکنش یکسانی داشته و هیچ چیز برای تان مهم نباشد. واکنش اول یک برخورد شخصیتی و طبیعی است و روند دوم یک نوع بیماری و حالت روحی است که شما را نسبت به همه چیز بی اعتنا و سرد می کند. ممکن است گریه دوست تان را ببینید ولی هیچ حسی نداشته باشید و یا در خصوص آینده تان احساس ناامیدی کنید و یا نسبت به رویداد های مختلف هیچ احساس خاصی نداشته باشید. این روند می تواند به نوعی اختلال استرس پس از ضربه باشد.
بی احساسی چیست؟چه علتی دارد که افراد بی احساس میشوند
بی احساسی نه به این معنا که شما سلیقه ها و کشش های خاص خودتان را داشته باشید و در خصوص بعضی موارد که مورد علاقه تان نیست هیجان زده نشوید. بلکه به این معنا که در تمام مواقع و شرایط عملکرد و واکنش یکسانی داشته و هیچ چیز برای تان مهم نباشد. واکنش اول یک برخورد شخصیتی و طبیعی است و روند دوم یک نوع بیماری و حالت روحی است که شما را نسبت به همه چیز بی اعتنا و سرد می کند. ممکن است گریه دوست تان را ببینید ولی هیچ حسی نداشته باشید و یا در خصوص آینده تان احساس ناامیدی کنید و یا نسبت به رویداد های مختلف هیچ احساس خاصی نداشته باشید. این روند می تواند به نوعی اختلال استرس پس از ضربه باشد.
زمانی که مردم یک آسیب را تجربه می کنند مانند زمانی که جنگ زده می شوند و یا مورد تجاوز جنسی واقع می شوند و یا یک فاجعه طبیعی را تجربه می کند ممکن است از نظر عاطفی آسیب ببینند. برخی از این افراد ممکن است نوعی اختلال به نام اختلال استرس پس از ضربه را تجربه کنند. این اختلال می تواند دو نوع واکنش را در افراد مختلف ایجاد کند. یکی برانگیختگی عاطفی و دیگری بی احساسی. به عبارتی ممکن است نسبت به مسائل عاطفی واکنش های بیش از اندازه داشته باشند و یا هیچ واکنشی نشان ندهند.
افراد مبتلا به استرس پس از ضربه یا PTSD ممکن است از برقراری روابط اجتناب کرده و یا در آن مشکل داشته باشند. به علاوه آن ها توانایی فکر کردن در خصوص رویداد های عاطفی را از دست می دهند. آن ها در تمرکز کردن و به یاد آوردن خاطرات شان نیز دچار مشکل شده و نمی توانند به درستی انجامش دهند. بیشتر این علائم در کسانی که بی احساسی را تجربه می کنند پررنگ تر خواهد بود. در ادامه حالات روحی که می توانند به بی احساس شدن منتهی شوند را بیشتر توضیح می دهیم تا درک این واکنش روحی برای تان آسان تر شود.
افسردگی و بی احساسی
یک مطالعه که به تازگی انجام شده است، مدعی است که ۷ تا ۱۲ درصد از مردان و ۲۰ تا ۲۵ درصد از زنان دچار افسردگی هستند. افسردگی یک اختلال خلقی است و می تواند سبب تغییرات حالات عاطفی فرد شود. بسیاری از بیماران مبتلا به افسردگی ممکن است مدام تحت تاثیر احساسات شان قرار گرفته و در حال غصه خوردن و یا گریه کردن باشند در حالی که عده دیگری هم هستند که ممکن است دچار بی احساس شدن و یا کرخی عاطفی شوند. افرادی که دچار افسردگی هستند ممکن است در انزوا به سر ببرند و یا از عشق و یا روابط دیگران جلوگیری کنند. بیماران مبتلا به افسردگی ممکن است احساس گناه و یا عزت نفس پایین داشته باشند و همچنین ممکن است در تصمیم گیری و یا تمرکز دچار مشکل شوند. همچنین عده ای ممکن است بخواهند مدام خود را مورد انتقاد قرار دهند. دانشگاه ایالتی نیومکزیکو درطی تحقیقات خود مدعی شد که این افراد ممکن است بخواهند برای کاهش فشاری که احساس می کنند به نوعی خود را در بی احساسی و یا کری عاطفی فرو ببرند.
غم و بی احساسی
هنگامی که مردم عزیزان شان را از دست می دهند غم و اندوه را تجربه می کنند در مرحله ی اول ممکن است دچار شوک ناشی از حادثه شده و در نوعی بی احساس شدن و کرخی عاطفی فرو بروند. این روند تا دو هفته بعد از حادثه می تواند ادامه پیدا کند. پس از آن در صورتی که فرد نتواند خود را از غمی که گریبان گیرش شده است خالی کند ممکن است دچار نوعی احساس بی ایمانی و پریشانی شود و بخواهد به جای فکر کردن به اتفاقاتی که برایش دردناک است در بی احساسی و کرخی عاطفی خود باقی بماند. این روند می تواند تا مدت ها ادامه پیدا کرده و زندگی عادی فرد را دگرکون کند. به عبارتی بی احساسی تا بیش از دو هفته می تواند دائمی شده و خطرناک باشد.
فشار و بی احساسی
استرس یک بخش طبیعی زندگی افراد است. اما زمانی که استرسی که فرد آن را تجربه می کند از میزان طبیعی خود فراتر برود ممکن است او را متقاعد کند که باید به نوعی بی احساس شدن را انتخاب کند تا بتواند کمی از بار فشاری که تحمل می کند کمتر کرده و خود را رها کند. ممکن است فرد در خانه یا محل کار یا دانشگاه دچار استرس شده و نتواند آن را تحمل کند. افراد زیادی هستند که در این مواقع به مواد مخدر و یا الکل پناه می برند و سعی می کنند تا بیشتر بخوابند و کمتر خود را در شرایط تصمیم گیری قرار بدهند.
آیا دلیل خاصی برای بیاحساسی وجود دارد؟
دیدگاههای مختلقی دربارهی بی احساسی و بیعلاقگی حاد وجود دارد و عصبشناسان معتقدند نتایج آنها نشان میدهد که برای شناخت این بیماری، باید بیشتر از دید بیولوژی آن را بررسی کرد. دیدگاههای مختلقی دربارهی بیاحساسی و بیعلاقگی حاد وجود دارد و عصبشناسان معتقدند نتایج آنها نشان میدهد که برای شناخت این بیماری، باید بیشتر از دید بیولوژی آن را بررسی کرد. آنها کوشیدند تا افراد جوان و سالمی را بررسی کرده و به این مسئله پی ببرند که آیا تفاوتهای مغزی خاصی در گروهی که آن را «برانگیخته» مینامیدند با افرادی که دچار بیاحساسی بودند وجود دارد یا نه.
در همین رابطه پروفسور حسین میگوید ممکن است برخی از بیماران بعد از آنکه دچار سکتهی مغزی شده یا با بیماری آلزایمر روبرو شدند، به لحاظ آسیبشناختی به بی احساسی مبتلا شوند. بسیاری از بیمارانی از این دست ممکن است به لحاظ فیزیکی مشکلی نداشته باشند. اما احتمال دارد با هیچ چیزی برانگیخته نشوند و به خودشان هم اهمیت ندهند.
این پروفسور و تیم تحقیقاتیاش بر روی افراد سالم آزمایشاتی انجام دادند تا بتوانند این مسئله را تشخیص دهند که آیا هیچ تفاوت مغزی در آنها دیده میشود که مسبب بیاحساسی باشد.
برای این تحقیق، آنها ۴۰ داوطلب را انتخاب کرده و از آنها خواستند که پرسشنامهای را که برای سنجش میزان انگیزهشان بود، پر کنند. سپس در یک بازی شرکت کردند که در آن با دریافت جایزه در مراحل مختلف و نیز تلاش فیزیکی برای به دست آوردن جایزه، به آنها پیشنهاد خرید میشد.
محققان در این باره توضیح میدهند که همانطور که پیشبینی میشد، شرکتکنندگان اغلب پیشنهاداتی را پذیرفتند که تلاش کمتر و جایزهی بالاتری داشت. با این حال، جایزههای کمی که مستلزم تلاش زیاد بود چندان مورد توجه قرار نگرفت.
در مرحلهی بعد، این افراد در یک دستگاه امآرآی، بازی را انجام دادند و در همان حال محققان مغز آنها را مورد ارزیابی قرار میدادند.
به شکل قابل توجهی باید گفت که اگرچه میزان پذیرفتن پیشنهاداتی با تلاش کم در افرادی که دچار بیاحساسی بودند خیلی کم بود، اما یک بخش مغز آنها نسبت به شرکتکنندگان برانگیخته، فعالیت بیشتری انجام میداد: قشر پیشحرکتی. کار این ناحیه از مغز بیشتر در انجام فعالیتها بوده و درست پیش از آنکه سایر نقاط مغز که مربوط به حرکت هستند به کار بیافتند، فعال میشود.
چرا مردها بی احساسی دارند؟
اغلب مردهایی که در معرض استرس شدید[کمبودویتامین ب وکمبودکلسیم] قرار دارند در خود فرومیروند، سکوت میکنند و بیاحساس میشوند تا مسئله خود را به شکلی حل کنند. از آن جایی که طبیعت اصلی مرد ، مردانه و مذکر است، برای مبارزه با استرس به این نیاز دارد که خود را از معرکه عقب بکشد و مدتی را به تنهایی بگذراند.
این رفتار قدرت مردانه او را تشدید و تقویت میکند. بنابراین زمان مناسبی برای رسیدگی به واکنشهای عاطفی و احساسی نیست. اغلب مردها در برخورد با استرس ابتدا با احساسات خود قطع رابطه میکنند تا بتوانند به طور عینی و منطقی با مسئله پیش آمده برخورد کنند. زنها از این رفتار مردها به هراس میافتند زیرا اگر قرار باشد زنی با احساسات خود قطع ارتباط کند باید به قدری ناراحت باشد که بخواهد کسی را رد کند، اما این موضوع در مورد مردها صدق نمیکند در حالیکه مردها خود به خود در واکنش به استرس با احساسات خود قطع رابطه میکنند.
مرد توانایی آن را دارد که در لحظهای در خود فرو برود و سکوت اختیار کند به همین شکل میتواند در لحظهای از این حال خارج شود. وقتی مردها متعادلتر میشوند برای آنها صحبت درباره اینکه از چه موضوعی ناراحت بـودنـد، سـادهتر میشود. وقتی مرد از دنیای سکوت و تنهایی بازمیگردد ممکن است حرفی برای گفتن نداشته باشد زیرا ممکن است به این نتیجه رسیده باشد که دلیل و موضوعی برای ناراحت شدن وجود ندارد.در اغلب موارد وقتی مرد از سکوت وانزوا خارج میشود و میگوید که همه چیز خوب و عالی است، بهتر است همسرش به این گفته او اطمینان کند و در شرایط آرام قرار بگیرد.
زنها را درک کنید
وقتی مرد، زمان کافی برای درک کردن احساسات و نیازهای همسرش[نیازبه حرف زدن،رفع کمخونی و…] صرف نمیکند ، زن به سادگی سردرگم میشود و امکان اینکه واکنشی شدید و بیتناسب نشان دهد ، افزایش مـییـابد.وقتی زنی احساسات خود را با شوهرش در میان میگذارد. اگر شوهر به حالت انـــفـــعـــــالـــــی بـــــه صـــحـــبـــــتهـــــای او گــــوش فــــرا دهــــد و امــیــــدوار بــــاقــــی بــمــــانــــد کــــه به زودی حرفهای همسرش تمام خواهد شد ، روی او اثر می گذارد و بر ابهامات یا ناراحتیهایش میافزاید.وقتی زنها تصمیم میگیرند مانند مردها رفتار کنند و به منطق بیش از احساسات خود بها بدهند ، گیج و سردرگم مـیشـونـد، بـه خـصـوص اگـر قـرار بـاشـد زیـر فـشاری بـرای تـصـمـیمگیری باشند.معمولا وقتی زنی سردرگم است، میخواهد تصمیمی بگیرد، در این زمان او بیش از هر چیز به آرامش نیاز دارد و باید آرام بگیرد و احساساتش را مرور کند. در این زمان است که میتواند به راحتی تصمیم بگیرد. وقتی مردی برای درک کردن همسرش به حرفهای او گوش میدهد خود به خود متعادلتر مـیشـود و زن زمـانی متعادلتر میشود که بتواند حرفها و احساساتش را بازگوید و این تنها زمانی میسر است که مردها بتوانند زبان تکلم زنها را بیاموزند و زنها هم به طریقی سخن بگویند که مردها میل به شنیدن داشته باشند ،بی احساسی از بین میرود.
هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.