خلاصه فصل به فصل کتاب
«زندگی خود را طراحی کن»
کتاب «زندگی خود را طراحی کن» یک کتاب پر فروش است که توسط برنده جایزه نویسندگی خلاق، برایان تریسی نوشته شده است. این کتاب به خواننده کمک می کند تا رویاهایش را به واقعیت تبدیل کند و با برنامه ریزی های مناسب به زندگی مورد نظرش برسد.
در این کتاب، برنامه ریزی و برنامه نویسی زندگی شخصیت اصلی کتاب برای خود به چالش می کشد و نشان می دهد که چگونه برای رسیدن به اهداف خود، باید از هدف گذاری هوشمند استفاده کرد. همچنین، این کتاب به شما نشان می دهد که چگونه باید از قدرت تصور و تصویرسازی در رسیدن به هدف خود استفاده کنید.
با خواندن این کتاب، شما می توانید از نکات مفید و پر کاربردی که در آن آموزش داده شده است، بهره ببرید. همچنین، با استفاده از ابزارهایی که در این کتاب آموزش داده شده است، می توانید به طور موثری به اهداف خود برسید و به زندگی مورد نظرتان دست یابید.
Designing Your Life; How to Build a Well-lived Joyfull Life
کتاب Designing Your Life در سال ۲۰۱۶ توسط بیل برنت (Bill Burnett) و دیو ایوانز (Dave Evans) مؤسسان آزمایشگاه طراحی زندگی دانشگاه استنفورد نوشته شده است. در این خلاصه سعی کردیم نکات اصلی هر فصل را بیاوریم.
چرا این کتاب نوشته شد؟
بیل برنت (Bill Burnett) و دیو ایوانز (Dave Evans)، هردو از فارغالتحصیلان دانشگاه استنفورد و بنیانگذار و مجری دوره و آزمایشگاه طراحی زندگی در این دانشگاه هستند. به گفته آنها، این دوره، از پرمخاطبترین واحدهای اختیاری دانشگاه استنفورد به شمار میروند. بیل، پیش از این در شرکت اپل طراحی لپتاپهایی را به عهده داشته است که چندتای آنها برنده جایزه طراحی شدهاند. همچنین طراحی شخصیتهای اکشن فیلم جنگ ستارگان را نیز انجام داده است. دیو نیز تا قبل از برگزاری دورههای طراحی زندگی در استنفورد، در دانشگاه برکلی، واحدهای ابداعی خود را تحت عنوان «چطور حرفهتان را پیدا کنید؟» تدریس میکرد. او مدیریت تولید نخستین ماوسها و چاپگرهای لیزری شرکت اپل را نیز بر عهده داشت.
این دو پس از سالها کار در این زمینه و تدریس به هزاران دانشجو در دورههای طراحی زندگی، تصمیم گرفتند کاری کنند که نه فقط دانشجویان و فارغالتحصیلان استنفورد، بلکه کل جهان بتوانند از این دورهها برای طراحی زندگی خود کمک بگیرند. حاصل این تصمیم، تالیف کتاب زندگی خود را طراحی کنید، و ایجاد وبسایتی با همین عنوان بود.
خواندن این کتاب برای چه افرادی مفید است؟
- اگر میخواهید زندگی کاری و شخصیتان را با هم هماهنگ کنید
- اگر به دنبال کاری هستید که دوستش داشته باشید
- اگر به دنبال یک زندگی بهتر و رضایتبخش هستید
- اگر فکر میکنید فقط باید در همان رشتهای که درس خواندهاید، کار کنید و از این موضوع ناراضی هستید
- اگر به دنبال یک زندگی بامعنا هستید اما احساس میکنید برای این کار دیر شده است
- اگر شغل خوب و زندگی موفقی دارید اما همچنان ناراضی هستید و نمیدانید چرا
- و …
این کتاب به احتمال زیاد میتواند به شما کمک کند.
مقدمه
اگر به اطراف خود نگاه کنید، چیزهای بسیاری میبینید که به هدف حل یک مشکل خلق شدهاند. زمانی که بشر احساس کرد دنبال کردن زمان از روی سایهها و موقعیت خورشید کار دشواری است، ساعت را ساخت یا وقتی فکر کرد تخته سنگها، گزینه راحتی برای نشستن نیستند، صندلی را اختراع کرد. هر چیزی که اکنون وجود دارد، از اسباب خانه تا حوزههای دانش و یا ویژگیها و آپشنهای جزئی وسایل الکترونیک، همه ناشی از طراحی هستند. ذهنیت طراحی که در هنگام احساس یک مشکل و مسئله، فعال میشود تا راهی برای آن پیدا کند (برای حل هر مسئله، راههای فراوانی هست؛ نه فقط یک راه درست).
ذهنیت طراحی میتواند در مورد هر چیزی به کار گرفته شود، به ویژه در مورد زندگی خودتان.
یک زندگی که به خوبی طراحی شده باشد، ویژگیهایی دارد:
- زایا، مولد و خلاقانه است.
- در آن مسیر زندگی دائما در حال تغییر، تصحیح و تکامل است.
- فرد مدام با شگفتیهای بسیار و موقعیتهای خوب مواجه میشود.
- آنچه دریافت میکند، از آنچه میدهد بیشتر است.
- فقط یک راه درست یا فقط یک هدف وجود ندارد؛ شما گزینههایی دارید و در هر جایی از مسیر که باشید، در صورت نیاز میتوانید آن را تغییر دهید یا اصلاح کنید.
- سرشار از معنا و هدف است.
- ارزشها و نگرشهای شما در کاری که انجام میدهید یا شغلی که دارید با زندگی شخصیتان، مطابق است.
- در این زندگی، خودتان هستید و نه نقشی که مجبورید آن را بازی کنید.
- ترکیبی از ماجراها و تجربهها، شکستها و درسهایی که از آنها میگیرید، خودشناسی و لذت است.
توجه داشته باشید که طراحی زندگی فقط مختص کسانی نیست که احساس بیمعنایی یا نارضایتی میکنند. این روش و این تفکر میتواند در زمینههای بسیار زیادی به کارتان بیاید. مشکلات را برایتان تسهیل کرده و زندگیتان را بهینه کند. از طریق تفکر طراحی میتوانید کیفیت زندگی خود را افزایش دهید و روشی خلاق برای مواجهه با مشکلات یا چالشها بیابید.
چگونه مثل یک طراح فکر کنیم؟
تفکر مبنی بر طراحی فقط برای طراحی زندگی شغلی نیست و میتوان از آن در تمام حوزههای زندگی استفاده کرد؛ اما تمرکز این کتاب بیشتر بر شغل است. چراکه شغل، منبع بزرگی از انرژی و معناست و همچنین زمان زیادی از روز را مشغول به انجام آن هستیم. بنابراین اگر متناسب با ارزشهای شخصی ما یا رضایتبخش نباشد، میتواند به شدت ناامید و خستهمان کند. شغلی که در آن مدام منتظر تعطیلات آخر هفته و روز پرداخت حقوق باشیم، چیزی جز دلسردی به همراه ندارد. با تفکر مبتنی بر طراحی میتوان این مشکل را تا حدودی حل کرد.
پنج ذهنیت اصلی وجود دارد که تفکر طراحی را شکل میدهد:
۱. کنجکاوی:
هر فعالیتی، یک وجه جالب دارد. هیچ چیز برای همه ملالآور نیست (حتی مرتب کردن پروندههای آرشیوی یا جارو زدن). از خودتان بپرسید کسی که از این فعالیت لذت میبرد، چه چیزی در آن میبیند؟ معمولا آن کار را چطور انجام میدهد و چرا؟ چه چیزی وجود دارد که شاید به چشم دیگران نیاید؟ چطور میتوان آن را دید؟ نظر متخصصان این حوزه چیست؟
۲. عملگرایی:
تمایل داشتن به عمل و امتحان کردن، عامل بسیار مهمی است. اینکه فرد فقط در مرحله خیالپردازی و تحقیق و جمعآوری اطلاعات گیر نکند و آن را به عمل برساند. در مرحله عمل، ایده اولیه ممکن است دستخوش تغییرات زیادی شده یا به کلی تغییر کند. بنابراین تا زمانی که یک ایده عملی نشود، نمیتوان نقاط ضعف آن را فهمید، نقصها را بر طرف کرد و از دیگران بازخوردی دقیق گرفت. از خودتان بپرسید چطور میشود تا قبل از پایان امروز، یک کار را انجام داد؟ برای پاسخ به سوالاتی که دارم چه کاری میتوان کرد؟ چه فعالیتهایی را میشود امتحان کرد و از آنها چه چیزی یاد میگیرم؟
۳. بازنگری باورها:
زمانی که یک مشکل بسیار پیچیده به نظر میرسد و حل آن غیرممکن، یک طراح سعی میکند از طریق بازنگری باور، زاویه دید خود به آن چالش را تغییر داده و مشکل واقعی را کشف کند. بازنگری باورها به ما کمک میکند که مطمئن شویم داریم روی مسئله درستی کار میکنیم. به ما این امکان را میدهد که قدمی به عقب برداشته و باورها و تعصبات اشتباه خودمان را ببینیم. بازنگری باور، دری به سمت راههای جدید و کارآمد است. در طول کتاب، بارها باورهای اشتباهی که ذهنمان را ناتوان میکند، شناسایی کرده و آنها را مورد بازنگری قرار میدهیم.
۴. آگاهی به این مسیر:
یک طراح باید به درستی از این موضوع آگاه باشد که زندگی یک مسیر و روند است. مسیری پرپیچ و خم و مبهم که در آن ممکن است اشتباه کند، شکست بخورد و نمونههایش یکی پس از دیگری ناکارآمد شناسایی شوند. اینکه در مسیر زندگی، مقصد اهمیتی ندارد بلکه قدم بعدیست که مهم است. او از خود میپرسد چه مراحلی پیش رو و پشت سر اوست؟ بدترین اتفاقی که میتواند رخ بدهد چیست و احتمالش چقدر است؟ اگر رخ بدهد چه باید کرد؟ بهترین اتفاق چطور؟
۵. همکاری با دیگران:
شاید این ذهنیت را بتوان مهمترین ذهنیت در روند طراحی زندگی دانست. اگر میخواهید زندگی دلخواهتان را طراحی کنید، بهتر است توجه داشته باشید که این فرآیند، یک کار جمعی و گروهی است. پس بهتر است درخواست کمک کنید و از دیگران سوال بپرسید. بهترین طراحان معتقدند که طرح عالی، مستلزم همکاری است.
نگران نباشید. در طول کتاب، تمام این ذهنیتها را با دقت توضیح داده و تمریناتی به شما میدهیم که بتوانید از طریق آنها، تفکر طراحی را در خود تقویت کنید.
اشتیاق و علاقه از اول وجود ندارد
یکی از باورهای نادرست آن است که فکر میکنیم اگر به دنبال علاقه و اشتیاقمان برویم، همه چیز درست میشود. اما این لزوما درست نیست. بر اساس تجارب ما (نویسندگان کتاب)، ۸۰ درصد افراد معمولا به درستی نمیدانند که به چه چیزی علاقه دارند. آزمونها نیز چندان اطلاعات دقیق، عملی و مفیدی به ما نمیدهند. علاوه بر آن، کشف علاقه هم روندی طولانی و زمانبر است. بنابراین بهترین راه برای اینکه بدانیم به چه چیزی علاقهمندیم، آن است که فقط انجامش دهیم. اینجاست که اهمیت عملگرایی و پیش نمونه ساختن مشخص میشود. درواقع معمولا آنچه ما از فقدانش رنج میبریم، انگیزه است، نه علاقه.
باور ناکارآمد: فقط کافیه ببینم به چه چیزی اشتیاق و علاقه دارم.
باور بازنگری شده: شور و علاقه، ناشی از طراحی یک زندگی خوب است، نه علت آن.
فصل اول: از جایی که هستید شروع کنید
برای اینکه بتوانید به سمت جلو حرکت کنید، در ابتدا باید به درستی بدانید الان اوضاع چطور است. بهتر است درک درستی از شرایط کنونی زندگی خود و حوزههای مهم آن داشته باشید. در اینجا، نه گذشته مهم است نه آینده، فقط نقطهای که اکنون روی آن ایستادهاید اهمیت دارد. قبل از تعیین جهت، باید بدانید الآن کجا هستید و چه چیزهایی در زندگیتان نیاز به بررسی دارد.
باور ناکارآمد: من باید از قبل بدانم به کجا میروم.
باور بازنگری شده: تا زمانی که ندانید کجا هستید، نمیتوانید بفهمید که به کجا میروید.
زندگی خوب طراحی شده = مشکلیابی + حل مشکل
طراحان همانقدر که به حل مشکل اهمیت میدهند، به کشف آن میپردازند. برای آنکه چالشهایمان را پشت سر بگذاریم اول باید بدانیم مشکل کجاست. چون معمولا احساس نارضایتی ما، مبهم است و به درستی نمیدانیم از کجا میآید. بهتر است زمان مناسبی را به کشف مشکل اختصاص دهید. چون اگر به اشتباه، تمرکزتان را روی چیزی بگذارید که درواقع مسئله و مشکل شما نیست، ممکن است زمان و انرژی بسیاری را از دست بدهید. همچنین ممکن است به اشتباه روی مشکلات حاشیهای کار کنید و مسئله اصلی باقی مانده و مدام مشکلات حاشیهای جدید تولید کند.
اهمیت داشتن یک ذهن خالی
برای مشکلیابی درست، بهتر است مانند یک مبتدی عمل کرده و ذهنتان را از هر پیشفرضی خالی کنید. تمام اطلاعات قبلی را دور بریزید و مسئله را از اول بررسی کنید. برای مثال اگر فکر میکنید به رشتهای علاقهمند هستید، بررسی کنید که این رشته دقیقا چیست؟ متخصصان آن چه کاری انجام میدهند؟ چه سازمانها و گروههایی در این زمینه فعالیت میکنند؟ در این رشته چه مهارتهایی لازم است؟ چه هدفی را دنبال میکند؟ به چه کسانی یا چه زمینهای سود میرساند؟
بهتر است تمام سوالات این چنینی را از نقطه صفر بررسی کنید. مشکلی که ممکن است خیلی از ما گرفتار آن شویم این است که به اولین انتخاب و ایدهمان میچسبیم و دیگر رهایش نمیکنیم. در این نقطه بهتر است به این موضوع توجه کنید که آیا واقعا تصمیمی که در ۱۶ سالگی برای آینده تحصیلی و کاری خود گرفتید، تصمیمی همه جانبه و درست بوده است؟ یا صرفا چون اولین چیزی بوده که به ذهنتان رسیده است، آن را انتخاب کرده و دیگر حتی یک بار هم به عوض کردن یا بازنگری آن فکر نکردهاید.
مشکل جاذبه
در بررسی مشکل، باید به این موضوع توجه کنیم که آنچه با آن در تعارضیم، مشکل جاذبه نباشد. مشکل جاذبه، مشکلی است که نمیتوان آن را حل کرد و صرفا حقیقتی است که باید آن را پذیرفت. مثلا اگر یک دوچرخهسوار در بالا رفتن از یک تپه با ارتفاع و شیب زیاد و غلبه کردن بر نیروی جاذبه مشکل دارد، بهتر است روی قدرت عضلات و شیوه نفس کشیدن خود تمرکز کند. چون جاذبه یک حقیقتی است که نمیتوان با آن جنگید و حلش کرد؛ چون اصولا مشکل نیست. در واقع مشکلات جاذبه، مسائلی هستند که شما توان جنگیدن با آنها را ندارید. اگر هم بخواهید به هر قیمتی که شده با آنها بجنگید، نهایتا میتوانید در بازه زمانی خیلی طولانی (مثلا یک عمر)، با تلاش طاقتفرسا، تغییر کوچکی ایجاد کنید. تغییراتی که ممکن است حتی خودتان از آنها سودی نبرید و برای آیندگان باقی بماند. اگر مشکلی، به قدری با ارزشهای اساسی شما گره خورده است که ترجیح میدهید زندگیتان را برای تغییرش صرف کنید، انتخاب با شماست. در غیر اینصورت، بهتر است مشکل جاذبه را به عنوان یک حقیقت بپذیرید. چون فقط در این صورت است که میتوانید راههای دیگر را هم ببینید، مسیری جایگزین پیدا کنید و این مانع را دور بزنید.
برای مثال در بازار کار، این یک حقیقت است که اگر مدت زمان زیادی بیکار باشید، احتمال استخدامتان کمتر میشود. چون کارفرمایان اینطور استدلال میکنند که اگر تا الان استخدام نشدهاید، پس حتما مشکلی وجود دارد. شما میتوانید مدت خیلی زیادی را صرف آموزش همگانی و فرهنگسازی کنید که مسائل زیادی میتواند باعث بیکار ماندن یک فرد شود. اما راه دیگری هم هست. میتوانید این حقیقت را بپذیرید و راهی دیگر برای اثبات خودتان پیدا کنید. برای مثال میتوانید به کارفرما پیشنهاد بدهید که اجازه دهد یک ماه در آن سازمان به صورت داوطلبانه و بدون دریافت دستمزد کار کنید. آنگاه یک ماه زمان دارید تا او را مطمئن کنید که تواناییها و مهارتهایتان قابل اعتماد و اتکا است.
مشکلات لنگر گونه
مشکلی که مدت زیادی است در آن گیر کردهایم و هرچقدر بیشتر میگذرد، بیشتر غیرقابل حل به نظر میآید. تفاوت این مشکل با مشکل جاذبه آن است که مشکل لنگرگونه درواقع قابل حل است ولی انقدر به یک راه حل غیرکاربردی چسبیدهاید که وضعیت برایتان پیچیده به نظر میرسد. راه غلبه بر این مشکل، بازنگری آن، پیدا کردن راه حل جایگزین، و تقسیم مسئله به بخشهای کوچکتر و حل تدریجی آن است.
اینطور در نظر بگیریم که شما به سلامت روان کودکان اهمیت زیادی میدهید. در راستای همین موضوع، تصمیم میگیرید که در منطقهای که مرکزی در حوزه بهداشت روانی کودکان وجود ندارد، یک موسسه افتتاح کنید. برای اینکار، کمپین راه میاندازید، با اساتید خود ارتباط برقرار کرده و با مراکز حمایت از کودکان وارد مذاکره میشوید. اما پس از گذشت چند سال همچنان بودجه لازم برای افتتاح و تجهیز این مرکز فراهم نمیشود. در این حالت ممکن است اینطور فکر کنید که این مشکل، خیلی پیچیده و غیرقابل حل است؛ اما در واقع اینطور نیست. در واقع لنگر کشتی شما به یک مانع گیر کرده است و شما به راه حلی چسبیدهاید که چندان کاربردی نیست. به جای تاسیس یک مرکز، میتوانید در مدارس، دورههایی را به منظور حفظ و بهبود سلامت کودکان راهاندازی و مدیریت کنید. میتوانید کارگاههای آموزشی برای والدین در نظر بگیرید و از اساتید خود برای تدریس در آنها دعوت کنید. میتوانید وارد حوزه پژوهش روانشناسی کودک شوید و فقر اطلاعات در این زمینه را تا حدی حل کنید. راههای بسیاری برای کمک به کودکان وجود دارد که شاید تاثیرشان به اندازه تاسیس یک مرکز سلامت روان، مستقیم نباشد، اما همچنان بسیار ارزشمند و کارآمد است.
اوضاع چطوره؟
حالا زمان آن رسیده است که وضعیت کنونی خود را بررسی کنید و مشکل را بیابید.
در این مرحله از شما میخواهیم زندگیتان را تقسیمبندی کرده و حوزههای اساسی آن را مورد بررسی قرار دهید. این کار به شما کمک میکند که ارتباط بین وجوه مختلف زندگی خود با کارتان را بهتر درک کرده و موقعیت الان خودتان را به درستی ارزیابی کنید. ۴ حوزه اصلی زندگی از این قرار است:
- کار: هر چیزی که در آن مشارکت میکنید، کار به شمار میروید. نه فقط فعالیتی که بابت آن پول میگیرید. برای مثال انجام کار منزل، فعالیتهای خیریه یا داوطلبانه یا انجام کار مشاوره هم بخشی از حوزه کار است.
- بازی و تفریح: هر فعالیتی که به هدف لذت و شادی انجام میشود. توجه داشته باشید که در این بازی، گرفتن جایزه، کسب شهرت و … نباید هدف اصلی باشد.
- عشق و احساس تعلق: طیف وسیعی از عشق و علاقه را شامل میشود. مخاطب آن میتواند یک فرد، یک گروه، یک آرمان یا یک جامعه باشد. شریک عاطفی، دوستان، فرزندان، خانواده، حیوانات، موسیقی و … همگی میتوانند مخاطبان این علاقه باشند. بهتر است فهرستی تهیه کنید از آنهایی که بهشان عشق میورزید و آنهایی که به شما محبت میکنند.
- سلامت: این بخش، به سلامت جسمانی، روحی و معنوی شما مربوط است. اینکه چقدر به نیازهای معنوی خود رسیدگی میکنید، میزان مطالعهتان، میزان توجهتان به خودشکوفایی و افزایش دانش، همه و همه بخشی از سلامت شما به شمار میروند. اینکه چه روشی را برای سنجیدن هریک به کار ببندید، بر عهده خودتان است.
سلامت را میتوان زیربنای ۴ حوزه دیگر دانست. نکتهای که باید به آن توجه کنید این است که این چهار حوزه نباید حتما در تعادل کامل باشند؛ بلکه کافی است احساس کنید از هر ۴تا به حد کافی دارید. اینکه چقدر کافی است، بسته به شما، شخصیت و سبک زندگیتان دارد. البته ناهمخوانی زیاد میآن این ابعاد هم میتواند نشان از وجود مشکل باشد.
سعی کنید در مورد وضعیت هر یک از این چهار حوزه زندگیتان، چند جمله بنویسید. سپس به هر یک، در داشبورد زیر، نمره بدهید. این داشبورد به شما کمک میکند کنترل زندگیتان را به دست بگیرید، بفهمید مشکل دقیقا از کجاست و کدام حوزه به توجه بیشتری نیاز دارد.
اگر یکی از چهار بخش، از نصف هم کمتر است، بررسی کنید که مشکل از کجاست؟ کدام بخش دارد سایر بخشها را به حاشیه میبرد؟ آیا مشکلی که با آن مواجه هستید، مشکل جاذبه است؟
البته این یک بررسی اولیه است. هدف این بخش و رسم این داشبورد، آن است که بتوانید به سوال اصلی جواب بدهید: اوضاع چطوره؟
فصل دوم: قطبنما بسازید
در فرآیند طراحی زندگی، میخواهیم به سوالات اساسی و رایج پاسخ دهیم. در فصل قبل، به پاسخ یکی از آنها رسیدید؛ اینکه «الان اوضاع چطوره؟». حالا که میدانید کجا هستید، بهتر است جهت خود را هم پیدا کنید. نقشه نه، جهت. نقشه راهی وجود ندارد اما با ساختن یک قطبنما، در هر جایی که باشید میتوانید دوباره جهت خودتان را پیدا و کم کم نقشه را رسم کنید. برای ساخت این قطبنما، به دو چیز احتیاج دارید: نگرشتان به کار و نگرشتان به زندگی.
نگرش به کار
از نظر شما کار چیست؟ چرا کار میکنیم؟ کار خوب و ارزشمند چه ویژگیهایی دارد؟ کار چه ارتباطی با ما، دیگران و دنیا دارد؟ در اینجا نمیخواهیم شرح شغل بنویسید یا اینکه میخواهید چه کاری انجام دهید. بلکه در این گام باید ببینید چرا میخواهید یک کار را انجام دهید. در واقع میخواهیم به فلسفه کاری شما برسیم. این فلسفه نباید لزوما در خدمت دیگران یا جامعه باشد. میتوانید از دیگران بخواهید که نگرش کاریشان را برایتان توصیف کنند. اینکار میتواند به ذهن شما نظم دهد و کمکتان کند.
نگرش به زندگی
ما چرا اینجا هستیم؟ معنی و مقصود زندگی چیست؟ رابطه فرد با دیگران به چه شکلی است و چگونه بر هم تاثیر میگذارند؟ چه چیزی زندگی را ارزشمند میکند؟ شما چه جایگاهی در دنیا دارید؟ خوب و بد چیست؟ آیا واقعا نیرویی برتر یا فراتر از ما بر زندگیمان تاثیر میگذارد؟ این پرسشها میتواند در کشف نگرشتان به زندگی کمک کند. میتوانید سوالات خودتان را هم به این لیست اضافه کنید. پاسخ درستی وجود ندارد و فقط نگرش شما به زندگی بررسی میشود.
این دو نگرش به شما کمک میکنند که قطبنمای خودتان را بسازید. قطبنمای خودتان، نه دیگران. شما میتوانید از دیگران الهام بگیرید اما باید مراقب باشید که در دام تقلید بی چون و چرا و بررسی نشده نیفتید. برای جلوگیری از این مشکل بهتر است نگرشهایتان را واضح و روشن بنویسید. بهتر است حتما آنها را بنویسید و چه بهتر اگر روی کاغذ باشد. فقط فکر کردن به این موضوع و نگه داشتن آن در ذهن کافی نیست. تلاش کنید که بیشتر از نصف صفحه نشوند.
بررسی هماهنگی نگرشها
نگرشهایتان را دوباره مرور کنید و به این سوالات پاسخ دهید:
- نگرش شما نسبت به کار و نگرشتان نسبت به زندگی، چطور یکدیگر را کامل میکنند؟
- کجا با یکدیگر تعارض پیدا میکنند؟
- آیا یکی از آنها، دیگری را جلو میبرد؟ چگونه؟
پس از این مرحله ممکن است نگرشهایتان را اصلاح کنید یا تغییر دهید. توجه داشته باشید که نگرشها در طول زندگی بارها و بارها تغییر میکنند و این موضوعی کاملا طبیعی است.
شمال حقیقی
ادغام این دو نگرش، شمال قطبنمای شما را میسازد. هرلحظه و در هر جای مسیر که باشید میتوانید موقعیتتان را نسبت به شمال حقیقی بسنجید و ببینید که آیا در مسیر هستید، از آن خارج شدهاید یا نیاز است که مسیرتان را به کلی تغییر دهید یا اصلاحش کنید. ممکن است نیاز شود که به نقطه شروعتان برگردید یا مسیری میانبر انتخاب کنید. اما در همه این حالات قطبنما همراه شماست و اجازه نمیدهد جهت خودتان را گم کنید.
هدف از طراحی زندگی، ایجاد انسجام میان این دو نگرش است. البته تطابق و تعادل کامل هرگز رخ نمیدهد اما میتوان تا حد رضایتبخشی بین این دو ارتباط برقرار کرد. عدم انسجام دو نگرش میتواند منشا نارضایتیهای مبهم ما باشد. برای مثال شاید شغل شما شغلی موفق، پردرآمد و آیندهدار باشد، اما از درون ناراضی هستید و نمیتوانید به درستی درک کنید که این نارضایتی از کجاست. نه تا وقتی که نگرشهایتان را بنویسید.
البته گاهی در شرایطی ضروری مجبور به سازش میشوید. برای مثال مجبورید در شرکتی کار کنید که با سیاستهای آن موافق نیستید اما به پولش نیاز دارید. اگرچه اینجا انسجام وجود ندارد اما تصمیم شما آگاهانه است و احتمالا همواره در پی راهی هستید که شغلتان را عوض کنید و تعادل بین ارزشها و عمل را به زندگیتان برگردانید.
بهتر است پس از طراحی اولیه زندگیتان و تسلط به تفکر مبتنی بر طراحی، سالی یک بار نگرشهایتان را بازنگری کرده و موقعیتتان را نسبت به شمال حقیقی بسنجید.
باور ناکارآمد: باید از قبل میدانستم که دارم به کجا میروم.
باور بازنگری شده: همیشه لازم نیست بدانید به کجا میروید، اما میتوانید مطمئن شوید که آیا در جهت درست خودتان هستید یا نه.
فصل سوم: یافتن راه
باور ناکارآمد: قرار نیست کار لذتبخش باشد برای همین اسم آن کار است.
باور بازنگری شده: حس لذت، راهنمای شما برای کشف کار درست و جهت مناسب خودتان است.
آنچه برای یافتن راه لازم دارید، قطبنما و جهتگیری است. قطبنما را در فصل قبل ساختیم. اکنون زمان یافتن جهت است.
دفترچه اوقات خوب
زمانی که مقصد مشخص نیست، بهترین راه این است که سرنخهایی را دنبال کنید که شما را به مقصد بهتری هدایت میکنند. دفترچه اوقات خوب میتواند جای خوبی برای ثبت این موارد باشد. این دفترچه بهتر است به شکل فیزیکی و دستنویس باشد تا مجازی. توجه داشته باشید که ثبت سرنخها در این دفترچه باید به شکلی منظم باشد؛ مثلا هرروز یا حداقل یک روز در میان (فاصله زمانی بیشتر باعث میشود که جزئیات اتفاقات از یادتان برود یا تحریف شود). حالا باید دید این سرنخها چه چیزهایی هستند.
۱. درگیری مثبت با کار
پس از پایان روز کاریتان بررسی کنید که چه زمانهایی در روز احساس ملال، بیقراری و نارضایتی داشتید؟ در آن زمانها مشغول انجام چه کاری بودید؟ حالا ببینید چه زمانهایی احساس هیجانزدگی میکردید، متمرکز بودید و حس خوبی داشتید؟ در آن اوقات مشغول انجام چه فعالیتی بودید؟
درگیری کامل یا احساس جاری بودن (The State of Flow): احساس جاری بودن را میتوان حالت اوج درگیری مثبت دانست. این حس، ویژگیهایی را دارد:
- به قدری غرق انجام کار میشوید که گذر زمان و اتفاقات پیرامون را حس نمیکنید.
- وقتی که سطح سختی کار با سطح مهارت شما منطبق باشد. نه خیلی سخت، که در شما احساس ناکامی و کلافگی ایجاد کند و نه آنقدر راحت که حوصلهتان را سر ببرد.
- آرامش کامل دارید.
- وضوح درونی شما بالاست یعنی به دقت میدانید چطور باید آن کار را انجام دهید.
- حس رضایتمندی و انرژی بالا و درگیری کامل با کار.
احساس جاری بودن ممکن است در پی یک فعالیت ذهنی یا جسمی رخ دهد یا فعالیتی که هر دوی جسم و ذهن را درگیر میکند. بهتر است در دفتر اوقات خوب، این لحظات را ثبت کنید و بنویسید که در حین انجام چه فعالیتی، این حالت برایتان رخ داد.
۲. انرژی
شما روزانه زمان زیادی را صرف کار میکنید و انرژی زیادی برای آن میگذارید. بعضی از فعالیتها به شما انرژی داده و بعضی از شما انرژی میگیرند. بهتر است رد انرژیتان را بگیرید و آن را ثبت کنید. ممکن است کاری بسیار دشوار باشد اما علاقه زیاد به آن، بیشتر به شما انرژی بدهد.
البته هر کاری که به آن علاقهمندید لزوما به شما انرژی نمیدهد. معمولا لحظات جاری بودن، منابع بزرگی از انرژی هستند.
در دفتر خود، چیزی شبیه این شکل رسم کنید. میتوانید با خلاقیت خودتان آن را به هر نحوی تغییر دهید. در آن فعالیتهای رزومرهتان را بنویسید و درجه درگیریتان را با آن یادداشت کنید. اگر این درجه خیلی بالا باشد، به مرحله احساس جاری بودن میرسد. آن را ثبت کنید. همچنین انرژی آن فعالیت را هم ثبت کنید. آیا آن کار از شما انرژی گرفت یا به شما انرژی داد؟
در ابتدا، کار ثبت کردن فعالیتهای روزمره ممکن است دشوار باشد. اما پس از مدتی کم کم ذهنتان عادت میکند که جزئیات را بیشتر در نظر بگیرد. برای مثال «کلاس نقد دانشگاه – وقتی توانستم نظر یک نفر را تکمیل کرده و آن را طوری توضیح دهم که همه متوجه شوند، لذت بردم» از «کلاس نقد دانشگاه – خیلی لذت بردم» خیلی بهتر است. هرچقدر جزئیات بیشتر باشد، بینش و شناختی که به خودتان پیدا میکنید بیشتر است. مثلا در مثال بالا، متوجه میشوید که احتمالا توضیح دادن، آموزش و سخنوری برای شما فعالیتی لذتبخش است.
کشف قلهها در گذشته
علاوه بر فعالیتها و احساساتی که در حال حاضر تجربه میکنید، گذشته هم میتواند سرنخهای خوبی از جهت درست به شما بدهد. به ۱۰ سال گذشته فکر کنید و به لحظاتی که احساس میکردید در قله یک کوه هستید و بیشترین لذت را میبرید. این خاطرات حتما به یک دلیلی تاکنون در ذهن شما باقی ماندهاند. آن وجه مثبت را پیدا کنید. فهرستی از این لحظات و خاطرات در دفترتان بنویسید یا آن خاطره را مثل یک داستان روایت و ثبت کنید. رعایت صداقت در این بخش خیلی مهم است. سعی کنید در خاطرات خوب یا بدتان اغراق نکنید.
زمانی که وضعیت کاریتان ثبات ندارد، وقتی فعلا بیکار هستید یا زمانی که تازه وارد کاری شدهاید، مرور گذشته میتواند اهمیت بالاتری داشته باشد و کمبود اطلاعات در سه سرنخ اول را تا حدی جبران کند.
البته تنها یک بخش از تمرین ثبت اوقات خوب، نوشتن است. بخش دوم، تفکر و تامل در اطلاعاتی است که ثبت کردهاید. یک زمانی را برای این کار در نظر بگیرید. پیشنهاد ما هفتهای یکبار است. فعالیتها و وجوه مثبت و منفی آنها را بررسی کنید. ببینید چه سرنخهایی از جهت مناسب شما در این نوشتهها وجود دارد. میتوانید برای انجام این مرحله، از پرسشهای زیر کمک بگیرید:
- فعالیت: در آن لحظه چه فعالیتی میکردید؟ جزئیات آن را به خاطر بیاورید. آن فعالیت، برنامهریزی شده بود یا بدون برنامه؟ در آن نقش خاصی داشتید (برای مثال رهبر گروه یا تسهیلگر بودید) یا فقط شرکتکننده بودید؟
- محیط: اهمیت محیط در تجارب و عواطف ما غیرقابل انکار است. در حین انجام آن فعالیت در چه محیطی بودید؟ آن محیط چه احساسی به شما میداد؟
- تعامل: در حین انجام آن کار، با چه کسی یا چه چیزی در تعامل بودید؟ با اشخاص یا ماشینآلات یا ابزار کار دیگر؟ این تعامل برای شما تجربه جدیدی بود؟ رسمی بود یا غیررسمی؟
- اشیا: آیا در حین انجام آن فعالیت از شی خاصی استفاده میکردید؟ قایق، گوشی، خودکار رنگی یا چوب ماهیگیری؟ اشیایی که باعث شدند در آن فعالیت غرق شوید، چه چیزهایی بودند؟
- کاربران: در هنگام فعالیت، افراد دیگری نیز در آنجا حضور داشتند؟ حضور آنها چه تاثیری روی شما گذاشت؟
هرآنچه در مرحله تفکر به ذهنتان رسید را در دفترتان ثبت کنید. آنها را سانسور نکنید و صرفا هر چیزی که به خاطرتان آمد را یادداشت کنید.
این دفترچه به شما کمک میکند که کم کم جهت خودتان را پیدا کنید. به خاطر داشته باشید که بهبود زندگی لزوما نیازمند تغییرات ساختاری گسترده مثل استعفا یا تغییر رشته نیست؛ بلکه ممکن است تنها تغییر زاویه دید بتواند زندگی شما را بهبود ببخشد، بدون آنکه نیاز باشد شغلتان را تغییر بدهید.
اکنون که قطبنما و دفترچه اوقات خوب (جهت) را دارید، میتوانیم راه را شروع کنیم.
فصل چهارم: از گوشهای که در آن گیر کردهاید، بیرون بیایید
خیلی از ما ممکن است به اولین انتخابهایمان بچسبیم بدون اینکه آن را مجددا بازنگری کنیم و حتی بدون اینکه واقعا از آن راضی باشیم. ممکن است مدتها در رشتهای که در دبیرستان انتخاب کردهایم باقی بمانیم و در همان مشغول به کار شویم، در اولین محلی که انتخاب کردیم برای سالها زندگی کنیم یا اولین شغلی که گرفتهایم را تا مدتها نگه داریم. احتمالا دو باور ناکارآمد در این گیر کردن سهیم هستند:
باور ناکارآمد: من گیر کردهام.
باور بازنگری شده: من هرگز گیر نمیکنم چراکه همیشه میتوانم ایدههای بسیاری بسازم.
باور ناکارآمد: من باید تنها ایده و راه درست را پیدا کنم.
باور بازنگری شده: من ایدههای بسیاری لازم دارم تا بتوانم موقعیتهایی را که در آینده در اختیارم قرار میگیرد، بررسی کنم.
اگر شما هم در یک نقطه گیر کردهاید، بهتر است بدانید گیر کردن، نقطه شروع خلاقیت است. در ذهنیت مبتنی بر طراحی، با ایده پردازی میتوانید ذهنتان را آزاد کنید تا تمام انتخابهای ممکن را ببیند. این فکر که تنها یک انتخاب هست که منجر به موفقیت میشود، استرس بسیاری به شما وارد میکند. شما نسخههای زیادی از زندگی آیندهتان دارید که همگی به نحوی موفقیتآمیز و رضایتبخش هستند.
در این نقطه مهم است که واقعبینی را کنار بگذارید و از عجیبترین ایدهها نیز چشمپوشی نکنید. بزرگترین دشمن خلاقیت، قضاوت ایدهها و خودسانسوری است. اگرچه معمولا ایدههای خیلی عجیب یا دیوانهوار به مرحله اجرا نمیرسند، اما به شما این امکان را میدهند که وارد فضایی خلاقانه و جدید شوید و ایدههای بسیار نوآورانه و تازهای به ذهنتان برسد.
استفاده از ابزارهای ایدهپردازی به ما کمک میکند که به حس خلاق نبودن غلبه کنیم. یکی از این ابزارها، نقشهکشی ذهنی است.
ترسیم نقشه ذهنی
نقشه ذهنی نوعی بازی با کلمات است که از طریق آن میتوانید دنیای ذهنی خود را حفر کنید و به سطح جدیدی از خلاقیت برسید. از طرفی ظاهر و ویژگیهای بصری این روش به شما کمک میکند بین ایدههای پراکنده، ارتباط برقرار کرده و از سد سانسورهای ذهنی عبور کنید. ترسیم نقشه ذهنی سه مرحله اصلی دارد:
- انتخاب موضوع اصلی: موضوعی را انتخاب کنید و آن را وسط صفحه یادداشت کنید. برای انتخاب این موضوع، میتوانید از دفتر ثبت اوقات خوب کمک بگیرید. ببینید چه نقاط اشتراکی بین لحظات درگیر کننده، لحظات جاری و سرشار از انرژی وجود دارد. میتوانید از نقاط اوج گذشته هم کمک بگیرید.
- رسم نقشه ذهنی: حالا پنج یا شش کلمهای که در مورد موضوع اصلی به ذهنتان میرسد را دور آن یادداشت کنید. خیلی فکر نکنید. اولین چیزهایی که به ذهنتان میرسد را یادداشت کنید. حالا دور هر یک از این واژههای حلقه اول، کلماتی را یادداشت کنید تا حلقه دوم و سوم و چهارم تشکیل شود. لازم نیست که واژگان حلقههای دوم به بعد حتما به موضوع اصلی میان کاغذ مربوط باشد. آنقدر این مرحله را ادامه دهید که حداقل سه – چهار حلقه واژگانی داشته باشید و دیگر چیزی به ذهنتان نرسد.
* نکته: مرحله اول و دوم معمولا بین ۳ تا ۵ دقیقه طول میکشد. بهتر است این زمان را رعایت کنید. چراکه اگر زیاد فکر کنید، قضاوت ایدهها و خودسانسوری شروع میشود. - کشف مفاهیم: به نقشه ذهنی خود نگاه کنید و دور جالبترین کلمات خط بکشید یا آنهایی که سریعتر از بقیه به ذهنتان رسیده است. سعی کنید این ایدهها را کنار هم بگذارید و یک مفهوم جدید خلق کنید. این مفهوم ممکن است یک شغل یا سمت باشد، یا ایده جدیدی به شما بدهد.
ترسیم نقشه ذهنی با کمک دفتر اوقات خوب
دفتر ثبت اوقات خوب را بردارید و سه نقشه ذهنی رسم کنید. نقشه اول، بر اساس ستون درگیری مثبت شما با کار است. یکی از حوزهها و فعالیتهایی که در آن درگیری مثبتتان با کار بالا بوده است را انتخاب کرده و آن را به عنوان موضوع اصلی قرار دهید. نقشه ذهنی را رسم کنید. حالا به حلقههای بیرونی نگاهی بیندازید و سه موردی که بیشتر از همه به چشمتان میآیند را انتخاب کنید. سعی کنید با ترکیب این سه مورد، شغلی بسازید که هم برای خودتان جالب باشد و هم برای دیگران مفید. لزومی ندارد که آن شغل حتما عملی یا از نظر دیگران جالب باشد.
این فرآیند را یک بار دیگر با کمک لحظات جاری بودن و یک بار با توجه به سطح انرژی رسم کنید و مراحل قبل را مجددا انجام دهید. سعی کنید این سه شغل و نقشه واقعا باهم متفاوت باشند؛ نه یک کار در سه قالب مختلف.
نکته و هدف این تمرین، لزوما رسیدن به یک طرح عملی یا منطقی نیست، بلکه آزاد و فعال کردن مجدد خلاقیت شماست. اینکه باور کنید ایدهها و راههای بسیاری برای شما وجود دارد و مجبور نیستید به ایده اولیهتان بچسبید. این راههای جدید، همیشه شما را به تغییر شغل یا رشته ترغیب نمیکنند. ممکن است بتوانید شغل کنونیتان را با ایجاد تغییراتی، بهینهسازی و بازسازی کنید یا از شغل فعلی خود به عنوان سکوی پرتابی به سمت زندگی ایدهآل خود استفاده کنید.
فصل پنجم: زندگی خود را طراحی کنید
در فصل قبل به این موضوع اشاره کردیم که این فکر که تنها یک زندگی ایدهآل و یک ایده خوب وجود دارد، اشتباه است. نسخههای متفاوتی از زندگی موفق و رضایتبخش وجود دارد. هیچکدام برتری برجستهای نسبت به دیگری ندارند و میتوان هر زمان از یکی به سمت دیگری حرکت کرد.
باور ناکارآمد: من باید بفهمم بهترین زندگی ممکن برای من چیست، برنامهای برایش بریزم و اجرایش کنم.
باور بازنگری شده: انواع زندگیها و برنامهریزیهای خوب در دسترس من هست و من میتوانم تصمیم بگیرم که کدام یک را برای ساختن آیندهام انتخاب کنم.
مسیرهای متفاوت زندگیتان را بپذیرید
ما (نویسندگان این کتاب) با هزاران نفر کار کردهایم و میدانیم حداقل ۳ نوع زندگی کاملا متفاوت و قابل اجرا برای هر فرد وجود دارد؛ حتی اگر سریع به ذهنشان نرسد. این برنامهها معمولا برای ۵ سال آینده در نظر گرفته میشوند؛ چراکه کمتر از ۵ سال، زمان کمی برای اجرای یک برنامه است و استرس زیادی به فرد وارد میکند. از طرفی بیشتر از ۵ سال نیز زمان زیادی است و امکان دارد تا آن موقع، تغییرات بسیاری رخ دهد و اعتبار برنامه را از بین ببرد.
این سه برنامه را حتما بنویسید؛ حتی اگر الان به برنامهای متعهد هستید و اجرایش میکنید. ما نام این سه برنامه را برنامههای ادیسه گذاشتهایم؛ چون معتقدیم زندگی، مانند سفر ادیسه، پر از پیچ و خم، ابهامات و سختیهاست. هیچکدام از برنامههای ادیسه، نسبت به یکدیگر اولویت یا ترجیحی ندارند؛ اما باهم بسیار متفاوتند.
سه برنامه ادیسه
برای نوشتن این سه برنامه متفاوت، میتوانید هر ایدهای را که به ذهنتان میرسد به کار ببندید و کاملا خلاقانه عمل کنید. اما اگر هیچ ایدهای ندارید، میتوانید از این نمونههای پیشنهادی استفاده کنید:
- برنامه شماره یک: کاری که الان انجام میدهید و زندگی کنونیتان. یا ایده عالیای که مدتهاست به آن فکر میکنید.
- برنامه شماره دو: این برنامه برای زمانی است که برنامه شماره یک ناگهان از بین برود و دیگر قابل انتخاب نباشد. در آن صورت چهکار میکنید؟ چطور امرار معاش میکنید؟ این، برنامه شماره دو شماست.
- برنامه شماره سه: برنامهای که اگر پول و آنچه دیگران درموردتان فکر میکنند برایتان مهم نبود، انجامش میدادید.
خیلی فکر نکنید و فقط انجامش بدهید. همه این برنامهها سرشار از ناشناختهها، اصلاحات، تبعات مثبت و منفی و سختیها هستند. بهتر است یکی از آنها، عجیب و غریب یا حتی دیوانهوار باشد. اگرچه این ایدههای عجیب و غریب معمولا به مرحله اجرا نمیرسند اما به شما اجازه میدهند که از سد منطق و تفکر نقادانه عبور کرده و به دنیای خلاقیت وارد شوید و ایدههای بکری را کشف کنید. توجه داشته باشید که بهتر است هر یک از برنامههای ادیسه، این ویژگیهای را داشته باشد:
- خط زمان (timeline) گرافیکی: میتوانید از نمونهای که گذاشته شده استفاده کنید. این خط زمانی، رویدادهای شخصی و غیرکاری را نیز شامل میشود. آیا برنامه دارید طی ۵ سال آینده ازدواج کنید؟ یک مهارت ذهنی جدید یاد بگیرید یا خودتان را برای یک مسابقه آماده کنید؟ فقط به کار و پول فکر نکنید.
- تیتر: یک تیتر حداکثر ۶ کلمهای بنویسید. سعی کنید این ۶ کلمه خیلی خوب برنامهتان را یا حسی که به آن دارید توصیف کند.
- پرسشها: در مورد هر برنامه ۲ یا ۳ سوال مطرح کنید و آن را بنویسید. در این برنامه میخواهید چه چیزی را امتحان کنید؟ چه هدف و دغدغهای دارید که در این برنامه به آن پرداخته میشود؟ میخواهید به چه کسی یا چیزی کمک کنید؟ چه نگرانیای در مورد این برنامه دارید؟ چه مهارتی لازم است؟
- داشبورد: در داشبورد، وضعیت آن برنامه را در چهار موضوع مشخص کنید و به آن نمره بدهید:
- منابع: آیا شما منابع عینی (سرمایه، زمان، مهارت، روابط) لازم برای اجرای این برنامه را در اختیار دارید؟
- علاقه: چقدر به این برنامه علاقهمندید؟
- اعتماد به نفس: آیا به خودتان اعتماد دارید یا فکر میکنید ممکن است این برنامه به کلی عملی نباشد؟
- انسجام: آیا این برنامه با شمال حقیقی شما مطابق است؟ آیا در آن، نگرشهای شما به کار و زندگیتان با هم هماهنگ هستند و اجرا میشوند؟
- سوالات مهم دیگر: سوالات مهم دیگری که به ذهنتان میرسد را در این قسمت یادداشت کنید. سوالاتی از این دست: در صورت انتخاب این برنامه، چه چیزهایی یاد میگیرید؟ چه تجاربی کسب میکنید؟ زندگیتان چه تغییری میکند؟ زندگی دیگران چطور؟ در آن چه نقشی خواهید داشت؟ در چه شرکت یا سازمانی فعالیت خواهید کرد؟
بهتر است این کتاب را گروهی مطالعه کنید. اگر این کار را انجام نمیدهید، از گروه حامیان خود (خانواده، دوستان یا همکاران) بخواهید به برنامههای ادیسه شما بازخورد بدهند. بهتر است این گروه، این فصل از کتاب را خوانده باشند. توجه داشته باشید که در این مرحله، به انتقاد یا توصیه احتیاجی ندارید، بلکه میخواهید از بهترین ایدهها حمایت شود. اگر گروهی ندارید، میتوانید خودتان برنامههایتان را بازنگری کنید و ببینید اگر فرد دیگری روبهروی شما نشسته بود و این برنامهها را نشانتان میداد، چه بازخوردی به او میدادید؟ آنها را یادداشت کنید.
هدف از نوشتن برنامههای ادیسه، یافتن پاسخ نیست، بلکه استقبال از پرسشها و امکانات مختلف است.
فصل ششم: ساخت پیشنمونه (prototype)
پیشنمونهها، مثالی بارز از اهمیت عملگرایی در ذهنیت مبتنی بر طراحی است. گامهایی کوچک و آزمایشهایی محدود که کارآیی یک ایده را میسنجند. ما برای حل مشکلات زندگی، شروع به جمع کردن اطلاعات میکنیم. اما برای طراحی زندگی، با آینده سروکار داریم و اطلاعات زیادی از آن وجود ندارد. اهمیت پیشنمونهسازی در اینجا مشخص میشود.
باور ناکارآمد: اگر من تمام جوانب برنامهام را بسازم و همه دادهها را به خوبی بررسی کنم، موفق میشوم.
باور بازنگری شده: میتوانم پیشنمونههایی بسازم و با آنها راههای موجود پیش رویم را بسنجم.
ساخت پیشنمونه به ما کمک میکند:
- نقاط قوت و ضعف ایده را کشف کنیم و برای ساخت پیشنمونۀ بیشتر، تجربه کسب کنیم.
- آینده احتمالی یک ایده را ببینیم و اطلاعات جمع کنیم.
- از دیگران بازخورد دریافت کنیم (توضیح کامل و شفاف یک ایده انتزاعی برای دیگران مشکل است).
- زودتر شکست بخوریم، بدون آنکه سرمایه و زمان زیادی را از دست بدهیم. زمانی که تعهدی وجود ندارد یا بسیار کم است و شکست در آن، برایمان مسئولیت سنگینی نخواهد داشت.
بله، ساختن یک پیشنمونه قبل از یک تصمیم، نسبت به یک انتخاب بدون پیشنمونهسازی، ممکن است چند هفته یا ماه بیشتر وقت بگیرد. اما پیشنمونهها میتوانند به ما کمک کنند زودتر شکست بخوریم، نه اینکه پس از چند سال صرف انرژی متوجه شویم.
چطور پیشنمونه بسازیم؟
ابتدا، برنامههای ادیسهتان را مرور کنید و پرسشهای هر یک را دوباره بخوانید.
ساخت پیشنمونهسازی برای یک تصمیم شغلی به دو صورت است: از طریق گفتوگو با افراد متخصص و از طریق تجربه کردن.
پیشنمونهسازی از طریق گفتوگو
گفتوگوهایی را به منظور پیشنمونهسازی طراحی کنید. هدف از این مکالمات، شنیدن داستان کسانی است که به جایی رسیدهاند، مشغول به کاری هستند یا مهارتی را دارند که شما در آرزویش هستید. میتوانید بپرسید از چه چیز کارشان خوششان میآید و از چه چیزی نه؟ روزهای خود را چطور سپری میکنند؟ چطور به آنجا رسیدهاند و مسیر حرفهایشان چطور بوده است؟ خودتان را جای آنها بگذارید. ببینید داشتن چنین شغل و زندگیای برای ماهها و سالهای متمادی، چه احساسی دارد. فراموش نکنید که این، یک گپ و گفت ساده است نه یک مصاحبه شغلی.
فهرستی از افرادی تهیه کنید که پاسخ برخی سوالاتتان در داستان آنها نهفته است. بهتر است از یک نفر بخواهید که توصیهنامه برای شما بنویسد و شما را به فرد موردنظرتان که میخواهید داستانش را بشنوید، معرفی کند. گرفتن این توصیهنامه، مربوط به روابط شما و مهارت شبکهسازی است که در فصل ۸ به آن پرداختهایم.
پیشنمونهسازی از طریق تجربه
فهرستی از تجاربی برای پیشنمونهسازی آماده کنید که میتوانند به بخشی از سوالات شما پاسخ دهند. مکالماتی که در مرحله قبل داشتید، شما را با افراد زیادی در حوزه موردنظرتان آشنا میکند. میتوانید از این آشناییها، برای این مرحله استفاده کنید. این تجارب میتوانند مستقیم یا غیر مستقیم باشند. برای مثال میتوانید از آشنا یا دوستتان بخواهید شما را به محل کارش ببرد تا بتوانید محیط کار و بخشی از فرآیند کاری را از نزدیک مشاهده کنید. یا میتوانید خودتان به طور مستقیم دست به کار شوید. یک هفته کار داوطلبانه در یک پروژه مطالعاتی بدون دستمزد، شرکت در کارگاههای آموزشی مهارتهای مربوط به آن زمینه، کار پارهوقت یا مشاورهای، شرکت در گروهها و انجمنهای مربوط به آن حوزه در آخرهفتهها، همه میتوانند پیش نمونههای شما باشند.
طوفان فکری پیشنمونهسازی از طریق تجربه (Brainstorming)
از این جلسات میتوانید برای رسیدن به ایدههای پیشنمونهسازی استفاده کنید. طوفان فکری میتواند به شکل جمعی یا فردی (از طریق ترسیم نقشه ذهنی) برگزار شود. این جلسات دو قاعده دارند:
- یکی اینکه کمیت بسیار مهمتر از کیفیت است.
- دوم اینکه سانسور وجود ندارد و هر ایدهای پذیرفته میشود. هرچقدر هم که عجیب و غیرقابل اجرا یا دیوانهوار باشد.
در جلسات جمعی، بهتر است یک نفر تسهیلگر باشد. میتوانید خودتان این نقش را به عهده بگیرد. بهتر است جلسات طوفان فکری در جایی ساکت و دنج برگزار شده و همه به میزان کافی کاغذ و خودکار در اختیار داشته باشند. پس از برقراری شرایط اولیه، میتوان جلسه را شروع کرد:
طرح یک پرسش خوب
به عنوان تسهیلگر، شما سوال اصلی جلسه را مطرح میکنید. این سوال میتواند یکی از سوالات برنامه ادیسه شما باشد. یک سوال خوب، چند ویژگی دارد.
- برای پاسخها، سقف تعیین نمیکند. مثلا «چطور میتوان به ده راه حل برای …. رسید» نمونه یک سوال نامناسب است. «چند راه برای انجام این کار وجود دارد؟» نمونه بهتریست.
- مبهم، نسبی یا چندپهلو نیست. مثلا «رابرت چطور میتواند خوشبخت شود؟» خوشبختی، تعریفی نسبی و معنای آن از نگاه هر فرد، تعریفی متفاوت است. از طرفی این سوال، خیلی کلی و گسترده است و مناسب نیست. «چند راه برای کمک کردن به سلامت روان کودکان بیسرپرست وجود دارد؟» مثال خوبیست.
- راه حل را در خود ندارد. «چند راه برای ساختن نردبان وجود دارد؟» ذهن افراد را محدود میکند. بهتر است بپرسید «برای رسیدن به قفسههای بالایی انبار چه راههایی وجود دارد؟»
گرمکردن ذهن
لازم است گروه شما به آرامش برسد و خود را از دنیای منطقی جدا کند. بهتر است از طریق چند تمرین گرمکردن ذهن، خلاقیت افراد را فعال کرده و ذهن انتقادگر آنها را تضعیف کنید. بازیهای فیالبداهه مثل چند دقیقه بازی با لگو میتواند گزینه خوبی باشد. تمرینات بیشتر را میتوانید اینجا ببینید.
طوفان
در این مرحله، ایدهپراکنی گروه شروع میشود. توجه داشته باشید که کمیت اهمیت بسیاری دارد. از طرفی به عنوان تسهیلگر، مطمئن شوید که این گروه، مکانی امن برای بیان هر ایدهای است، بدون ترس از سانسور و قضاوت و تمسخر دیگران. سعی کنید از با استفاده از ایدههای دیگران، مجددا ایدهپردازی کرده و از خلاقیت جمعی استفاده کنید. ایدههای عجیب و غریب را تشویق کنید تا خلاقیت جمع افزایش پیدا کند.
نتیجهگیری
افراد معمولا از این مرحله غافل میشوند. درحالیکه لازم است ایدهها حتما چارچوببندی، نامگذاری و پرداخته شوند وگرنه خیلی زود فراموش میشوند. برای نتیجهگیری:
- ابتدا ایدهها را بشمارید.
- سپس آنها را بر اساس موضوع یا زمینه مشترک، دستهبندی کنید. میتوانید دستهبندیهای خلاقانهای داشته باشید. مثلا: جالبترین ایده، ایدهای که اگر پول مطرح نبود مایل بودیم عملیاش کنیم، ایدهای که اگر قوانین فیزیک وجود نداشتند ایده خوبی بود و … .
- سپس در مورد هر ایده در سکوت و آرامش و به دور از تشنج، رایگیری کنید.
- ایدههای انتخاب شده را دوباره دستهبندی کنید.
- مشخص کنید که بهتر است اول پیشنمونه کدام ایده ساخته شود.
- سپس ببینید این پیشنمونهها چطور میتواند ساخته شود.
فصل هفتم: چگونه به دنبال شغل نگردیم
جستوجوی شغل از طریق اینترنت، چندان روش مناسبی نیست؛ چراکه برای مثال در ایالات متحده، تنها ۲۰ درصد از تقاضا برای نیرو کار، در اینترنت و فضای مطبوعاتی آگهی میشود. سایر مشاغل و فرصتهایی که معمولا از مشاغل و سمتهای عالی هستند، صرفا داخل سازمان و دهان به دهان میچرخد و تنها کارمندان و اعضای همان گروه از آن مطلع میشوند. از طرفی ۵۲ درصد از کارفرمایان گفتهاند که تنها کمتر از نیمی از رزومههایی که برایشان ارسال میشود را بررسی میکنند. بنابراین منحصر کردن شیوه کاریابی به فضای اینترنت، انتخاب هوشمندانهای نیست. اما از آنجایی که فرصتهای بسیاری در این فضا آگهی میشوند، با توجه به چند نکته میتوان حداکثر استفاده از این بستر را برد.
شرح وظایف شغلی که در آگهیها نوشته میشود، معمولا توسط کسی که واقعا آن شغل را میشناسد، نوشته نمیشوند. این شرح شغلها، معمولا به درستی کار را توصیف نمیکنند و ممکن است فکر کنید برای آن خیلی مناسب هستید و رزومهتان را بفرستید اما خبری نشود.
بخش کلیات این شرح شغلها، معمولا خیلی مبهم و گسترده هستند و دقیقا اشاره نمیکنند که شغل چه ویژگیهایی دارد. قسمت مهارتها غالب اوقات بر اساس مهارتهای کسی نوشته میشود که سابقا در آن سمت کار میکرده است. در این بخش، توجهی به این نمیکنند که شاید بهتر باشد مهارتهایی جدید جایگزین شده یا امکان دارد لزوم وجود این مهارتها طی شش ماه آینده از بین برود. سپس بخشی را به عنوان ویژگیهای ویژه فرد مورد نظر ذکر میکنند که بیشتر جملاتی پوچ و ناکارآمد هستند و اطلاعات خاصی به فرد جویای شغل منتقل نمیکنند.
آگهیهای خیالی
این آگهیها، انتظارات غیرواقعبینانهای از فرد دارند. آنها معمولا فهرستی از مهارتهای کارمند سابق خود ذکر میکنند. سپس کارهایی که او قادر یا حاضر به انجام آنها نبوده است را به آن اضافه میکنند. و نهایتا برای انجام همه اینها، همان حقوق قبلی را در نظر میگیرند. چطور میتوان این آگهیها را تشخیص داد؟ یکی از راهها، توجه به مدت زمانیست که آگهی روی اینترنت قرار دارد. بهتر است این مدت بیشتر از ۴ هفته نباشد؛ حداکثر ۶ هفته. راه دوم این است که ببینید با چند نفر تا به حال مصاحبه شده است. اگر این تعداد بیشتر از حدود ۸ نفر باشد، یعنی روند استخدامی آن شرکت دچار مشکل است.
آگهی و مصاحبههای صوری
خیلی از مواقع، روند اصلی استخدام یک فرد، لزوم مطابقت رزومه او با شرح شغلی است که سازمان به آن نیاز دارد. اما ممکن است مدیران شرکت، از پیش کارمند مورد نظر خود را انتخاب کرده باشند. در چنین حالتی، آنها یک آگهی استخدامی منتشر کرده و شرح شغلی میآورند که دقیقا با رزومه فرد انتخاب شده تطابق دارد. سپس چند مصاحبه صوری انجام داده و نهایتا او را استخدام میکنند. با توجه به چه نکاتی میتوان در دام این آگهیها نیفتاد؟ بازه زمانی آگهیهای شرکت را بررسی کنید. اگر هر هفته یا هردو هفته یک بار، آگهیای منتشرشده و بعد از مدت کوتاهی حذف میشود، ممکن است به همین موضوع مرتبط باشد.
حالا چطور میتوان در این آشفته بازار، کاری پیدا کرد؟
رزومه و اهمیت انطباق آن با آگهی شغلی
برای آنکه از میان رزومههای ارسالی، رزومه شما انتخاب شود، باید آن را شخصیسازی کنید. یعنی رزومهتان را با توجه به آگهی و ویژگیهای آن شرکت بازنویسی کنید. البته این به معنای گفتن چیزی که واقعیت ندارد نیست. بلکه بهتر است خودتان را در رزومهتان با کلماتی توصیف کنید که در آگهی استفاده شده است. چراکه معمولا برای گزینش اولیه رزومهها، در نرمافزارهای اتوماسیون استخدام، چند کلمه کلیدی را جستوجو میکنند که این کلمات اکثر اوقات در خود آگهی وجود دارند. بنابراین استفاده از لغات و زبان آگهی کمک میکند به احتمال بیشتری در این جستوجو، رزومه شما هم بالا بیاید. حتما مهارتهایی که در آگهی خواسته شده را ذکر کنید یا اگر آن مهارت را ندارید، به مهارتهای مشابه یا مرتبطتان اشاره کنید.
در مصاحبه فقط به مهارتها و ویژگیهایی از خودتان اشاره کنید که در آگهی ذکر کردهاند. اگر در مورد دانشها و مهارتهای دیگرتان صحبت کنید، غیرحرفهای به نظر میرسید. الان فقط باید آنها را مطمئن کنید که آنچه میخواهند را دارید. بعدا در عمل میتوانید ویژگیهای دیگرتان را به نمایش گذاشته و آنها را از تصمیمشان مطمئن کنید.
سعی کنید همیشه یک نسخه چاپ شده از رزومهتان را همراه داشته باشید. این باعث میشود منظم، دقیق و با برنامهریزی شناخته شوید.
باور ناکارآمد: باید روی نیاز خودم برای گرفتن کار تمرکز کنم.
باور بازنگری شده: باید روی نیاز مدیران به گرفتن اشخاص درست در قسمتی که لازم دارند تمرکز کنم.
هشدار درباره شرکتهای خیلی جذاب
اینها، همان شرکتهای معروفی هستند که متقاضی پشت در دفترشان صف میکشد. در چنین شرکتهایی، به علت بالا بودن تعداد متقاضی، سختگیری افزایش پیدا میکند. این سختگیری در انتخاب به آنها کمک میکند که انتخابی مطمئن داشته باشند و احتمال اشتباه و شکست پرهزینه در استخدام را به نزدیک صفر برسانند. در چنین حالتی، انتخاب شدن واقعا سخت و پیچیده است و باید بیشترین تطابق را با آنچه میخواهند داشته باشید. این یک مشکل جاذبه است و نمیتوان حلش کرد. بهتر است فقط آن را بپذیرید و راه میانبر را پیدا کنید. میتوانید از پیشنمونهسازی توسط گفتوگو استفاده کرده و با کارمندان آن شرکت صحبت کنید. فرهنگ آن سازمان و آنچه برایشان اهمیت دارد را بشناسید و رزومهتان را با توجه به آن بازنویسی کنید.
در کل آگهیهای اینترنتی معمولا ساختار درست یا روند استانداردی ندارند اما میتوان شروعی مناسب باشند.
فصل هشتم: شغل رویاییتان را طراحی کنید
باور ناکارآمد: شغل رویایی من، آن بیرون منتظرم است.
باور بازنگری شده: شما شغل رویاییتان را با جستوجوی فعال و همکاری با دیگران طراحی میکنید.
در فصل قبلی به این موضوع اشاره کردیم که تنها ۲۰ درصد فرصتهای شغلی به صورت رسمی منتشر میشوند و ۸۰ درصد دیگر در محیط سازمان باقی میمانند. مشاغل عالی و رویایی معمولا بخشی از همین ۸۰ درصد هستند و آگهی نمیشوند. اما چطور میتوان به این بازار کار مخفی دسترسی پیدا کرد؟
به دنبال شنیدن داستانها، نه شغل
پیشنمونهسازی از طریق گفتوگو اینجا هم به کار شما میآیند. اما همانطور که قبلا هم تاکید کردیم، این مکالمات، صرفا یک گفتوگو برای شنیدن داستان فرد است نه یک مصاحبه شغلی. پس چطور میتوان از این طریق، کار پیدا کرد؟ زمانی که فرد مقابل شما، اشتیاق و علاقهتان به آن کار یا سازمان را میبیند، ممکن است به شما پیشنهاد کند که در آنجا مشغول به کار شوید. یا شما را به یک شرکت مشابه ارجاع دهد، کارگاه یا دوره آموزشی خوبی را بهتان معرفی کند یا توصیهنامههای به شما بدهد که بتوانید با افراد و سازمانهای مهمی ارتباط بگیرید. همه اینها میتوانند فرصتهایی عالی برای ورود به بازار کار مخفی باشد. از طرفی اگر گفتوگوی پیشنمونهسازی شما انجام شد اما پیشنهاد یا معرفینامه از فرد مقابل دریافت نکردید، میتوانید خودتان از او درخواست کنید. البته بهتر است در مطرح کردن درخواستتان خیلی محتاط عمل کنید.
نمونه ناکارآمد: وای شرکت شما عالیه! جای خالی ندارین؟
این پرسش، فقط دو گزینه را پیش روی مخاطبتان میگذارد: آره یا نه. اما بهتر است درخواستتان را طوری مطرح کنید که دست او بیشتر باز باشد.
نمونه کارآمد: از چه راهی میشه در این شرکت مشغول به کار شد؟
این یک پرسش با پایان باز است و اگر هم در شرکتشان جای خالی نداشته باشند، او احتمالا برای شما پیشنهادهایی خواهد داشت. مانند همانهایی که بالاتر به آن اشاره کردیم.
شبکهسازی
برای رسیدن به گفتوگوهای بیشتر برای پیشنمونهسازی، بهتر است شبکهسازی کنید و پیشنمونهسازی از طریق این گفتوگوها، خود به گسترش شبکهتان کمک میکنند. شما میتوانید از افراد شبکه خود توصیهنامه بگیرید و به آدمهای مهمی متصل شوید یا داستانهای جالبی را کشف کنید.
شبکهها معمولا دو دسته هستند. شبکههای خصوصی که شامل دوستان و خانواده و آشنایان هستند و شبکه کاری که همکارانتان را شامل میشود. متداولترین راه برای ورود به شبکههای کاری جدید، گرفتن توصیهنامه از اعضای شبکه شخصی است. این، پارتیبازی نیست، فقط راهنمایی گرفتن است؛ یک رفتار اجتماعی سالم. در واقع هدف شبکهها، گسترش دایره اجتماعی افراد است.
از طرفی اینترنت (مثلا لینکدین یا گوگل) هم میتواند بستر خوبی برای پیدا کردن مخاطب برای گفتوگوها و پیشنمونهسازی باشد.
تمرکز بر پیشنهادها، نه شغل
باور ناکارآمد: من به دنبال کار میگردم.
باور بازنگری شده: من به دنبال چند پیشنهاد کاری میگردم.
شاید در نگاه اول متوجه تفاوت این دو باور نشوید؛ اما این دو، تفاوتی اساسی دارند. وقتی تمرکزتان را روی یک شغل به خصوص میگذارید، پیشنهادها و فرصتها را بر اساس آن، رد یا تایید میکنید. در این مرحله، برای آنکه مطمئن شوید آن پیشنهاد، همان شغلی است که به دنبالش میگردید، از شرح شغل آن پیشنهاد استفاده میکنید. اما همانطور که قبلا به آن اشاره کردیم، شرح شغلها معمولا خیلی دقیق و صحیح نیستند. بنابراین ممکن است پیشنهادی را قبول کنید که خیلی با آنچه میخواهید تطابق ندارد و فرصتهایی را رد کنید که میتوانستند برایتان بسیار مناسب باشند. از طرفی با رد کردن یک پیشهاد، فقط آن فرصت را از دست نمیدهید، بلکه تمام فرصتهایی که ممکن بود آن سازمان و محیط کاری برایتان خلق کند را از دست میدهید.
بنابراین بهتر است به جای تمرکز بر یک شغل به خصوص، تمامی فرصتها و موقعیتها را کنجکاوانه بررسی کنید.
فصل نهم: شاد بودن را انتخاب کنید
اکنون زمان انتخاب است. سختترین بخش این فرآیند.
باور ناکارآمد: برای خوشبخت بودن باید درست انتخاب کنم.
باور بازنگری شده: انتخاب درست نداریم، فقط خوب انتخاب کردن داریم.
روند انتخاب در فرآیند طراحی زندگی، چهار گام اساسی دارد:
۱. گردآوری اطلاعات و خلق ایده
این گام توسط همه آن تمرینهایی که به آنها اشاره کردیم انجام میشود. نوشتن نگرشتان به کار و زندگی، نقشه ذهنی، سه برنامه ادیسه، پیشنمونهسازی از طریق تجربه و گفتوگو و … شاید این مرحله هفتهها یا ماهها طول بکشد، اما طراحی یک زندگی خوب، ارزش این زمان را دارد.
۲. کوچک کردن فهرست
ذهنیت مبتنی بر طراحی معمولا انتخابهای زیادی پیش رویمان میگذارد. اما داشتن گزینههای زیاد به معنای آزادی عمل بیشتر نیست؛ بلکه بالعکس تصمیمگیری را به مراتب دشوارتر میکند. زمانی که گزینهها زیاد میشود، ذهن ترجیح میدهد یا به کلی انتخاب نکند یا به مرحله جمعآوری اطلاعات برگردد. اما مشکل در کمبود اطلاعات نیست. مشکل انتخابهای متعدد است. بنابراین اهمیت بسیاری دارد که بتوانید فهرست گزینههای پیش رویتان را کوچک کنید. برای مثال میتوانید گزینههایی را که خیلی مشابه هم هستند یا مفاهیم یکسانی دارند را با هم ترکیب کنید. البته نهایتا ناچارید که چند گزینه را حذف کنید. آنقدر به این کار ادامه دهید تا به سه یا چهار گزینه برسید. اگر احساس کردید این سه-چهار انتخاب باقی مانده، همه به یک اندازه خوب هستند و هیچ ترجیح و اولویتی نسبت به هم ندارند، یعنی کارتان را به درستی انجام دادهاید.
۳. انتخاب
در مرحله انتخاب، بهتر است به این نکته توجه داشته باشید که تصمیمگیری فقط بر اساس دانش ادراکی نیست. شما با جمعآوری اطلاعات و بررسیهای منطقی، خیلی خوب دانش ادراکیتان را ارتقا میبخشید. اما همه چیز فقط این نیست. بهتر است از دانشهای دیگر خود نیز در تصمیمگیری کمک بگیرید تا انتخابی همهجانبه داشته باشید. اما چطور میتواند به دانشهای دیگر مثل دانش شهودی، هیجانی یا معنوی رسید؟
- تمرینات معنوی میتواند به شما کمک کند که به درون خودتان دست پیدا کنید، دانش عاطفی و شهودی خود را تقویت کرده و روح خود را بهتر بشناسید. این تمرینات به شما این امکان را میدهند که احساسات خود را بهتر بشناسید و بتوانید آنها را از یکدیگر تمییز دهید. در اینصورت، احتمالا میتوانید با رجوع به احساسات درونی خود، متوجه شوید که الان راضی و شاد هستید، خشمگینید یا غمگین. این تمرینات، راهی برای تسلط شما بر هیجاناتتان است.
- یوگا، مراقبه، شعر خواندن و نوشتن، مطالعه و داستاننویسی یا نوشتن یادداشتهای روزانه میتوانند در این زمینه به شما کمک کنند. بهتر است از مدتها قبل از تصمیمگیری و حتی زمانی که زندگیتان آرام و رضایتبخش است، این تمرینات را انجام دهید. این به شما کمک میکند که در بزنگاههای مهم زندگی، آمادگی لازم برای گرفتن یک تصمیم همهجانبه را داشته باشید. تصمیمی که نه فقط به منطق، بلکه به احساسات و رضایت درونی شما نیز توجه دارد.
- یکی شدن با انتخابهایتان میتواند راهی دیگر برای رسیدن به دانشی شهودی و درونی باشد. یکی از سه یا چهار انتخاب نهایتتان را بردارید و دو سه روز طوری زندگی کنید که انگار آن گزینه را انتخاب کردهاید و فرآیند تصمیمگیری تمام شده است. چه حسی دارید؟ این زندگی چقدر شور و شوق به شما القا میکند؟ چه فکری میکنید؟. حتی میتوانید چند فاکتور مهم از آن انتخاب را جدا کرده و در این دو سه روز، آنها را بازآفرینی یا فقط به انجامشان فکر کنید. برای مثال اگر این انتخاب، شما را در مسیری قرار میدهد که باید در آن با افراد زیادی ارتباط برقرار کرده و آنها را به انجام کاری ترغیب کنید، میتوانید در این سه روز، این کار را انجام دهید یا به آن فکر کنید. یا به اینکه با در پیش گرفتن این مسیر و این انتخاب، چه تغییراتی در زندگی شما و اطرافیان و آیندهتان ایجاد میشود؟ این تغییرات میتواند در مورد محل زندگی، میزان زمان خالی روزانه شما و زمان خواب شما باشد، یا افرادی که قرار است از این به بعد با آنها تعامل بیشتری داشته باشید و … . در مورد این تغییرات چه احساسی دارید؟
سپس کمی استراحت کنید و به سراغ گزینه بعدی بروید و آن را زندگی کنید.
این روشها تضمینی نیستند اما باعث میشوند که علاوه بر دانش ادراکی خود، به شهود، هیجان، عواطف و روح معنوی خود هم توجه کنید.
۴. رها کردن و پیش رفتن
این گام شاید از خود انتخاب هم مهمتر باشد. اینکه پس از تصمیمگیری، زجر نکشید و رها کنید و ادامه دهید. کار درستی کردم؟ از کجا مطمئن باشم که تصمیم درستی گرفتم؟ آیا لازم نیست برگردم و دوباره فکر کنم و تصمیم بگیرم؟ اگر گزینه دوم فهرستم را انتخاب میکردم چه میشد؟ بهتر نبود؟ .
بیشتر افراد پس از انتخاب، درگیر این سوالات و ارزیابی وسواسگونه تصمیم خود میشوند. تردید اینکه آیا این بهترین تصمیم بوده است؟ اما نکته اینجاست که بهترین تصمیم وجود ندارد. تا زمانی که یک انتخاب را عملی نکنیم نمیتوانیم واقعا بفهمیم چقدر کار درستی کردهایم. پس بهتر است گام چهارم، رها کردن و پیش رفتن باشد نه زجر کشیدن.
اما وقتی انتخاب میکنیم، این سوالات ناگزیر به ذهنمان حملهور میشوند و هرچقدر تلاش میکنیم که به آنها فکر نکنیم، بیشتر درگیرشان میشویم. علت آن است که فکر نکردن به چیزی، تقریبا ممکن نیست. بهتر است خودتان را مشغول فکر دیگری کنید تا فرصت کمتری برای پرداختن به این سوالات بماند. برای مثال میتوانید به فرصتها و موقعیتهایی فکر کنید که با این انتخاب، بر سر راهتان قرار گرفتهاند. به سفر ماجراجویانهای که در پیش دارید و فرصتهای آن.
باور ناکارآمد: خوشبختی یعنی داشتن همه چیز.
باور بازنگری شده: خوشبختی یعنی رها کردن آنچه به آن نیاز ندارید.
فصل دهم: مصونیت در برابر شکست
اگرچه طراحی زندگی باعث میشود احتمال رخ دادن شکستهای بزرگ و غیرقابل جبران کاهش پیدا کند، اما از طرفی به علت تاکید بر عملگرایی و ایدهپردازی، عملا احتمال شکست خوردن را افزایش میدهد. شکستهایی کوچک که فقط درسی که باید را میدهند بدون آنکه آسیب چندانی وارد کنند. بنابراین آنچه در طراحی زندگی رخ میدهد، چندان شبیه شکست خوردن نیست. بلکه پیشنمونهسازیای است که یا موفق میشود یا به تجربه و دانشتان اضافه کرده و جهت را به شما نشان میدهد.
باور ناکارآمد: ما از روی نتیجه کارها، درباره زندگیمان قضاوت میکنیم.
باور بازنگری شده: زندگی یک روند است نه نتیجه.
بازیهای متناهی، از طریق نتجیه نهایی است که معنا میگیرند. مثل بردن در مسابقه فوتبال یا موفق شدن در امتحان شیمی. اما در بازیهای نامتناهی، نتیجه معنایی ندارد. بلکه روند مهم است؛ روندی که هرگز به پایان نمیرسد. مانند محبت ورزیدن که پایانی ندارد و روندی است که از آن لذت میبریم. زندگی هم یک بازی نامتناهیست و در آن نتیجه معنایی ندارد. بنابراین بازنده و برندهای هم نداریم.
باور ناکارآمد: زندگی یک بازی محدود و متناهی است که عدهای در آن برنده میشوند و عدهای بازنده.
باور بازنگری شده: زندگی یک بازی نامتناهی است و برنده و بازنده در آن معنایی ندارد.
اما اگر همچنان از شکست هراسانید، این سه گام ساده میتواند به شما کمک کند که نگاهتان به شکست را تغییر داده و آن را مورد بازنگری قرار دهید.
۱. شکستهایتان را بنویسید
هر خرابکاری و شکستی که تا کنون داشتهاید، با هر تبعاتی که به دنبال داشته است، در هر زمینهای. آنها را لیست کنید. میتوانید حتی تا ۱۰ سال به عقب برگردید و تمام اشتباهات و شکستهایتان را یادداشت کنید. بهتر است از این به بعد، ماهی یک یا دوبار، این کار را انجام دهید.
۲. آنها را دستهبندی کنید
- خرابکاریها: این دسته، بدبیاریهایی هستند که ممکن است برای هرکسی رخ دهد. این بدشانسیها معمولا تکرار نمیشوند و شما به درستی از پس انجامشان برمیآیید. احتمالا سهوی هستند و به نقص یا فقدان یک مهارت یا دانش در شما ارتباطی ندارند. بهتر است فقط آنها را بپذیرید، اگر نیاز است عذرخواهی کرده و عبور کنید.
- نقاط ضعف: این دسته مربوط به شکستهایی است که مدام تکرار میشوند. به احتمال زیاد علتشان را میدانید و تا کنون خیلی تلاش کردهاید که در آنها پیشرفت کنید و احتمالا موفق هم شدهاید. اما نهایتا این نقاط ضعف بخشی از شما هستند. بهتر است همواره تلاش کنید که بهتر و بهتر شوید اما خیلی هم سخت نگیرید. برای مثال ممکن است فردی باشید که همیشه کارهایش را به لحظه آخر موکول میکند. از طریق روشهای برنامهریزی و تعیین ضربالاجل و غیره میتوانید تا حدود زیادی به این مشکل غلبه کنید. اما نهایتا باز هم زمانهایی هستند که کارتان به دقیقه ۹۰ میکشد. اگرچه این یک نقطه ضعف است اما در آخر همیشه کارتان را به موقع تحویل میدهید (به لطف کار بی وقفه در روز آخر). پس خیلی هم به خودتان سخت نگیرید.
- فرصتهای رشد: این شکستها، سهوی نیستند و به نقاط ضعف همیشگی شما هم ارتباطی ندارند. معمولا تکرار نمیشوند. آنها غیرمنتظره و ناشی از یک خطای معنادار هستند. علت رخ دادن این شکستها را میتوان شناسایی و برطرف کرد. این شکستها معمولا درسهای خوبی در خودشان دارند و از طرفی قابل کنترل و حل هستند. بنابراین تمرکز اصلی ما روی این دسته است.
۳. درسهایی برای رشد پیدا کنید
کجای کار اشتباه پیش رفت؟ چه چیزی میتوان از این شکست یاد گرفت؟ چطور میتوان آن را بهتر انجام داد؟ سعی کنید این بینشها را نیز در لیست خود ثبت کنید.
شکست | خرابکاری | نقطه ضعف | فرصت رشد | درس |
---|---|---|---|---|
با واقعیت نجنگید. زندگی ربطی به برد و باخت ندارد. زندگی یک بازی متناهی نیست که نتیجه تمام هدف شما باشد، بلکه یک روند نامتناهی است که باید از مسیر آن لذت ببرید.
فصل یازدهم: یک گروه درست کنید
باور ناکارآمد: این زندگی من است و باید خودم طراحیاش کنم.
باور بازنگری شده: شما طی همکاری با دیگران زندگیتان را طراحی میکنید.
طراحی زندگی، نه فقط خودتان که اطرافیانتان را نیز تحت تاثیر قرار میدهد. بنابراین چه بخواهید چه نه، این، یک مسیر فردی نیست. گروه شما در آن دخیل است و میتوانید از آن کمک بگیرید. افرادی که منبع انرژیتان هستند، تمام کسانی که ملاقاتشان میکنید، افرادی که از آنها توصیهنامه میگیرید و مخاطبین گفتوگوهای پیشنمونهسازی، کسانی که با آنها درد دل میکنید و گپ میزنید، همه و همه اعضای گروه شما هستند.
نقشهای درون یک گروه
در یک گروه، هرکس نقشی دارد و ممکن است یک نفر، چند نقش را به عهده بگیرد. این نقشها را میتوان به ۴ گروه اصلی تقسیم کرد:
- حامیان: افرادی که روی حمایت و محبتشان حساب میکنید. دلسوز هستند. بازخوردهای واقعا کارآمد میدهند. آنقدر به شما نزدیک هستند که تشویقشان واقعا به شما انگیزه بدهد و روی کمکشان حساب میکنید. ممکن است دوستتان باشند یا فقط برای طی کردن مسیر طراحی زندگی در کنار شما قرار بگیرند. تعداد این افراد بستگی به شخصیت شما دارد.
- نزدیکان: اعضای خانواده، بستگان و دوستان صمیمیتان. افرادی که روی شما نفوذ بالایی دارند. این افراد تحت تاثیر فرآیند طراحی زندگی شما قرار میگیرند؛ بنابراین لازم است که آنها را از برنامههایتان مطلع کنید. این افراد شاید گاهی محدودتان کنند و بخواهند به همان زندگی قبلی خود ادامه دهید یا تصمیمی بگیرید که آنها توصیه میکنند.
- نقش آفرینان: همه افرادی که به نحوی در این فرآیند، حضور فعالانه دارند. خصوصا افرادی که در حوزه حرفهای مثل پیشنمونهسازی از طریق گفتوگو و تجربه دخیلند.
- تیم طراحی: گروهی که جزئیات این فرآیند را با آنها در میان میگذارید و خودشان هم پیگیر اتفاقات و تغییرات جدید هستند. آنها احتمالا در گروهی که برنامههای ادیسهتان را میخوانند و به آن بازخورد میدهند نیز شرکت دارند. لازم نیست حتما دوستان شما باشند. افراد این تیم بهتر است این کتاب را مطالعه کرده باشند. پیشنهاد ما در مورد تعداد تیم طراحی، بیشتر از دو نفر و کمتر از شش نفر است. چراکه در گروه دونفره معمولا تقسیم وظایف به درستی صورت نمیگیرد. از طرفی اگر تعداد از پنج نفر بیشتر شود، کنترل گروه و شرکت فعالانه تمام اعضا دشوار میشود.
قواعد تیم طراحی
- قرار نیست کسی آموزگار یا مشاور شما باشد. این گروه، همکاران شما در مسیر طراحی زندگیتان هستند.
- بهتر است یک نفر نقش تسهیلگر را به عهده بگیرد. خودتان یا یکی از اعضای تیم. یا میتوانید این نقش را به ترتیب به همه بدهید. تسهیلگر وظیفه دارد تاریخ و زمان جلسات را مشخص کند. اطلاعات را به همه منتقل کند تا کسی از آنچه گذشته یا قرار است رخ بدهد، بیخبر نباشد. او باید مطمئن شود ایدههای مهم و خوب ثبت شده و در هیاهوی جلسه گم نمیشوند. او حواسش هست که همه در جلسه شرکت کرده و نظرشان را گفتهاند. زمانی که چند راه و ایده مطرح میشود، تسهیلگر است که انتخاب میکند جلسه به بررسی کدام راه بپردازد.
- حفظ احترام از ارکان اصلی هر گروهی است.
- مشارکت همه اعضای گروه مهم است. مشارکت فعال، نه انزوا و فقط گوش دادن به حرفهای دیگران و تایید کردن آنها.
- مولد بودن اعضای تیم از دیگر قواعد گروه طراحی است. مولد بودن به معنای سازندگی، خلاقیت و ایدهپردازی، نه شکاک بودن، ناامیدی و ایرادگیری مطلق.
کمک گرفتن از یک مشاور
حضور یک مشاور در این مسیر میتواند بسیار کمک کننده باشد. البته در ابتدا بهتر است مرز میان مشاوره و توصیه را مشخص کنیم.
توصیه زمانی است که فرد با توجه به تجارب مشابه خود در گذشته، به شما پیشنهاداتی ارائه میدهد. زمانی که جملات اینطور شروع میشوند «اگر من جای تو بودم ……» بدانید قرار است که یک توصیه بشنوید. توصیه زمانی کاملا قابل اعتماد است که در زمینههای تخصصی صورت بگیرد. مثلا توصیه یک وکیل در مورد مسائل حقوقی یا توصیه یک پزشک در مورد روند درمان یک بیماری. اما طراحی زندگی، یک فرایند منحصر به فرد است و نمیتوان متخصصی در این زمینه پیدا کرد. البته منظور ما این نیست که اصلا به توصیهها توجه نکنید. بلکه موقعیت خودتان و شخصیت و ارزشهایتان را با فرد مقابل مقایسه کنید. اگر شباهت زیادی میان او و شما و موقعیتهایتان وجود دارد، شاید بتوان به آن توصیه اعتماد کرد. در غیر این صورت، فقط از آن درس یا نکتهای بگیرید و عبور کنید.
اما مشاوره در غالب مواقع مفید است. مشاوره به شما کمک میکند که افکارتان را منظم کنید و به ذهنتان آرامش ببخشید. در فرآیند مشاوره، فرد مقابل سوالات زیادی را از شما میپرسد تا بتواند به درستی موقعیتی که در آن هستید، مشکلی که دارید و آنچه برایتان مهم است را درک کند. او مدام تلاش میکند که اطلاعاتی که دادهاید را جمعآوری کرده و مطمئن شود که درست متوجه حرف شما شده است. او به شما کمک میکند که باورهایتان و دیدگاهی که به موقعیت دارید را مورد بازنگری قرار داده و درک بهتری از شرایط پیرامونتان پیدا کنید. در فرآیند مشاوره، کسی به جای شما تصمیم نمیگیرد؛ بلکه به شما کمک میکنند که مزایا و معایب هر راه را به درستی ارزیابی کنید.
مشاور نباید لزوما فردی حرفهای باشد. ممکن است فردی بابصیرت را ملاقات کنید که در این حوزه فعالیت رسمی ندارد اما میتواند به شما کمک کند. مدت زمان کمک گرفتن از مشاور هم میتواند بسته به شرایط، تغییر کند. ممکن است فردی را پیدا کنید که سالهای سال شما را یاری کند یا برای انجام یک تصمیمگیری به خصوص و یک بازه زمانی محدود، از مشاور استفاده کنید.
جمعی فراتر از تیم
گروه طراحی، تیمی است که شما برای شروع مسیر طراحی زندگیتان تشکیل میدهید. برنامه ادیسهتان را آنها به اشتراک میگذارید و جلسات طوفان فکری برگزار میکنید. اما منظور ما از «جمع»، چیزی بیشتر از این گروه است. عضویت در این جمع و جامعه، در تمام طول زندگی وجود دارد و بر اکثر بخشهای زندگی شما تاثیر میگذارد. در گذشته، جمعهای اینچنینی از قبل وجود داشتند و افرد به راحتی به عضویت آن درمیآمدند؛ مثل جمعی که در کلیسا یکدیگر را ملاقات میکردند یا صنفی که افراد همکار را دور هم جمع میکرد مثل صنف خیاطان یا نجارها. امروزه این جمعها مانند گذشته رواج ندارند و باید فعالانه به دنبال آن باشید یا خودتان آن را تشکیل بدهید.
بهتر است اعضای یک جمع برای داشتن تعاملی لذتبخش و موثر، ویژگیهایی داشته باشند:
- هدف مشترک: اگرچه گروه میتواند انعطاف زیادی از خود نشان داده و فعالیتهای متفرقه انجام دهد، اما نهایتا از هدفی که به خاطر آن دور هم جمع شدهاند، غافل نمیشوند.
- دیدار منظم: بهتر است اعضای گروه در فواصل زمانی معینی یکدیگر را ملاقات کنند. این زمان باید به شکلی تنظیم شود که اعضا، مباحث جلسه قبل و آنچه اتفاق افتاد را فراموش نکرده باشند.
- زمینه مشترک: زمینه مشترک بیشتر به دیدگاهها و ارزشهای فردی وابسته است. برای مثال اگر تک تک اعضای تیم، دیدگاه مثبتی به امتحان کردن ایدههای عجیب و غریب داشته باشند یا ارزشها و اخلاق کاریشان به یکدیگر نزدیک باشد، راحتتر میتوانند یک گروه یکدست و هم عقیده را بسازند و با هم همکاری کنند.
- شناخت: ممکن است در برخی از گروهها، شناخت مهم نباشد. مثلا در یک گروه کتابخوانی، لزومی وجود ندارد که افراد شناحتی هرچند سطحی نسبت به یکدیگر داشته باشند. اما در یک جمع اینچنینی، شناخت مهم است. این صمیمیت و شناخت متقابل میان اعضا باید به حدی باشد که بتوانند به راحتی از افکار و احساسات خود صحبت کنند.
اگر فکر میکنید تیم طراحی شما، این ویژگیها را دارد، میتوانید آن را به جمع همیشگی خودتان تبدیل کنید. در هر صورت به خاطر داشته باشید که زندگی یک سفر سخت، پرماجرا و مبهم است و تنها بودن در این مسیر، خیلی ایده خوبی نیست.
نتیجهگیری: یک زندگی خوب طراحی شده
باور ناکارآمد: من طراحی زندگیام را به پایان رساندم. کار سخت انجام شد و از این به بعد همه چیز عالی پیش میرود.
باور بازنگری شده: طراحی زندگی هرگز تمام نمیشود.
وقتی زندگی به خوبی طراحی شده باشد، میتوان در آن تعادل را دید. این تعادل، کامل و همیشگی نیست. گاهی بهم میخورد و گاهی برقرار میشود. بنابراین طراحی زندگی هرگز به پایان نمیرسد و مدام نیاز به بازنگری و تصحیح دارد. البته اگر به درستی ذهنیتهای مبتنی بر طراحی را در خود تقویت کرده باشید، این فرآیند همیشگی، برایتان لذتبخش و مفرح میشود.
برای آنکه ذهنتان همواره فعال و جستوجوگر باشد، یک دفترچه بردارید و تمام سوالاتی را که برای پاسخ دادن به آن نیاز به کمک دارید، یادداشت کنید. هر هفته برخی از این سوالات را انتخاب کرده و ببینید چه کسی میتواند در پیدا کردن جواب به شما کمک کند. با او تماس بگیرید. پاسخهایی که پیدا میکنید را در دفترچهتان یادداشت کنید.
اهمیت مشاور را فراموش نکنید. ذهنیتهای اساسی طراحی را مدام مرور کنید. سعی کنید آنها را در زندگی به کار ببندید تا کم کم برایتان تبدیل به عادت شده و بخشی از طرز تفکر شما شوند. ساختن پیشنمونه، کنار گذاشت پیشفرضها و داشتن یک ذهن خالی، برنامهریزی و مشورت گرفتن از دیگران، بازنگری مشکلات و باورها، ایدهپردازی و دور زدن مشکلات جاذبه، همه و همه با تمرین و تکرار میتوانند به عادت تبدیل شوند. در این نقطه، شما مدام به اصلاح و تغییر مسیرتان میپردازید و این نشانه آن است که ذهنیت طراحی در شما تثبیت شده است. حتما سالی یک بار نگرشهای خود به کار و زندگی را مطالعه کرده و در صورت نیاز آنها را تغییر دهید.
راهی برای تقویت ادراک هیجانی، معنوی و شهودی خود انتخاب کنید و آن را به طور منظم در برنامهتان جای دهید؛ حتی اگر روزی ۲۰ دقیقه باشد.
فراموش نکنید که هدف از طراحی، رسیدن به یک زندگی کامل و رویایی نیست؛ بلکه نگه داشتن خود در مسیر پیشرفت است. طراحی زندگی، راهیست برای داشتن تعادل، لذت، پیشرفت و بهتر زیستن.