خلاصهای از کتاب خیره به خورشید:
کتاب “خیره به خورشید” نوشتهی دکتر جولیا سوننبورگ، که به بررسی اثرات فراگیر نور خورشید بر سلامتی و روانشناسی انسان میپردازد. این کتاب شامل دو بخش اصلی است، بخش اول به بررسی علمی اثرات نور خورشید بر سلامتی انسان میپردازد و بخش دوم به بررسی اثرات روانشناسی نور خورشید بر روی انسان میپردازد.
در بخش اول کتاب، نویسنده با بررسی مطالعات علمی مختلف به نتیجه میرسد که نور خورشید برای سلامتی بدن مفید است. مطالعات نشان میدهد که نور خورشید باعث ترشح ویتامین دی در بدن میشود که برای سلامت استخوانها و سیستم ایمنی بدن ضروری است. همچنین، نور خورشید بهبود خواب، کاهش استرس، بهبود قدرت تمرکز و افزایش انرژی بدن را نیز به دنبال دارد.
در بخش دوم کتاب، نویسنده به بررسی اثرات روانشناسی نور خورشید بر روی انسان میپردازد. بر اساس مطالعات علمی، نور خورشید میتواند موجب رفع افسردگی، افزایش خلقی و ایجاد حالت خوشحالی در انسان شود. همچنین، نور خورشید میتواند بهبود تمرکز و حافظه، افزایش اعتماد به نفس و بهبود عملکرد روانی را نیز به دنبال داشته باشد.
دکتر سوننبورگ در این کتاب به شیوهای ساده و قابل فهم به بررسی اثرات نور خورشید بر سلامتی و روانشناسی انسان پرداخته است. این کتاب برای همهی افرادی که به دنبال بهبود سلامتی و روانشناسی خود هستند، توصیه میشود.
غلبه بر هراس از مرگ
از ابتدای تاریخ تاکنون فکر فناپذیری در جان ما تهنشین شده است. یکایک ما از مرد و زن گرفته تا کودکان همواره از مرگ انسان ها هراس داریم. ترس از مرگ در برخی از ما به صورت مستقیم بروز میکند، در برخی به صورت بیقراری مدام و در برخی دیگر در قالب یک بیماری روانشناختی. عدهای ترس از مرگ را به صورت آگاهانه و آشکار بروز میدهند و در عدهای دیگر، این ترس آنچنان در عمق وجودشان رخنه میکند که مانع هرگونه شادی در آنها میشود.
سالهاست که فیلسوفان و روانشناسان مطرح دنیا در تلاش هستند تا با یافتن راهکارهایی فناپذیری را اندکی تلطیف کنند و در ساختن یک زندگی توام با آرامش به یاری مردم بشتابند، یونگ، فروید، پالوف و اپیکور از جمله افراد مشهوری هستند که به این موضوع پرداختهاند. در کتاب خیره به خورشید که نام اصلی آن staring at the sun است، اروین یالوم بیش از همه از نظریات اپیکور الهام گرفته است.
آنچه که اپیکور بیش از هر چیزی به آن میپرداخت، دغدغهی نیل به آرامش بود. اپیکور معتقد بود همانطور که پزشک تن را معالجه میکند، روانشناس نیز میبایست جان را مداوا کند و هدف غایی باید کاهش بدبختی انسانها باشد.
به عقیدهی اپیکور تصور مرگ با لذتهای آدمی از زندگی تداخل پیدا میکند و هر خوشی را نابود میسازد.
اضطراب مرگ در طول حیات انسان شدت و ضعف میگیرد، معمولا ترس از مرگ انسان ها از شش سالگی تا سن بلوغ پنهان میشود، سپس در دوران بلوغ شدت میگیرد و ذهن نوجوانان را به خود مشغول میدارد، به همین دلیل است که اکثر افراد در سن نوجوانی به فکر خودکشی میافتند.
سپس با گذشت زمان و پشت سر گذاشتن دورهی نوجوانی، دغدغهی مرگ جای خود را با وظیفهی بزرگ دورهی نوجوانی تعویض میکند: دنبال کردن کار مناسب و تشکیل خانواده.
سپس، سه دهه بعد، وقتی بچهها از خانه رفتند و سن بازنشستگی رسید، بحران میانسالی بر سر افراد آوار میشود و بار دیگر اضطراب از مرگ به شدت بروز میکند. وقتی به این نقطه از زندگی رسیدیم و به راهی که پیمودهایم، فکر میکنیم، درمییابیم که دیگر صعودی وجود ندارد و پس از این زندگی فقط به سمت زوال پیش میرود، از آن پس دغدغهی مرگ، هرگز از ذهن ما پاک نمیشود.
آسان نیست که هر دم سراپا خبردار از مرگ زندگی کنیم، درست مثل آن است که به خورشید خیره شویم، فقط چند لحظه میتوان تاب آورد. از آنجایی که بیم و هراس موجب فلج کردن زندگی میشود، روشهایی برای هموار کردن ترس از مرگ ابداع میکنیم. به عنوان مثال، ادامهی حیات خود را در فرزندانمان جستجو میکنیم، ثروتمند میشویم، مشهور میشویم، روز به روز رشد میکنیم، در مجامعی شرکت میکنیم که از یکدیگر حمایت میکنند و یا به نجاتدهندهی نهایی ایمان میآوریم.
اما با وجود تمامی این راهکارها، هرگز یکسره از اضطراب مرگ انسان خلاص نمیشویم. این ترس همیشه با ماست و در یکی از شیارهای مخفی مغز ما کمین کرده است.
در فصل دوم کتاب به مسئلهی چگونگی تشخیص اضطراب مرگ انسان پرداخته میشود.
هر کس به شیوهی خود از مرگ میهراسد، برای بعضی از مردم اضطراب مرگ موسیقی متن زندگی است و آنها به این فکر میکنند که لحظهی خاصی هیچوقت تکرار نمیشود، برای دستهی دیگر این اضطراب اندکی جنجالیتر است و ناگهان ساعت سه شب هجوم میآورد و آنها را به نفس نفس زدن میکشاند. این فکر که آنها هم به زودی مثل بسیاری از افراد دور و بر خود میمیرند.
عدهای هم اسیر وهم خاصی میشوند که مرگشان نزدیک است. صحنههای مرگ اغلب اشکال مختلفی به خود میگیرند، یکی از اینکه سوراخهای بینیاش پر از خاک باشد، میترسد، یکی از اینکه تا ابد در تاریکی دراز بکشد، دیگری میترسد نبیند و نشنود و یا دیگر هیچ وقت کسی را که دوست دارد، لمس نکند.
اضطراب مرگ در بسیاری از آدمها آشکار و به راحتی قابل تشخیص است، اما در برخی افراد دیگر نهفته است و پشت بیماریهای دیگر پنهان میگردد و فقط با تحقیق و کاوش میتوان به آن پی برد.
اضطراب مرگ آشکار
اضطراب از مرگ بسیاری از افراد آشکار و واضح است. این افراد معمولا این نوع از اضطراب را بدین گونه نمایان میکنند. ترس از مصیبت، ترس از رها شدن و نابودی، گروهی از این افراد نمیتوانند حالت نبودن را دریابند، برخی همواره از خود میپرسند که بعد از مرگ به کجا میروند و عدهای هم با اجتنابناپذیری مرگ درگیر میشوند.
این افراد به سادگی با مراجعه به روانپزشک میتوانند از ترس خود سخن بگویند و برای رفع و درمان آن اقدام کنند.
اضطراب مرگ نهفته
بسیاری از مشکلات و دغدغههای انسانی به ترس از مرگ برمیگردد، اما در اغلب این ترس از مرگ در پشت بسیاری از خواستههای ما پنهان میشود. به عنوان مثال، مادری که از شکست فرزندش یا اعتیاد فرزندش بیش از حد و به صورت غیرطبیعی آشفته و مضطرب میشود، احتمالا بیش از آنکه از نسبت به اتفاقات رخ داده برای فرزندش ناراحت باشد، نسبت به اینکه در لحظات پایانی عمرش هست و پسرش هم قرار نیست اسم و رسم او را زنده نگه دارد، نگران است.
بسیاری از متفکران بزرگ و همچنین ادبیات و فیلمهای بزرگ نشان میدهند که مرگ به زندگی غنا میبخشد. در واقع همهی اینها در تلاش هستند تا به ما بیاموزند، خوب زندگی کنیم تا خوب بمیریم.
سنت اوگوستین میگوید: تنها رو در روی مرگ است که خویشتن انسان زاده میشود. این فیلسوفان معتقدند هر چند مادیت مرگ نابودمان میسازد، اما فکر مرگ نجاتمان میدهد. اما از چه نجاتمان میدهد؟ چگونه نجاتمان میدهد؟
استدلالی که هایدگر، فیلسوف قرن بیستم آلمانی بیان کرده، این تناقض را روشن میکند. او دو وجه وجود را ارائه میدهد. وجه روزمره و وجه هستی. در وجه روزمره یکسر جذب محیط دوروبرتان میشوید و چگونگی بودن اشیا در جهان مایهی حیرتتان میشود. حال آنکه در وجه هستی شناختی به معجزهی خود هستی متمرکز میشوید و از آن قدردانی میکنید و از اینکه اشیا هستند و شما هستید در شگفت میشوید.
تفاوت زیادی بین “چگونه اشیا هستند” و اینکه “اشیا هستند” وجود دارد.
هنگامیکه جذب وجه روزمره بشویم، به مشغولیات گذرایی چون قیافهی ظاهری، مد، ملک و مال یا شهرت و اعتبار رو میآوریم. اما برعکس، در وجه هستی شناختی نه تنها از وجود و فناپذیری و ویژگیهای ثابت دیگر زندگی خبردار میشویم، بلکه برای ایجاد تغییرات چشمگیر مشتاقتر و آمادهتر میشویم. وجه هستی شناختی ما را برمیانگیزاند که با مسئولیتهای اصلی انسانی خود دست و پنجه نرم کنیم تا زندگی درستی بر مبنای تعهد، ارتباط گیری، معنا و کامرانی بسازیم.
عقاید نیرومندند. بصیرت بسیاری از متفکران و نویسندگان قرون و اعصار کمکمان میکند که افکار آشفته دربارهی مرگ را به سامان برسانیم و در مسیر زندگی راههای پرمعنا را کشف کنیم. در ادامه راجع به عقیدهای بحث میکنیم که در درمان بیماران مبتلا به اضطراب مرگ از همه مفیدتر بوده است.
مرگ انسان ، اپیکور و خرد جاودانیش
اپیکور معتقد بود که ماموریت اصلی فلسفه تسکین فلاکت انسان است و ریشهی اصلی فلاکت انسان چیست؟ اپیکور در پاسخ به این پرسش تردید روا نمیداشت: ترس فراگیر ما از مرگ انسان است.
اپیکور اصرار داشت که فکر ترسناک مرگ اجتنابناپذیر در برخورداری ما از زندگی دخالت میکند و طعم لذت را از ما میگیرد. چون باعث میشود ما فکر کنیم، هیچ فعالیتی نمیتواند اشتیاق ما را برای زندگی ابدی ارضا کند، همهی فعالیتها از بیخ و بن بیهودهاند. او میگوید که آدمهای زیادی از زندگی بیزار میشوند، حتی به طرزی طعنهآمیز تا نقطهی خودکشی، بعضیها در فعالیت دیوانهوار بیهدفی غرق میشوند که معنایی جز اجتناب از درد ذاتی بشر ندارد.
روانشناسان راهکارهای بسیار جالبی را برای اجتناب از این ترس شناسایی کردهاند. مرگ ممکن است زندگی را برای بسیاری از ما بیمعنا و بیمفهوم کند. اگر از جملهی این افراد محسوب میشوید، پیشنهاد میکنیم مشاوره با یک روانشناس خبره در این زمینه را جدی بگیرید.
یه خبر خوب
شیک اندیش امکان استفاده از مشاوره روانشناسی بصورت آنلاین و با استفاده از روانشناسان باتجربه فراهم کرده. شما می توانید از طریق گفتگوی متنی و صوتی با مشاوران ارتباط برقرار نمایید.
هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.