جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

فریب و دروغ در ازدواج  (فریبکاری در ازدواج)

فریب و دروغ در ازدواج

ازدواج یکی از مهم‌ترین رویدادهای زندگی انسان است که می‌تواند برای زندگی شخصی و اجتماعی فرد تأثیرات عمیقی داشته باشد. با این حال، ازدواج نیز می‌تواند با مشکلاتی همراه باشد که یکی از اصلی‌ترین آن‌ها فریب و دروغ است.

در بسیاری از موارد، افرادی که برای ازدواج می‌روند، در تلاش هستند تا خودشان را برای شریک زندگی خود بهترین نماینده نشان دهند. اما متأسفانه در بسیاری از موارد، این تلاش به شکلی بیش از حد زیادی به شکل فریب و دروغ به اوج خود می‌رسد.

از جمله مواردی که می‌تواند در ازدواج با فریب و دروغ همراه باشد، عبارتند از:

۱. فریب درباره شخصیت: بسیاری از افراد با تغییر و تزویر درباره شخصیت خود، سعی می‌کنند تا شریک زندگی خود را به خود جذب کنند. مثلاً ممکن است یک شخص به دلیل علاقه‌مندی به ورزش، خود را به عنوان یک ورزشکار حرفه‌ای معرفی کند، در حالی که واقعیت این است که تنها یک ورزش علاقه‌مند است. در چنین مواردی، ازدواج با فریب و دروغ همراه است.

۲. فریب درباره وضع مالی: بسیاری از افراد به دلیل تمایل به ازدواج با شخصی ثروتمند، از وضعیت مالی خود دروغ می‌گویند. مثلاً ممکن است یک شخص به شریک زندگی خود بگوید که دارای دارایی‌های بسیاری است، در حالی که واقعیت این است که تنها دارای یک خانه و یک ماشین است. در چنین مواردی، ازدواج با فریب و دروغ همراه است.

۳. فریب درباره وضعیت خانوادگی: بسیاری از افراد به دلیل تمایل به ازدواج با شخصی دارای وضعیت خانوادگی بهتر، دروغ می‌گویند. مثلاً ممکن است یک شخص به شریک زندگی خود بگوید که والدینش دارای شرکت‌های بزرگی هستند و در حالی که واقعیت این است که والدینش کارگر هستند. در چنین مواردی، ازدواج با فریب و دروغ همراه است.

در کل، فریب و دروغ در ازدواج می‌تواند باعث ایجاد مشکلات جدی برای شریک زندگی و همچنین خانواده‌های ایشان شود. بنابراین، از انجام این کارها به هیچ وجه پرهیز نمی‌کنیم و توصیه می‌کنیم که همواره در ارتباط با شریک زندگی خود، صادق و راست باشید.

گاهی مردهای جوان برای به دست آوردن دختری دست به انواع تظاهر و فریبکاری‌ها می‌زنند و برای خود امتیازاتی قائل می‌شوند که درواقع فاقد آن‌ها هستند. دادن وعده‌های دلپذیر ولی دروغین و غیرممکن و مخصوصاً ساختن کاخ‌های رؤیایی برای یک دختر بی‌گناه و معصوم که تجربه‌ای در این موارد ندارد یک فاجعه است، و وقتی چنین دختری بعد از ازدواج با حقیقت‌های تلخ زندگی زناشویی و واقعیت‌های آن روبه‌رو شد، آن‌وقت است که همه‌چیز درهم می‌ریزد.

 

فریب در ازدواج

داستان اول فریب در ازدواج

یکی از مراجعینم به نام سوسن می‌گفت: «پسری که به خواستگاریم آمد، تازه از آمریکا برگشته بود و می‌گفت که در آمریکا موفق شده دانشنامۀ مهندسی‌اش را از یکی از دانشگاههای معتبر دریافت کند و حالا قصد دارد در ایران به کار ساختمان‌سازی بپردازد و چون مرد ثروتمندی است که ارثیۀ فراوانی از پدرش به او رسیده، می‌خواهد به برج‌سازی مشغول شود». سوسن تعریف می‌کرد که او بسیار خوب صحبت می‌کرد، لباس‌های شیک می‌پوشید، هدیه‌های قشنگی به من می‌داد و همیشه برایم گل می‌آورد.

باوجودی که خودم هم لیسانس داشتم و قصدم این بود که کارکنم، مرا از کار کردن بازداشت و گفت، با پولی که من از پدرم به ارث برده‌ام، نیازی به کار کردن تو نیست. من هم حرف‌هایش را باور کردم و با خودم گفتم شوهری که قصد دارد کارهای فراوانی بکند، قطعاً وقتی از سرکار می‌آید خسته و گرسنه است، پس بهتر است که من به خانه‌داری بپردازم و سعی کنم وسایل آسایش او را فراهم کنم. بدین ترتیب، با این امیدها با او ازدواج کردم و مراسم عروسی مفصل و مجللی برایم تدارک دید!

خوشحال بودم که با مردی باهدف و ثروتمند ازدواج‌ کرده‌ام، ولی پس از یکی دو ماه، معلوم شد که داریوش یعنی شوهرم، برای شروع به کار، دست‌دست می‌کند. چند طرح را در دست گرفته بود ولی شروع نکرده رهایشان ساخت. وقتی از او پرسیدم: پس چرا کار برج‌سازی را شروع نمی‌کنی در جوابم گفت: «هنوز تکلیف انحصار وراثت ما معلوم نشده و من سهم الارث پدری‌ام را دریافت نکرده‌ام»! وقتی خوب تحقیق کردم فهمیدم که کار انحصار وراثت تمام‌شده است، ولی ثروت پدری او فقط کارخانه‌ای است که عموهایش آن را اداره می‌کنند و بقیۀ آن‌ها هم آپارتمان‌هایی است که به اجاره رفته و از اجارۀ آن‌ها، همۀ خانوادۀ داریوش استفاده می‌کنند.

هرروز تا ساعت ۱۱ – ۳۰/۱۱ می‌خوابید و حتی صبحانه و ناهارش ر ا یکجا می‌خورد! گاهی چندساعتی به بهانۀ کار، بیرون می‌رفت؛ ولی وقتی خوب تحقیق می‌کردم، متوجه می‌شدم که رفته و به دوستانش سری زده است. رفته‌رفته پایش به قمار هم کشیده شد. هفته‌های اول، فقط شب‌های جمعه به قمار می‌رفت؛ اما بعدها هفته‌ای سه چهار بار به این کار زشت می‌پرداخت و من هم به‌ناچار شده بودم میزبان مشتی قمارباز، ولی او پول فراوانی زیردست و پای من می‌ریخت؛ هر وقت هم اعتراضی می‌کردم که: داریوش چرا کاری را شروع نمی‌کنی؟ جواهراتی برایم می‌خرید و دهنم را می‌بست!

فاجعۀ زندگی ما از وقتی شروع شد که متوجه شدم، داریوش معتاد شده است! او گاه‌گاهی خودش را از من مخفی می‌کرد. به بهانۀ قدم زدنِ جلوی در منزل، ناگهان از خانه درمی‌رفت و به‌اصطلاح «جیم» می‌شد! تا اینکه بالاخره پی بردم که به حشیش، روی آورده و معتاد است.

دروغ در ازدواج

ازاینجا به بعد بود که به تمام‌کارهایش مشکوش شدم و به تحقیق گسترده‌ای دست زدم. به‌وسیله پرس‌وجو، متوجه شدم که علاوه بر این‌ها، قبلاً نیز در انگلستان ازدواج‌کرده و دارای یک فرزند است! وقتی‌که کاملاً به همۀ‌ ماجراها پی بردم، فهمیدم که او حتی موفق به خاتمۀ تحصیلاتش نیز نگردیده و به همین علت هم دانشنامه‌اش را نگرفته‌ است؛ یعنی اصولاً دانشنامه‌ای در کار نیست! او فقط چند واحد دانشگاهی را گذرانده بود؛ درواقع تمام این مدت به من دروغ گفته بود؛ من چندماهه حامله بودم!… و حالا هم دارای فرزند چهارساله‌ای هستم که نمی‌دانم چگونه باید بزرگش کنم؟!

… سوسن، زن زیبایی بود که از همان اوان جوانی، آرزوی کار کردن و اشتغال در خارج از خانه را داشت؛ به همین علت هم تحصیلاتش را ادامه می‌دهد. خانوادۀ سوسن نیز مرفّه و خیلی هم به سرنوشت دخترشان علاقه‌مند بودند، ولی در چنین شرایطی نمی‌توانستند برای او کاری بکنند؛ زیرا آن‌ها هم گول ظاهر شوهر سوسن را خورده بودند. حالا همه مانده بودند که: «باید با این شوهر فریبکار چکار کنند»؟!

یکی دو ماه بعد، سوسن دوباره به سراغم آمد و از من خواست وکالت او را برای طلاق از همسرش (داریوش) به عهده بگیرم. من باوجودی که مدتی مقاومت کردم تا شاید آشتی کنند، ولی چون همسرش آمادۀ همکاری نبود، خیلی نتوانستم کاری برایش انجام دهم. بالاخره، یک روز سوسن به‌اتفاق برادرش به دفترم آمد و گفت که شما بیش‌ازحد به فکر سازش و آشتی دادن ما هستید و معطلمان می‌کنید؛ دیگر تاب تحمل نداریم. بنابراین، ناچار شدم وکالت او را برای طلاق، قبول نمایم؛ چون دیدم: بهشت موعود داریوش، جهنم موجود سوسن و خانواده‌اش شده است؛ و مهم‌تر از همه، طفلی که در آغاز راه است و نباید صدمۀ این مشکلات را ببیند؛ هرچند قدر مسلم آثارش را می‌بیند!

فریبکاری در ازدواج

داستان فریب در ازدواج

«شیدا» تعریف می‌کرد: خسرو که از کانادا آمده بود، با مادر و خواهرش به خواستگاری من آمدند. خسرو، پسر کم‌رویی به نظر می‌آمد. وقتی از او پرسیدم در کانادا چه می‌کنی؟ گفت: «نمایشگاه لباس دارم». وقتی از تحصیلاتش جویا شدم گفت: «دارای دانشنامۀ فوق لیسانس در روابط عمومی هستم». وقتی از ثروت و امکاناتش پرسیدم گفت: «از این نظر، مشکلی نخواهی داشت». وقتی از او پرسیدم برای گرفتن «کارت سبز» در کانادا ازدواج‌ کرده‌ای یا نه؟ گفت: «من از راه تجارت، کارت اقامت را گرفته‌ام».

خلاصه هرچه از او می‌پرسیدم، بهترین پاسخ‌ها را در آستین داشت! ظاهرش آراسته بود. از من خیلی تعریف می‌کرد و مرتب حرف‌هایی به من می‌گفت که برایم تازگی داشتند! راه و رسم به دست آوردن دل دختران را خوب می‌دانست. با رفتار خوش و حسن خلق، شیفته‌ام کرده بود. وقتی در دوره نامزدی از او خواستم که برایم ساعتی بخرد، گفت: «این ساعتها ارزش ترا ندارند، من باید ساعتی گران‌قیمت برای تو بخرم و آن جور ساعتها در ایران پیدا نمی‌شود!»

وقتی از او خواستم آینه و شمعدان برایم بخرد، گفت: «اینها بارمان را سنگین می‌کند، چرا آنها را به کانادا ببریم همانجا برایت می‌خرم!» وقتی از او خواستم که برایم جشن عروسی بگیرد، گفت: «اینها خرج اضافی است که در اینجا می‌کنیم؛ من بهترین عروسی را در کانادا و نزد دوستانم برایت خواهم گرفت!» بالاخره با هر کلکی که بود همه را مات و مبهوت خود کرد و بدون هیچ خرج و مخارجی مرا با خودش به کانادا برد.

وقتی در آنجا متوجه شدم آنچه می‌گفت حقیقت نداشته است، دیگر کار از کار گذشته بود و من زنی بودم که هرلحظه بیم بارداریم می‌رفت. حواسم را جمع کردم و اجازه ندادم که باردار شوم و در عوض، بیشتر درباره‌اش به تحقیق پرداختم. ضمن تحقیق فهمیدم که نه‌تنها از خودش مزونی ندارد، بلکه در یک بوتیک لباس کار می‌کند؛ نه‌تنها فوق‌لیسانس ندارد، بلکه درجۀ تحصیلی‌اش از فوق‌دیپلم هم تجاوز نکرده است؛ وقتی از ثروت و امکاناتی که وعده داده بود جویا شدم، باکمال بی‌شرمی و وقاحت گفت: «اگر این وعده‌ها را به تو نمی‌دادم با من ازدواج نمی‌کردی!».

شیدا مرتب می گفت با این شوهر فریبکار په کنم و به پهنای صورتش اشک می‌ریخت؛ حالا او زنی فریب‌خورده، عصبی و افسرده بود. پس از تحمل شکنجه‌های روحی فراوان، از کانادا برگشته بود و حالا از من می‌خواست تا مقدمات طلاق او را را فراهم کنم. به او گفتم: «چرا حداقل مدرک تحصیلی‌اش را قبل از ازدواج ندیدی؟» در جوابم گفت: «از کجا می‌دانستم که دروغ می‌گوید؟ وانگهی، خجالت می‌کشیدم تا در شروع زندگی بخواهم او را سؤال پیچ کنم». به او گفتم: «ولی همین خجالت کشیدن، کار دستت داد. آخر به جوانی که می‌گویی برایم ساعت بخر و او طفره می‌رود، یا آینه و شمعدان بخر، او زیر بار نمی‌رود، از گرفتن عروسی شانه خالی می‌کند، هرچیز را به آینده موکول می‌کند و به قول معروف وعدۀ سر خرمن می‌‌دهد، معلوم است که نمی‌تواند قابل اعتماد باشد؛ چرا به او اعتماد کردی؟»

در جوابم معصومانه گفت: «تاکنون با چنین آدمهایی روبه رو نشده بودم. دختری چشم و گوش بسته بودم که فریب حرفهایش را خوردم». به او گفتم: «چرا پدر و مادرت که سرد و گرم روزگار را چشیده‌اند، با این وصلت موافقت کردند»؟ در جوابم گفت: «آن‌ها مرا دعوت به شکیبایی، و تحقیق بیشتر می‌کردند! ولی متأسفانه من با داد و فریاد، مانع این کار شدم. فکر می‌کردم چون این پسر می‌خواهد مرا به خارج از کشور ببرد آنها مخالفت می‌کنند! امروز، خودم را لعن و نفرین می‌کنم و از دست اشتباههای خودم فریادم به آسمان بلند شده است!»

دیدم زن جوان بدجوری با خودش دشمن شده و ممکن است این «عناد به خود» کاری دستش بدهد؛ پس اندکی با او به همدلی پرداخته و سعی کردم تا اعتمادبه‌نفس ازدست‌رفته‌اش را بازگردانم. به او گفتم: «همان‌طوری که خودت گفتی، تو دختر چشم و گوش بسته‌ای بودی؛ حال آنکه او مرد شیاد و نیرنگ‌بازی بود که با دوز و کلک، عقل ترا ربوده و از این اتفاقات هم زیاد می‌افتد. کاری که تو کرده‌ای کار بدی نبوده بلکه از نظر اخلاقی نخواسته‌ای که در آغاز زندگی همه‌چیز را با بدگمانی شروع کنی، ولی متأسفانه مرد تو آدم خوبی از کار در نیامده است».

شیدا خانم، با این حرفم کمی آرام شد و گریه‌اش بند آمد. آنگاه از من پرسید: «آیا به نظر شما، تصمیم من برای طلاق درست است؟» قاطعانه پاسخ دادم: «اگر یک تصمیم درست در زندگیت گرفته باشی همین تصمیم طلاق، و جدایی از خسرو است. با مردی که این گونه، همه‌چیز را به بازی گرفته، هرگز به جایی نمی‌رسی. اگر او می‌خواست که با تو زندگی کند، مانع بازگشت تو به ایران می‌شد. او می‌توانست با صداقت، پاکی و شرافت تو، به همه جا برسد؛ ولی دیدی و برایت روشن شد که حتی شعور این کار را هم نداشته است. مردی که می‌گوید اگر این وعده‌ها را به تو نمی‌دادم با من ازدواج نمی‌کردی، فریبکاری بیش نیست که متأسفانه پایۀ زندگی‌اش را بر ناراستی بنا گذاشته است».

داستان غم‌انگیز شیدا، مرا به یاد طنز گزنده و عبرت‌آموزی انداخت که لازم است دختران جوان، خوب به آن توجه کنند تا گول این‌گونه شیادان را نخورند. در ضمن اندکی خنده نیز موجب می‌شود که با این موضوع، به صورتی واقع‌بینانه برخورد کنیم.

دروغ در ازدواج

ماجرا چنین است که پسری به خواستگاری دختری رفت. خانوادۀ دختر از او پرسیدند: «وضع مالی شما چطور است؟» پسر جواب داد: «عالیست!» به او گفتند: «تحصیلاتتان به کجا رسیده؟» جواب داد: «تحصیلات عالیه دارم». پرسیدند: «موقعیت خانوادگی‌تان چطور است؟» گفت: «نظیر ندارد!» به او گفتند: «شغل شما چیست؟» جواب داد: «از کار کردن بی‌نیازم، ولی به کار تجارت مشغولم». از پسر پرسیدند که شهرت شما در شهر و محل تولدتان چگونه است؟ در جواب گفت: «به خوش خُلقی معروفم!» عروس و پدر و مادرش که از این‌همه سجایای اخلاقی به حیرت افتاده بودند و قند توی دلشان آب می‌شد و مخصوصاً مادر عروس درنهایت شادمانی گفت: «آقا! با این همه صفات و اخلاق پسندیده، آیا شما عیبی هم دارید؟» پسر جواب داد: «من فقط یک عیب کوچک دارم و آن هم این است که خیلی دروغ می‌گویم!!»

عجله، موقوف!

بد نیست برای فراموشی مشکلات سوسن و داریوش، و درعین‌حال، دوری از آتش جهنمی که کبریت آن با اقدام به یک «ازدواج شتابزده» و پر عجله کشیده می‌شود، به ابیات کوتاه فکاهی زیر توجهی بنمایید تا بدانید که ازدواج با تمام مشکلات آن، گاهی هم دهن را آب می‌اندازد!

دختری کرد سؤال از مادر                            که چه طعم و مزه دارد شوهر؟

این سخن تا بشنید از دختر                        اندکی کرد تأمل، مادر!

گفت با خود، که بدین لعبت مست               گر بگویم مزه‌اش «شیرین» است

یا غم شوی، روانش کاهد                          یا بلافاصله شوهر خواهد!

ور بگویم مزۀ آن «تلخ» است                       تا ابد می‌کشد از شوهر، دست!

لاجرم، گفت بدو: ای زیبا!                           «ترش» باشد مزۀ شوهرها!

دخترک در تب‌وتاب افتاد                              گفت: مادر! دهنم آب افتاد

بله عزیزان! همسرگزینی نیز مثل همۀ امور، از ضرورت‌های حیات است.

تأمین مسکن، انتخاب شغل، تدارک و تلاش برای امرارمعاش، تهیۀ لباس و پوشاک و تأمین خوراک و… هرکدام به‌تنهایی، امری از امور زندگی می‌باشند. اما ازدواج و انتخاب زوج مناسب برای یک‌عمر همزیستی، بااینکه مثل بقیۀ کارهاست، ولی یکسان و همانند با آن نمی‌باشد؛ یعنی یک فرق اساسی دارد، و آن‌هم این است که در ازدواج، هیچ‌کس به‌تنهایی نمی‌تواند زندگی کند؛ پای یک نفر دیگر به میان می‌آید و تا بخواهی چشم‌باز کنی، می‌بینی که وارد زندگی تو شده است. مخصوصاً یک‌نفری که از جنس مخالف است. پس شایسته است که چشم و گوش خود را خوب بازکنید، و این امر مهم را سرسری نگیرید.

Picture of شیک اندیش
شیک اندیش

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “فریب و دروغ در ازدواج  (فریبکاری در ازدواج)” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

قابل فهم بودن
ساده گویی
بار علمی
مفید بودن
کاربردی بودن

پیمایش به بالا