زیگموند فروید اولین روانشناسی بود که به صورت جدی به سازمان بندی شخصیت و بررسی آن پرداخت. او از بررسی مراجعین اولیه ی خود در بین سال های ۱۹۰۰ تا ۱۹۰۵، نظریه توپوگرافیک روان را برای تبین ساختار روان انسان و چگونگی عملکرد او مطرح کرد. فروید در این مدل، روان انسان را داری سطوحی می پنداشت که آن ها را به ترتیب هشیار (Conscious)، نیمه هشیار(Subconscious) و ناهشیار (Unconscious) نامید ( ترجمه های فارسی برای این سطوح خصوصا نیمه هشیار آنچنان مناسب نیست، اما به دلیل پذیرفته شدن آن‌ها در طول زمان، در این متن نیز از آن‌ها استفاده می کنیم). فروید تمثیل معروف کوه یخ را اولین بار برای این مدل به کار برد.

او در این مثال، روان انسان را به کوه یخی شبیه می‌داند که تنها قسمت اندکی از آن در سطح آب قرار دارد و قابل مشاهده است (هشیار)؛ اما قسمت اعظم آن یعنی همان ناهشیار، در زیر سطح آب قرار دارد و ناپیداست و عملا ما به آن دسترسی نداریم.

اهمیت نظریه توپوگرافیک روان

همه‌ی ما می‌دانیم که بعدا در روند پیشرفت و گسترش روانکاوی توسط فروید، نظریه توپوگرافیک با نظریه مکان نگرانه‌ی او، که در آن روان انسان را به سه عنصر شخصیت یعنی نهاد (Id)، خود (Ego) و فراخود (Super ego) تقسیم می کند، جایگزین شده است. اما حال سوال این است که با وجود بررسی‌های انجام شده درنظریه قبل، بررسی این تئوری چه اهمیتی دارد؟

در پاسخ به این سوال می توان این مسئله را مطرح کرد که اولا نظریه ی مکان نگرانه ذیل این نظریه مطرح شده است؛ پس عملا این نظریه گسترش پیدا کرده است نه اینکه رد شده باشد و مهمتر از آن، حتی اگر بپذیریم که دوران نظری این تئوری به پایان رسیده است، نمی‌توان فوایدی که این نظریه در عمل و در فهم سایر بخش‌های نظریات روانکاوی به ما می‌رساند را نادیده بگیریم.

نظریه توپوگرافیک روان، در فهم شیوه و سطح عملکرد مکانیسم های دفاعی ،تماییز آن‌ها و جهت یابی کردن درمان رونکاوانه ما را بسیار یاری می دهد.

هشیار

هشیار در نظریه توپوگرافیک روان، آن سطحی از روان انسان است که ما بر آن نظارت کامل و آگاهی داریم و دستور اعمال آگاهانه ی ما از این بخش صادر می شود. هشیاری را می توان فرآیند آگاهی بر محرک های درون و برون روانی تعریف کرد که تخمین زده می شود.

سطح هشیار روان انسان دو عملکرد برجسته دارد:

  • توانایی کنترل و جهت دهی به تمرکز
  • توانایی افتراق دادن واقعیت

بعضی از روانکاوان ساحت هشیار را به یک اِسکنر تشبیه می‌کنند، که وقایع را ادراک و به اتفاقات واکنش نشان می‌دهد؛ سپس با توجه به اهمیت و تهدید کننده بودن آن اطلاعات در ناهشیار یا نیمه هشیار آن‌ها را زخیره می‌کند. در نظریه توپوگرافیک روان هشیاری، تنها ۱۰ درصد از فرآیند های روانی ما را شامل می شود.

نیمه هشیار

نیمه هشیار، آن سطح از روان در نظریه توپوگرافیک روان است که اطلاعاتی که نیازمند بازیابی و یادآوری سریع هستند، مانند شماره موبایلتان یا نام افرادی که می‌شناسید یا حتی خاطرات تاثیر‎گذاری که آنچنان تهدید کننده نبوده اند که به ناهشیار شما رانده شوند، در این سطح قرار می‌گیرند. این سطح همچنین اطلاعاتی که هرروزه از آن‌ها استفاده می‌کنید، مانند افکار تکرار شونده، الگوهای رفتاری، عادت‌ها و احساسات را شامل می شود.

نکته‌ای که باید در نظریه توپوگرافیک روان به آن توجه کنیم این است که، اطلاعات موجود در سطح نیمه هشیار کاملا در دسترس هستند اما هدف تمرکز نیستند؛ به همین دلیل است که در موارد مورد نیاز قابل یادآوری هستند.

ناهشیار در نظریه توپوگرافیک روان

ناهشیار، که عمیق‌ترین ساحت روان انسان است، تمامی خاطرات و تجارب گذشته‌ی ما را شامل می‌شود که به نحوی تهدید کننده بوده و از طریق واپس‌رانی از حیطه‌ی آگاهی ما پس زده شده اند. ناهشیار که بخش اعظم روان ما را شامل می‌شود، به صورت غیر مستقیم زندگی و حیات روانی ما را تحت تاثیر قرار می‌دهد. این بخش مشابه بخش ناشناخته یا تاریک در نظریه پنجره جوهری است.

آنچه باید در نظریه توپوگرافیک روان مورد توجه قرار گیرد این است که این سطح بندی روان، شامل مرز‎بندی‌های دقیق و غیرمنعطف نیست. اطلاعات موجود در ناهشیار ما در مواردی که مکانیزم‌های دفاعی در واپس‌رانی حرکت این رانه‌ها به سمت آگاهی، به هر دلیلی ناتوان باشند یا ضعیف عمل کنند، به سطح هشیار نفوذ می‌کنند؛ مانند آنچه در رویا شاهد آن هستیم.

در اصل می‌توان گفت حیات روانی ما تعامل پویای این سه سطحی است که نظریه توپوگرافیک روان برای ما به تصویر کشیده است.