احتمالا تاکنون در مورد فروید و نظر او پیرامون اهمیت کودکی مطالبی شنیده اید. ما در این مطلب شما را با نظریه شخصیت هورنای و بعد دیگری از اهمیت دوران کودکی آشنا می کنیم.

در این نظریه محیط فرد بر شکل گیری شخصیت وی تأثیر دارد. هورنای معتقد است کودک نیاز دارد تا در محیط خانواده نیازش به امنیت ارضا شود، در این حالت با شکل گیری شخصیتی سالم در وی نه تنها به طور انطباقی زندگی می کند، بلکه در مقابل حوادث ناگواری هم که برای او رخ می دهد، ایمن می ماند.

والدین با رفتارهایی مانند: ترجیح دادن آشکار یک فرزند به فرزندان دیگر، تنبیه ناعادلانه، رفتار بی ثبات، بدقولی، تمسخر، تحقیر و جدا کردن کودک از همسالانش احساس امنیت را در کودک تضعیف کرده و احساس خصومت را در وی شکل می‌دهند. این رفتارهای والدین عموما درماندگی، ترس ، نیاز به محبت واقعی و یا احساس گناه را در کودک شکل می دهند که باعث می شود کودک خصومت را سرکوب کند این خصومت سرکوب شده نیاز کودک به امنیت را تحلیل می‌برد و منجر به اضطراب بنیادی می‌شودای

اضطراب بنیادی در نظریه شخصیت هورنای

هورنای معتقد است ما در دنیایی پر از سوءاستفاده، تقلب، تجاوز، خواری و خیانت زندگی می‌کنیم پس نیازمان به امنیت و محبت به خطر می‌افتد. افراد از همان کودکی برای تأمین امنیت و آرامش خود و مقابله با اضطراب بنیادی به راهکارهایی متوسل می‌شوند که به شدت تعیین کننده رفتارهای وی می‌شود. فرد در پی این سبک های رفتاری گرچه موقتا تسکین می‌ یابد اما در عمل بهزیستی و سلامت روان خود را از دست می‌دهد چون به شدت بر شخصیت فرد حاکم می‌شومد و فرد انعطاف پذیری خود را از دست می‌دهد. در ادامه به معرفی این راهکارهای ناکارآمد می ‌پردازیم.

نیازها و گرایش های روان رنجور

همه ما در زندگی عادی خود گاهی دوست داریم از طرف بقیه عشق و محبت دریافت کنیم و تأیید شویم، اما احتمالا کسی را دیده‌ایم که هر کاری می‌کند تا دیگران دوستش داشته باشند و تأییدش کنند و درواقع مطیع دیگران می‌شود. گاهی دوست داریم قدرت را به دست بگیریم و خودی نشان دهیم، اما دیده‌ایم افرادی را که به شدت مستبد و زورگو هستند و همه جا می‌خواهد از بقیه سرتر باشند و گاهی هم دوست داریم در دنیای خود بخزیم و خلوت کنیم، اماکسانی هستند که کلا از ارتباط با بقیه دست شستنه اند. طبق نظریه هورنای تمام این الگوهای رفتاری غیر انطباقی راه حل‌هایی هستند که فرد برای مقابله با اضطراب روان‌رنجور خود از آن‌ها استفاده می‌کند. در ادامه هورنای در قالب سه شخصیت مطیع، پرخاشگر و جدا این الگوها را توضیح می‌دهد.

حرکت به سوی مردم (شخصیت مطیع)

به من نگاه کن. انقدر ضعیف ودرمانده هستم که باید از من محافظت کنی و مرا دوست بداری.

مطابق این نظریه افراد مطیع چون امنیت خاطرشان به نظری که بقیه در موردشان دارند وابسته است، عموما به گونه ای رفتار می کنند که خیلی با ملاحظه، مشتاق همدلی و کمک به دیگران و حساس به نیازها دیگران به نظر می‌ آیند. افراد مطیع در روابط خود بسیار سازش پذیر هستند به طوری که خواسته ها و نیازهای خود را به راحتی کنار می گذارند و تسلیم دیگران می شوند. برای جلب عشق و محبت هرکاری می کنند و خود را افرادی ضعیف و در عین حال فداکار و سخاوتمند می بینند.

فرد مطیع همواره دیگران را از خود برتر می دانند، حتی اگر در شغلش یا در هر زمینه ای به طرز محسوسی توانمند باشد باز هم خود را حقیر می داند.هورنای بیان می کند تمام این رفتارها ناشی از خصومت سرکوب شده ای است که زمانی که فرد در کودکی به محبت و امنیت از سوی والدینش نیاز داشت، تأمین نشد. هورنای معتقد است این افراد در واقع میل شدیدی به سرپیچی، انتقام جویی، بهره کشی و کنترل کردن دیگران دارند. اما برای حفظ امنیت خود خصومت خود را سرکوب کرده و دقیقا برعکس امیال خود رفتار کرده به طوری که همیشه تلاش می کنند هیچ چیزی برای خود نخوهد و فقط بقیه را خوش حال کنند .

حرکت علیه مردم (شخصیت پرخاشگر)

زندگی جنگلی است که در آن برتری، توانمندی و بی رحمی امتیاز است و اگر من برعلیه همه باشم امنیت دارم .

گرچه انگیزش شخصیت پرخاشگر مانند انگیزش شخصیت مطیع حفظ امنیت و مقابله با اضطراب بنیادی است، اما از در دیگری وارد می شوند و همواره خشن و سلطه جو عمل می کنند به طوری که به شهرت برسند و وقتی دیگران برتری آن ها را تأیید کنند، ارضا می شوند. این افراد چون فقط در صورت پیش افتادن از دیگران احساس امنیت می کنند همواره از دیگران درخواست می کنند، انتقاد و قضاوت می کنند و دست به هر کاری می زنند. این افراد برای برتر بودن ممکن است انقدر تلاش کنند تا در حوزه خود بهترین شوند، اما برای فرد رضایت درونی ایجاد نمی کند چون این رفتارهای انعطاف ناپذیر، حاصل ناامنی و خصومت سرکوب شده فرد است.

شخصیت جدا

من بی نظیر و متفاوت هستم به خاطر همین به هیچ کس و هیچ چیز نیاز ندارم.

این افراد از هر گونه تأثیر پذیرفتن یا تحت تأثیر قرار دادن اجتناب می کنند. و خود را از تمام قید و بندها و تعهدات رها می کنند. این افراد چنان میلی به جدایی از محیط خود دارند حتی تمایل به گوش دادن موسیقی و احیانا تأثیر پذیری از آن را هم ندارند. شخصیت جدا هر گونه احساس را انکار می کند و تأکید شدی بر عقل و منطق داردخخود انگاره ارمانی

    خود انگاره آرمانی

هورنای معتقد است که افراد بهنجار تصویری واقع بینانه از توانایی ها، ضعف ها، اهداف و روابط خود دارند که فرد بر اساس آن احساس وحدت و یکپارچگی می کند. اما فرد روان رنجور چون شیوه های غیر انطباقی متعارضی برشخصیتش مسلط است و توانایی ارزیابی درستی از قوت ها و ضعف های خود ندارد، خودانگاره آرمانی مبتنی بر کمال مطلق را شکل می دهند.

این افراد  چون خودانگاره واقعی خود را ناخوشایند می دانند، در واکنش به آن خود را با یک سری بایدها تعریف می کنند به عنوان مثال باید بهترین مادر، بهترین کارمند، شریف ترین فرد باشم و طبق آن خود را مثبت ترین فرد می بینند. این تصویر کاذبی که فرد برای خود می ساز به راحتی از بیرون قابل تشخیص است. زمانی که فرد از تضادهایی که بین خود آرمانی و خود واقعی وجود دارد آگاه می شود، دچار تعارض شده و برای کاهش اضطراب خود به برونی کردن می پردازد. یعنی مثلا فرد نفرتی که در خود به خاطر تفاوت خود واقعی و آرمانی تجربه می کند را به بقیه نسبت می دهد.

روان شناسی زنانه

در نظریه شخصیت هورنای در مقابل رشک آلت مردی فروید، رشک رحم مطرح می شود. وی بیان کرد مردان چون در آفریدن زندگی جدید نقش بسیار ناچیزی دارند،نسبت به زنان احساس حسادت کرده و تلاش مردان برای موفقیت در کار،نادیده گرفتن حقوق زنان و به حداقل رساندن نقش زنان در فعالیت ها در واقع تلاش ناهشیار مردان در مقابله با رشک رحم است.

گریز از زنانگی

احساس حقارتی که جوامع مرد سالار بر زنان القا می کند، ممکن است باعث شود زنان، زنانگی خود را انکار کرده و ناهشیارانه آرزو کنند کاش مرد بودند. در نظریه شخصیت هورنای این حالت را گریز زنانگی می نامند. در این میان خیال پردازی های کودکی درباره تفاوت اندازه آلت مردی با واژن و درد و آسیب ناشی از آن با میل فرد به بچه دار شدن در تعارض قرار می گیرد که می تواند منجر به اشفتگی هیجانی، بی اعتمادی به مردان و حتی مشکل و سردی در میل جنسی زنان شود