اریک فروم در ۲۳ مارس ۱۹۰۰ درخانواده ای یهودی در فرانکفورت آلمان به دنیا آمد. او که تک فرزند خانواده بود، دوران کودکی خود را سخت و پر از ترس و اضطراب توصیف کرد. مادرش زنی افسرده و پدرش بسیار تند مزاج بود و شرایط مناسبی برای او فراهم نمی کردند. در سن ۱۴ سالگی، زمانی که به شدت تحت تأثیر جنگ جانی دوم قرار گرفته بود، به جستجوی سؤال های خود در آثار فروید و مارکس پرداخت.

فروم در سال ۱۹۱۹ شروع به تحصیل در رشته حقوق کرد. ولی پس از مدتی به جامعه شناسی علاقه‌مند شد و حقوق را رها کرد. سال ۱۹۲۲ تحت نظارت آلفرد وبر دکتری جامعه شناسی خود را از دانشگاه هایدلبرگ آلمان گرفت. در ۱۹۲۴، شروع به تحصیل در روانکاوی در دانشگاه مونیخ کرد و پس از آن به مؤسسه روانکاوی برلین پیوست. او در ۱۹۲۹ یا فریدا ریچمن ازدواج کرد و این پیوند تنها ۴ سال دوام داشت.

زندگی حرفه ای

بعد از آموزش روانکاوی، فروم مؤسسه روانکاوی فرانکفورت را تأسیس کرد. او بین سالهای ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۲ در همین دانشگاه به تدریس مشغول شد. بعد از به قدرت رسیدن نازی ها در ۱۹۳۳، مؤسسه ابتدا به ژنو بعد سوئیس و در نهایت به دانشگاه کلمبیا در نیویورک نقل مکان کرد. در آمریکا فروم به مطالعات هورنای علاقه مند شد و شروع به رد نظریات فروید و کمک به پیشبرد حرکت پسا فرویدی کرد. فروم مؤسسه ویلیام النسون را برای روانپزشکی، روانکاوی و روانشناسی بنا نهاد و در دانشگاه ییل نیز به تدریس پرداخت.

پس از ازدواج مجدد، او که حالا شهروند امریکا بود به مکزیک نقل مکان کرده و در ۱۹۴۹ در دانشگاه سراسری آنجا مشغول به تدریس شد و تا زمان بازنشستگی یعنی ۱۹۶۵ در مکزیک ماند. در طی همین سالها در دانشگا های مشیگان و نیویورک نیز کار می کرد. پس از مرگ همسرش در ۱۹۵۲، مؤسسه روانکاوی میشیگان را تأسیس کرد و تا ۱۹۷۶ مدیر آنجا بود. در ۱۹۵۳ برای بار سوم ازدواج کرد؛ او در ۱۹۸۰ در مکزیک درگذشت.

فروم و روانشناسی

امروزه فروم را به عنوان یکی از مهم ترین روانکاوان قرن بیستم می شناسند. گرچه فروید در ابتدا تأثیر زیادی روی دیدگاه فروم داشت ولی بعدأ به گروه پسافرویدی ها که شامل هورنای و یونگ بود، پیوست. او بسیاری از مفاهیم فروید مانند عقده ادیپ، غریزه مرگ و زندگی و لیبیدو را زیر سؤال برد. او عقیده داشت جامعه و فرهنگ نقش مهمی در رشد افراد دارند. مهم ترین آثار فروم یعنی، “فرار برای آزادی” و “انسان برای خودش” ترکیبی از مفاهیم فلسفی و روانشناسی است.

مهم ترین وظیفه انسان در زندگی متولد شدن و سپس رسیدن به آنچه مستعد آن است. مهم ترین دستاورد انسان در زندگی شخصیتش است.

انسان برای خودش، ۱۹۷۴

او تأثیر زیادی بر روانشناسی انسانگرا گذاشت و عقیده داشت انسان در حالی که بخشی از طبیعت است از آن نیز جداست و این تناقض باعث ایجاد نیازهای وجودی مانند خلاقیت، ارتباط، هویت و… شده است. فروم عقیده داشت آزادی مهم ترین جنبه انسانیت است که می توان آن را در آغوش کشید یا از آن فرار کرد؛ او مشاهده کرد وقتی ما آزادی را می پذیریم، برایمان سلامتی به ارمغان می آورد، در حالی که با رد آن، در فرد تعارض ایجاد می شود. او مفهومی به نام بیوفیلیا (biophilia) معرفی کرد و آن را عشق به انسانها و طبیعت دانست؛ او بر این باور بود وجود این مفهوم در هر یک از ما، نشانه ی سلامت روان خواهد بود.