من چیست و خود (self) از کجا شکل گرفت
من از چه موقعی فهمیدم من هستم؟! چطور “خود” من با “خود” شما فرق دارد؟ من چیست و چرا من تمایلات، آرزوها و اهداف متفاوتی از شما دارم؟ چرا احساسات و افکار و برداشتهای من از یک موضوع با شما فرق میکند؟ در مقابل رفتار یک فرد، چرا واکنش من با سایرین متفاوت میشود؟ چرا بعضی اوقات با اینکه این واکنش متفاوت است ولی در عمل، مطابق با سایرین عمل میکنم؟ در پی این سؤالات میتوان پرسید که چرا شخصیت من با سایرین متفاوت است؟
با دانستن این که دقیقا من چیست یا خود از چه موقع آغاز شده است، میتوانیم ریشهی ادراک افراد را از ذهنیات خودشان، شامل افکار و احساسات، و ذهنیات دیگران دریابیم. این ادراک مهارتی است که هر لحظه در بستر رابطه در حال رخ دادن است. در ابتدای زندگی، من در رابطه با والدین و مراقبان اولیه شکل میگیرد. در ادامه، تجاربی که فرد به دست میآورد، باعث میشود تا من یا خود او تغییر یابد.
خود چیست و به چه ادراکی تلقی میگردد؟
همان حس ذهنی که به ما میگوید ما از بقیه جدا هستیم. همان حس درونی که تعریف مشخصی ندارد. ولی حسی است در جواب این که من چیست؟ از اوایل کودکی، حسی انتزاعی رشد میکند. کودک از یک سنی به بعد میگوید “من”. از آن سن است که self-conscious (خودهشیار) را تجربه میکند. یعنی هشیارانه خود را از دیگران مجزا بداند. بتواند اعضای بدن خود را بشناسد. بداند اجزای بدن مادر یا مراقب او از کودک جدا هستند. همچنین، رفته رفته بتواند درک کند که درونیات او با بقیه متمایز است. یعنی مثلا من وقتی به یک منظره نگاه میکنم، فردی دیگر که رویش به من است آن منظره را نخواهد دید.
ادراک خود در بستر روابط اولیه
فرد آنچه را که در واقعیت فیزیکی رخ داده را با سیستم ادراکی و شناختی خود، به صورت تجسم ذهنی درک میکند. در بستر رابطه، این تجسمات ذهنی با حضور یک نفر دیگر تنظیم میشود. به عبارتی، فرد با انعکاس ذهنیات خود به ذهن طرف مقابل و برعکس، میتواند آنچه را که در مکالمه و رابطهشان در حال رخ دادن است، متوجه شود. چنین ظرفیتی، ذهنیسازی است و عملی که در حال رخ دادن است عملکرد انعکاسی است. بدین صورت است که فرد به پاسخ من چیست میرسد و میتواند ذهنیات طرف مقابل را نیز درک کند.
نقص در ذهنیسازی، به خصوص در عملکرد انعکاسی، منجر به مشکلات اساسی بینشخصی میشود (فوناگی و لویتن، ۲۰۰۹). یعنی اگر فرد نتواند احساسات، افکار، آرزوها و باورهای خود را درک کند و همینطور از درک تجسم ذهنی خود نسبت به ذهنیات افراد دیگر ناتوان باشد، در روابط به مشکل برمیخورد. این موضوع در آسیبشناسی روانی و در هر رویکردی به نحوی مورد توجه قرار گرفته است.
با وجودی که فرد پاسخ به پرسش من چیست را در مییابد، بایستی آن را در بستر رابطه ادراک کند. در ارتباط با سایرین است که فرد میتواند هم خود را درک کند و هم ذهنیات افراد دیگر را بفهمد.
شرم و غرور
در این سن است که میتواند خود را نسبت به بقیه بسنجد. این که بفهمد از بقیه متمایز است. یا اینکه خود را بالاتر بداند. یعنی حس غرور را تجریه میکند. حس غرور یعنی “من” را دوست دارم و مورد تأیید است. مثل اوقاتی که از او تعریف میکنند. پس کودک با تعامل با دیگران است که میتواند خودش را درک کند. یا اینکه خود را پایینتر بداند. یعنی حس شرم را تجربه میکند. حس شرم یعنی “من” را دوست ندارم و مورد تأیید نیست. این احساسات در جواب من چیست؟ در روان کودک ایجاد میشوند. یعنی بیانکننده وجود او میشوند.
برخی اما، میگویند خود یا self یک توهم است. ولی توهمی که در عین حال، ستون است. ستونی که تمام اجزای شخصیت را نگه میدارد. هر فردی نیازدارد که در حین تحول، اجزای شخصیتش حول یک محور به هم وصل باشند. اگر چنین نشود، با مشکلات بسیاری مواجه میشود. اگر سیر تحولی به گونهای باشد که خود یا self پاره پاره شود و انسجام نداشته باشد، فرد هویت یکپارچهای ندارد. اینگونه است که اهمیت بسیار زیاد پاسخ به پرسش من چیست روشن میشود.
پاسخ به پرسش من چیست در سیر تحولی فرد
بنابراین، برای داشتن یک هویت یکپارچه نیاز است که در طول زندگی اجزای شخصیت به یک ستون وصل باشند. این ستون با تعامل با دیگران شکل میگیرد. در ابتدا فرد خودش را از رفتاری که با او میشود میشناسد. از حالاتی که در چهره مراقبش میبیند. پاسخی که مراقبش موقع نیاز به او میدهد. یا کاری که باید بکند تا مراقبش به او توجه کند. همه اینها در او درونی میشوند و تبدیل میشوند به ستونی که خودش را با آن میشناسد. و در نهایت میتواند به این که من چیست؟ یا خود چیست؟ در درونش پاسخ دهد.
این همان “من” است که تعریف مشخصی ندارد. ولی دیگر یک سری الگوهای تکراری در او جا گرفته است. الگوهایی که به او در امن شدن دنیا کمک میکند. با آنها میتواند دنیا و اطرافیان را بشناسد. با آنها تعامل داشته باشد و همچنین بتواند با کمترین آسیب ممکن با محیطش سازش داشته باشد. پاسخ به من چیست در گستره زندگی فرد سایه میافکند. در طول زندگی، فرد نیاز دارد تا خودش را بشناسد. در ابتدای زندگی با ارتباط با مراقبان اولیه، از خود شناخت پیدا میکند. در سیر تحول، با ارتباط با سایرین که دستاورد آن تجاربی اصلاحی حساب میشوند، ادراک او از خود تغییر مییابد.