اختلاف سلیقه با پدر و مادر درمورد ازدواج؟

چند ماهه که در دانشگاه با پسری آشنا شدم .هر روز با هم در ارتباطیم و فکر می کنم که ابراز علاقه اش بهم واقعیه.ولی خانواده ام با هاش مشکل دارن.چون از یک شهر دیگه اومده و عقیده دارن که ما فرهنگامون به هم نمی خوره.از طرف دیگه فقط یک سال از من بزرگتره و خانواده ام میگن تجربه نشون داده که اختلاف سنی کم عدم تفاهم میاره.یه مشکل دیگم داره اینه که وضع مالیش به خوانواده ما نمی خوره ولی خوب آخه ما دو تامون دانشجوی پزشکی هستیم و حتما در آینده وضع مالیه خوبی پیدا میکنیم چون از نظر اخلاقی خیلی پسر خوبیه و به شدت دوسم داره البته خودمم بهش علاقه دارم دلم نمیاد به خاطر مسائلی که به نظر من مهم نیست رابطمون رو قطع کنم از طرفی هم دوست ندارم تو روی پدر و مادرم وایسم.لطفا راهنماییم کنید که ادامه رابطه ای که اینجوری رو هواست وممکنه به نتیجه ای نرسه و روز به روز داره وابسته ترمون میکنه درسته؟

از همه چی خسته شدم شوهرم نمی تونه منو درک کنه ۱۲ سال تفاوت سن داریم احساس می کنم افسرده شدم کمکم کنید؟

۵ ساله که ازدواج کردم همسرم اخلاق خیلی خوبی داره اما یکی از رفتاراش که باعث ایجاد مشکلات زیادی در زندگی ما شده اینه که وقت زیادی رو با دوستاش میگذرونه بارها راجع به این موضوع با هم صحبت کردیم اما هیچ وقت به یک نتجه واقعی نرسیدیم احساس می کنم اون نمیتونه منو درک کنه کم کم دارم از این رابطه سر خورده میشم ما یه دختر ۳ سالو نیمه داریم که هر کسی ارزوی داشتن دختری مثل اونو داره به خاطر دخترم هم که شده می خوام رابطمونو حفظ کنم اما واقعا خسته شدم بارها فکر جدایی ذهنمو اشفته کرده نمی دونم واقعا چه کار کنم کمکم کنید ما واقعا مشکل اساسی نداریم امااین مشکلات کوچک داره زندگی مارو خراب می کنه نمی خوام اینطوری بشه راستش ما اسون همدیگرو به دست نیاوردیم قبل از ازدواج یعنی دوران عقد اونو دوست نداشتم می خواستم ازش جدا بشم اما بزرگترا پا درمیونی کردن وما ازدواج کردیم بعد ازدواج من واقعا عاشقش شدم حتی به خاطر اون ترم اخر دانشگاه رو رها کردم اما الان در رشته دیگه مشغول تحصیل هستم شوهرم مدرس دانشگاه هست نمی دونم چرا به اینجا رسیدیم نمی دونم

چطور میتونم کسی که دو سال با اون بودم رو از یاد ببرم؟

سلام…
من خیلی تنها هستم و تو زندگیم فقط یه دوست داشتم که اوقاتم باهاش پر میشد
اما بخاطر اختلافات از هم جدا شدیم
الان خیلی دلم میگیره از تنهایی
هر روز تو گوشیم میگردم یکی پیدا کنم زنگ بزنم با هم حرف بزنیم اما…
خیلی دوس دارم درکم کنید
به خدا تنهایی خیلی بده :’(

شکسته دل

سلام. همه از من انتظار دارن شاد باشم و شادشون کنم و باهاشون بگم و بخندم! اما من خیلی دلم پره از همه چیز از خودم و دنیام و زندگی و همه چیز.. البته من از دست هیچکس ناراحت نیستم یعنی من اصلا کینه ای نیستم اما بقیه گاهی اوقات فکر میکنن من از دستشون ناراحتم که اینطوری رفتار میکنم در صورتی که اینطوری نیست… مشکل من اینه که وقتی به پشت سرم نگاه میکنم فکر میکنم بیخودی عمرمو تلف کردم و هیچوقت کار مهمی انجام ندادم و این داغونم میکنه من از سنم خجالت میکشم چون این بالا رفتن سنم برا من نتیجه ای نداشته!
از یه طرف درد خودم کم نیست از طرفی هم دلم نمیخواد اطرافیانمو تا این حد ناراحت کنم تقریبا همه از من ناراحتند در حالیکه من فقط با خودم مشکل دارم!
خسته شدم دیگه! لطفا بگید چیکار کنم؟؟ خیلی سعی میکنم باهاشون مدارا کنم اما کسی منو درکم نمیکنه دور و بر من خیلی شلوغه و نمیذاران چند ساعتم تنها باشم!!!